شهید احمد مَشلَب 🇵🇸
#وصیتنامه_شهدا🔥 اگر بخواهید در زمان ظهور شرمنده امام عصر (عج) نشوید، پشتیبان ولایت فقیه و تابع فرام
#خاطرات_شهدا🔥
بچهی مشهد...
فرزند دوم خانواده بود ،
متولد شهریور ٦۳
شوخ و مهربان و ...
در نانوایی پدرش کار میکرد
دوستانش میگفتند:
حدود چند ماه تلاش کرده بود
تا مسئولان لشکر فاطمیون
قبول کنند و اعزامش کنند ...
همان روزهای اول ،
او را مسئول تک تیراندازها کردند
شهید صدرزاده (دوستش) میگفت:
خیلی برای بچه هایش کار میکرد ،
مثل مـادر بود برایشان ،
صبح تا شب خدمت میکرد به بچهها
فروردین ۹۳ اعزام شد به سوریه (حلب)
و ۲۲ روز بعد هم ...
داوطلب شدند ساختمان۳ را که
سقوط کرده بود، پاکسازی و آزاد کنند
حسن و مصطفی (شهید صدرزاده)
و ٦ نیروی داوطلب ... شدند ۸ نفر ...
حسن گفت : ۸ نفریم ،
اسم عملیات هم باشد امامرضا (؏)
همه با فریاد یاعلیبنموسیالرضا (؏)
ریختند داخل ساختمان و
پاکسازی را شروع کردند
دشمن با زبان عربی میپرسید
شما که هستید؟
حسن فریاد میزد :
نحن شیعه علی بنابیطالب (؏)
نحن ابناء فاطمهالزهراء (س)
خیلی شجاعانه جنگید و ...
وقتی رفت تا نارنجکها را بیندازد
سمتِ دشمن ، تیر خورد ...
فردایش هم در بیمارستان پر کشید ...
اولین #شـهید_مدافع_حرم شهر مشهد
#شهید_حسن_قاسمیدانا🌸🌸
#هر_روز_با_یک_شهید🌾
@AHMADMASHLAB1995
شهید احمد مَشلَب 🇵🇸
#خاطرات_شهدا🔥 بچهی مشهد... فرزند دوم خانواده بود ، متولد شهریور ٦۳ شوخ و مهربان و ... در نانوایی
#خاطرات_شهدا🔥
#قد_بلند😌
🌴دو نفر توی گروهان ما بودند که قد بلندی داشتند، ما همیشه بهشون تیکه مینداختیم که قدتون بلنده وسر به سرشون میذاشتیم.
خیلی اوقات بهشون میگفتیم اگه شهید بشین نمیشه شما رو بذاریم توی قبر و باید تیکه تیکه تون کنیم.
وقتی که شهید شدند گریه میکردیم و با خودمون میگفتیم این دوتا شهید شدند ولی ما هنوز زنده ایم...
این دو نفر شهیدان روح الله کافی زاده و موسی کاظمی بودند...🕊
#راوی:همکارشهید🌸
#شهید_روحالله_کافیزاده🌸🌹
#مدافعتن_حرم🕊🌹
#هر_روز_با_یک_شهید🌾
@AHMADMASHLAB1995
شهید احمد مَشلَب 🇵🇸
#وصیتنامه_شهدا🔥 امام زمان را از یاد نبرید. همواره به فکر امام زمان باشید. همواره در راه اسلام باشید
#خاطرات_شهدا🔥
#نذرامام_زمان
نذر کردم که اگرخداچند فرزند پسر سالم به من عنایت فرماید آنهارا تربیت کنم تا سرباز امام زمان علیه السلام شوند. وحسین آقا وقتی درسش تمام شد به خدمت سربازی در ارتش رفت وبعداز اتمام سربازی به سپاه رفت و گفت: مامان چون توخیلی دوس داری من سربازامام زمان علیه السلام باشم میروم آنجاخدمت کنم . اولین بار که لباس سپاه پوشید و دیدمش انگار بهترین روز عمر من بود. خودش چهره سفید و زیبایی داشت و انگار در این لباس سبز میدرخشید.»
