🌸🍃🌸🍃
💐امام جعفر صادق صلوات الله عليه حكايت ميفرمايد:
روزى اميرالمؤمنين على بن ابى طالب عليه السلام به غلام خود، قنبر دستور داد تا بر شخصى كه محكوم به حدّ شلاّق بود، هشتاد ضربه شلاّق بزند. و چون قنبر ناراحت و عصبانى بود؛ سه شلاّق، بيشتر از هشتاد ضربه بر او وارد ساخت.
حضرت اميرالمؤمنين على عليه السلام شلاّق را از دست قنبر گرفت و سه ضربه شلاّق بر او زد.
شايان ذکر است حضرت علي عليه السلام بسيار زياد به رعايت حقوق ديگران توجه داشتند و در اين امر به اين که فرد خطاکار از نزديکان و اصحابم هست نگاه نميکردند. هر کس برخلاف عدالت عمل ميکرد بايد مجازات ميشد و هر کس که حقي را پايمال مينمود بايد تقاص پس ميداد. پس اين عمل عين عدالت و مهرباني اميرالمومنين بود .
تهذيب الاحكام، ج 10، ص 27، ح 11.
✳️ @Akhlagh_Et
📚 حکایت کوتاه
از امام باقر علیه السلام نقل شده است: روزى حضرت داوود(ع)نشسته بود و جوانى ژوليده با ظاهرى فقيرانه كه خيلى نزد آن حضرت مى آمد نيز در محضر آن حضرت حاضر بود. در اين هنگام فرشته مرگ وارد شد و نگاه تندى به آن جوان كرد و بر وى خيره شد. داوود(ع) دلیل این کارش را پرسید فرشته مرگ گفت: من مامورم هفت روز ديگر جان اين جوان را در همين جا بگيرم. داوود پيغمبر(ع ) از اين سخن، دلش به حال آن جوان سوخت و رو به او كرد و فرمود: اى جوان! زن گرفته اى؟ پاسخ داد: نه ، هنوز ازدواج نكرده ام
داوود به او فرمود: به نزد فلان مرد كه يكى از بزرگان بنى اسرائيل است برو و از طرف من به او بگو كه داوود به تو دستور داده كه دخترت را به همسرى من درآور و همين امشب نزد آن دختر مى روى و خرج ازدواج تو نيز هر چه مى شود بردار و هم چنان نزد همسرت باش تا هفت روز ديگر و پس از هفت روز همين جا نزد من بيا. جوان به دنبال ماموريت رفت و پيغام حضرت داوود(ع) را به آن مرد بنى اسرائيلى رسانيد و او نيز دخترش را به آن جوان داد و همان شب ، عروسى انجام شد و جوان هفت روز نزد آن دختر ماند و پس از هفت روز نزد حضرت داوود بازگشت داوود از وى پرسيد: در این هفت روز وضع تو چگونه بود؟پاسخ داد: هيچ گاه در خوشى و نعمتى مانند اين چند روز نبوده ام. داوود فرمود: اكنون نزد من بنشين جوان نشست، و داوود چشم به راه آمدن فرشته مرگ بود تا طبق خبرى كه داده بود بيايد و جان اين جوان را بگيرد.
اما مدتى گذشت و فرشته مرگ نيامد، از اين رو به جوان رو كرد و فرمود: به خانه ات بازگرد و روز هشتم دوباره به نزد من بيا. جوان رفت و پس از گذشت هشت روز دوباره به نزد داوود بازگشت و هم چنان نشست و خبرى از فرشته مرگ نشد و همين طور هفته سوم تا اين كه فرشته مرگ به نزد داوود آمد. داوود بدو فرمود: مگر تو نگفتى كه من مأمورم تا هفت روز ديگر جان اين جوان را بگيرم ؟ پاسخ داد: آرى فرمود: تاكنون سه هشت روز از آن وقت گذشته است ؟ فرشته مرگ گفت : اى داود! چون تو بر اين جوان رحم كردى ، خداوند نيز او را مورد مهر خويش قرار داد و سى سال بر عمرش افزود.
📚 داستانهای بحار الانوار
✳️ @Akhlagh_Et
هدایت شده از قاصدک
😍 میخوای ۱۵ نفر از فک و فامیل رو ۵ روز ببری مشهد؟
🥰 کاری نداره!
