5.81M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
✅ گنج عظیم (2)
👆اونایی که دنبال گنج میگردن
توجه بفرمایند
‼️ #گرفتارا و #حاجتمندا خیلی به کارشون میاد
✅ #بسیار_بسیار_مهم_وشنیدنی
👌دوستان از دست ندین
و تو انتشارش سهیم باشید.
@Akharinkhorshid
⭕️ ادامه قسمت ۳۸
🔹 زمانی که در دهکده با هم قدم میزدند، گاهی با بعضی از همسایگان قدیمی برخورد میکردند که با وجود محجبه بودن ملیکا از احوالپرسی اجتناب کرده و ترجیح میدادند وانمود کنند آنها را ندیدهاند. ملیکا با چنین برخوردهای متعصبانهای آشنایی داشت و بار اولی نبود که چنین رفتاری را از دیگران شاهد بود اما ادموند هرگز نمیتوانست بپذیرد که مردم تا این حد کوتهفکر بوده و بیادبانه با آنها رفتار کنند. در کشوری که داعیه آزادی بیان و عقیده داشت، چنین رفتار سخیفانه ای غیرقابلباور بود.
🔸 ملیکا با مهربانی و صبوری خاص خود، دائم به شوهرش دلداری میداد که نباید خود را اذیت کند و از برخورد دیگران ناراحت شود، زیرا در همه جای دنیا هستند مردمان کوتهنظری که به مردمان باایمان و نیک کردار دائم طعنه زده و آنها را مورد استهزاء قرار میدهند.
🔺 بعد از ظهرهای فرح بخشی را با هم در کنار برکه فلیت پوند در فصل بهار و لطافت همیشگی طبیعت میگذراندند. کنار برکه در نزدیکی بزرگترین درخت مینشستند، به آن تکیه کرده و ساعتها باهم به گفتگو میپرداختند. آنقدر سرگرم صحبت میشدند که فراموش میکردند هوا تاریک شده است و باید به خانه برگردند. ادموند بهشدت مشتاق دانستن بود...
#رمان_مهدوی ۳۹
@Akharinkhorshid
#یامهـدی(عج)
سر فداے قدمت اے مه ڪنعانے من
قدمیرنجهڪنایدوستبهمهمانیمن
عمرمان رفت به تڪرار نبودنهایت
غیبتت سخت شد از دست مسلمانے من
✅ @Akharinkhorshid
10.37M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🎥 #کلیپ_صوت_مهدوی
‼️فلسفه ۶۱ نفر نائب امام زمان(عج) تا به امروز...
💽 61 نفر #زعیم یا نائب عام امام زمان عج از زمان غیبت کبری تا الان ...
🎤 #استاد_عباسی
✨ بسیار جالب
🖥 ببینید و نشر دهید 📡
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
✅ گنج عظیم (3)
👆اونایی که دنبال گنج میگردن
توجه بفرمایند
‼️ #گرفتارا و #حاجتمندا خیلی به کارشون میاد
✅ #بسیار_بسیار_مهم_وشنیدنی
👌دوستان از دست ندین
و تو انتشارش سهیم باشید
@Akharinkhorshid
🔹 شنبه ۱۵ اوت ۲۰۱۳، یک روز گرم در نیمههای تابستان، ادموند و ملیکا در خانه مشغول کارهای روزمره بودند و برای فردا که روز تعطیل بود برنامهریزی میکردند. ناگهان صدایی از طبقه پایین به گوش رسید، گویی آقا و خانم ونت وورث با کسانی با صدای بلند گفتگو میکردند، تا ادموند به خود آمد و خواست ببیند که چه اتفاقی افتاده است، کسی زنگ درب آپارتمانش را به صدا درآورد.