#بزرگ_شده_هیئت
حسین آقا بزرگشده هیئتای امام حسین علیه السلام بود وچای ریز آقا بود. و من تو روضه های علی اصغرسلام الله علیه به فرزندانم شیرداده بودم. و حسین هم همانطور که خودش راهشو انتخاب کرد فدای راه ابا عبدالله علیه السلام شد.
#شهید_حسین_مشتاقی🌷
#راوی:مادرشهید🌸
#هر_روز_با_یک_شهید🌾
@AHMADMASHLAB1995
شهید احمد مَشلَب 🇵🇸
#خاطرات_شهدا🔥 #نذرامام_زمان نذر کردم که اگرخداچند فرزند پسر سالم به من عنایت فرماید آنهارا تربیت کن
#خاطرات_شهدا🔥
خاطره حاج ابوذر ابیوکافی از شهید سید اسماعیل سیرت نیا :
*برایم زیر قبه حضرت دعا کرده بود
سید در سرنوشت من تاثیر داشت. روزهایی که مداحی را به طور حرفه ای شروع کرده بودم، آقا سید احساس تکلیف کرده بود و آمد توصیه هایی به من کرد که هنوز هم از آن بهره می برم. رفته بود کربلا وقتی بعد از زیارت یکدیگر را دیدیم گفت: «ابوذر جان زیر قبه حضرت مخصوص دعایت کردم و از آقا خواستم به تو عزت بدهد» قبل از سفر به سوریه همه عکس های شخصی اش را توی رایانه اش پاک کرده بود. پیرو یادواره هایی که برای شهدا برگزار می کرد، قبل از سفر به سوریه مقدمه یادواره شهدا برای مدافعان حرم را هم فراهم کرده بود تا وقتی برگشت اجرا کند. رفت و خودش هم شهید مدافع حرم شد. اصلا حب دنیا نداشت. تمام دنیای سید شهدا بود. همیشه در قالب یادواره شهدا حرف های انقلابی و دغدغه های حضرت آقا را مطرح می کرد. روزگاری که راه زیارت کربلا بسته بود او حتما در پیاده روی روز عرفه در مرز خسروی شرکت می کرد.
#شهید_سیداسماعیل_سیرتنیا
@AHMADMASHLAB1995
شهید احمد مَشلَب 🇵🇸
❤️شَــہــید مٌــحــمَــد بــروجـردے❤️ 🍂توی جوّ آن روز کردستان خنده رو بودن واقعا نوبر بود. مسئول ب
#خاطرات_شهدا🔥
#زیارت_امام_رضا(ع)
همسر مکرم شهید کیهانی نقل می کند
شهید محمد قبل از آخرین اعزام وقتی به مرخصی آمده بود به ما گفت میخواهم شما را به مشهد ببرم.
ما را به زیارت امام رضا (علیه السلام) برد
یک بار وقتی از حرم بیرون آمدیم ، نگاهش کردم همه محاسنش از شدت گریه و زاری خیس شده بود .
به محمد گفتم من را آوردی زیارت یا آمدهای کار خودت را پیش امام رضا (علیه السلام) راه بیندازی؟!
گفت: شرمندهام جبران میکنم....
انگار وعده شهادت را از امام رضا (علیه السلام) گرفته بود.
به محمد نگاهی کردم و گفتم : محمد جان کار خودت را کردی دیگر .
در نهایت هم در 8/8/95 با اصابت گلوله به پیشانیاش به آرزویش رسید
و نذرش را با ریختن خونش در راه اسلام و یاری دین پیامبر اکرم (صل الله علیه وسلم) ادا کرد.
آری مقربان درگاه خدا و ائمه اطهار (علیهم السلام) برای نزدیکی به آنها می کوشند و بر سرجان معامله می کنند.
#شهید_محمد_کیهانی🌸🌹
#هر_روز_با_یک_شهید🌾
@AHMADMASHLAB1995
شهید احمد مَشلَب 🇵🇸
#خاطرات_شهدا🔥 #زیارت_امام_رضا(ع) همسر مکرم شهید کیهانی نقل می کند شهید محمد قبل از آخرین اعزام وقت
#خاطرات_شهدا🔥
گفتگوی اختصاصی نوید شاهد از کرج : شهید عبدالرشید رشوند در اول مهرماه سال 46 بدنیا آمد ،دوران کودکی رشید در روستای آوه از توابع الموت سپری شد ، پدرش در روستا دامداری میکرد و مادرش همانند تمام اهالی روستا خانه داری و در کارهای کشاورزی و دامداری به کمک پدر می شتافت.
