eitaa logo
⛅ امام زمان (عج)
3.1هزار دنبال‌کننده
8.8هزار عکس
13.2هزار ویدیو
379 فایل
اقا جانم از خدا میخواهیم پرده های جهل و غفلت از دیدگان ما کنار رود تا جمال دلربای شما را بنگریم 🌥اللهم عجل لولیک الفرج تعجیل در ظهور اقا #صلوات ⚘ 🌟حتما به کانال کودک مهدوی سر بزنید: @montazer_koocholo تبادل: @tabadolmahdavi
مشاهده در ایتا
دانلود
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
‌‌ 📚 📖قسمت 4⃣3⃣ 📖سال 63بعد عملیات خیبر لشکر در خط شلمچه مستقر شد.بین خط ما و عراق چهار کیلومتر آب بود.برای شناسایی باید از آب رد می شدیم،نفراتی که حسین انتخاب کرد،من و موسایی پور و صادقی و یه نفر دیگه. 🔴حد نهایت شناسایی ما خاکریز عراقی‌ها در پایان آب گرفتگی بود.شب ما چهار نفری حرکت کردیم،قرار بود در منطقه ای که چولانهای زیادی داشت توقف کنیم و دوتا از بچه‌ها به طرف خاکریز دشمن بروند. 🔴اون شب نوبت موسایی پور و صادقی بود.به چولانها رسیدیم قایق ها رو وسطشون زدیم و ایستادیم،هردوی اونا لباس غواصی پوشیدن و رفتن جلو.بعد از مدتی دیدیم برنگشتن.اول فکر کردیم شاید امشب کارشون طول کشیده و اگه صبر کنیم برمی گردن. ‼️اما تأخیر کردن و مطمئن شدیم اتفاقی افتاده،سوار قایق شدیم و دنبالشون رفتیم،فایده نداشت اثری ازشون نبود،دیگه خیلی دیر شده بود.فرصت زیادی نداشتیم،و تنها و نا امید به خط خودمون برگشتیم. ⁉️حسین که تا اون لحظه دل نگران منتظر ما بود با دیدن قایق ها سریع جلو اومد همه چی رو بهش گفتم.چهره ی حسین خیلی درهم شد،هم نگران بچه‌ها بود هم به فکر کار. 🔴شهادتشون یه مصیبت بود و اسارتشون مصیبتی دیگه،چون اگه یکی از بچه‌های شناسایی اسیر می شد،دیگه نباید روی اون محور کار کرد چون احتمال لو رفتن عملیات وجود داشت. ‼️همه نگران بودن،هوا که روشن شد حسین لب آب رفت تا با دوربین اثری از بچه ها پیدا کنه ما رو هم به طرف دیگه ای فرستاد.همه برای پیدا کردنشون بسیج شدن.حوالی ساعت ده همه نا امید برگشتن. 🔰حسین با حاج قاسم سلیمانی تماس گرفت و او رو در جریان قرار داد.بخاطر حساسیت موضوع حاج قاسم سریع خودش رو به منطقه رسوند.با حسین داخل سنگر شدن و مشغول مشورت. ادامه دارد.... ✔️راویان:حمید شفیعی،علی نجیب زاده،مرتضی حاج باقری،ابراهیم پس دست 🔻 🌷 ...