🔸 با تعجب به یکدیگر نگاه کردند، ادموند برای باز کردن در پیشقدم شد و ملیکا هم به اتاق رفت تا حجاب کند. با وجود فاصله اتاق تا در ورودی خانه، ملیکا به وضوح صدای گفتگوی دو مرد غریبه را با او می شنید، ناگهان قلبش از جا کنده شد. سرآسیمه از اتاق بیرون آمد و دید که به دستهای شوهرش دست بند زده و دارند او را با خود میبردند. به سمت او دوید و پرسید: خدای من! چی شده علی؟! چرا بهت دستبند زدند؟ تو رو کجا دارند می برند؟
- ملیکا، عزیزتر از جانم، به من خوب گوش کن، اصلاً نگران نباش. فقط با آرتور تماس بگیر و بگو که خودش رو بهسرعت به ساختمان مرکزی اسکاتلندیارد برسونه، فعلاً به پدرم هم چیزی نگو، فکر نکنم موضوع مهمی باشه، فقط در حد چند تا سواله، نگران نباش، خب؟! دوست دارم...
#رمان_مهدوی ۴۰
@Akharinkhorshid
7.08M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
✅ گنج عظیم (4)
👆اونایی که دنبال گنج میگردن
توجه بفرمایند
‼️ #گرفتارا و #حاجتمندا خیلی به کارشون میاد
✅ #بسیار_بسیار_مهم_وشنیدنی
👌دوستان از دست ندین
و تو انتشارش سهیم باشید
@Akharinkhorshid
🔔فراموش مکن براى چه به دنیا آمده اى❗️
#نهج_البلاغه
✨ فَإِنَّ اللهَ سُبْحَانَهُ قَدْ جَعَلَ الدُّنْیَا لِمَا بَعْدَهَا، وَابْتَلَى فِیهَا أَهْلَهَا، لِیَعْلَمَ أَیُّهُمْ أَحْسَنُ عَمَلاً✨
💠همانا خداوند سبحان دنیا را برای آخرت قرار داده ، و مردم را در دنیا به آزمایش گذاشت ، تا روشن شود کدام یک نیکوکارتر است.
📚 #نامه ۵۵
@Akharinkhorshid
14.96M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
#سرود_مهدوی
📻 ای ایران ای مهد عاشقان
سرزمین صاحب الزمان ...
👌ورژن جدید و بسیار زیبا
✅ #پیشنهاد_ویژه_دانلود👆
✅ تعجیل در ظهور صلوات با ذکر فرج
@Akharinkhorshid
⭕️ ادامه ی قسمت ۴۰
🔹 ادموند نگاهش رو تیز کرد و پرسید: شما چی میخواین بگین؟!
- آقای پارکر! انکار نکنید، ما میدونیم که شما ۸ ماه پیش مبلغ ۲۰۰۰ پوند به خانم پنکس دادید برای اینکه...
- برای اینکه چی؟! بله من انکار نمیکنم که این پول رو به الیزابت قرض دادم اما... ادموند عصبانی شده بود، ابروانش در هم گرهخورده و رنگ صورتش سرخ شده بود.
- برای اینکه اون از شما باردار بوده آقای پارکر! و شما این پول رو به اون دادید تا در همان ماههای اولیه که از وجود چنین بچه ای باخبر شدید، مجبورش کنید که فرزندتون رو سر به نیست و این لکه ننگ رو پاک کنه اما اون حاضر به انجام چنین کاری نشد... و وقیحانه به ادموند خیره شد.
🔸 آه از نهاد ادموند بلند ولی صدا در گلویش خفه شد، احساس میکرد سقف اتاق بر روی سرش خرابشده است؛ او در مدتی که با الیزابت نامزد بود حتی بندرت دست او را در دست گرفته بود چه برسد به اینکه بخواهد قبل از ازدواج رابطه ای نامشروع با او داشته باشد. زیر لب با خود گفت؛ خدایا، کمکم کن، و سرش را در دست گرفت...
#رمان_مهدوی ۴۱
@Akharinkhorshid