شهید احمد مَشلَب 🇵🇸
رمان_طعم_سیب #قسمت40 مامان_بهتره که به اتفاق خانواده بیایین... علی_بله حتما... بعد از چند دقیقه
رمان_طعم_سیب
#قسمت41
گوشیم زنگ خورد...
پشت خط:هانیه...
آهی کشیدم و از سر عصبانیت رد تماس دادم...
دوباره زنگ زد و من دوباره رد تماس دادم...
پیام داد:
+معلوم هست چی میگی؟؟؟این چرتو پرتارو کی بهت گفته؟؟ینی چی که برام متاسفی؟!
جوابشو ندادم...
بازم پیام داد:
+زهرا جواب بده ببینم...خب بگو چی شده تا من بتونم جواب درست بدم...
بازم جواب ندادم و همچنان پیام پشت پیام...
گوشیمو سایلنت کردم و بعد از مدت کمی تفکر خوابیدم...
صبح با صدای زنگ خونه از خواب پاشدم...
تلفن رو با بی حوصلگی برداشتم و گفتم:
-بله؟؟؟😒
صدای آشنایی گفت:
-سلام دخترم.
-سلام.
-حالت خوبه.
-ممنونم!!!!
-شناختی؟
-صداتون آشناست ولی نمیدونم کی هستین؟!
-خانم صبوری هستم!
چشمام گرد شد دستو پامو گم کردم و گفتم:
-إ...!!!سلام...مهناز خانم حالتون خوبه؟؟
-الحمدلله مامان جان تشریف دارن؟؟
-نه نیستن خونه...
-برای امر خیری مزاحم شدم!
خندمو کنترل کردم و گفتم:
-تشریف ندارن.
-خب دخترم اینو که گفتی!هروقت اومدن منزل بگین من تماس گرفتم.
-بله چشم.
-ممنون عزیز.خدانگهدار.
گوشیو محکم کوبیدم سرجاش!!!فقط از استرس و شایدم خوشحالی!!!یا شاید عصبانیت!!!
زنگ زدم مامان...
بوق اول بوق دوم...
-جانم؟؟
-سلام مامان کجایی کی میای کی رفتی؟
-سلام عزیزم چخبره!!!
-مهناز خانم زنگ زده بود.
-إ جدی؟
-کی میای؟
-پشت درم.
گوشیو قطع کردم و رفتم جلوی در.
درو باز کردم نتونستم خندمو جمع کنم گفتم:
-مامان مهناز خانم زنگ زده بود...
مامان خندید گفت:
-دختر نیشتو جمع کن تو چرا انقدر هولی؟؟؟؟
-یه بار گفتی زنگ زده دیگه!
تلفن دستم بود گفتم:
-بیا بیا!!شمارش افتاده زنگ بزن!
مامان یکم نگاهم کردو بعد گفت:
-حقا که دختر منی!!!
بعد هم دوتایی زدیم زیر خنده...
مامان زنگ زد مهناز خانم و کلی حرف زدن مقرر شد فردا شب قرار خواستگاری بذارن انگار علی هماهنگ کرده بودو قضیه رو به مادرش گفته بود...
و اوناهم تو راه برگشت به تهران بودن...
ادامه دارد...
🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸
نویسنده:📝
#مریم_سرخه_ای ❣
@ahmadmashlab1995
رمان_طعم_سیب
#قسمت42
گوشیم هم چنان سایلنت بود...میلی به چک کردنش نداشتم...
حوصله ی دوباره حرفای بی خود هانیه رو نداشتم...
امیرحسین هنوز هم توی اتاقش خواب بود...از آشپز خونه یه لیوان آب یخ برداشتم در اتاقشو یواش باز کردم...رفتم بالا سرش و ریختم توی یقش یک دفعه مثل برق از جا پرید!!!!
امیرحسین_چیکار میکنی؟؟؟؟؟
زدم زیر خنده اونم که تازه از خواب پاشده بود عصبی بود از کارم یه دادی زد و پتو رو کشید روی سرش...منم پتو رو از روش برداشتم و گفتم:
-پاشوووو آبجیت داره عروس میشه!
یهو غیرتی شد بلند شد گفت:
-چه غلطا؟با اجازه ی کی؟
-اوووو توعه نیم وجبی واسه من تعیین تکلیف نکنا!!!