‌ ‌‌ 📚 📖قسمت 5⃣3⃣ 📚📖وقتی حسین و حاج قاسم از سنگر بیرون اومدن دیدم حسین خیلی ناراحته،ازش پرسیدم:چی شد؟-گفت:حاجی میگه باید قرارگاه رو خبر کنیم احتمالا بچه‌ها اسیر شدن،چون لباس غواصی داشتن احتمال شهید شدنشون ضعیفه. ⁉️-گفتم:خب حالا می خوای چیکار کنی؟-گفت:هیچی،به قرارگاه خبر نمیدم.-گفتم:حسین،حاجی ناراحت میشه.-گفت:من امشب تکلیف لشکر و این دو نفر رو روشن می کنم،فردا میگم چه اتفاقی براشون افتاده. ‼️وقتی حاج قاسم رفت.بچه‌ها دوباره جستجو رو از سر گرفتن،بعضی با دوربین تو آب نگاه می کردن،بعضی هم با قایق جلو می رفتن، شب عده ای برای جستجوی دقیق تر خودشون رو به محل گم شدن بچه‌ها رسوندن اما هیچ خبری نبود که نبود. ⁉️تو فکر بودم حسین چطوری می خواد تکلیف همه رو روشن کنه،روز بعد داخل محوطه مقر بودیم که از دور صدام زد.رفتم پیشش،با خوشحالی گفت:هم اکبر موسایی پور رو دیدم هم صادقی رو.-گفتم:کجا هستن؟-گفت:جایی نیستن تو خواب دیدمشون. ✨-گفتم:خب چی شد؟-گفت:دیشب تو خواب دیدمشون،اکبر جلو اومد و حسین صادقی پشت سرش،چهره‌ی اکبر خیلی نورانی تر از حسین بود میدونی چرا ؟-گفتم:چرا؟-گفت: اگه گفتی.-گفتم:نمیدونم خودت بگو. 🌟-گفت:اکبر اگه تو آبم بود،نماز شبش ترک نمی شد اما حسین این طور نبود. می خوند ولی اگه شبی خسته بود و نمی تونست،نمی خوند.یه دلیل دیگه هم داره این یکی رو می دونی ؟-گفتم:نه نمی دونم. ✔️راویان:حمید شفیعی ، علی نجیب زاده ، مرتضی حاج باقری ، ابراهیم پس دست. ...
‌‌ 📚 📖قسمت 6⃣3⃣ 📚📖حسین گفت: دلیل دیگه ای هم داره این یکی رو می دونی؟-گفتم:نه نمیدونم.-گفت:اکبر نامزد داشت.دنبال قضیه ازدواج رفته و به تکلیفش عمل کرده بود ولی صادقی نه. ⁉️من با بی حوصلگی گفتم:حالا اصل مطلب رو بگو ، چرا اینقده سؤال و جواب می کنی.اینا که اهمیتی نداره تو این موقعیت بگو ببینم چه بلایی سرشون اومده.-گفت:دیشب توی خواب دیدم که اکبر اومد و گفت حسین ناراحت نباشین،عراقی‌ها مارو نگرفتن،ما برمی گردیم. ⁉️-گفتم:اگه عراقی‌ها اونا رو نگرفتن پس چطوری برمی گردن.-گفت:احتمالا شهید شدن و جنازه هاشون رو آب میاره.-گفتم:حالا کی برمی گردن؟-گفت:یکی شب دوازدهم میاد و اون یکی هم شب سیزدهم.-گفتم:مطمئنی؟-گفت:خاطرت جمع باشه. 🗓شب دوازدهم من مدام به فکر حرف حسین بودم و لحظه شماری می کردم. از سرشب لب آب می رفتم و منطقه رو نگاه می کردم. به این امید که خواب حسین تعبیر بشه و بچه‌ها بر گردن اما خبری نبود که نبود. 🔴اواخر شب دیگه نا امید و خسته داخل سنگر رفتم و خوابیدم.حوالی ساعت چهار صبح با صدای زنگ تلفن صحرایی از خواب پریدم.گوشی رو برداشتم.اکبر بختیاری نگهبان بود.مضطرب و شتاب زده گفت:حاج حمید زود بیا اینجا.یه چیزی رو آب به این سمت میاد. 🔴بسرعت از سنگر خارج شدم و خودم رو به لب آب رسوندم.حاج اکبر مسؤول خط هم اونجا بود.حسین هم لب ساحل منتظر ایستاده بود.مدتی صبر کردیم تا جسمی که روی آب بود جلو اومد. 🕊خودش بود-صادقی-اولین کسی که جلو رفت و پیکر شهید صادقی رو دست زد حسین بود.باورم نمی شد درست شب دوازدهم، همونطور که حسین پیش بینی کرده بود. 🕒شب سیزدهم حوالی ساعت دو وسه بود که اکبر هم اومد. پیکرش رو موج های آب به ساحل آوردن.باور کردنش مشکل بود اما خواب حسین تعبیر شده بود و بلاخره تکلیف لشکر و اون دو نفر هم مشخص شد. پایان قسمت نوزدهم.... ✔️راویان:حمید شفیعی ، علی نجیب زاده،مرتضی حاج باقری ، ابراهیم پس دست ...
