🌸 امیدوارم
هفته پیش رو
🌸 توأم با سلامتی
پر از لبخند و شادی
🌸 همراه با پیشرفت و موفقیت
و سرشار از برکت برای همه باشه
صبحتون پرخیر و برکت🌸
✳️ @Akhlagh_Et
💠#حدیث_روز 💠
🏴 اهمیت نهی از منکر
🔻امام علی علیه السلام:
مَن تَرَکَ إنکارَ المُنکَرِ بقَلبِهِ و یَدِهِ و لِسانِهِ فهُوَ مَیِّتٌ بَینَ الأحیاءِ
◼️ کسی که در برابر منکر با دل و دست و زبان خویش اعتراض نکند، او مرده ای است در میان زندگان.
📚 تهذیب الأحکام: ج ۶ ص ۱۸۱ ح ۳۷۴
✳️ @Akhlagh_Et
4.67M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
موضوع: هیچ یک از اتفاقات زندگیت بی حکمت نیست
🎤 استاد #عالی✅
✳️ @Akhlagh_Et
✍آیت اللّٰه #فاطمی_نیا :
حضرت امام موسی بن جعفر (علیه السلام) میفرمایند : «دلِ مومن از کعبه بالاتر است»
هر دلی که حامل محبت امیرالمومنین(علیه السلام) است حرمتش از کعبه بالاتر است!!! پس ما که در مملکت شیعی زندگی میکنیم از چپ و راست در اطراف ما کعبه است!!! خیلی باید مراقب باشیم دلهای اینان را نشکنیم ، آبروی مومن را نبریم؛ خدایی نکرده ، دل شکستن باعث ظلمت و بیچارگی انسان میشود و با این کارها انسان عاقبت بخیر نمیشود.
✳️ @Akhlagh_Et
داستانک
مردی وارد پارکی شد تا کمی استراحت کند. کفشهاش را زیر سرش گذاشت و خوابید. طولی نکشید که دو نفر وارد پارک شدند. یکی از اون دو نفر گفت: طلاها رو بزاریم پشت آن درخت.
اون یکی گفت: نه اون مرد بیداره وقتی ما بریم طلاها رو بر میداره.
گفتند: امتحانش کنیم کفشاشو از زیر سرش برمیداریم اگه بیدار باشه معلوم میشه. مرد که حرفای اونا رو شنیده بود، خودشو بخواب زد. اونها کفشاشو برداشتن و مرد هیچ واکنشی نشون نداد.
گفتند پس خوابه طلاها رو بزاریم کنار همان درخت. بعد از رفتن آن دو، مرد بلند شد و رفت که جعبه طلای اون دو رو برداره. اما اثری ازطلا نبود و متوجه شد که همه این حرفا برای این بوده که در عین بیداری کفشهایش رو بدزدن!!
✳️ @Akhlagh_Et
خداونـد متعـال در سـورەی نحل
فرمودە: "يخرج من بطونها شراب..."
از شکمهای آن، نوشیدنی با رنگهای گوناگون بیرون میآید ...
زنبور عسل سه شکم دارد، بنابراین وقتی شهد می گیرد، وارد شکم اول می شود و مدتی در آنجا میماند، سپس یک دریچه را باز می کند و به شکم دوم پایین می رود. که در آنجا آن را به عسل تبدیل می کند.
در انتهای شکم دوم دریچەای وجود دارد که اجازه نمی دهد عسل از آن به شکم سوم منتقل شود مگر بە مقدار کم و لازم، و شکم سوم، رودهٔ زنبور عسل است، بنابراین در حین پرواز و برای ادامەی سفر خود از این مقدار کم عسل تغذیه می کند.
و هنگامی که زنبور عسل به کندو برمیگردد، معجزە اینجاست کە مابقی عسل موجود در شکم دوم را خالص سازی و بازیابی می کند و آن را از راە دهان نە از راە رودە خارج می کند و در خانەهای کندو قرار می دهد !
پاک و منزه است خدایی کە همه چیز را خلق کرده و سپس هدایت کرده است و به ما ابلاغ کرده
✳️ @Akhlagh_Et
3.44M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
بنده خدا:
یه لحظه آدم میتونه یه کاری بکنه،
خدا خریدارش بشه..🌱
پ.ن: تو جر و بحثای خودمونی که با رفقامون داریم مخصوصا ، اونجا خدا نگاه میکنه ، تو خانوادمون موقع جر و بحث با پدر و مادرمامون ؛ خواهر و برادرامون ، لحظه ها رو اونجا باید دریافت ...
استاد #عالی
✳️ @Akhlagh_Et
داستانک
🦌گوزنی بر لب آب چشمه ای رفت
تا آب بنوشد.
عکس خود را در اب دید،
پاهایش در نظرش باریک
و اندکی کوتاه جلوه کرد. غمگین شد.
اما شاخ های بلند و قشنگش را که دید
شادمان و مغرور شد.
در همین حین چند شکارچی
قصد او کردند.
گوزن به سوی مرغزار گریخت
و چون چالاک میدوید
صیادان به او نرسیدند اما وقتی
به جنگل رسید، شاخ هایش
به شاخه درخت گیر کرد و نمیتوانست
به تندی بگریزد.
صیادان که همچنان به دنبالش بودند
سر رسیدند و او را گرفتند.