با اخم داشت نگاهم می کرد که یک دفعه با متکا رفتم توی صورتش اون می زد و من می زدم داشتیم میخندیدیم که یک دفعه مامان صدام کرد:
-زهرا؟؟؟
-بله مامان؟؟؟
-بیا تلفن کارت داره!!!
از جام بلند شدم با سرعت رفتم بیرون از اتاقش و گفتم:
-کیه؟؟؟؟
-دوستته...
اخمام رفت تو هم و گفتم:
-دوستم؟؟؟
-آره میگه اسمش هانیه س...
ادامه دارد...
🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸
نویسنده:📝
#مریم_سرخه_ای ❣
ڪپی رمان بدون ذڪر نام نویسنده گناه محسوب میشه
@AhmadMashlab1995
این درد نسل ماست
مداوا نمی شود
چند تڪہ استخـوان
که بابا نمی شود ...
#امان_از_یتیمی
#شهدا_شرمنده_ایم
👉 @AhmadMashlab1995
عشقند
آن #عاشقانی ڪہ
پلاڪشان را از گردنشان ڪندند
تا #گمنام بمانند
اما عڪس #امام شان را
از سینہ نڪندند....😔💔
#تفحص_شهـدا
#شهـید_گمنام
@AhmadmAshlab1995
May 11
9275380_884.mp3
5.66M
به تو از دور سلام.. 😔✋
کربلا رفته ها
بیایید امشب برای اونایی که حرم نرفتن دعا کنید زیارت نصیبشون بشه 💔
°~•| @ahmadmashlab1995 |•~°
🔸🔹🔸🔹🔸🔹🔸🔹🔸🔹🔸
🌼#ڪلام_شـہـیـد
💠#ولایتی بودن فقط به #سینه_زنی و#گریه_کردن نیست،
مراحلی پیش میآید که برای اثبات آن بایداز دار وندارت بگذری،حتی از#جانت......
#شهید_غلامعلی_رجبی
@AhmadMashlab1995
♥️✨
°سعـے ڪنيد🍃
° #امام_زمان معمار
°زندگـے شما باشند🌙
° تا #زندگـے شما را آنطور
° ڪ خدا فرمودھ بسازند.🌸
.
.
📚آیتالله سید حسن ابطحـے
══════°✦ ❃ ✦°══════
@ahmadmashlab1995
شهید احمد مَشلَب 🇵🇸
#وصيت_نامه_شهيد_ناصر_جام_شهرياري
...و تو اي خداي بزرگ كمكم كن كه جزء #هدايت يافتگان باشم و نصرتم ده كه با دشمنان دين تو ستيز كنم. ...اي مسلمانان از همه #قشر بدانيد كه وظيفه شرعي است كه از ولي #امر مسلمين اطاعت كنيد.
...خدايا ياريمان كن تا از #اماممان پيروي كنيم، و در خط امام كه همان #خط اسلام است، باشيد. ...اي ملت بيدار #ايران هوشيار باشيد و نگذاريد تاريخ تكرار شود، حال كه #جنگ به نفع جمهوري اسلامي ايران پيش مي رود، همانهايي كه با #امام_علي (ع) گفتند كه #مالك را برگردان، ما با #قرآن نمي جنگيم، (در اينجا هم اين كار را نكنند) متأسفانه همين كار را كردند #قرآن و اسلام در ايران پياده مي شود، #اجرا مي شود نه در #حزب بعث صدام. ...آري در زمان دودمان ننگين #پهلوي سرمان در #لاك خودمان بود، و هيچ توجهي نداشتيم، كه بر ما و #مكتب ما چه مي گذرد و باز #خداوند بر ما منت نهاد و رهبري از سلاله محمد (ص) #خميني اين مرد بزرگ، مرد با #تقوا، اين اسلام شناس واقعي را ولي امر و رهبر و #پيشواي ما كرد. ...اي #آمريكاي خونخوار كه خون همه محرومان در سراسر گيتي به دست تو و يا #جيره خوارانت مي ريزد، به ياري حق و همت امت اسلامي ديگر عمرت به پايان رسيده است و تو را در جهان كه #رسوايي رسواتر خواهيم كرد.تو كه هر روز در جنوب #لبنان و السالوادور #خونها مي ريزي و سازمان حقوق بشرت در خواب #خرگوشي فرو رفته است.
