شهید احمد مَشلَب 🇵🇸
ارباب جان روزه و روضه عجب وجه تشابه دارند... روزه داران همه یاد لب عطشان تو اند @AhmadMashlab1995
خوشا
عشقے
ڪه
معشوقش
حسین
است...♥️
شهید احمد مَشلَب 🇵🇸
#بسم_رب_الشهدا #قسمت_بیست_چهارم بنده_نفس_تا_بنده_شهدا با اتوبوس میرفتیم مشهد اما من فقط بغض و سکوت
#بسم_رب_الشهدا
#قسمت_بیست_پنجم
بنده_نفس_تا_بنده_شهدا
اون چندروز منو زینب همش میرفتیم حرم
فقط ی بار زینب بازار رفت برای خرید زغفران و انگشتر
اما من نرفتم
اون چندروز مشهدمون سریع گذشت
وقتی از مشهد برگشتیم رفتم اسممو کلاس رزمی کاراته ثبت نام کردم
نماز خوندن شده بود غمم
واقعا بلد نبودم نماز بخونم 😫😫
دستام تو هم قلاب کرده بودم
خدایا من باید چیکارکنم
تانماز بخونم
خودت کمکم کن
تو همون حالت گریه، خوابم برد
خواب دیدم تو شلمچه ام 😭😭
یه جمع از برادران بسیجی اونجا بودن
یه آقای بهم نزدیک شد و گفت : سلام خواهرم
تو حسینه نماز جماعت هست
شما هم بیا
-آخه من نماز خوندن بلد نیستم
شما بیا یاد میگیری
-ببخشید حاج آقا شما کی هستی؟
من محمد ابراهیم همتم
به سمت حسینه رفتیم حاج ابراهیم ایستاد
ذکرای نماز بلند گفت منم میخوندم
تو خواب نماز خوندن یاد گرفتم
بعداز اتمام نماز حاج ابراهیم رو به سمتم کرد و گفت :خانم معروفی من برادرتم
همیشه تا زمانی که چادر مادرم سرته
من برادرتم
هرجا کم آوردی بهم متوسل شو
صدام کن
حتما جوابتو میدم
یهو از خواب پریدم
اذان صبح بود
رفتم وضو گرفتم قامت بستم برای نماز صبح
بدون هیچ کم و کاستی تمام ذکرها یادم بود
بدین ترتیب نماز خوندن توسط حاج ابراهیم همت یاد گرفتم
چندماهی از ماجرای نماز میگذشت
احساس میکردم
چشمم تار میبینه
از یه دکتر چشم وقت گرفتم
فردا نوبت دکترمه
#ادامه_دارد..
✍ نویسنده : بانو.....ش
📚کپی رمان فقط با ذکر نام نویسنده و منبع مجاز است...👇
@AhmadMashlab1995
#بسم_رب_الشهدا
#قسمت_بیست_ششم
بنده_نفس_تا_بنده_شهدا
زینب اصرار داشت همراه من بیاد دکتر
اما بالاخره من راضیش کردم تنها برم
بعداز ۷-۸نفر نوبتم شد
دکتر بعداز معاینه چشمم با دستگاه مخصوص گفت چشمم ضعیف شده
به مدت طولانی نباید کتاب بخونم گریه کنم
وقتی بهش گفتم کاراته کار میکنم
گفت یه ضربه به چشمت بخوره
قرینه چشمت پاره میشه و کور میشی
ناراحت بودم خیلی شدید
مستقیم رفتم بهشت زهرا قطعه سرداران بی پلاک
سر مزار شهید گمنامی که همیشه پیشش میرفتم
بعداز یک ساعت رفتم مزاری ک به یاد شهید همت بود
تا عکسش دیدم
بازم اشکام جاری شد اون لحظه برام مهم نبود ک چشمام اذیت بشن کلی گریه کردم
داداش کمکم کن
من از نابینا شدن میترسم
تا دم دمای غروب مزارشهدا بودم
روزها از پی هم میگذشتن و من به فعالیتم تو بسیج و ادامه دادن ورزش کاراته بودم
تقریبا پنج ماهی از اون روزای ک دکتر گفت با فشار ب چشمت یقینا نابینا میشی میگذره
فردا مسابقه دارم
حریفم یه دختر شیرازیه
بعد از اماده شدن وارد میدان شدیم
اول مسابقه بهش گفتم به چشمم ضربه نزن
اما .....