🎧 چند تا محتوای قرآنی
میخونی و
میبینی و
گوش میدی
⏱ توی سی ثانیه سی تا تست میزنی
💰 اسمت میره توی قرعه کشی
🎈 به همین سادگی
🍉 از اینجا شروع کن 👇👇👇👇
https://eitaa.com/joinchat/63242240C180b1c3bc8
📚سخاوتمندی و کرم امام حسن مجتبی علیه السلام
از امام حسن عليه السلام روايت شده است كه روزى از كنار يكى از باغهاى بيرون مدينه عبور میکرد، در مسير خود به غلام سياه چهره اى رسيد كه گرده نانى در دست داشت؛ يك لقمه خود میخورد و يك لقمه هم به سگى كه در برابر او ايستاده بود، میخوراند و اين كار را ادامه میداد تا نيمى از آن گرده نان را خورد و نيم ديگر را به آن سگ خورانيد.
امام حسن عليه السلام از وى پرسيد: چرا چنين میكنى؟ وى در پاسخ گفت: خجالت میكشم كه من بخورم و سير گردم و اين سگ گرسنه بماند! امام حسن عليه السلام پرسيد: غلام كيستى؟ در پاسخ گفت: غلام «ابان بن عثمان». پرسيد: اين باغ از آن كيست؟ در پاسخ گفت: از «ابان بن عثمان». امام حسن عليه السلام خطاب به او فرمود: تو را سوگند میدهم به خدا كه از اين محل بيرون نروى تا من بازگردم.
امام حسن عليه السلام رفت و طولى نكشيد در حاليكه غلام و باغ را از «ابان» خريده بود، بازگشت. حضرت به غلام، گفت: تو را از مولايت خريدم. غلام گفت: اى مولاى من! من مطيع خدا و رسول خدا و شخص شما هستم و در خدمت حاضرم! امام حسن عليه السلام فرمود: باغ را هم از «ابان» خريدارى كردم. اينك تو را در راه خدا از قيد بردگى آزاد میكنم و اين باغ هم از سوى من به تو اهدا میشود! غلام گفت: اى مولاى من! باغ را به كسى بخشيدى كه مرا به او بخشيدى (يعنى خدا).
📚فضائل پنج تن عليهم السلام در صحاح ششگانه اهل سنت، ج۴، ص۲۱۰.
✳️ @Akhlagh_Et
🔴 شتاب در عمر و گذر سریع زمان،در آخرالزمان
🌕 رسول خدا صلی الله علیه و آله در وصف کیفیّتِ ایّام و عمر مردم در آخرالزمان فرمودند:
ساعت (زمان ظهور) فرا نمیرسد مگر از عمر آدمها کاسته شود و سالها و عمر مردم زود گذر میشود.
🌕 امیرالمومنین علیهالسلام نیز در این باره فرمودند:
(در آخرالزمان)، سال مانند ماه و ماه مانند هفته و هفته مانند روز و روز مانند ساعت و ساعت مانند آتشگرفتن شاخۀ خشک درخت خرما میشود...
📗منتخب الاثر، ج۳، ص۴۶
📗مستدرک الوسائل، ج۱۱، ص۳۷۷
🌕 زندگی دنیایی و زمینی هرچند کمی لذت بخش است؛ کمی زیباست؛ کمی وسوسه انگیر است... اما بالاخره تمام میشود! این دنیا در مقایسه با عالم آخرت ذرهای در برابر بینهایت است؛ همهٔ عمر زمینی در مقایسه با عمر آسمانی لحظهای در برابر ابدیت است!
✳️ @Akhlagh_Et
6.11M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🎬 کلیپ : نمونه سوال آزمون دینی
👤 حجت الاسلام والمسلمین #حسینی_قمی
⏲ زمان : ۱ دقیقه و ۴۲ ثانیه
✳️ @Akhlagh_Et
🍁خدایخوبم! درهای رحمتت
🍂را به روی تک تک ما بگشای.
🍁بهترین احوال و روحیه و
🍁لبخندها و بهترین نعمت ها
🍂و بهترین فرصت ها و بهترین
🍁عاقبت را نصیبمان بگردان.
🍁خير و بركات خودت را در
🍂زندگی همه ی ما جاری بفرما
🍁و آرامش را در ذكر خودت
🍂بر همه ی ما ارزانی بدار...
🍁و دل ما را به نور خودت
🍂روشن و گرم بفرما ...
درود و صبح بخیر به عزیزان🥰❤️
✳️ @Akhlagh_Et
#حدیث_روز
🌷پیامبر خدا (صلیاللهعلیهوآله):
ارجمندترین مردم کسى است که آن چه را که برایش سودى ندارد رها کند.