از زندان هارون تا زندان غیبت، فاصله‌ای جز جهل و ضعف شیعه نسبت به امام زمانشان نیست!! مهدی جان اکنون در آستانه سالی نو، شیعیانتان به زندان گرفتاری و بیماری اسیر هستند، چشم‌ امیدی جز کرم خاندان شما نداشته و نداریم و دلمان روشن است به سالی که با یاد باب‌ الحوائج آغاز می‌شود. ▪️ای ظهورت حاجت باب الحوائج جلوه کن ▫️اللهم عجل لولیک الفرج
༻﷽༺ 🌷 بعد از خدا، بہ نامِ تو آغاز مےشــوَد🍃 با یڪ سلام،✋ سمتِ حرم ، روزِ نوڪران🍃 💚 ❤️ @mahdisahebazman
اے یوسف زهرا سفرت کی بہ سر آید ؟ کی چهره ماهت ز پس پرده در آید ؟ از پیک صبا کی شنوم آمدنت را ؟ کی بانگ اناالمهدیت از کعبه بر آید؟ @mahdisahebazman
! در این ✨ روز جمعه، اولین روز شروع سال جدید با شما میبندیم که: قلبمان را مملو از و شما کنیم به معرفی و شناخت کامل ازشما دست پیدا کنیم. تمام و نیک خود را به نیت سلامتی و ظهور شما انجام دهیم. برای رضایت قلب مبارکتان همیشه وقت و بخوانیم. و مهم تر از همه اینکه: و‌ ما را از شما غافل نکند.... !یاریمان کن🤲
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🕯ایام سوگواری 💚موسی ابن جعفر است 🕯آن نازنین امام 💚که فرزند حیدر است 🕯باب الحوائج است 💚و هفتمین امام 🕯آن قبله مراد که ذات اکبر است 🏴 شهادت امام موسی کاظم علیه السلام تسلیت🏴
براے آمدنت تغییر لازم است! تغییری از جنس خواستن!! متحول که شویم ، سال ظهورت تحویل خواهد شد ... "حول حالنا إلی أَحسنِ الحال"
الان بهترین فرصت است.... از دستش ندین
✍ اِلهى عَظُمَ الْبَلاء ... نبودنت ، همان بلایِ عظیم است ؛ که زمین را تنگ کرده! و اینک... بـــــهار و... یَا مُقَلِّبَ الْقُلُوبِ وَ الْأَبْصَار... با تحول قلبهایمان به أَحْسَنِ الْحَال ... را از میله‌های غربت هزار ساله رهایت می‌کنیم! و زمین را ؛ از بلایِ هزار لایه... روزمان را با تو ؛ نو می‌کنیم ... نوروزمان مبارک 🌺
13 یه گوشه از آداب نماز استاد پناهیان: در نماز زمانی که ایستاده اید نگاهتون باید به کجا باشه❓👀 ↙ " به محل سجده یعنی مهر ⚪️ ." زمانی که میروید به رکوع باید نگاهتون 👀 کجا باشه ❓ اگه موقع رکوع چشمت به مهر باشه پلکت میاد بالا اونوقت بی ادبیه هاااا... ⏬🙄 آدم اینقدر پیش خدا چشمشو نمیاره بالا☺ یعنی همون: پاتو جفت کن توی سربازی❗️ 💢✌💢 تو رکوع باید نگاهتو بدوزی به پایین پاها ... 🔰 ای رکوعت شاخه ی پر باردل/ 🔰 ای تواضع از نگاه تو خجل/ 🔰 بر دو کتفم داغ قربانی بزن/ 🔰 یا به سر تاج سلیمانی بزن... 🔹🔸👑 نماز رعایت ادبه . وقتی تشهد می خونید نگاهتون 👀 باید کجا باشه ❓ اگه به مهر باشه چشمت دوباره زاویش زیاد میشه❗️ توی تشهد اگه نگاهت به مهر باشه، "زاویه ی پلک چشم میاد بالا" بازم بی ادبیه❗️ ادب رو رعایت کن.😐☝️ باید به زانوهات نگاه کنی وقت تشهد چشمتو به مهر ندوز... 🚩🔸🔸🔸🌍 💢 آداب نماز خیلی مهم هست. بعضیا بدون رعایت ادب میخوان از همون اول عشق بازی کنن با خدا🔅 تو اول باید حساب ببری از خدا ، بعدش لذت معنوی خودش میاد....☺️ 🌺🌺🌺 نمازت رو مودبانه بخون تا فایده ی نماز رو ببری.🙃 دنبال عشق بازی با خدا نباش فعلا. یه مدت باید فقط از خداوند متعال حساب ببری.😊 ادامه دارد...
