eitaa logo
آلاچیق 🏡
1.1هزار دنبال‌کننده
6.6هزار عکس
4.1هزار ویدیو
60 فایل
فعالیتهای کانال، به نیت مهدیِ فاطمه عجل الله تعالی فرجه ادمین تبادل، انتقاد-پیشنهاد-مسابقه : @nilofarane56 پ زینب کبری سلام الله علیها کپی مطالب با ذکر صلوات 🙏
مشاهده در ایتا
دانلود
🌹سردار شهیدحسین خرازی 🌹 با خودم گفتم پدرشم، با من این حرف‌ها را ندارد. گفتم: حسین، بابا! بده من لباس‌هات رو می‌شورم. یک دستش قطع شده بود. گفت: نه. چرا شما؟ خودم یه دست دارم با دوتا پا. نگاه کن. نگاه می‌کردم. پاچه‌ی شلوارش را تا زد بالا، رفت توی تشت. لباس‌هایش را پامال می‌کرد. یک سرِ لباس‌هایش را می‌گذاشت زیر پایش، با دستش می‌چلاند. ⭐️شادی روح پاک همه شهدا صلوات 🎋〰☘ @Alachiigh
🎥❌آقای میرسلیم لطفا از طرف رهبر انقلاب حرف نزنید ، ایشون قبلا نظر صریح‌شون رو درباره خودروسازی بیان کردن شما همین که دهنتون رو ببینید بزرگ‌ترین کمک رو به انقلاب میکنید 📸❌انصافا اگر به میرسلیم و برخی مسئولان بابت تولید محتوا برای ضدانقلاب حقوق بدن، از حقوق نمایندگی حلال‌تره! 🎋〰☘ @Alachiigh
6.33M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
💢 چرا باید در عید غدیر اطعام داد؟ جشن سیاسی است 🎋〰☘ @Alachiigh
6.33M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
💢 چرا باید در عید غدیر اطعام داد؟ جشن سیاسی است 🎋〰☘ @Alachiigh
آلاچیق 🏡
⚜#رمان_واقعی_نسل_سوخته قسمت #۶۹ مروارید غواص اتوبوس ایستاد ... خسته و خواب آلود ... با سری که
قسمت جوان من بدجور کپ کرده بود ... به زحمت خودم رو کنترل می کردم ... صدام بریده بریده در می اومد ... - کاری داشتی آقا سینا؟ ... با شنیدن جمله من، کمی به خودش اومد ... زبونش بند اومده بود ... و هنوز مغزش توی هنگ بود ... حس می کردم گلوش بدجور خشک شده ... و صداش از ته چاه در میاد ... با دست به پشت سرش اشاره کرد ... بالا ... چایی گذاشتیم ... می خواستم بگم ... بیاید ... خوشحال میشیم ... از حالت بهم ریخته و لفظ قلم حرف زدنش ... می شد تا عمق چیزهایی رو که داشت توی ذهنش می گذشت رو دید... به زحمت لبخند زدم ... عضلات صورتم حرکت نمی کرد... - قربانت داداش ... شرمنده به زحمت افتادی اومدی ... نوش جان تون ... من نمی خورم ... برگشت ... اما چه برگشتنی ... ده دقیقه بعد دکتر اومد پایین ... - سر درد شدم از دست شون ... آدم میاد کوه، آرامش داشته باشه و از طبیعت لذت ببره ... جیغ زدن ها و ... پریدم توی حرفش ... ضایع تر از این نمی تونست سر صحبت رو باز کنه ... و بهانه ای برای اومدن بتراشه ... _بفرما بشین ... اینجا هم منظره خوبی داره ... نشست کنارم ... معلوم بود واسه چی اومده ... - جوانن دیگه ... جوانی به همین جوانی کردن هاشه که بهترین سال های عمره ... یهو حواسش جمع شد ... - هر چند شما هم ... هم سن و سال شونی ... نمیگم این کارشون درسته ... ولی خوب ... سرم رو انداختم پایین ... بقیه حرفش رو خورد ... و سکوت عمیقی بین ما حکم فرما شد ... یا رسول الله ... _زمان پیامبر ... برای حضرت خبر میارن که فلان محل ... یه نفر مجلس عیش راه انداخته و ... پیامبر از بین جمع ... حضرت علی رو می فرسته ... علی جان برو ببین چه خبره؟ ... حضرت میره و برمی گرده ... و خطاب به پیامبر عرض می کنه ... یا رسول الله ... من هیچی ندیدم ... شخصی که خبر آورده بوده عصبانی میشه و میگه ... من خودم دیدم ... و صدای ساز و دهل شون تا فاصله زیادی می اومد ... چطور علی میگه چیزی ندیدم؟ ... پیامبر می فرمایند ... چون زمانی که به اون کوچه رسید ... چشم هاش رو بست و از اونجا عبور کرد ... من بهش گفته بودم، ببین ... و اون چیزی ندید ... مات و مبهوت بهم نگاه می کرد ... به زحمت، بغض و اشکم رو کنترل کردم ... قلب و روحم از درون درد می کرد ... _به اونهایی که شما رو فرستادن بگید ... مهران گفت ... منم چیزی ندیدم ... و بغض راه گلوم رو سد کرد ... حس وحشتناکی داشتم ... نمی دونستم باید چه کار کنم ... توی اون لحظات، تنها چیزی که توی ذهنم بود ... همین حکایت بود و بس ... بهش نگاه نمی کردم ... ولی می تونستم حالاتش رو حس کنم ... گیج و سر درگم بود ... با فکر و انتظار دیگه ای اومده بود ... اما حالا ... درد بدی وجودم رو پر کرده بود ... حتی روحم درد می کرد... درد و حسی که برای هیچ کدوم قابل درک نبود ... به خدا التماس می کردم هر چه زودتر بره ... اما همین طور نشسته بود ... نمی دونم به چی فکر می کرد ... چی توی ذهنش می گذشت ... ولی دیگه قدرت کنترل این درد رو نداشتم ... ناخودآگاه اشک از چشمم فرو ریخت ... سریع خودم رو کنترل کردم ... اما دیر شده بود ... حالم دست خودم نبود ... نگاه متحیرش روی چهره من خشک شده بود... ما واسه وجب به وجب این خاک جون دادیم ... جوان هایی که جوانی شون رو واسه اسلام گذاشتن وسط ... اونها هم جوان بودن ... اونها هم شاد بودن ... شوخ بودن ... می خندیدن ... وصیت همه شون همین بود ... خون من و ... با حالتی بهم نگاه می کرد ... که نمی فهمیدمش ... شاید هیچ کدوممون همدیگه رو ... ⚜جھت‌ِ مطالعہ‌ے هر قسمٺ‌؛،، ¹1صڵواٺ‌ بہ‌ نیٺ ِ تعجیݪ‌ دࢪ فࢪج‌ الزامیست -ادامه دارد... -نويسنده: @Alachiigh
هميشه فکر کن تو يه دنياي شيشه اي زندگي ميکني. پس سعي کن به طرفه کسي سنگ پرتاب نکني چون اولين چيزي که ميشکنه دنياي خودته. 〰⚜⚜⚜ @Alachiigh
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🌹شهید رستمعلی اقا باباپور🌹 *نامه ای دردناک بعد از شلیک گلوله سِمینوف‏* 🔹 در هشتمین روز کمین، گلوله تک تیرانداز نشست وسط دو اَبروی رستمعلی و پیشانیش را شکافت. ◇ صدای یا زهرایش بلند شد و مغزش پاشید روی تنم و کیسه های کمین، با پشت سر آرام نشست روی زمین، سریع عکس گرفتم، به سه ثانیه نکشید که شهید شد. 🔹 ناگهان از توی کانال یک نفر داد زد که رستمعلی نامه داری ◇ فرمانده نامه را گرفت و باز کرد، از طرف همسرش بود : رستمعلی جان، امروز پدر شدی، ◇ وای ببخشید من هول شدم، سلام عزیزم، نمیدونی چقدر قشنگه، بابا ابوالقاسم اسم پسرت رو گذاشته مهدی، عین خودته، کشیده و سبزه، کی میای عزیزم ؟ ◇ از جهاد اومده بودن پی ات، می خوان اخراجت کنن، خنده ام گرفته بود.‏ مگه بهشان نگفتی که جبهه ای ؟ گفتند بخاطر غیبت اخراج شدی، مهم نیست، وقتی آمدی دوباره سر زمین کار می کنی، این یه ذره حقوق کفاف زندگی مان را نمی دهد، همان بهتر که اخراجت کنند. ◇ عزیزم زود برگرد، دلم برایت تنگ شده. ⭐️شادی روح پاک همه شهدا صلوات 🎋〰☘ @Alachiigh
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
11.08M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
❌🎥⁉️گول زدن مردم با تغییر کلمات❗ «وَ إِذْ زَیَّنَ لَهُمُ الشَّیْطانُ أَعْمالَهُمْ»؛[8] هنگامى را که شیطان، اعمال آنها (مشرکان‏) را در نظرشان زیبا جلوه داد. 🎋〰☘ @Alachiigh
4.01M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
💥💐🎉🎊🪅💐💥 🙏صلی الله علیک یا امام هادی ♥️🤚 ولادت دهمین گلبرگ آسمانی، آیینه‏ی عصمت، هادی امّت، اسوه‏ی مجد و شرافت، نای پرخروش ولایت، ناخدای کشتی هدایت، حضرت امام هادی (ع) بر پیروان ولایت خجسته باد @Alachiigh