🌷 @ahmadmashlab1995
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥 #فیلمی از #شهیداحمدمشلب درسوریه 🇸🇾
و درگیری رزمندگان با تکفیری ها
#شهید_احمد_مشلب
@AhmadMashlab1995
May 11
شهید احمد مَشلَب 🇵🇸
رمان_طعم_سیب #قسمت42 گوشیم هم چنان سایلنت بود...میلی به چک کردنش نداشتم... حوصله ی دوباره حرفای بی
رمان_طعم_سیب
#قسمت43
نفس عمیقی کشیدم شماره ی خونمونو از کجا آورده!!!!
با نگرانی رفتم طرف تلفن امیرحسین پشتم اومد نشستم روی زمین کنارم نشست تلفونو براشتم و گفتم:
-بله؟؟؟
هانیه با مکث ادامه داد...
-چرا گوشیتو جواب نمیدی؟؟؟
-چی از جونم میخوای؟؟یه بار بهت گفت دیگه دور منو خط بکش...
-نخیر زهرا خانم من روتو خط میکشم...
تلفن رو قطع کرد...
صدای بوق تلفن با صدای تپش قلب من یکی شد...
تلفونو گذاشتم سرجاش...
امیرحسین_آبجی چی شد؟؟؟
-هیچی امیر...بزار یکم تنها باشم...
رفتم حیاط...نشستم کنار باغچه...
معنی حرف هانیه یعنی چی...
+نخیر زهرا خانم من روتو خط میکشم...
چرا...چرا این قضیه انقدر کش پیدا کرده دلیل کار هانیه برای دشمنی با من چیه...دوست داشتن؟؟؟!!!
خدا به خیر کنه...
مامان که حالمو دید اومد توی حیاط نشست کنارم...
مامان_چیزی نگرانت کرده؟؟؟
-هانیه نگرانم کرده مامان...میترسم با زندگیم بازی کنه...اون دیوونس یه بیماره...!!!
مامان بغلم کردو گفت:
-عزیزم هیچ چیز نمیتونه عشقی که شما از بچگی به هم داشتین رو از بین ببره...
-نه مامان میترسم بلایی سر من یا علی بیاره...
-نه عزیزم این حرفو نزن...بهش فکر نکن حالاهم بلند شو یکم این گلدون هارو جابه جاکنیم تا فردا شب که مهمون میاد حیاطمون قشنگ تر باشه...بلند شو...
با بی حوصلگی بلند شدم شروع به جابه جا کردن و آب دادن گل ها شدم فکرم درگیر بود خیلی...امیدوارم که هیچ مشکلی پیش نیاد...
ادامه دارد...
🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸
نویسنده:📝
#مریم_سرخه_ای ❣
@ahmadmashlab1995
شهید احمد مَشلَب 🇵🇸
رمان_طعم_سیب #قسمت43 نفس عمیقی کشیدم شماره ی خونمونو از کجا آورده!!!! با نگرانی رفتم طرف تلفن امیر
رمان_طعم_سیب
#قسمت44
صبح حدود ساعت نه از خواب پاشدم کمرم خیلی درد میکرد دیروز با مامان تموم حیاط رو جارو کردیم و شستیم کلی گلدون هارو هم جابه جا کردیم حسابی خوشگلشون کردیم...
بدنم یکم درد میکرد ولی چندانی نبود که منو از پا بندازه...
از روی تخت بلند شدم داداش هنوز خواب بود...
مامان توی آشپز خونه مشغول صبحونه آماده کردن بود...
رفتم کنارش و گفتم:
-سلام مامانم...
-سلام عزیزم صبح بخیر...حسابی خوابالویی ها برو دستو صورتتو بشور بیا صبحانه.امروز روز پر کاریه...
-چشم!
دستو صورتمو شستم و بعد از مسواک زدن رفتم پیش مامان و مشغول صبحانه خوردن شدیم...
مامان رو به من گفت:
-دخترم؟؟
-جونم؟
-بیست و چهار ساله که پیشمی و بزرگت کردم و همیشه آرزوی خوشبختیت رو داشتم امشب شبیه که تو میشی برای یه نفر دیگه...
ابروهامو بالا انداختم و گفتم:
-ماماااان؟؟؟!!این چه حرفیه من هرجا برم بازم دختر خنگ خودتم...
بعد دوتاییمون خندیدیم...
من_مامان راستی امروز با نیلوفر میخواییم بریم خرید...
-کی برمیگردی؟
-زود میام طول نمیکشه بعد میام کمکت نیلوفرم گفت میاد امروز اینجا...
-بگو بیاد قدمش رو چشم...
