چهارشنبه، ششم فروردین، روز آخر ماه رجب است ....
☀️ اعمال روز آخر ماه رجب
@ostad_shojae
⚘﷽⚘
#قرار_سه_شنبه_شبها
تویے💚بـهارِ دلم
بـا تو احْسَنُ الحالَم
بيا بهار🌺 شود چهار فصلِ امسالم
بـيا، مُقَلّبِ قلبم❣️
دليل نوروزم
بيا ڪناره بڱیرد بدے ازاقبالم
دوباره در #دعای_توسل در پی تو هستم...
🌷 #اللهم_عجل_لولیک_الفرج
#یا_وجیها_عند_الله_اشفع_لنا_عند_الله
تعجیل در ظهور #مولا صلوات
#چگونه_یک_نماز_خوب_بخوانیم 22
استاد پناهیان:
❇️ خداوند بی دلیل کاری رو عمود خیمه ی دین قرار نمیده.😊
معلومه که در این نماز اسراری هست 💫
✳💟✳
منتها تا میگن "نماز خوب" ذهنتون تو نمازهای اولیای خدا نره.😐
"ما هیچ کارمون شبیه اولیای خدا نیست
که حالا نمازمون مثل نماز امیرالمومنین علی علیه السلام بشه "😐
➖➖➖➖➖♦
امیر المومنین علی علیه السلام هنگام وضو گرفتن رنگ چهره اش تغییر میکرد از شدت خوف خدا.🌟
⚡️ خب اینجور تبلیغ کردن در مورد نماز،
به کلی ما رو نا امید میکنه خب ما که هیچ وقت اینجور نخواهیم شد.
😔
🌈 یادم هست در جبهه های جنگ نقل شده بود که شهید آیت الله دستغیب می فرمود:
"من حاضرم هفتاد سال عبادتم رو بدم تا بجاش دو رکعت نماز پای خاکریز بچه های رزمنده رو بهم بدن که من با خیال راحت از این دنیا برم"✨
بچه های رزمنده ای که عبادتشون خیلی ارزشمند بود برای خدا
ما اونجا بودیم یکبار که با هم گفتگو می کردیم
می گفتیم: راستی بچه ها تا حالا سر سجاده ی عبادت رنگتون پریده از خوف خدا❓❓
❓❗❓
همون بچه های نازنین می گفتن:
نه❗️❗️
بعدشم شهید می شدن.
خب اینکه انسان رنگش بپره از خشیت الهی کار ساده ای نیست.🙂
ما ها خیلی هنر کنیم از بس با خدا فاصله داریم گاهی فقط دلمون تنگ بشه برای خدا . همین❗️
😉
〰〰〰©
🔅 خشیت کار عارفان نسبت به حضرت حق هست.
نماز امیرالمومنین رو آدم در نظر می گیره دیگه از خودش نا امید میشه.
😔
خب برای اینکه ما نماز خوب خوندن رو فرا بگیریم و آغاز کنیم
باید جلوی قدم 👣 خودمون رو نگاه کنیم👁 ببینیم ما چه قدمی میتونیم برداریم.
ادامه داره
🔹🔸🔻⚪⚫
☝️ قدم اول نماز رو مودبانه و با رعایت آدابش بخونیم
👆💥✅🔹🔹🔸
تا جایی که میشه صحیح و عربی بخونیم. سجاده پهن کنیم. اذان و اقامه بگیم. نگاهمون 👀 به اطراف نباشه. ظواهر رو کاملا رعایت کنیم😊.
فعلا حضور قلب توی نماز لازم نیست........❗️ 🌷
#رمان
#نخل_سوخته 📚
📖قسمت 9⃣4⃣
📚📖حسین همیشه قبل از رفتن به شناسایی با بچهها خداحافظی می کرد. من هر بار که می خواستم با او روبوسی کنم مانع می شد و به شوخی می گفت:خیالت راحت باشه من سالم می مونم.مطمئن باش که طوریم نمیشه.
