eitaa logo
شهید احمد مَشلَب 🇵🇸
7.5هزار دنبال‌کننده
16.5هزار عکس
2.3هزار ویدیو
144 فایل
🌐کانال‌رسمے شهیداحمدمَشلَب🌐 🌸زیر نظر خانواده شهید🌸 هم زیبا بود😎 هم پولدار💸 نفر7دانشگاه👨🏻‍🎓 اما☝🏻 بہ‌ تموم‌ مادیات پشت پا زد❌ و فقط بہ یک نفر بلہ گفت✅ بہ #سیدھ_زینب❤ حالا کہ دعوتت کرده بمون @Hanin101 ادمین شرایط: @AHMADMASHLAB1374 #ڪپے‌بیوحـرام🚫
مشاهده در ایتا
دانلود
شهید احمد مَشلَب 🇵🇸
‍ 🌹🕊🌹🕊 #لات_های_بهشتی #پناه_حرم۱۱ مجید شهید شد بی‌آنکه کسی بتواند پیکر بی‌جانش را برای خانواده‌اش
🌹🕊🌹🕊 🕊🌹🕊 🌹🕊 🕊 ۱ خبر دادند در یکی از باغهای بیرون شهر، برخی طاغوتےها مراسم عروسی راه انداخته اند اما همراه با و و... همراه بچه های بسیج به محل موردنظر رفتیم و دیدیم بعله... جلو رفتم و در زدم اما کسی در را باز نکرد. از بالای دیوار به داخل باغ پریدم بااینکه این وظیفه را نداشتم! در را باز کردم تا بچه ها بیایند... بعد فریاد زدن منو شلیک تیر هوایی و به هم ریختن مراسم... جوان درشت اندامی که وسط مجلس مےرقصید، بدون توجه به تفنگ من، با من درگیر شد! حتی دوستانم که به کمکم آمدند را زد! او با یک چوبدستی همه ما را حریف بود و مشخص بود در ورزش های رزمی بسیار مسلط است... با چند شلیک هوایی، همه متفرق شدند و به دوستانم گفتم: "حواستون باشه اون یه نفر فرار نکنه"!! به سختی دستگیرش کردیم. در این فکر بودم تا پدری ازش درآورم تا عبرت بقیه شود! پرونده ای برایش تشکیل مےدهم و مےفرستمش دادگاه و.... که به خودم نهیب زدم: "تو برای خودت مےخواهی این جوان رو دادگاهی کنی یا خدا؟ تو چون کتک خوردی مےخای تلافی کنی! اما واقعیت اینه که حق ورود به باغو نداشتی"!!! تصمیم گرفتم از در ِ امر به معروف و محبت با او که حسابی ترسیده بود وارد شوم... عصر بود... به دوستانم گفتم منو جوان را به مسجد محله مان برسانند و خودشان بروند. در شبستان مسجد نشستم با او حرف زدم. گفتم: "ببین برادر من! اگه منو امثال من بااین کارهای شما برخورد مےکنیم به این دلیله که هیچ عقل و شرعی کارای شما رو تائید نمیکنه"... کمی برایش دلیل آوردم تا اذان شد. گفتم: "بریم نماز"؟ هنوز با ترس به من نگاه مےکرد... رفتیم وضو بگیریم. بلد نبود!!! در نتیجه نماز هم.... گفتم: "مگه تو این کشور زندگی نمےکنی که وضو و نماز بلد نیستی"؟ گفت: "راستش ن!! ما بعد از انقلاب به اصرار پدرم از اروپا برگشتیم ایران"... خیلی شرمنده شدم! هیچی از دین و احکام نمےدانست. با هم به مسجد رفتیم و به سختی کنارم نماز خواند. بعد از نماز گفتم "پاشو بریم"! با ترس پرسید: "کجا"؟ گفتم: "منزل شما! پاشو برسونمت خونتون"! باورش نمےشد اما با همان صحبت های عصر به من اعتماد کرده بود... در طول مسیر مرتب مےپرسید: "یعنی منو دادگاه نمےبری؟؟ یعنی من آزادم؟؟؟ یعنی".... نزدیک خانه شان که رسیدم گفتم: "ببین پسر خوب! ما دو تا با هم رفیقیم...تازه من باید از شما معذرتخواهی کنم"... پیاده شد. با هم دست دادیم. خداحافظی کرد و همین طور که نگاهم مےکرد رفت... کمی ترسیدم نکند این جوان و دوستانش اذیتم کنند چون مسجد محله ما را یاد گرفته بودند... خودمو سپردم به خدا و گفتم: "خدایا! این کار را فقط برای رضای تو انجام دادم".... @AHMADMASHLAB1995
چیزی نمانده است دگر تا به اربعین... یعنی مرا پیاده حرم می رسانی ام... #عجب_حکایتی_شده_این_بی_لیاقتی_من #سماح_سامانه_مشتاقان_اباعبدالله_حسین @AHMADMASHLAB1995
شهید احمد مَشلَب 🇵🇸
🍃🌸🍃 اینجا که منم، قیمتِ دل هر دو جهان است آنجا که تویی، در چه حساب است دلِ ما؟! #شهیدمدافع_حرم #
°•|🌿🌹 #سلام_بر_شهدا ▫️هر بار که می‌خندی پاره می‌شود بند دلـــم ▫️خنده‌های تو رحم و مروت سرشان نمی‌شود بیچاره دلـــــــــم... #شهید_احمد_مشلب #هر_روز_با_یک_عکس @AHMADMASHLAB1995
💌 اربعین سعی بین صفای نجف و مروۀ کربلاست. باید در مسیر قدم‌های هاجر غم دیدۀ اهل بیت(ع) که اسماعیل تشنه لب خود را از دست داده است؛ هروله کنان رفت. 👤علیرضا پناهیان @AHMADMASHLAB1995
شهید احمد مَشلَب 🇵🇸
#داستانک ◀️ وفاداری ▶️ یک مهندس روسی تعدادی کارگر ایرانی استخدام کرد. کارگر ها موقع اذان نمازشون
◀️ رستوران ▶️ 💎 شخصی تعریف می‌کرد: توی رستوران نشسته بودم که یک دفعه یه مرد که با تلفن صحبت می‌کرد فریاد کشید و خیلی خوشحالی کرد و بعد از تمام شدن تلفن، رو به گارسون گفت: همه کسانی که در رستوران‌اند، مهمان من هستن به باقالی پلو و ماهیچه. بعد از 18 سال دارم بابا میشم. چند روز بعد تو صف سینما، همون مرد رو دیدم که دست بچهٔ سه یا چهار ساله‌ای را گرفته بود که به او بابا می‌گفت. پیش مرد رفتم و علت کار اون روزشو پرسیدم. 