eitaa logo
شهید احمد مَشلَب 🇵🇸
7.5هزار دنبال‌کننده
16.6هزار عکس
2.4هزار ویدیو
144 فایل
🌐کانال‌رسمے شهیداحمدمَشلَب🌐 🌸زیر نظر خانواده شهید🌸 هم زیبا بود😎 هم پولدار💸 نفر7دانشگاه👨🏻‍🎓 اما☝🏻 بہ‌ تموم‌ مادیات پشت پا زد❌ و فقط بہ یک نفر بلہ گفت✅ بہ #سیدھ_زینب❤ حالا کہ دعوتت کرده بمون @Hanin101 ادمین شرایط: @AHMADMASHLAB1374 #ڪپے‌بیوحـرام🚫
مشاهده در ایتا
دانلود
༻﷽༺ 🌸🍃 دل های شڪستہ هسٺ مجذوبِ حسین آواره ے ایوانِ طلا ڪوبِ حسین وقتش شده تا بہ ڪربلایش برسم صبح اسٺ و سلام مےدهم رو بہ حسین 🍃🌸 @Ahmadmashlab1995
بسم الله الرحمن الرحیم 🔺مراقب باشید ❌ تاریخ اسلام و تاریخ انقلاب اسلامی نشان داده آنچه که باعث ضربات کاری بر پیکر نظامات و حاکمیت ها شده، نفوذ افراد بظاهر آشنا و خودی در موقعیت های حساس بوده است. گاهی خداوند تبارک و تعالی عنایاتی می نماید و برخی از افراد آشنای نفوذی، گاف هایی می دهند که از طریق آن می توان نفوذ، نفوذی و شبکه نفوذ را کشف و با آن برخورد نمود. نمونه آن توییتی بود که حسام الدین آشنا منتشر نمود و چند ساعت بعد مثلا در پی ماستمالی آن برآمد. اگر از کنار این حماقت محض به راحتی رد شویم باید منتظر شهادت بهشتی ها و رجایی ها و باهنرها به دست کشمیری ها و کلاهی ها و سازمان مجاهدین انقلاب ها باشیم.‼️ بعدا نگید که نگفتید!! ۹۸ 🌸🍃 @ahmadmashlab1995
گفتم که کبوتر بشوم دورِ حریمت در قرعه ی فالم پرِ پرواز نیامد... @AhmadMashlab1995
در ارتباط با نامحرم چه نکاتی را باید رعایت کنیم؟ @AhmadMashlab1995
خاطرات #شهیداحمدمشلب درکتاب📚ملاقات درملکوت📚 این قسمت ✅امرجهاد 🗣راوی:اسماعیل علی الهادی مشلب برادر شهید وقتی شنیدم #احمد عازم سوریه است خوشحال شدم،کسی که الگوی من است و یک عمر به من درس جهاد داده است،خودش مرد میدان عمل و مجاهدت است و به ندای جهاد لبیک می گوید.لذامن هم به خدای خود قول دادم پیروراه #احمد باشم و از حرکت دراین مسیرهرگز مردد نباشم #خاطرات_شهیدمشلب #قسمت_سوم #امرجهاد @AhmadMashlab1995
باید شبیه شهــ🌹ــدا شوی تا... شهید شوے من شبیه هیچکدامتان نیستم؟😔 آرے گناهانم مرا از شما پاک سیرتان جدا کرده #دوشهیدحزب_الله_لبنان #سمت_راست_شهیداحـمدمحمدمشلب #سمت_چپ_شهیدموسےصقر @AhmadMashlab1995
شهید احمد مَشلَب 🇵🇸
#رمان_واقعی_سرزمین_زیبای_من #قسمت_بیست_و_سوم📝 ✨ به سفیــــدی بـــرفــــ همون چهره جدی، به شدت تو
📝 ✨ هـــادی تفاوت های رفتاری مسلمان ها با من خیلی زیاد بود ... کم کم رفتارشون با من، داشت تغییر می کرد😒 با خودشون گرم می گرفتن و شوخی می کردن، اما به من که می رسیدن حالت شون عوض می شد😐 ... هر چند برام مهم نبود اما کنجکاویم تحریک شده بود🤔 یه روز، هم اتاقیم رو بین یه گروه بیست، سی نفره دیدم😳 مشخص بود خیلی جدی دارن با هم صحبت می کنن.. متوجه من که شدن، سکوت خاصی بین شون حاکم شد ... مشخص بود اصلا در زمان مناسبی نرسیدم😏 بی توجه راهم رو کشیدم و رفتم ... در حالی که یه علامت سوال بزرگ توی ذهنم ایجاد شده بود🤔 به مرور زمان، این حالت ها داشت زیاد می شد ... بالاخره یکی از بچه های نیجریه اومد سراغم و من رو کشید یه گوشه .. - کوین، باید در مورد یه موضوع جدی باهات صحبت کنم☝️ بچه ها از دست رفتارهای تو صداشون در اومده ... شاید تفاوت فرهنگی بین ما خیلی زیاده اما همه یه خانواده ایم ... این درست نیست که اینطوری برخورد می کنی😒... - مگه من چطور برخورد می کنم؟ - همین رفتار سرد و بی تفاوت ... یه طوری برخورد می کنی انگار... تازه متوجه منظورش شده بودم... - مشکل من، مشکل منه ... مشکل بقیه، مشکل اونهاست.. نه من توی کار کسی دخالت می کنم، نه دوست دارم کسی توی کار من دخالت کنه😠... برای بقیه چه سودی داره که به کارهای من اهمیت میدن؟😏 من توی چنین شرایطی بزرگ شده بودم☹️ جایی که مشکل هر نفر، مشکل خودش بود ... کسی، کاری به کار دیگران نداشت ... اما حالا😢 یهو یاد هم اتاقیم افتادم ... چند باری در کانون اجتماع بچه ها دیده بودمش ... - این کار درستی نیست که خودمون رو از جمع جدا کنیم ... مسلمان ها با هم برادرن و برادر حق نداره نسبت به برادرش بی تفاوت باشه☝️ پریدم وسط حرفش ... و لابد کانون تمام این حرف ها شخصی به نام هادیه. با شنیدن اسم هادی، حالت چهره اش عوض شد ... اصلا فکرش رو هم نمی کردم اینقدر بین بچه ها محبوب باشه😲 - اینقدر راحت در مورد بقیه قضاوت نکن ☝️هادی کسی بود که بچه ها رو در برابر رفتارهای تو آروم می کرد! من از سر دوستی و برادری این حرف ها رو بهت گفتم... اینها رو گفت و رفت ... من هنوز متعجب بودم! شب، توی اتاق، مدام حواسم به رفتارهای هادی بود ... گاهی به خودم می گفتم: حتما دفاعش از من به خاطر ترحم و دلسوزی بوده ... ولی چند دقیقه بعد می گفتم ... نه کوین، تو چنان جسور و محکم برخورد کردی که جایی برای ترحم و دلسوزی نگذاشته ... پس چرا از من دفاع کرده؟ ... هیچ جوابی برای رفتار هادی پیدا نمی کردم😟 آبان 89 ... توی اتاق بچه های نیجریه، با هم درس می خوندیم، یهو یکی از بچه ها از در وارد شد و به زبان خودشون یه چیزی به همه گفت😃با صورتی غرق شادی و شعف، چشم هاشون برق می زد ... حالت شون واقعا خاص شده بود! با تعجب نگاه شون می کردم که یهو حواسشون بهم جمع شد و یکی با ذوق و خوشحالی فراوانی گفت "برنامه دیدار رهبره ... قراره بریم رهبر رو ببینیم"😄 رهبر؟ ... ناخودآگاه و از فرط تعجب، پوزخندی زدم ... یعنی به خاطر چنین چیزی اینقدر خوشحال بودن؟ ... دیدن یه پیرمرد سفید؟😏 هنوز غرق تعجب شنیدن این خبر بودم ... طول کشید تا متوجه تغییر حالت اونها بشم، با حالت خاصی بهم نگاه می کردن😯 - چرا اینطوری می خندی؟ - خنده دار نیست؟ برای دیدن یه مرد سفید اینطور شادی می کنید و بالا و پایین می پرید؟😏 حالت چهره هاشون کاملا عوض شد ... سکوت و جو خاصی توی اتاق حاکم شده بود - مگه خودت نگفتی انگیزه ات از اومدن به ایران ... این بود که می خواستی مثل امام خمینی و رهبر بشی؟ - چرا... من گفتم ... اما دلیلی برای شادی نمی بینم ... ممکنه شخصی یه ماشین خیلی خاص داشته باشه که منم اون رو بخوام اما دلیل نمیشه خودش هم خاص باشه ... این حالت شما خطرناک تر از بردگیه😏☝️شماها دچار بردگی فکری شدید و الا چرا باید برای دیدن یه آدم سفید که حتی هموطن شما نیست، اینطور شادی کنید؟ ... ... @AhmadMashlab1995
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
اربابِ من ڪسۍسٺ،ڪه در اوجِ بےڪسۍ جاۍ مُچم همیشہ دو دسٺِ مرا گرفٺ🍃 هر ڪس رفیقِ من شده،من را زمین زده✋ اما حسین،دسٺِ مرا بۍ صدا گرفٺ 🌸🍃 @Ahmadmashlab1995
🌸🍃 پرواز تنها به داشتن دو بال نیست بلکه به دلی آسمانی است که بیکران را در خود می گنجاند، آسمانی که قلمرو کبوترانیست به جنس وفاداری. سلام #صبحتون_شهدایی✋ #شهیداحمدمشلب 🌸🍃 @ahmadmashlab1995
✨✨✨✨ سلام همسنگری ها✋ برای نشر فرهنگ شهادت به یک ادمین تبادل فعال نیاز داریم💥 لطفا فقط کسانی که دغدغه از یاد رفتن فرهنگ شهادت را دارند☝️ به آیدی زیر پیام دهند 👇👇 @Mahsa_zm_1995
چون پنجره آفتاب بر پنجره است هر روز دخیل اشک، بستن دارد... 🍃🌸 @AhmadMashlab1995