⭕️ ادامه قسمت ۳۵
🔹 آن روز تا شب به صحبت و برنامهریزی برای سفر و آماده کردن خانه و شرایط لازم برای یک ماهی که قرار بود بعد از مراسم عقد و ازدواج عروس و داماد در وینچ فیلد بمانند، مشغول شدند. هر چه ادموند عجله داشت که زودتر به لندن برگردد و این خبر را به ملیکا و خانوادهاش بدهد، ویلیام و ماری هیجان انجام مقدمات مراسم عروسی تنها فرزندشان را داشتند.
🔸 از طرفی چون ادموند قول داده بود با تازهعروسش بلافاصله همراه آنها به وینچ فیلد برگردد باید قبل از هر کاری قسمتی از عمارت برای ورود عضو جدید خانواده آماده میشد. آنها به ادموند اجازه ندادند که در تزئین اتاق دخالتی کند، ماری شرط کرده بود که او حق ندارد تا زمانی که به همراه همسرش به آنجا برمیگردد، وارد آن اتاق شود.
🔺 حداقل دو سه روزی وقت نیاز داشتند تا همه چیزهایی که لازم بود را تهیه کنند اما در آن عمارت بزرگ آنقدر وسیله برای زندگی بود که نیازی به خریدن اساس جدید نباشد، خصوصاً اینکه همهچیز درنهایت دقت و ظرافت در طول سالها نگهداری و استفاده شده بود. ویلیام قصد داشت با شرط بازگشت پسرش به وینچ فیلد، او را از مرکز توجه دور کرده و بتواند از او حمایت کند.
#رمان_مهدوی ۳۶
@Akharinkhorshid
4_6005643398378161187.mp3
1.58M
🔊 #صوت_مهدوی
🎵 #پادکست
📝 والعصر؛ قسم به زمان که داره میگذره...
👤 استاد #رائفی_پور
♻️ #نشر_دهید ♻️
@Akharinkhorshid
10.93M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
✅ آخرالزمان (10)
🛎 بسیار مهم
👈 ⚠️ بلاهای وحشتناک در انتظار ماست،
اگر همه باهم، حرکت جدی رو شروع نکنیم!
🔸راهکارهای اهلبیت برای رسیدن به منجی چیست؟
♻️ #نشر_دهید
@Akharinkhorshid
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
❌ این هجوم مردم برای قرعه کشی بنزِ رایگان نیست، بلکه هجوم برای گرفتن گوشت یخ زده در یک هایپرمارکت در شیرازه...
👈 طبق روایات #قحطی در #آخرالزمان و قبل از #ظهور حتمی است
@Akharinkhorshid
7.74M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
#سخنرانی_مهدوی
✅ آخرالزمان (11)
🛎 بسیار مهم
👈 ⚠️ بلاهای وحشتناک در انتظار ماست،
اگر همه باهم،حرکت جدی رو شروع نکنیم!
🔸راهکارهای اهلبیت برای رسیدن به منجی چیست؟
#باز_نشر
@Akharinkhorshid
🔹 صدای ممتد بوق تلفن شنیده میشد اما ادموند همچنان گوشی را در دستش نگه داشته بود. چارهای نداشت جز اینکه به همین مقدار دلخوش باشد، بههرحال عاشق بودن راه و رسمی دارد که اگر بیمحابا وارد آن میشد، ممکن بود معشوق را دلزده و منزجر کند. عاشق تیزهوش راهی را انتخاب میکند که به همان اندازه معشوق را بتواند عاشق کند.
🔸 ادموند ساعت ۶:۲۰ عصر مادرش را به رستوران گرین وود برد اما از آنجایی که قول داده بود به هیچ عنوان حتی برای آشنایی دادن در آنجا حضور نداشته باشد، از رستوران بیرون آمد و خودرویاش را چند متر آن طرفتر متوقف کرد و به انتظار نشست. رأس ساعت ۶:۳۰ ملیکا به همراه پدرش آمد و آقای حسینی هم مانند ادموند در بیرون منتظر او ماند و ملیکا تنها به رستوران رفت.
🔺 چون ملیکا یک دختر محجبه بود شناسایی او برای ماری چندان کار سختی نبود، پس بهراحتی او را شناخته و به استقبالش رفت. صحبتهای آنها سه ساعت طول کشید. ادموند ثانیه ها را می شمرد و از کلافگی به رفت و آمد مردم خیره شده بود. در این مدت یکی دو مرتبه با پدرش تماس گرفته و با دل نگرانی از او پرسید که آیا او در جریان موضوع صحبتهای مادرش با ملیکا هست و میداند به او قرار است چه بگوید؟! پدر هم او را ناامید کرده و گفته بود که نمیداند؛ اینقدر هم با تماسهای مکررش رشته افکار او را پاره نکند...
#رمان_مهدوی ۳۷
@Akharinkhorshid
MyTone -hesab.kafi-p.mp3
3.84M
👌 #بسیار_زیبا_و_شنیدنی👆
✅ حتما گوش کنید
💠إن الذين يضلون عن سبيل الله
لهم عذاب شديد بما نسوا یوم
الحساب
🗣 خطیب مرحوم
#شیخ_محسن_کافی
♻️ #نشر_حداکثری ♻️
@Akharinkhorshid