🌼 مرد با شرمندگی زیاد گفت: آن روز در میز بغل دست من، پیرمردی با همسرش نشسته بودند. پیرزن با دیدن منوی غذاها گفت: ای کاش می‌شد امروز باقالی پلو با ماهیچه می‌خوردیم، شوهرش با شرمندگی😔 ازش عذر خواهی کرد و خواست به خاطر پول کمشان، فقط سوپ بخورند، من هم با آن تلفن ساختگی خواستم که همه مهمان من باشند تا اون پیرمرد بتونه بدون شرمندگی، غذای دلخواه همسرش را فراهم کنه. 💠 انسان‌ها را در زیستن بشناس نه در گفتن؛ در گفتار همه آراسته‌اند. @AHMADMASHLAB1995
شهید احمد مَشلَب 🇵🇸
‍ ‍ ‍ همہ از #بوی خوش عطرش می شناختنش . هر ڪجا می رفت آنجا را نیز #خوش_بو می ڪرد . وقتی از نام #عط
🍃🌹 ♻️ #خاطرات_شهدا ﷽ ═══✼✨🌺✨✼═══ ▫️ﺣﺴﺎﺳﯿﺖ ﺩﺍﺷﺖ ﺑﻪ ﺑﻮﯼ ﮐﺒﺎﺏ... ﺣﺎﻟﺶ ﺧﯿﻠﯽ ﺑﺪ ﻣﯽ ﺷﺪ! ﯾﮏ ﺑﺎﺭ ﺍﺻﺮﺍﺭ ﮐﺮﺩﯾﻢ ﮐﻪ ﭼﺮﺍ ﺑﻪ ﺑﻮﯼ ﮐﺒﺎب ﺣﺴﺎﺳﯽ؟ ▫️ﮔﻔﺖ: ﺍﮔﺮ ﺩﺭ ﻣﯿﺪﺍﻥ ﻣﯿﻦ ﺑﻮﺩﯼ ﻭ ﺑﻪ ﺧﺎﻃﺮ ﯾﻪ ﺍﺷﺘﺒﺎﻩ چاشنی ﻣﯿﻦ ﻓﺴﻔرﯼ ﻋﻤﻞ ﻣﯿﮑﺮﺩ ﻭ ﺩﻭﺳﺘﺖ ﺑﺮﺍﯼ ﺍﯾﻦ ﮐﻪ ﻋﻤﻠﯿﺎﺕ ﻟﻮ ﻧﺮﻩ ﻣﯿﻦ ﺭﻭ ﻣﯿﮕﺮﻓﺖ ﺯﯾﺮ ﺷﮑمش ﻭ ﺫﺭﻩ ﺫﺭه کباب ﻣﯿﺸﺪ ﻭ ﺣﺘﯽ ﺩﺍﺩﯼ ﻧﻤﯽ ﺯﺩ و ﻓﻘﻂ ﺑﻮﯼ گوﺷﺖ ﮐﺒﺎﺏ ﺷﺪﻩ به مشامت میرسید؛ ﺗﻮ ﺑﻪ ﺍﯾﻦ ﺑﻮ ﺣﺴﺎﺱ نمیشدی⁉️ #شهید_مهدی_زین_الدین #شهدا_شرمنده_ایم #سالروز_ولادت #هر_روز_با_یک_شهید @AHMADMASHLAB1995
شهید احمد مَشلَب 🇵🇸
🍃🌹 ♻️ #خاطرات_شهدا ﷽ ═══✼✨🌺✨✼═══ ▫️ﺣﺴﺎﺳﯿﺖ ﺩﺍﺷﺖ ﺑﻪ ﺑﻮﯼ ﮐﺒﺎﺏ... ﺣﺎﻟﺶ ﺧﯿﻠﯽ ﺑﺪ ﻣﯽ ﺷﺪ! ﯾﮏ ﺑﺎﺭ ﺍﺻﺮﺍﺭ ﮐﺮﺩﯾ
#شهید_مهدی_زین_الدین #شهید_دفاع_مقدس #خاطره #سالروززمینےشدن #آھ_اے_شھادت... #نسئل_الله_منازل_الشھداء 🌸🍃 @ahmadmashlab1995
‍ #خاطره_بازی_باعکسها:📷 دلنوشته های رامی وهبی دوست صمیمی شهید احمد مشلب : یادت میاد داداش؟؟❤ این روز رو به خاطر میاری؟؟❤ روزی که عکس گرفتیم شوخی کردیم و خندیدیم و من حواسم به این دقیقه ها نبود كه برادرم که الان در این لحظه کنارمه قرار نیست تا همیشه کنارم بمونه و فقط در عكسها ميتونيم كنار هم باشيم💔 #شهیداحمد_مشلب #غريب_طوس #رفاقتی #برادرانه #رامی_وهبی_دوست_شهید ❤️کانال رسمی شهید احمد مشلب❤️ 👇👇👇 @AHMADMASHLAB1995
شهید احمد مَشلَب 🇵🇸
🌹🕊🌹🕊 🕊🌹🕊 🌹🕊 🕊 #لات_های_بهشتی #امر_به_معروف۱ خبر دادند در یکی از باغهای بیرون شهر، برخی طاغوتےها مر