#ادامه_دارد..
✍ نویسنده : بانو.....ش
📚کپی رمان فقط با ذکر نام نویسنده و منبع مجاز است...👇
@AhmadMashlab1995
🌙فلسفه وجوب روزه ی ماه رمضان
✅ خدا #روزه را به عنوان عامل بزرگی که #ایجاد_تقوا می کند، #واجب_شرعی کرده و این آیه را نازل کرد: «یَا أیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا كُتِبَ عَلَیْكُمُ الصِّیَامُ كَمَا كُتِبَ عَلَى الَّذِینَ مِنْ قَبْلِكُمْ لَعَلَّكُمْ تَتَّقُونَ».
✅ چرا روزه واجب شده است؟ «لَعَلَّكُمْ تَتَّقُونَ»؛ به این امید که شما #تقوا را بهتر بتوانید #مراعات کنید. چون روزه به مراعات کردن تقوا #کمک می کند؛
✅ تقوا نزد خدا مهمترين #ارزش است؛ لذا فرمود: «إِنَّ أكْرَمَكُمْ عِنْدَ اللّهِ أتْقاكُمْ» تا ما را بيشتر وادار به خيز و خيزش کند که به طرفِ اَتقَی شدن برويم. يکي از عوامل اَتقی شدن، مسأله ی روزه است.
#آیت_الله_خوشوقت
@AhmadMashlab1995
يَا أَيُّهَا الْإِنسَانُ إِنَّكَ كَادِحٌ إِلَى رَبِّكَ كَدْحًا فَمُلَاقِيهِ
ای انسان، تو در راه پروردگارت رنج فراوان می کشی، پس پاداش آن، راخواهی دید
@AhmadMashlab1995
#مناجات_شهدا
خدایا!
هر چند مےدانم به علت کثرت #گناهان، شاید دعایم مستجاب نشود
اما خدایا!
همه امیدمان به توست...
خدایا!
ما را از گناهان پاک کن و به ما توفیق رسیدن به #جوار خودت را عطا نما...
#نور_ایمان را به دل هایمان بیفزا و #عشق خودت را در قلب ما قرار ده و ما را جزء #عاشقترین افراد بگردان...
#شهیدمسعودآخوندی
#کپےباذکرمنبع
@AhmadMashlab1995
⚠️رقاص بجای شهید..
درس #شهید_فهمیده را از کتب درسی حذف کردند، بجاش در مدارس به دانش آموزان ترانه های #ساسی_مانکن آموزش میدن!!!😏
آینده بجای شهید فهمیده و همت و حججی، باید منتظر #فاحشه باشیم😡...
⚠️#شبیخون_فرهنگی یعنی این
#استحاله_نرم_نظام
#تغییر_نرم_ذائقه_ها
#فتنه_اکبر
#سند2030
#اصلاحات_آمریکایی
#فتنه_اصلاح_طلبان
#افسادطلبان
@AhmadMashlab1995
شهید احمد مَشلَب 🇵🇸
⚠️رقاص بجای شهید.. درس #شهید_فهمیده را از کتب درسی حذف کردند، بجاش در مدارس به دانش آموزان ترانه ه
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
May 11
شهید احمد مَشلَب 🇵🇸
#بسم_رب_الشهدا #قسمت_بیست_ششم بنده_نفس_تا_بنده_شهدا زینب اصرار داشت همراه من بیاد دکتر اما بال
#بسم_رب_الشهدا
#قسمت_بیست_هفتم
#بنده_نفس_تا_بنده_شهدا
وسطای مسابقه امتیازها طوری بود که من برنده مسابقه بودم
اومدم با پا بکوبم به کتف حریف
که اون با نامردی با مشت کوبید به چشمم
فقط فهمیدم چشمم جایی را نمیبینه
وقتی به هوش اومدم دیدم یه سرم به دستمه
و چشمم بسته شده
زینب پیشم بود
دکتر وارد اتاق شد
دکتر: چه کردی با خودت خانم معروفی
مگه نگفتم ضربه مساوی نابینایی
-دکتر بهش گفتم ب چشمم ضربه نزن
اما نامردی کرد
دکتر:دختر خوب گرد وخاک برات سمه
-اما من باید برم جنوب
دکتر: تو چقدر لجبازی دختر
برو بیا کور شدی دست من نیستا
اسممو نوشتم ۱۵روز دیگه میریم راهیان نور
کور بشم به درک
من باید برم جنوب ......