📗الامالى شیخ صدوق ص ۲۱
✳️ @Akhlagh_Et
آدم نشسته بود ، شش نفر آمدند ، سه نفر طرف راستش نشستند و سه نفر طرف چپ.
به یکی از سمت راستیها گفت : «تو کیستی؟»
گفت : «عقل»
پرسید : «جای تو کجاست؟»
گفت : «مغز»
از دومی پرسید : «تو کیستی؟»
گفت : «مهر»
پرسید : «جای تو کجاست؟»
گفت : «دل»
از سومی پرسید : «تو کیستی؟»
گفت : «حیا»
پرسید : «جایت کجاست؟»
گفت : «چشم»
سپس به جانب چپ نگریست و از یکی سؤال کرد : «تو کیستی؟»
جواب داد : «تکبر»
پرسید : «محلت کجاست؟»
گفت : «مغز»
گفت : «با عقل یک جایید؟»
گفت : «من که آمدم عقل میرود.»
از دومی پرسید : «تو کیستی؟»
جواب داد : «حسد»
محلش را پرسید.
گفت : «دل»
پرسید : «با مهر یک مکان دارید؟»
گفت : «من که بیایم ، مهر خواهد رفت.»
از سومی پرسید : «کیستی؟»
گفت: «طمع»
پرسید : «مرکزت کجاست؟»
گفت : «چشم»
گفت : «با حیا یک جا هستید؟»
گفت : «چون من داخل شوم، حیا خارج می شود.»
✳️ @Akhlagh_Et
🔴 آیت الله حائری شیرازی(ره):
چاه عمیق
اینکه حکومت امام زمان علیهالسلام عقب میافتد علتش این است کسانی که میخواهند با حضرت کار کنند، باید فطرتشان بسیار قوی باشد و این مسئلۀ مشکلی است.
🔹 اگر بخواهیم از زمین آبی برداریم که بسیار زلال باشد، باید چاهی بسیار عمیق حفر کنیم.
🔹 ممکن است ما در زندگی در جایی به آب برسیم، اما چون این آبها سطحی است، زود تمام میشود.
🔹 حکومتهایی که میآیند و میروند، مانند آبهای سطحی هستند؛ نه بهداشتیاند و نه خوردنی. آبی که به درد خوردن میخورد با حفر چاه عمیق بهدست میآید.
🔹 حکومت حضرت به این دلیل عقب میافتد که میخواهد این حکومت از اعماق وجود انسانها نشئت بگیرد و به زور اسلحه نباشد.
✳️ @Akhlagh_Et
🔴 گره گشايي از کار دوست
ابان بن تغلب، از ياران نزديك امام صادق - عليه السلام - است، مي گويد: با امام صادق - عليه السلام - در مكّه بودم، همراه آن حضرت، مشغول طواف كعبه شديم، در اين وقت يكي از شيعيان، از من تقاضا كرد كه همراه او براي برآوردن حاجتي كه داشت، برويم.
من به طواف، ادامه دادم، او اشاره كرد، ولي من به او توجه نكردم زيرا دوست داشتم امام صادق - عليه السلام - را تنها نگذارم.
او بار ديگر اشاره كرد، امام متوجه اشاره او گرديد، به من فرمود: او با تو كاري دارد؟
گفتم: آري، فرمود او كيست ؟
گفتم: از دوستان ما است، شيعه است.
امام كه متوجه شده بود، او كار لازمي دارد، فرمود: نزد او برو.
عرض كردم: طواف را قطع كنم.
فرمود: آري.
عرض كردم: گر چه طواف واجب باشد؟
فرمود: آري برو، گر چه طواف واجب باشد.
و از سخنان امام صادق - عليه السلام - است كه فرمود:
مشي المسلم في حاجة المسلم خير من سبعين طوافاً بالبيت الحرام.
ترجمه:
سعي و گام برداشتن مسلمان براي برآوردن نيازهاي مسلمان، بهتر از هفتاد بار طواف، به دور كعبه است.
منبع : داستان دوستان، محمد محمدي اشتهاردي
✳️ @Akhlagh_Et
متن خاطره
🌷ترکشی به سینه اش نشسته بود. برده بودنش برای اخرین عمل جراحی. قبل از عمل بلند شد که برود. بهش گفتن: بمان! بعد از عمل مرخصت میکنند، اینجوری خطرناکه. گفت:
وقتی اسلام در خطر باشه من این سینه رو نمیخوام...
📚 شهید احمد کشوری
⚘ شادی روح شهدا صلوات ⚘
✳️ @Akhlagh_Et