🌹🕊🌹🕊 🕊🌹🕊 🌹🕊 🕊 ۲ فرداشب که به مسجد رفتم بعد از نماز، یکی از بچه ها آمد پیشم و گفت: "آقایی خیلی وقته منتظر شماست اما ظاهرش به بچه های بسیج نمےخوره"! رفتم بیرون و با تعجب دیدم همون جوون دیروزیه... اطراف رو نگاه کردم ببینم چند نفرن!!! اما دیدم تنهاست... سلام کردم و گفتم اینجا چکار میکنی؟ گفت: "مگه نگفتی با هم رفیقیم؟ از صحبتای دیروز شما خوشم اومد. اومدم چند تا سوال بپرسم". رفتیم توی اتاق بسیج. او مےپرسید و من هر چی به عقل ناقصم مےرسید! جواب مےدادم. از ، ، با نامحرم و .... پرسید. جواب های من برایش جالب بود. انگار که اولین باره این حرف هارو مےشنوه! فردا شب زودتر از وقت نماز آمد و گفت: "یک کتاب آموزش نماز خواندم". و در کنار من ایستاد و نماز جماعت خواندیم. دوباره او را به منزلشان رساندم و مادر و خواهرش را دَم درِ خانه دیدم. همانطور که خودش گفته بود اصلا در قید و بند حجاب نبودند. کم کم رفت و آمدش به مسجد زیاد شد و با بچه های مسجد رفیق شده بود. برای پاسخ به سوالاتش او را به یکی از دوستان روحانےام معرفی کردم... یک شب که او را به خانه شان رساندم گفتم: "منو حلال کن! خدا بخواد یه مدتی نیستم". گفت: "کجا؟ ما تازه با هم رفیق شدیم"... گفتم: "فردا دارم میرم جبهه". یک باره جا خورد. کمی فکر کرد و گفت: "منم مےتونم با شما بیام"؟ خندیدمو گفتم: "پسر جون! پدر و مادرت که نمےذارن بیای جبهه ...."!!! پرید وسط حرفمو گفت: "راضی کردن اونا با من! فردا کجا بیام؟ چی با خودم بیارم"؟ روز بعد با هم رفتیم جبهه و بعد از یکی دو هفته، در عملیات به شهادت رسید. او وقتی که خدا را شناخت، با صداقت و راستی به همان سمت رفت. @AHMADMASHLAB1995
#طرح_گرافیکی الحسین.(ع).یجمعنا باتصویر #شهیداحمدمشلب 🔴طراحی شده توسط کانال شهید 🔹مناسب برای چاپ روی کوله پشتی🎒 ╭─┅═❄️💐❄️═┅─╮ @AhmadMashlab1995 ╰─┅═❄️💐❄️═┅─╯
شهید احمد مَشلَب 🇵🇸
#طرح_گرافیکی الحسین.(ع).یجمعنا باتصویر #شهیداحمدمشلب 🔴طراحی شده توسط کانال شهید 🔹مناسب برای چاپ ر
کوله پشتی.jpg
10.37M
🔴طراحی شده توسط کانال شهید 🔹مناسب برای چاپ روی کوله پشتی🎒 فایل باکیفیت جهت چاپ📇 👇 format:jpG ╭─┅═❄️💐❄️═┅─╮ @AhmadMashlab1995 ╰─┅═❄️💐❄️═┅─╯
شهید احمد مَشلَب 🇵🇸
°•|🌿🌹 #سلام_بر_شهدا ▫️هر بار که می‌خندی پاره می‌شود بند دلـــم ▫️خنده‌های تو رحم و مروت سرشان نمی‌
💔 بی حسرت از جهان نرود هیچ کس به در الاّ شهیدعشق به تیر از کمانِ دوست... #شهید_احمد_مشلب #هر_روز_با_یک_عکس @AHMADMASHLAB1995
شهید احمد مَشلَب 🇵🇸
#داستانک ◀️ رستوران ▶️ 💎 شخصی تعریف می‌کرد: توی رستوران نشسته بودم که یک دفعه یه مرد که با تلفن