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
امروز دلم را از هر عشقی خالی می‌کنم و سندِ دلم را به نامِ تو می‌زنم امروز روزِ توست روزِ تو ، که پیرترین جوانِ تاریخی ... امروز و هر روز روزِ توست هر روز که به یادت باشم بهار و هر لحظه که برایم دعا کنی عید است ... امروز و هر روز روزِ توست و من منتظرِ آمدنت می‌مانم تا دیگر هیچ غروبی بدونِ تو سخت و تلخ و دلگیر نباشد ... ▪️اللهم عجل لوليک الفرج ▫️بحق سيدتنا الزينب علیها السلام
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
✅برای ظهور آماده ای؟ از نشانه های آخرالزمان اینه که مرگ سفید (بیماری) و مرگ سرخ (جنگ) و سیل و زلزله و... زیاد میشه. خدا آنقدر مردم را به درد دچار می‌کند تا بفهمند ندارند... 🎤 استاد رائفی پور @mahdisahebazman
: اولین سال نو..... به نیت فرج‌ و سلامتی گل زهرا🌹
14 عشق بازی با خدا ⁉️ استاد پناهیان: 🕋 نماز ذلیل شدن انسان دم خانه ی خداوند متعال هست. نماز عشق بازی با خدا نیست❗️ "زوده برای ما عزیزدلم." ⭕❗✴ اونوقت من میترسم یه زمانی عشق بازی نکنی با خدا و حال نداشته باشی، به نماز بی احترامی کنی. 👇👇👇 "نماز ادبش مهمه‘’✅ من از شما میپرسم: شما نماز رو اگر بخواید غلط بخونید باطل میشه یا اشک نریزید باطل میشه⁉️ خب معلومه. اگه نماز رو غلط بخونید باطل میشه. "پس غلط نخوندن نماز اصل نمازه " 👆💠👆✅ خدا میخواد چیکار کنه با ما سر نماز⁉️ بگو خدایا ببین چطوری وایسادم جلوت❗️ خوشت اومد❓...... ☺ طرف گفت چطوری از نماز لذت ببرم❗️❓ ❗🚩❓ گفتم بنا نیست تو از نماز لذت ببری. بناست تو خوب نماز بخونی و خدا از نماز تو خوشش بیاد . بعد که خوشش اومد ممکنه ان شاءالله باهات رفیق بشه و بغلت بگیره و بعد کم کم همه چی درست بشه... 💠💠💟💠✅ بعضیا هم هنوز هیچی نشده میخوان با امام حسین ع عشق بازی کنن. تا جایی که هر گناهی دلشون بخواد انجام میدن بعدش میگن خود امام حسین مارو میبره بهشت❗️ راه رو اشتباهی رفتی عزیزم😘 درسته که خدا میبخشه اما بخشیدن "مربوط به خداست" و "اما ما باید وظیفه ی خودمون رو انجام بدیم" لطفا هنوز هیچی نشده با خدا عشق بازی نکن باعث میشه نتونی بخوبی دینداری کنی❗️ و حتی باعث بی دینی شما در آینده میشه... 💠💠🔹♦🔸 "نماز رو مودبانه و با خوف از خداوند متعال بخون" ادامه دارد...