✅اما اون روز وقتی داخل اتاق شد و اومد پیش من.دیدم حال و هوای دیگه ای داره.منو تو بغلش گرفت و چندبار بوسید.-گفت:حسین آقا منو حلال کن.نمی دونستم چی بگم،زبونم بند اومده بود.
✳️بغض گلوم رو گرفته بود و نمی ذاشت حرف بزنم.تا به حال اینطور خداحافظی نکرده بود.ما ازسال شصت و یک باهم بودیم.تو خیلی از عملیاتا شرکت داشتیم.چندین مأموریت شناسایی رفته بودیم و برای هر کدومش باهم وداعی داشتیم.اما هیچ کدوم مثل این یکی نبود.هیچ کدوم اینطور بوی شهادت نمی داد.۱
✨اون شب بچهها استراحت کردن،چون همونطور که گفتم قرار بود لشکر حضرت رسول وارد عمل بشه. صبح روز دوم بعد از نماز مجلس عزاداری و دعا برپا بود. حدود بیست و پنج نفر از نیروهای اطلاعات داخل اتاقی در همون ساختمون واحد اطلاعات دور هم جمع بودن، بچههامتوسل به خانم فاطمه زهرا شدن.
🌟کلا طی اون یه هفته ی آخر همهی مجالس عزاداری به نیت حضرت زهرابرپا می شد.همه شور و حال خاصی داشتن.هرکس گوشه ای نشسته بود و ضجه می زد.انگار می دونستن که این آخرین عزاداریه.۲
✔️راویان:۱-حسین ایرانمنش ۲-مجید آنتیکی
#ادامه_دارد...
#رمان
#نخل_سوخته 📚
📖قسمت 0⃣5⃣
📚📖اونایی که قرار بود اون طرف اروند برن،زودتر صبحونه خوردن و آماده شده بودن.شهید یوسف اللهی به من گفت:برو یگان دریایی و یه قایق بگیر که بچهها رو به اونطرف آب ببره.
✳️داشتم چایی می خوردم ،گفتم: همین الان که چاییم رو بخورم ، رفتم.اکثر بچهها از اتاق خارج شده بودن و توی حیاط ساختمون ایستاده بودن.حسین هم توی حیاط بود.گروهی که قرار بود جلو بره همراه حسین به طرف بیرون ساختمون راه افتادن.
🔴یهو همون لحظه سرو کله ی هواپیماهای عراقی پیدا شد. اول فقط صداشونو شنیدیم اما بعد چند لحظه اونارو بالای سرمون دیدیم.حسین برگشت و رو به بچهها فریاد زد:هواپیما،سریع پخش بشین.یه جا نایستین.
‼️بچهها اکثر رفتن تو اتاقای ساختمون.عدهای هم که می خواستن بیان بیرون برگشتن.حسین همچنان وسط حیاط ایستاده بود. یه مرتبه با همون پای مجروح به طرف ما دوید و فریاد زد.بچهها راکت....
🚫هنوز حرفش تموم نشده بود که چند انفجار پی در پی صورت گرفت. هواپیماها سه راکت زدن،دوتا به طرفین ساختمون و یکی هم درست به همون اتاقی که بچهها داخلش بودن.
🔴وقتی انفجار انجام شد فهمیدیم راکت شیمیایی زدن.با این حال اتاق رو سر نیروها خراب شد و مواد شیمایی به شکل مایع روی بدن بچه ها ریخت. مقداری آجر و خاک هم به سر و صورت اونایی که داخل حیاط بودن،خورد.
❌حسین آسیبی ندیده بود.با شنیدن فریادهای شیمیایی!شیمیایی!هرکس بطرفی می دوید و از منطقه دور می شد. عده ی زیادی تونستن به میون نخلستونا برن و خودشون رو نجات بدن.حسین وسط راه ایستاد و گفت:یه سری زیر آوار موندن،باید بیاریمشون بیرون.