بعدها جهت ادامه تحصیل به کرج نزد خواهرش آمد همزمان با رزمندگانی که جهت حفظ کیان کشورمان به جبهه می رفتند به جبهه اعزام شد و نه ماه در جبهه ها ماند در همین ایام بود که دو برادر بزرگترش به نام حاج داود رشوند و رحیم رشوند به افتخار جانبازی نایل آمدند، رشید در کمک به برادر بزرگتر خود که جانباز 70 درصد بود از هیچ کمکی دریغ نمیکرد و به همین جهت بعد از تشکیل خانواده و ازدواج در سن بیست سالگی ، ترجیح داد که در کنار خانواده برادرش در طبقه پایین منزل آنها سکنی گزیند.
#راوی:همسرشهید🌸
#شهید_عبدالرشید_رشوند🌷🌷
#هر_روز_با_یک_شهید🌾
@AHMADMASHLAB1995
شهید احمد مَشلَب 🇵🇸
#خاطرات_شهدا🔥 گفتگوی اختصاصی نوید شاهد از کرج : شهید عبدالرشید رشوند در اول مهرماه سال 46 بدنیا آمد
#خاطرات_شهدا🔥
رشید قبل از ازدواج، به عضویت سپاه در آمده بود و در رشته های مختلف غواصی ، چتر بازی، دریا نوردی دوره های تخصصی ویژه ای گذراند و همزمان تا مرحله کارشناسی ادامه تحصیل داد، ادامه خدمت در سپاه پاسداران باعث ارتقاء درجه ایشان تا سرهنگی گردید. ما هیچگونه اطلاعی از فعالیت ها و درجه او در سپاه نداشتیم و هر موقع از او سوال میکردیم که در سپاه چه کار میکنی میگفت: به کار نظافت جارو و تمیز کردن پادگان مشغول هستم.
منبع:
navideshahed.com
#شهید_عبدالرشید_رشوند🌹🌸
#هر_روز_با_یک_شهید🌾
@AHMADMASHLAB1995
شهید احمد مَشلَب 🇵🇸
#وصیتنامه_شهدا🔥 #شهیده_فهیمه_سیاری🌸 خدایا! دردها مختلف و سطح بینش ها متفاوت. کارهایم نه تنها به خاطر
#خاطرات_شهدا🔥
غروب که از کار برمیگشتیم خسته بود یک ساعت استراحت می کرد و نماز می خوند بعد ساعت ۲۰ پا میشدیم غذا و وسیله ای بود جمع میکرد خانواده شهدا را شناسایی کرده بود آدرس ها شون رو در آورده بود و خانواده کسانی که پدرشان را از دست داده بودن بی سرپرست بودن می برد به آنها می داد و این بچه های شهدا رو نوازش
می کرد خیلی با ابو رشید انس گرفته بودن وقتی که تو راه برگشت به سمت مقر بودیم ابو رشید گریه میکرد آنجا فهمیدم که دیگر ابو رشید آسمانی هستش . یک خانواده جانباز قطع نخاع رفتیم که خدا بهشون تازه بچه داده بود و اوضاع خانواده خوب نبود چون پدر خانواده قطع نخاع بود ابو رشید قنداقه بچه را گرفت در گوش بچه اذان گفت و پنجاه لیر در قنداق بچه گذاشت گفت ما رسم داریم در ایران که یک هدیه بدهیم دادیم و برگشتیم و در راه برگشت ابو رشید آنقدر گریه کرد.
در این مدت که ابو رشید در منطقه بود مردم و اهالی آنجا به ابو رشید وابسته شده بودن. ابو رشید آدم خسته گی ناپذیری بود.