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
‌ ‌‌ 📚 📖قسمت 7⃣3⃣ 📚📖در عملیات والفجر چهار،یه گروهان نیرو روی ارتفاع بسیار بلندی گیر افتاده بود.عراقی‌ها با دوشکا راه بچه‌ها رو بسته بودن.ارتفاع خیلی بلند بود.راه کارهای فرعی رو هم کسی بلد نبود. ❌قرار شد من و حسین و شهید کازرونی بریم و ببینیم چی شده؟ چه بلایی سرشون اومده تا بلکه بتونیم کمکشون کنیم.وقتی روی ارتفاع رسیدیم به درختی برخوردیم که میوه های قرمز و شیرینی داشت.عراقی‌ها متوجه ما شدن و شروع به تیراندازی کردن. 🔴هیچ جان پناهی نبود،سریع پشت همون درخت سنگر گرفتیم. همون موقع دیدم حسین از درخت بالا رفت و لابه لای شاخه ها نشست.-گفتم:کجا میری خطرناکه؟-گفت:ببین چه دونه های خوشمزه ای داره.روی شاخه نشست و دونه ها رو می چید و می خورد. 🔴از طرفی عراقی‌ها اون رو دیدن و به طرفش تیراندازی کردن.من گفتم الانه که حسین تیر بخوره.-گفتم:حسین!تورو به خدا بیا پایین الان تیر می خوری.خندید و گفت:بیا این چند دونه رو بگیر بخور ، خیلی خوشمزه اس. ⁉️-گفتم:بابا بیا پایین.الان شهید راه این میوه ها میشی.خنده اش بیشتر شد.-گفت:نترس اینا منو نمی زنن.-گفتم:مگه نمی بینی که چطور تیراندازی می کنن؟ بعضی تیرها شاخه ها رو می شکستن،اما حسین بی خیال نشسته بود و همونطور می خندید.دونه ها رو می چید و به من می داد. ‼️گفتم:حسین نگاه کن این تیرا درست از کنارت رد میشن.الان کارت تمومه.-گفت:امکان نداره.اگه همه ی تیرهاشون رو هم شلیک کنن به من نمی خوره.بعد خندید و ادامه داد:تو خیالت راحت باشه،فکر خودت باش. 💠بعد مدتی سالم از درخت پایین اومد و حرکت کردیم،بدون کوچکترین خراشی.او کسی نبود که بی گدار به آب بزنه و نسنجیده عمل کنه.کاملا معلوم بود دلش از جای دیگه ای مطمئنه. 🌟وقتی روی درخت با اطمینان به من گفت که امکان نداره تیری به او بخوره،مشخص بود که بی حساب این حرف رو نمی زنه.اون روز هم شاید می خواست منو بسازه.می خواست بفهمونه که تا خدا نخواد،برگی از درخت نمی افته. ✔️به روایت از حمید شفیعی ...
‌ ‌‌ 📚 📖قسمت 8⃣3⃣ 📚📖حسین از ناحیه ی پا مجروح شده بود و در بیمارستان«کرمان-درمان»بستری بود.مادر ما،خدا بیامرز صبح زود از خواب بیدارم کرد و گفت:هادی جان پاشو.کمی گل گاوزبان جوشوندم بردار ببر برای حسین،تا اول وقت بخوره. ✅فاصله خانه تا بیمارستان زیاد نبود. چون صبح زود بود، دربان ها،نمی ذاشتن برم تو،با کلی اصرار قبول کردن برم و جوشونده رو بذارم و برگردم.حسین طبقه چهارم بستری بود.از آسانسور استفاده نکردم پله ها رو گرفتم و رفتم بالا،وقتی رسیدم به اتاق حسین خواب بود. ⁉️همین که بالا سرش رسیدم،یه دفعه چشماش رو باز کرد و گفت:بلاخره اومدی هادی؟-گفتم:چی شده مگه اتفاقی افتاده ؟-گفت:نه،همین الان خواب می دیدم از پله ها داشتی میومدی بالا.همینطور مسیرت رو دنبال کردم تا بلاخره رسیدی بالای سرم.چشمام رو باز کردم دیدم اینجایی. ⁉️خیلی عجیب بود او حتی در مورد بالا اومدن من که از آسانسور استفاده نکرده بودم درست می گفت.