🚫منتظر کسی نموند و به داخل ساختمون برگشت. می دونست کارش چقدر خطرناکه.قبلا شیمیایی شده بود و هنوزم مجروحیتش خوب نشده بود. برای همین بدنش حساسیت بیشتری داشت.
🔴از همه مهمتر ماسک نزده بود اما دلش نمی اومد بچه ها رو بذاره و بره.ماهم با دیدن حسین نتونستیم فرار کنیم. برگشتیم تا با کمک او بچهها رو نجات بدیم.
✔️به روایت از ابراهیم پس دست.
#رمان
#نخل_سوخته 📚
📖قسمت 1⃣5⃣
📚📖به حسین گفتم:بابا خداوکیلی شما بیا برو ما بچهها رو نجات میدیم.حسین!تو که وضعیتت از همه خرابتره،قبلا هم تو خیبر شیمیایی شده ای،لااقل برو اینجا نمون.ماسک هم نداری ، زود برو خودت رو شستشو بده.
‼️گفت:نترس،نگران نباش.خلاصه کلی اصرار کردم ولی گوش نداد.وقتی بالاسر خرابه های اتاق رسیدیم صدای حسین متصدی رو از زیر آوار شنیدیم که بدجوری داد و فریاد می کرد.۱
💥راکت که منفجر شد ساختمون فرو ریخت من زیر آوار موندم اونایی که دم در اتاق بودن خودشون رو نجات دادن اما من و چندین نفر دیگه گیر افتادیم.من داد می زدم و کمک می خواستم که یه دفعه صدای حسین و بچهها رو شنیدم.
🕊اونا کمک کردن و همه رو از زیر آوار کشیدن بیرون،اما فقط من زنده موندم. وزیری، دیندار،
دامغانی،کیانی،و....همه شهید شده بودن.چون نمی دونستیم دقیقا چه کسانی تو اتاق بودن کار مشکل شده بود. من یادم افتاد شگرف نخعی قبل انفجار تو اتاق بود.
‼️به حسین گفتم:شگرف هنوز زیر آواره.تا این حرف رو زدم همگی دنبالش گشتن. اما پیداش نبود.حسین گفت:این طور نمیشه،برید لودر بیارین.همون موقع شگرف از راه رسید.گفتم:تو کجا بودی؟ مگه زیر آوار نموندی؟گفت:نه من فرار کردم. با اومدن شگرف دیگه بچهها مطمئن شدن که کسی جا نمونده. ۲
✳️قرار شد اونایی که سالم موندن به طرف اروند برن.من و حسین و شهید راجی و شهید شمس الدینی و چند نفر دیگه باهم راه افتادیم.شهید راجی به حسین گفت:تو دیگه نیا اون طرف.قبلا شیمیایی شدی،برو به خودت برس.حسین گفت:طوری نیس منم می خوام بیام.
🚫با قایق از اروند گذشتیم و به منطقه عملیاتی رسیدیم.هنوز نرفته بودیم که شهید شمس الدینی حالش بد شد. چون اولین تأثیر روی مصدوم شیمیایی حالت تهوعه.حسین به من گفت:شمس الدینی رو ببر لب آب و با یه قایق بفرست بره.
✨عجیب اینکه خودش وضع خوبی نداشت اما بازم نگران بچهها بود.من منوچهر شمس الدینی رو بردم لب آب و بایه قایق فرستادم اون طرف اروند.وقتی برگشتم حسین پرسید:چیکار کردی؟گفتم:هیچی فرستادمش رفت.گفت:خیلی خوبه،حالا بیا بریم.