#راوی:دوست شهید
منبع:
http://shohadaezeinabi.blog.ir
#شهید_عبدالرشید_رشوند🌸🌹
#هر_روز_با_یک_شهید🌾
@AHMADMASHLAB1995
شهید احمد مَشلَب 🇵🇸
#رمز_موفقیت #شهید_احمد_کشوری🌹🌹 مدتی بود که احمد انجمن خیریه ای بین بچه های پایگاه کرمانشاه تشکیل دا
#خاطرات_شهدا🔥
#شهید_احمد_کاظمی
✍رفته بود نجف آباد برا سرکشی
یه پیرزن اومد ملاقاتش👵
حرف هایی به حاج احمد زد و رفت
… یه هفته بعد پیرزن با پسرش اومد👨
می گفت: حاج احمد⚘ مشکل ما رو حل کرده
فهمیدیم پسرش به خاطر دیه می خواسته بیفته زندان
حاج احمد با ارثی که بهش رسیده بوده، دیه رو پرداخت کرده…💵
#شهدا_اینگونه_اند🥀🥀
#هر_روز_با_یک_شهید🌾
@AHMADMASHLAB1995
شهید احمد مَشلَب 🇵🇸
#خاطرات_شهدا🔥 #شهید_احمد_کاظمی ✍رفته بود نجف آباد برا سرکشی یه پیرزن اومد ملاقاتش👵 حرف هایی به حاج ا
#خاطرات_شهدا🔥
از سردار #شهید_همدانی پرسیدند : بعد از بازگشت از سوریه برنامتون چیه؟
پاسخ دادند : تصمیمی گرفتم که مطمئنم از ۴٠سال مجاهدت بالاتره،...
بروم یک گوشهای از این مملکت تو یک مسجدی ، تو یک پایگاه بسیجی برای بچههای نوجوان و جوان کار فرهنگی انجام بدم ، برای #امامزمانعجلالله تعالی فرجه الشریف آدم تربیت کنم سرباز تربیت کنم ، کاری که تاحدودی کوتاهی کردیم و آن دنیا باید جواب بدیم....!!
#هر_روز_با_یک_شهید🌾
@AHMADMASHLAB1995
شهید احمد مَشلَب 🇵🇸
#دست_نوشته_شهدا🔥 از یک سو عباس😍 است و از سوی دگر حسین😍… آنجا بود که فهمیدم رو به جلو که میروی ا
#خاطرات_شهدا🔥
اعجله زیاد سمت بیمارستان راه افتادیم🏃♂️
خیلی دیر شده بود
باید تاساعت ۷به بیمارستان میرسیدیم از شهرستان آمده بودیم
اگر سر ساعت نمیرسیدیم شرایط سخت میشد.
به زیر گذر نزدیک شدیم ناگهان چشمم به این عکس خورد که باخنده به استقبالمان آمده بود
اولین بار بود دیده بودمش.
یه لحظه دلم لرزید
از شهید درخواست کردم کمک کن تا به موقع برسیم..
باورش برا خودم خیلی سخت بود ، درست سر ساعت۷ رسیدیم دربیمارستان🙄🙄😊
(درحالی که "راه ما تابیمارستان ۲۰ دقیقه بود"😟)
#شهیدان_زنده_اند💕💖💕
#شهید_حسین_خرازی🌸🌹
#هر_روز_با_یک_شهید🌾
@AHMADMASHLAB1995
شهید احمد مَشلَب 🇵🇸
#شهیدسپهبد_علی_صیادشیرازی مثل کارمندها نمی آمد ستاد کل ؛ که هفت و نیم یا هشت صبح ، کارت ورود بزند و
#خاطرات_شهدا🔥
#شهید_حسین_خرازی
با قایق گشت می زدیم.
چند روزی بود عراقی ها راه به راه کمین می زدند به مان.
سر یک آب راه ، قایق حسین پیچید رو به رویمان.
ایستادیم و حال و احوال.
پرسید « چه خبر؟ »
_ "آره حسین آقا. چند روز بود قایق خراب شده بود . خیلی وضعیت ناجوری بود . حالا که درست شده ، مجبوریم صبح تا عصر گشت بزنیم. مراقب بچه ها باشیم.
عصر که می شه ، می پریم پایین ، صبحونه و ناهار و شام رو یک جا می خوریم ."
پرسید : پس کی نماز می خونی؟
گفتم : همون عصری.
گفت : بیخود.
بعد هم وادارمان کرد پیاده شویم.
همان جا لب آب ایستادیم ، نماز خواندیم.
📚 یادگاران ، جلد هفت ، کتاب شهید خرازی ، ص ۲۲
#هر_روز_با_یک_شهید🌾
@AHMADMASHLAB1995