بعد از خوردن صبحونه سفره رو جمع کردیم و آماده شدم تا نیلوفر زنگ بزنه...
حدود ساعت دهونیم زنگ زد...جلوی در بود...
از مامان خداحافظی کردم و رفتم:
من_سلام خواهری...
نیلوفر_سلام عروس خانم!
خندیدم و گفتم:
-حالا بزار عروس بشم بعد...
راه افتادیم و راهی بازار شدیم...
نیلوفر ادامه داد:
-خب حالا عروس خانم چی میخواد بپوشه امشب؟؟؟
-نمیدونم یه لباس شیک و خوشگل که در خورد یه عروس خوشگل باشه...
-اوووو خب حالا چقدم خودشو تحویل میگیره!!!
خندیدم و بعد از چند لحظه گفتم:
-نیلوفر؟؟؟؟
-جونم؟؟؟
-یادته پارسال روز تولدم بهت گفتم علی رفته و....
-خب؟؟
-یادته بهت گفتم که چند روز قبلش توی پارک یه فال خریدم برام در اومد که به مرادت میرسی فقط صبر داشته باش؟؟؟؟
نیلوفر لبخندی زدو گفت:
-آره عزیزم...
-نیلوفر میدونی روز تولدم چه آرزویی کردم؟؟؟
-چه آرزویی؟؟؟
-آرزو کردم که اون فال حقیقت داشته باشه هرچند دیر...
-دیدی حالا به هم رسیدین...
لبخند تلخی زدم و با بغض گفتم:
-نیلو...
-چی شده؟؟؟
-دیروز هانیه زنگ زد خونمون...
ادامه دارد...
🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸
نویسنده:📝
#مریم_سرخه_ای ❣
امیــــــــــدوارم ڪهـ جذاب شده باشه...😊
واقعا هانیه چه هــــــــــدفےداره؟؟؟🤔😱
نویــــــــســـــنـــــــده داند😄😄😄😄
@ahmadmashlab1995
🔆 متن شبهه∶
چرا در اسلام مرتد باید کشته شود ، فرض کنیم یک نفر تحقیق کرده است و به این نتیجه رسیده است که حق با مسیحیت یا یهود یا هر دین دیگری است حالا تحقیقش اشتباه بوده یا نه کاری نداریم بالاخره خودش یقین دارد ، به نظر من این بی رحمی است که اسلام می گوید او را بکشید.
🔆 پاسخ شبهه∶
1⃣ سابقه تاریخی این حکم
دوازده نفر از دانشمندان یهود نقشه ای کشیدند به این که صبح بیایند پیش پیامبر و بگویند ایمان آوردیم و غروب بگویند اسلام چیزی ندارد همان دین قبلی مان خوب است و دوباره یهودی شوند با این کار دو هدف داشتند
اولا یهودی ها سفت تر می شوند که اگر اسلام چیزی داشت این دانشمندان در آن می ماندند
ثانیا خود مسلمان ها هم شک می کنند که نکند اسلام حق نیست که نتوانست دانشمندان را قانع کند
در این هنگام آیه 72 سوره آل عمران نازل شد و پیامبر را از این توطئه با خبر ساخت و بعد از آن برای آن که جلوی توطئه های این چنینی گرفته شود حکم ارتداد نازل شد
2⃣ ارتداد جرم است و باید مجازات داشته باشد
مثال : فرد از اول می تواند وارد ارتش نشود ولی اگر شد و لباس ارتش را پوشید و بعد فرار کرد مجرم است و مجازات میشود .
@AhmadMashlab1995
3⃣ کدام مرتد را می کشند
ارتداد انواعی دارد و تنها در یک صورت مرتد کشته می شود :
👈 قسم اول : فرد قلبا مرتد است ولی به کسی نمی گوید و تبلیغ هم نمی کند { حکم : کسی با او کاری ندارد}
👈 قسم دوم : فرد مرتد شده است و تبلیغ هم می کند (این قسم دو حالت دارد )
الف = یا به خاطر شبهات مرتد شده است = { قاضی موظف است خودش یا عالم دیگری به تمام شبهات او پاسخ محکمه پسند بدهند }
اگر بعد از گرفتن پاسخ شبهاتش بازگشت { حکم : کسی کاری به او ندارد}
ب = کاری به شبهاتش ندارد بلکه لجاجت می کند (این قسم هم دو حالت دارد )
اگر قول بدهد که تبلیغ نکند و در ظاهر به اسلام پایبند باشد { کسی کاری به او ندارد }
3⃣ اما اگر دلیلی بر ارتداد نداشت و دست از تبلیغ هم برنداشت در این صورت مصداق حکم ارتداد می شود و توبه او هم دیگر قبول نمی شود و باید کشته شود چون او اسلام را تضعیف می کند .