🔴هنوز به خط مقدم نرسیده بودیم که حسین هم حالش بد شد،ولی تحمل کرد و به راهش ادامه داد. هرچی جلوتر می رفتیم حالش بدتر می شد. تا جایی که دیگه نتونست با ما بیاد.شهید راجی همونجا او رو سوار ماشین کرد و برگردوند.۳
✔️راویان:۱-حاج اکبر رضایی ۲-حسین متصدی ۳-ابراهیم پس دست
#ادامه_دارد...
#مولایغریبمالعجل
مهدیجان
نامت را كه مىبرم دلم چه قرص مىشود!
چنان كوهها كه ستونهاى زمينند،
عمود سياره سرگردان قلبم مىشود ...
نامت را كه مىبرم
اقيانوس موّاج دلم چه رام مىشود
تمام ترديدها كه ته نشين مىشوند، تصوير
تماشائى مهرت در آن جلوهگر مىشود ...
#شب_بخیرهمه_داروندارم
@mahdisahebazman
#السلام_ایها_غریب
﷽❣ #سلام_امام_زمانم ❣﷽
شاعر شده ام تا که در این #آبادی
از نام عزیزت بنمایم یادی
یادم نرود هر غزلم #عشق_تو است
این قافیہ ها را که #تو یادم دادی
#صبحت_بخیر_امام_دلها
#اللﮩـم_عجـل_لولیـڪ_الفـرج.
@mahdisahebazman
#سلام_ارباب❤️
بیگمان روزِ قشنگی بشود امروزم،
چون سرِ صبح، سلامَم بہ تو خیلی چسبید!
#السلـامعلیکیااباعبدﷲالحسینع✋🏻
#السلام_عليك_يا_ابوالفضل_العباس ✋
@mahdisahebazman
#امام_زمانم ! در این ✨ روز چهار شنبه با شما #عهد میبندیم که امروز برای رضایت قلب مبارک شما حداقل #یک_صفحه_قران را تلاوت کنیم...
#گل_نرگس دست ما را بگیر🤲
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
#کلیپ_مهدوی
بسیار زیبا💐
🌺از نوروز حقیقی غافل نباشیم🌺
🌱🎙حجت الاسلام و المسلمین عالی🌱
@mahdisahebazman
#روزشمار_نیمه_شعبان
#الفبای_رفاقت_با_امام_زمان
📆 فقط ۱۵ روز تا سالروز میلاد حضرت مهدی علیه السلام باقی مانده است...
🔸گ: گریه
اشک و گریه نشانه های قلب عاشق هستند. دلی که پیش تو باشد، می سوزد از فراق و می سوزاند؛ می گرید از شوق وصال و می گریاند.
✳️ هل مِن مُعينٍ فَاطيلَ مَعَهُ العَويلَ وَالبُكاءَ
آيا ياورى هست كه با او ناله فراق و گريه طولانى سر دهم؟
📚 فرازی از دعای ندبه
@mahdisahebazman
مهدی جان
چشم وجودمان
خیره به نورِ حضور شماست
ادرکنی، ادرکنی، ادرکنی ...
و دست استغاثه
و روی حاجتمان
متوسل به درگاه تان
الغوث ،الغوث ،الغوث ...
تا خداوند
طلعت رشیدتان را به ما بنمایاند
العجل،العجل،العجل ...
جانمان مست ظهور شماست
الساعة،الساعة،الساعة ...
▪️اللهم عجل لوليک الفرج
▫️بحق سيدتنا الزينب علیها السلام
#چگونه_یک_نماز_خوب_بخوانیم 23
نماز یعنی قرآن خوندن 📖 مودبانه
🌹🌺🌹
استاد پناهیان:
📚 از معصوم پرسیدن مؤدب بودن پیش خدا یعنی چی❓
♨️ "فرمودن: قرائت درست قرآن."
"اصلا نماز یعنی قرآن خوندن."
امیر المومنین علی علیه السلام می فرماید :
اما مومنین نیمه شب 🌗 می ایستند و تلاوت می کنند....