◀️خیر و حکمت خداوند▶️ خانواده‌ای چادر نشین در بیابان زندگی می‌کردند. روزی روباهی، خروسشان را خورد و آنها محزون شدند، پس از چند روز، سگ آنها مُرد، باز آنها ناراحت شدند. طولی نکشید که گرگی الاغ آنها را هم درید. روزی صبح از خواب بیدار شدند، دیدند همه‌ی چادر نشین های اطراف، اموالشان به غارت رفته و خودشان اسیر شده‌اند و در آن بیابان، تنها آنها سالم مانده‌اند مرد دنیا دیده‌ای گفت: راز این اتفاق، این است که چادرنشینانِ دیگر، به خاطر سر و صدای سگ و خروس و الاغ‌هایشان در سیاهیِ شب شناخته شده‌اند و به اسارت در آمده‌اند. پس خیر ما در هلاک شدن سگ و خروس و الاغ بود. 💠 در تمام مشکلات و حوادث زندگی صبر پیشه کنیم و به خدا اعتماد کنیم .... -------------------- @AHMADMASHLAB1995
شهید احمد مَشلَب 🇵🇸
🍃🌹 ♻️ #خاطرات_شهدا ﷽ ═══✼✨🌺✨✼═══ ▫️ﺣﺴﺎﺳﯿﺖ ﺩﺍﺷﺖ ﺑﻪ ﺑﻮﯼ ﮐﺒﺎﺏ... ﺣﺎﻟﺶ ﺧﯿﻠﯽ ﺑﺪ ﻣﯽ ﺷﺪ! ﯾﮏ ﺑﺎﺭ ﺍﺻﺮﺍﺭ ﮐﺮﺩﯾ
#شهید_حمید_عارف خدايا #خجالت مےكشم كه در روز قيامت سرور شهيدان #بدنش پاره پاره باشد و من سالم باشم و از #همین یک جمله سِرّ بدن تکه تکه شده اش را فهمیدند #لا_یومک_یومک_یا_اباعبدالله #شهید_حمید_عارف #هر_روز_با_یک_شهید @AHMADMASHLAB1995
نریمان پناهی_مرهم.mp3
8.59M
📀نماهنگ زیبای اربعین به نام 🎤با صدای واسه چشم ترم میخوام حال دلم بده میخوام حال خیلی بده... جا موندم از بازم... تو شده تو این روزا همه نیازم... چاره ندارم ميدونم باید بسوزم و بسازم... ❤️ @AHMADMASHLAB1995
شهید احمد مَشلَب 🇵🇸
💔 بی حسرت از جهان نرود هیچ کس به در الاّ شهیدعشق به تیر از کمانِ دوست... #شهید_احمد_مشلب #ه
🌹🍃🍃🍃 من مطمئن هستم چشمــے🌹 که به نگاه حرام عادت کند، خیلی چیزها رو از دست میدهد ؛😭 چشم گنهکار لایق #شهادتـــ💔ـ نیست. #شهید_احمد_مشلب #هر_روز_با_یک_عکس @AHMADMASHLAB1995
شهید احمد مَشلَب 🇵🇸
#شهید_حمید_عارف خدايا #خجالت مےكشم كه در روز قيامت سرور شهيدان #بدنش پاره پاره باشد و من سالم باشم
#شهید_علی_اصغر_صادقی که در وصیت‌نامه‌اش این‌گونه نوشته است:« راه کربلا را با خون خود جارو کرده‌ایم تا بتوانید به راحتی از این راه‌ها به زیارت قبر سیدالشهدا(ع) بروید ولی در آنجا این حقیر را فراموش نکنید» #شهید_علی_اصغر_صادقی #هر_روز_با_یک_شهید @AHMADMASHLAB1995