گوزن چون گرفتار شد با خود گفت:
دریغ پاهایم که ازآنها ناخشنود بودم
نجاتم دادند،
اما شاخ هایم که به زیبایی آن ها
می بالیدم گرفتارم کردند
چه بسا گاهی از چیزهایی که
از آنها ناشکر و گله مندیم
پله ی صعودمان باشد
و چیزهایی که در رابطه با آنها مغروریم
مایه ی سقوطمان باشد
✳️ @Akhlagh_Et
1.91M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
سخنرانی استاد #عالی
👌 خرج خدا نشی ، خرج شیطان میشی
✳️ @Akhlagh_Et
📚 داستان کوتاه
در زمان حضرت موسے (ع) پسر مغروری بود که دختر ثروتمندی گرفتہ بود
عروس مخالف مادر شوهـر خود بود... پسر به اصرار عروس مجبور شد مادر پیر خود را بر ڪول گرفتہ بالای کوهـے ببرد
تا مادر را گرگ بخورد...
مادر پیر خود را بالای ڪوہ رساند چشم در چشم مادر ڪرد و اشڪ چشم مادر را دید و سریع برگشت
به موسے (ع) ندا آمد برو در فلان ڪوہ مهـر مادر را نگاہ ڪن... مادر با چشمانی اشڪ بار و دستانے لرزان
دست بہ دعا برداشت
و میگفت: خدایا...!
ای خالق هـستے...!
من عمر خود را کرده ام و برای مرگ حاضرم
فرزندم جوان است و تازه داماد تو را بہ بزرگیات قسم میدهـم... پسرم را در مسیر برگشت بہ خانه اش از شر گرگ در امان دار ڪہ او تنهـاست...
ندا آمد: ای موسے(ع)...!
مهـر مادر را میبینے...؟
با اینکه جفا دیدہ ولے وفا میکند... بدان من نسبت به بندگانم از این پیرزن نسبت به پسرش مهـربانترم...!!!
✳️ @Akhlagh_Et
📚صبر ذوالکفل
روزی ابلیس یکی از شاگردانش را مأمور ساخت تا خشم ذوالکفل را برانگیزد. آن شخص نزد پیامبر خدا آمد و با عصبانیت و فریاد تقاضای دادخواهی کرد و ادعا کرد که مورد ظلم واقع گشته است. ذوالکفل از او خواست تا مدعی علیه را نزد او بیاورد. اما آن شخص نپذیرفت و به فریادها و بی تابی های خود ادامه داد، ذوالکفل نیز مُهر خود را به او سپرد تا به مدعی علیه نشان دهد و او را در اسرع وقت نزدش بیاورد. اما روز بعد شخص تنها بازگشت و به پیامبر گفت؛ او به مُهر تو توجهی نکرد. پیامبر به علت بی خوابی و خستگی چند روز گذشته، می خواست کمی استراحت کند، اما آن مَرد اصرار کرد تا پیامبر نخوابد تا بلکه بتواند او را خشمگین کند. اما پیامبر خدا با صبر نامه ای را تهیه کرد و آن را مُهر کرد و به شخص داد و گفت؛ این را به مدعی برسان.
روز دوم باز همان شخص نزد ذوالکفل آمد و گفت؛ نامه ات را پاره کرد و هیچ توجهی به نوشته هایت نکرد. آن شخص همچنان فریاد می کرد، تا اینکه ذوالکفل با صبر و حوصله حاضر شد تا برای دادخواهی همراه شخص برود.
روز بسیار گرم و طاقت فرسایی بود، بطوری که هیچ کس در آن روز از خانه اش بیرون نیامده بود، اما ذوالکفل با صبر و حوصله و در سکوت به همراه آن شخص می آمد، تا اینکه شخص وقتی صبر و حوصله و آرامش ذوالکفل را دید ناگهان از کنار پیامبر جداشد و فرار کرد.
✳️ @Akhlagh_Et
حکایت ✏️
شبی از شبها، شاگردی در حال عبادت و تضرع و گریه و زاری بود. در همین حال مدتی گذشت تا آنکه استاد خود را بالای سرش دید که با تعجب و حیرت او را نظاره می کرد.
استاد پرسید: «برای چه این همه ابراز ناراحتی و گریه و زاری می کنی؟»
شاگرد گفت: «برای طلب بخشش و گذشت خداوند از گناهانم و برخورداری از لطف خداوند!»
استاد گفت: «سوالی می پرسم پاسخ ده؟»
شاگرد گفت: «با کمال میل، استاد.»
استاد گفت: «اگر مرغی را پروش دهی، هدف تو از پرورشِ آن چیست؟»
شاگرد گفت: «خوب معلوم است استاد. برای آنکه از گوشت و تخم مرغ آن بهره مند شوم.»
استاد گفت: «اگر آن مرغ، برایت گریه و زاری کند، آیا از تصمیم خود، منصرف خواهی شد؟»
شاگردگفت: «خوب راستش نه...! نمی توانم هدف دیگری از پرورش آن مرغ، برای خود، تصور کنم!»
استاد گفت: «حال اگر این مرغ، برایت تخم طلا دهد چه؟ آیا باز هم او را، خواهی کشت، تا از آن بهره مند گردی؟!»
شاگرد گفت: «نه هرگز استاد، مطمئنا آن تخمها، برایم مهمتر و با ارزش تر خواهند بود!»
استاد گفت: «پس تو نیز برای خداوند چنین باش! همیشه تلاش کن تا با ارزش تر از جسم، گوشت، پوست و استخوانت گردی. تلاش کن تا آنقدر برای انسانها، هستی و کائنات خداوند، مفید و با ارزش شوی تا مقام و لیاقت توجه و لطف و رحمت او را بدست آوری. خداوند از تو گریه و زاری نمی خواهد! او، از تو حرکت، رشد، تعالی، و با ارزش شدن را می خواهد و می پذیرد. نه ابرازِ ناراحتی و گریه و زاری را...!»
✳️ @Akhlagh_Et