قطعاتی از قرآن را چه تلاوت کردنی.❗️
♦♦♦
💢 دوای دردهایشان را از آیات قرآن می جویند
قلب هایشان را از آیات قرآن محزون می کنند ...
🌹✴💓
از آیاتی که در آنها تخویف هست می ترسند و در تشویق های خدا طمع می کنند
☺
و در اثر قرائت قرآن از میانه تا میشوند (یعنی رکوع می کنند.)
"تحف العقول 159"
🔸🔹💠💟🔸🔹
بار سنگین نگاه آیه ها/
خم نموده قامت دلداده را...
و بعد دو سجده میکنند...
💠🔸🔹🌺
نماز یعنی رعایت ادب مقابل خداوند متعال
توی نماز تا میتونی مودب باش.☺️
بزن هوای نفستو با نماز.
بزن توی گوشش😑
💟🌺💟
نماز در مرحله ی اول رعایت ادب است.
درمان بسیاری از درد های روحی و جسمی با خوندن نماز مودبانه هست.
مخصوصا صحیح خوندن نماز خیلی مهمه.
تمرین کن.😊
توی نمازت کم نذار و اول وقت بخون.😉
✨ نورش رو تو زندگیت می بینی...
ادامه دارد...
@mahdisahebazman
❣ #سلام_امام_زمانم❣
خودت گفتی که وعده در #بهار است
بهــ🌺ـار آمد
دلم در #انتظار است...
بهار هر کسی عید است و #نوروز
بهار عاشقان♥️ دیدار #یار است
#اللهم_عجل_لولیک_الفرج 🌸🍃
🌹🍃🌹🍃
@mahdisahebazman
#خودمانی
🌧 خداحافظ آسمان رجب ...
آنقدر بی صدا باریدی و تطهیرمان کردی؛
که خودمان هم، سابقه ی خرابمان، فراموشمان شد!
✨آنقدر دامنت را برای پروازمان باز کردی؛
که زخمی بالانی چو ما نیز، جرأت بال زدن یافتیم!
دیگر سفره ات آهسته آهسته جمع می شود ....
و ما دوباره دلمان برای نوای "یا من أرجوا"
برای "سبحان الله و أتوب إلیه"
و برای عاشقانهترین ترانهی "لااله الا الله" تنگ میشود!
✨آمدی، تطهیرمان کردی، تا در نیمهی شعبان، برای زیباترین جشنِ زمین، آماده شویم....
تا زیر سایه ی تنها باقیمانده ی خدا، آشتی کنانی راه بیندازیم و در ضیافت رمضان، غریبگی نکنیم!
دست مریزاد بر آسمان تـو ؛
که ندیده خرید ... و چشم بسته بارید.
خداحافظ ماهِ استغفار 🌜
برای دیدنِ دوباره ات، باز منتظر می مانیم!
@mahdisahebazman
🌹🍀🌷🍀🌹🌷🍀🌷🌷🍀🌹
دنیـــا ...
یڪ "منــزل اجـاره اے" بیـش نیست،
هر چقدر هم
از آن لذت ببـری,,,,
باز هم باید آنرا براے ڪسی دیگه رهایش ڪنی
و آخـــــرت....
منــزلی است ڪه
خودت مالڪ آن هستی،
هر چقدر هم,,,,
براے رسیدن به آن دیر شود، ولی هرگز از آن خارج نخواهی شد..
**پــس ,,,,,
خانـه اے ڪه
" خـودت "مالڪش هستی را با
خانه اجاره اے
و موقت عـوض نکن...!
@mahdisahebazman
💐 #اعمال_مستحب #ماه_شعبان
🤲 پیشاپیش حلول ماه شعبان مبارک و از همه شما همراهان عزیز التماس دعا داریم.
@mahdisahebazman
سلام بر منتظران مولا❤️
اگر امام زمان توفیق بدهند و عمری باقی باشد از امروز میخواهیم ختم قران را در کانال اغاز کنیم. فقط روزی یک صفحه به نیت #سلامتی و #فرج اقا .....