#ادامه_دارد..
✍ نویسنده : بانو.....ش
📚کپی رمان فقط با ذکر نام نویسنده و منبع مجاز است...👇
@AhmadMashlab1995
#بسم_رب_الشهدا
#قسمت_بیست_هشتم
#بنده_نفس_تا_بنده_شهدا
من منتظر رفتن به شلمچه بودم
اونجا محجبه شدم
اونجا حاج ابراهیم بهم نماز یاد
با هق هق گفتم :کجایی داداش کجایی؟
خواهرت بهت احتیاج داره
یهو صدای حاج ابراهیم شنیدم
گفت : غصه چی رو میخوری ؟
نترس خواهرمن
سرمو به عقب برگردوندم واقعا خود حاجی بود
اومدم بلند بشم برم سمتش
بی هوش شدم
وقتی به هوش اومدم فقط مسئول کاروان کنارم بود
مسئول خواهران :حنانه جان خوبی؟
-نه
مسئول خواهران : دکتر اینجا گفت بخاطر چشمت باید بریم اهواز بیمارستان
یه ذره که بهتر شدی بگو اطلاع بدم با ماشین بیان دنبالمون
من فقط گریه میکردم
بعد از نیم ساعت با همون خانم و دوتا آقا منو بردن یه بیمارستان تو اهواز که مخصوص چشم بود
دکترا چندین بار چشمم معاینه کردند
بعد از ۵-۶ساعت گفتن
چشمش صحیح و سالمه
توراه گریه میکردم منو ببرید شلمچه
بالاخره دلشون سوخت رفتیم شلمچه
با گریه و زاری صدا میزدم : کجایی فرمانده
کجایی حاج ابراهیم همت
دوباره بی هوش شدم
خبر شفا گرفتنم از حاج ابراهیم همت مثل بمب ترکید
حنانه حاج ابراهیم همت را دیده بود
اصلا فکر کنم بازگشت من از راه پرگناه بزرگترین معجزه شهداست
شهید زنده است که منو از خواب غفلت بلندم میکنه
سفرمون تموم شد
اما با خودم عهد بستم از راه شهدا برنگردم و ادامه دهنده ی راهشون باشم
#پایان
✍ نویسنده : بانو.....ش
📚کپی رمان فقط با ذکر نام نویسنده و منبع مجاز است...👇
@AhmadMashlab1995
#حسین_جان
خـوابــ دیـدم کـہ دلـم بُرده ای از عمــق وجــود
با تــو بودن چــہ صـفـایے بہ دلـم داد حـُـســیــن
#زیارت_نصیبمون
#بین_الحرمین_به_نیابت_ازشهیدمشلب
@AhmadMashlab1995
May 11
شهید احمد مَشلَب 🇵🇸
#حسین_جان خـوابــ دیـدم کـہ دلـم بُرده ای از عمــق وجــود با تــو بودن چــہ صـفـایے بہ دلـم داد حـ
تو این ماه #رمضان...
بریم کنار گودی قتلگاه...💔😔
امام حسین (ع) هیچ کس رو دست خالی برنمیگردونه...🌸
ساربان رفت کنار گودی #قتلگاه،دست خالی برنگشت...
دیگری رفت،پیراهن حسینو برداشت،دست خالی برنگشت...💔
دیگری رفت،انگشترو برداشت،دست خالی برنگشت...