4⃣ با توجه به این نکات حکم ارتداد یک حکم کاملا عقلانی است و عقل سلیم حکمت آن را در می یابد.
نشر این پیام صدقه جاریه است.
#شهید_احمد_مشلب
@AhmadMashlab1995❤️
🌸🍃
#رفیق_شهیدم
کارِ
مرا
به
نیم
نگاهش تمام کرد
بنگر چه میکند نگهِ ناتمامِ او
#یوسف_الشهدا
#شھیداحمدمشلب
🌸🍃
@Ahmadmashlab1995❤️
#حـــ💔ـــرف_دل
هنوز هم #شهادت مےدهند
اما به "#اهل_درد"
نه به #بے_خیال_ها...
فقط دم زدن از #شهــــدا افتخار نیست...
باید
زندگےمان ,حرف مان ,نگاهما, لقمه هایمان ,رفاقتمان
و...
هم #بوی_شهدا را بدهد...
#شهیدعلاءحسن_نجمه
#هرروزبایک_عکس_ازشهدا
@AhmadMashlab1995
شهید احمد مَشلَب 🇵🇸
#حـــ💔ـــرف_دل هنوز هم #شهادت مےدهند اما به "#اهل_درد" نه به #بے_خیال_ها... فقط دم زدن از #شهـ
✨﷽✨
🌷در هر مرحلـه ای از گنـــــاه هستی
سریع توقف کن
💠مبـادا فکر کنی
آب از سرت گذشتـه
مبـادا از رحمت خدا نا امید بشی
🍁شیـطان میخواد بهت القا کنه که
آب از سرت گذشتـه و توبه فایده نداره!
⚠️مبـادا فریب شیـطان رو بخوری.. خدا بسیـار توبه پذیر ومهـربونـه.
📚حاج آقا قرائتی
@AhmadMashlab1995
شهید احمد مَشلَب 🇵🇸
🌸🕊🌸🕊 🕊🌸🕊 🌸🕊 🕊 #لات_های_بهشتی #فـــــراری۲ ولی #محمدرضا_یراق_زاده تصمیمش را گرفته بود. او توبه کر
🕊✨🕊✨
✨🕊✨
🕊✨
✨
#لات_های_بهشتی
#شهید_مدافع_حرم١
مسئول #شکنجه اسرای ایرانی بود .😐
یکی از برادرهایش در جنگ ایران و عراق کشته شده بود و برادر دیگرش اسیر بود . خودش هم بچه دار نمےشد...
کینه عجیبی از ایرانےها داشت و آنها را مقصر همه مشکلات خودش مےدانست.😶
اسمش «کاظم عبد الامیر مزهر النجار »بود معروف به #کاظم_عبدالامیر.
تنها ویژگی خوبی که داشت این بود که #شیعه بود .☺️
بین اسرا از همه بیشتر حجه الاسلام #ابوترابی را شکنجه مےکرد.😒
هرچند خانواده اش به روحانیون و سادات احترام مےگذاشتند، اما حاج آقا ابوترابی ، برایش در حکم یک اسیر بود نه یک سید روحانی .😟😐
تا اینکه...
یک روز کاظم وارد اردوگاه شد و رو به آقای ابوترابی گفت :
«بیا اینجا کارت دارم.»
فکر کردیم دوباره شکنجه و...😨 اما از آن روز رفتار کاظم با همه اسرای ایرانی تغییر کرد 😮 و حتی بسیار آقای ابوترابی را احترام مےکرد....
علت این تغییر رفتار را از حاج آقا ابوترابی پرسیدیم، گفتند:
"کاظم به من گفت:«خانواده من شیعه هستند و مادرم بارها سفارش #سادات را به من کرده بود و بارها گفته بود مبادا ایرانےها را اذیت کنی"...😡😠
#ادامه_دارد...
#نویسنده_سمیه_ر
#کپے_ممنوع⛔️
@AhmadMashlab1995
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥 نماهنگ "منو یکم ببین"
همراه تصاویر و فیلمهایی از #شهیداحمدمشلب
@AhmadMashlab1995