هر روز ساعت ۷ بعد از ظهر منتظر باشین....
تا جایی که امکان داره از روی #قران و با #وضو بخونید....
خیلی وقتتون نمیگیره🍃
شادی دل اقا ارزش داره نه؟!
برای شروع همه سوره #حمد قرات کنیم
با #یا_مهدی_ادرکنی
همراهیتون اعلام کنید....
#چگونه_یک_نماز_خوب_بخوانیم 24
استاد پناهیان:
🌻🌻
به هیچ وجه عبادتی که هر روز و روزی پنج مرتبه انسان باید انجام بده این عبادت لازمه اش "این نیست که حتماباید سر نماز گریه کنی"❗️
اگر بنا بود هر وقت نماز میخونی گریه هم کنی، خدا می فرمود:
عزیزم هر موقع حال داشتی نماز بخون❗️
👌😒
ولی اتفاقا خداوند متعال دستور نماز رو یجوری صادر کرده که "حالِ شما رو هم بگیره ❗️"
😯
⭕️طرف گفت: آقا من چیکار کنم از نمازخوندم لذت ببرم⁉️
❓
گفتم پس کی میخوای آدم بشی⁉️
❗
گفت یعنی چی⁉️‼️
💢 گفتم: خدا گشته (به تعبیر بنده) یه عبادتی رو پیدا کرده و به تو پیشنهاد داده که "اتفاقا ازش لذت نبری..."
💢💥💢
اما تو از همین نمازم میخوای لذت ببری❓❓❓
😳
توسختیِ تلخیِ این امر مکرر (که طبیعتا چون تکراریه لذتش ازبین میره) رو باید تحمل کنی،
تا تو آدم بشی و رشد کنی و بالا بری.🔆
اگه از نماز خوندن ابتدای راه لذت ببری که رشد نمی کنی
✨💠✨
زمانی نمازخوندن شروع می کنه انسان رو رشد دادن، اونوقتی نماز چرک روح آدم رو می گیره که "لبه ی زبر نماز بیاد روحتو بسابه "⬜️
📣مثلا نشستی غرق در بازی هستی یا غرق کار یا غرق استراحت یه دفعه صدای اذان میاد:
الله اکبر
📢📣📢📣
چیه حالت گرفته شد⁉️
💥😣
مؤذن اذان گفت🗣
" بلندشو تا رشد کنی و آدم حسابی بشی"
💠💠💠
برای رشد معنوی اول باید کتک نماز رو بخوری....
دقت کردی❓
فعلا باید:
"کتک نماز رو بخوری..."
✨✨✨🌍💢🌎✨
ادامه دارد......
#رمان
#نخل_سوخته 📚
📖قسمت 2⃣5⃣
📚📖حوالی ظهر بود که حسین اومد این طرف اروند حالش خیلی بد بود.دیگه چشماش جایی رو نمی دید.منم حال و روز خوبی نداشتم،اول فکر کردم طوریم نشده اما بعد یکی دو ساعت متوجه شدم چشمای خودمم نمی بینه.۱
✅مجید آنتیکی سریع ماشینی جور کرد تا بچهها رو به بیمارستان برسونه.جمعا چهار نفر شدیم. به بیمارستان صحرایی فاطمه زهرا(س) رسیدیم.حسین اونجا حالش بهم خورد و چون وضعش وخیم بود یکی از بچهها خارج از نوبت برد جلوی صف پیش دکتر.
🔴من هم که ایستاده بودم تو صف خیلی شدید حالم بهم خورد.دیگه نمی تونستم خودم رو کنترل کنم.خدا خدا رحمت کنه شهید یزدانی رو.اومد زیر بازوم رو گرفت برد جلو،گفت:این بنده خدا داره می میره.دکتر اومد معاینه کرد و دید حالم خیلی خرابه،چند قطره چکوند تو چشمام و من رو هم فرستاد پیش حسین.تا بفرستن اهواز.