زینب(س) رفت،دست خالی برنگشت...💔
شمر رفت،دست خالی برنگشت...😓
آقا هیچ کسو دست خالی برنمیگردونه...😊
#حاج_آقا_پناهیان
@AhmadMashlab1995
🌟 روایت رهبر انقلاب از غوغای همدان پس از حادثه شهادت طلبه همدانی
⚠️ عدهای میگویند مردم از دین فاصله گرفتهاند، اما واقعیت چیز دیگری است
🔻 رهبر انقلاب، عصر امروز در دیدار طلاب حوزههای علمیه:
🔸️ امروز وظیفهی حوزهها از گذشته سنگینتر است؛ علت هم این است که نیاز و قبول بیشتر است. امروز اقبال به مفاهیم برجسته و عالی دینی در جوانان دنیای اسلام و بلکه خارج از اسلام هست.
🔹️ سابقاً شاید ایمانهای قرص وجود داشت لکن جلوهی عملی نداشت. در تهران شیخ فضلالله را وسط تهران بر دار کشیدند، عدهای هم گوشهوکنار اشکی ریختند اما حرکتی صورت نگرفت؛ با آنکه آن روز رضاخانی هم سر کار نبود.
🔸️ حال این را مقایسه کنید با [شهادت] طلبهی همدانی؛ #همدان چه غوغایی شد و چه انعکاسی در ایران پیدا کرد. اگر آن جنازهی مطهر در تبریز و تهران و بقیهی کشور هم میآمد همانطور تشییع میشد.
🔹️ حالا بعضی میگویند مردم از دین فاصله گرفتهاند. ما که طلبه بودیم، هیچوقت در هیچ شهری در هیچ جلسهای، این اجتماعاتی که امروز پای منبرها مشاهده میکنید وجود نداشت؛ یک دهم این هم وجود نداشت.
👈 وجوهاتی که امروز مردم میدهند نشان میدهد که مردم متدین هستند.
🔺️ حرفهای بدون معیار علمی گفته میشود، لکن روحانیت محترم است و علیرغم سیاهنماییهایی که انجام میشود، واقعیت چیز دیگری است؛ این وظیفه را سنگین میکند. ۹۸/۲/۱۸
@AhmadMashlab1995
#خاطرات_شهدا
#از_شهدا_الگو_بگیریم
در حالے ڪه جلوے آینہ مشغول بستن آخرین دڪمہ ے لباس یقہ دیپلماتم بودم صداے یڪ پیغام از تلفن همراهم توجهم را بہ خودش جلب ڪرد .
طبق معمول احمد رفیقم بود ڪه تو بدترین موقع پیام داده بود .
گوشے را برداشتم و پیامش رو باز ڪردم ؛ تصویر یہ پسر جوون بود ... خوشتیپ و خوش قیافہ !
شروع ڪردم بہ تایپ ڪردن :
این دیگہ ڪیہ ؟؟؟
حتما باز یہ بازیگر نوظهور حاشیہ ساز ؛
اینا چیہ میفرستے برا اینو اون ، الڪے گندشون میڪنید ?!
پیغام را ارسال ڪردم و باز مشغول مرتب ڪردن لباسم شدم ،
هنوز چند ثانیہ نگذشتہ بود ڪه دوباره صدای گوشیم دراومد !
احمد بود .
نہ عزیز ... نہ بازیگر نہ مدلِ فراری نہ سلبریتے
نہ ضد دین و انقلاب .
شهید بابڪ نوریِ ... چند روز پیش تو ابوڪمال سوریہ شهید شده ...
و بلافاصلہ پشت بندش چندتا عڪس دیگہ فرستاد .
باورش برام خیلے سخت بود ڪه این تصویر یه شهید باشہ ...!
حال و هوام بہ طور عجیبـے عوض شد ؛
حساب و ڪتابام بہ هم ریختہ بود .
احساس ڪردم هوا یہ ڪم گرم شده ، یقہ ے بالاے لباسم رو باز ڪردم .
همونطورے ڪه مات تصویر خودم توی آینہ شده بودم مصرعے از خیام ذهنمو پر ڪرد :
🔻... آیا تو چنان ڪه مےنمایـے هستے ؟؟
#شهید_بابک_نوری_هریس
#شهید_مدافع_حرم
@AhmadMashlab1995