۱ 💠"مادر ایشون نقل می کرد:وقتی حسین شیمیایی شده بود و در بیمارستان تهران بستری شد به عیادتش رفتم.داخل بیمارستان دنبال اتاقش می گشتم،همینطور که از کنار اتاقی رد شدم،یه مرتبه حسین صدام کرد:مادر من اینجام،بیا اینجا. ✨سریع داخل اتاق رو نگاه کردم حسین اونجا بود،بالای سرش رفتم چشماش بسته بود،موقع شیمیایی چشماش هم آسیب دیده بود.تعجب کردم چطور منو دیده؟چشماش که بسته بود،کسی هم توی اتاق نبود،ماهم سرو صدایی نکردیم.پس از کجا فهمیده بود؟ ✨پرسیدم:حسین چطور منو دیدی؟کی به تو گفت؟-گفت:فراموشش کن مادر،نمی خواد چیزی بپرسی.-گفتم:به من که مادرتم باید بگی.-گفت:مادر از همون ساعت که راه افتادی،متوجه اومدنتون شدم و تا الان اومدن شما رو حس کردم. ✨مادر ایشون می گفت:حسین حتی می دونست با چه وسیله‌ای به تهران اومدیم. اما بیشتر به سوالاتمون جواب نداد. "من خودم یه بار ازش پرسیدم:حسین تو از یه سری قصایا با خبر میشی،چطور اینکارو میکنی؟ با اصرارم خیلی کوتاه جواب داد. 🌟-گفت:کار خاصی نمی کنم فقط وقتی می خوابم،سعی میکنم مثه آدم بخوابم.-گفتم:آدما مگه چطور می خوابن؟-گفت:اینو دیگه باید خودت بفهمی.و دیگه هیچ حرفی در این مورد نزد.۲ ✔️راویان:۱-محمد هادی یوسف اللهی ۲-علی نجیب زاده ...
‌‌‌ 📚 📖قسمت 9⃣3⃣ 📚📖شب عملیات والفجر سه بود.همه بچه‌ها جلو رفته بودن.حسین هم می خواست با ماشین جلو بره،پیش من اومد و گفت:عباس بچه‌ها رفتن خط.تو،کنار ساکها وایسا و مواظبشون باش. ‼️با ناراحتی گفتم:چرا من بمونم.الان چند ماهه که توی منطقه دارم کار می کنم.حالا که شب عملیاته،باید بمونم و مواظب ساکها باشم. حسین گفت:آخه کسی نیست. ⁉️گفتم:به من ربطی نداره.اینهمه نیروی تازه وارد داریم،خب یکی از اونا رو بذار اینجا. چطور نیرویی که هنوز دوماه نشده اومده،میره جلو اون وقت من بمونم؟من دوست دارم تو عملیات باشم. ✳️اینو گفتم و رفتم توی سنگر.لحظه ای نگذشته بود که دیدم لندکروزی جلوی سنگر ایستاد. حسین و حمید نصری و راننده تو ماشین بودن.یه نفر هم پیاده شده بود و میومد داخل سنگر.تا منو دید گفت:عباس ساکت رو کجا گذاشتی؟-گفتم:توی سنگره. ✳️گفت:بذار همونجا باشه.حالا برو سوار ماشین شو.منم کلی خوشحال شدم و رفتم سوار ماشین شدم.-حسین به راننده گفت:زود حرکت کن.نزدیکی های خط،شیرازی-یکی از بچه‌های اطلاعات-رو دیدیم که داشت نون و حلوا می خورد. ✳️-حسین با دیدن او به راننده گفت:یه کم یواشتر برو.راننده سرعت ماشین رو کم کرد.حسین رو به من کرد و گفت:عباس این قیافه رو خوب نگاه کن. گفتم:کدوم قیافه رو. ✳️گفت:منظورم شیرازیه.-گفت:دارم می بینمش.-گفت:خوب نگاش کن،شاید دیگه هیچوقت اون رو نبینی.من اون لحظه متوجه منظور حسین نشدم.شیرازی رو نگاه کردم خیلی عادی داشت نون و حلوا می خورد. 💠اما اینکه چرا دیگه نمی تونستم ببینمش برام روشن نبود.بعد عملیات که خبر مفقود شدن شیرازی رو شنیدم یاد حرف حسین افتادم و تازه اون وقت بود که منظورش روفهمیدم.اما یه چیز رو هیچوقت نفهمیدم،اینکه حسین واقعا از کجا می دونست؟ ✔️به روایت از عباس طرماحی ...
شبتون امام زمانی دعای فرج🙏