🔴من و حسین هردو بدحال بودیم اما او سعی می کرد تحمل کنه و خودش رو سرپا نگه داره، همون موقع دوباره هواپیماهایی عراقی اومدن محدوده ی بیمارستان رو بمبارون کردن اکثرا پناه گرفتن اما ما نتونستیم از جامون تکون بخوریم.حسین که اصلا حاضر نشد بشینه همونطور ایستاده بمب هارو نگاه می کرد.
✅اتوبوسی محیا شد برای انتقال مجروحین صندلی های اتوبوس رو برداشته بودن و همه کف اون نشستن،اکثرا حالت تهوع داشتن.من دیگه چشام باز نمی شد ولی حسین یه کم می تونست ببینه. رسیدیم اهواز و خواستیم پیاده بشیم.گفتم:من که هیچ جا رو نمی بینم.
✳️حسین گفت:عیبی نداره لباس من رو بگیر،هرجا رفتم توهم بیا.وارد سالن بزرگی شدیم حسین من رو روی تختی خوابوند خودش هم روی تخت دیگه ای خوابید. می فهمیدم که خیلی رنج می کشه و تموم بدنش درد میکنه.
‼️چون تخت ها چوبی بود و از سرو صداش معلوم بود که حسین بدجور به خودش می پیچه،اما کوچکترین آه و ناله ای نمی کرد حتی یه آخ هم ازش نشنیدم. عجیب تر اینکه تو اون وضعیت حال من رو هم می پرسید.۲
ادامه دارد....
✔️راویان:۱-حاج اکبر رضایی ۲-محمد علی کار آموزیان
#ادامه_دارد...
#رمان
#نخل_سوخته 📚
📖قسمت 3⃣5⃣
📚📖از بیمارستان اهواز همهی مارو به فرودگاه فرستادن.یکی آه و ناله می کرد.یکی ذکر می گفت.یکی صحبت می کرد. خیلی طول کشید تا به فرودگاه رسیدیم اما اونجا زیاد معطل نشدیم. ما رو سریع سوار هواپیما کردن و به تهران فرستادن.۱
🌷به همراه پدر و مادر برای دیدن حسین به تهران رفتیم.حدس می زدیم حال حسین خیلی وخیم باشه و چون مادر بیماری قلبی داشت تصمیم گرفتیم او رو به داخل بیمارستان نبریم.همونجا توی ماشین موند و با پدر رفتیم.
🌷مارو به اتاقی که مجروحین شیمیایی در اون بستری بودن راهنمایی کردن.حسین درون محفظه ای شیشه ای روی تخت خوابیده بود. سرو صورتش بخاطر مواد شیمیایی تموم سوخته بود.دیگه توان و رمقی براش نمونده بود. فقط تونست با اشاره سلام وعلیکی بکنه.
و محبتش رو با برق چشمای نیمه بازش به ما برسونه.
🌹🕊بعد از ملاقات انگار سبک شده و رهاشده از زندان جسم خستش بال های نیمه جونش رو باز کرد و برای همیشه پر کشید تا آسمونی باشه.انگار همون چند لحظه روهم بخاطر دیدن ما صبر کرده بود. و حسین به آرزوی دیرینه اش یعنی شهادت رسید.🕊🌹
🌷نمی تونستیم به مادر خبر بدیم. وقتی از بیمارستان بیرون اومدیم به او گفتم:حسین رو برای درمان به خارج از کشور فرستادن و قرار شد به کرمان برگرده. من و پدر برای پیگیری کارهای حسین در تهران موندیم در واقع می خواستیم بمونیم تا پیکر لاله ی پرپرمون رو به کرمان برگردونیم.۲
✔️راویان:۱-حاج اکبر رضایی ۲-پدر شهید،محمدعلی ومحمدهادی یوسف اللهی.
#ادامه_دارد...