ما به چیزی تبدیل می شیم
که بیشتر اوقات درباره ش فکر می کنیم
پس ...
به چیزای خوب و قوی فکر کن
⭐️⭐️⭐️
#مثبت_اندیشی
#انگیزشی
@Alachiigh
11.02M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🌹شهید امیر سلطانی نژاد 🌹
💐💢لطفاً ببینید
دیدار با خانواده شهیدِ پاکبان، از شهدای حادثه تروریستی کرمان
به بچههای شهید میگه سینهتون رو بالا بگیرید، باباتون شهید شده. افتخار کنید...
💐شهدا انتخاب میشن حتی دختری با گوشواره قلبی😔😔
⭐️شادی روح پاک همه شهدا صلوات
#به_یاد_شهدا
@Alachiigh
❌🔴 آقای جبلی و وحید جلیلی چه خبر است در سازمان صدا و سیما ؟!
صدا و سیما در اقدامی عجیب قسمت زیادی از سخنرانی حسن روحانی در مراسم سالمرگ هاشمی رفسنجانی را به طور زنده از شبکه خبر پخش کرد!!!!
مگر نمی دانید صدها هزار نفر علیه حسن روحانی، شکایت ثبت کرده اند و باید منتظر دادگاه باشد؟!
مگر نمی دانید حسن روحانی با کمال وقاحت آمده به عنوان کاندیدا در مجلس خبرگان رهبری ثبت نام کرده؟!
مردم و نیروهای انقلابی پیگیر دادگاهی شدنش و رد صلاحیت او در مجلس خبرگان رهبری هستند اما در کمال تعجب می بینم حالا صدا و سیما به بهانه سالمرگ هاشمی رفسنجانی برای روحانی رپورتاژ خبری می رود و سخنرانی اش را به صورت زنده از تلویزیون پخش می کند!!
نکته تاسف بار تر این است که در جلسه سالمرگ هاشمی رفسنجانی، سران فتنه از جمله خاتمی ملعون و باغی بر انقلاب هم حضور داشته است که به صورت زنده تصاویر اینها نیز از شبکه خبر هم پخش شد!!
❌صدا و سیما باید رسماً از مردم و خانواده شهدا مخصوصاً شهدای فتنه عذرخواهی کند
👤حجت احسان بخش
#سالگرد_رفسنجانی
#حسن_روحانی
@Alachiigh
❌❌واکنش محسن هاشمی به زندانی بودن فائزه هاشمی
▪️«خارج از چارچوب حرف زد»
رئیس شورای مرکزی حزب کارگزاران سازندگی:
🔹والده ما از بنده سؤال کرد که چرا فائزه زندان است؟ گفتم خارج از چهارچوب حرف زده است. گفت مگر حرف زدن جرم است؟! نمیخواهی برای او کاری کنی؟ گفتم به رهبری و رئیس قوه قضائیه نامه نوشتهام.
🔴 پی نوشت:
البته که برای خانواده ایشان اصلا جرم معنا ندارد،
مثلا مادرشان می تواند اگر انتخابات به ذائقه اش خوش نیامد به مردم بگوید بریزید در خیابانها و آنها را توصیه به آشوب افکنی کند.
🔺یا پسرشان می تواند مجرم اقتصادی و سیاسی باشد و از زندان به هر بهانه ای مرخصی های طولانی مدت بگیرد و تا عشقش نکشید به حبس برنگردد.
🔺یا مثلا دخترشان با بهائیت نشست و برخاست نموده و حمایتشان کند و در ساماندهی فتنه ها وسط جمعیت بایستد و بلوا به پا نماید.
♦️حرف زدن که جرم نیست هم گزاره جدیدی از لسان مادر خانواده ایست که در زمان حیات پدرشان روز تاسوعا و عاشورا جت اسکی سوار می شدند و اصلا برایشان حریم و حد و مرز، معنا و مفهومی ندارد که بخواهند به آن پایبند باشند و یا قبولِ مجازات نمایند!
✍ مریم اشرفی گودرزی
#تحلیل_سیاسی
@Alachiigh
12.28M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
❌🎥🔴استقبال بی نظیر مردم قشم از #رزمندگان_سپاه_پاسداران
💢ورود #ادوات_نظامی و #استقبال مردم #جزیره_قشم از کاروان رزمایش نیروی زمینی سپاه
@Alachiigh
❌💢خداقوت مسئولین
🔸وقتی دنبال ریشههای ناامنی و آشوب خیابانی و ترور میگردی
➖سر از نرمافزارهای مجازی تحت مدیریت دشمن درمیاری
🔸وقتی دنبال ریشههای فساداخلاقی و گسترش روابط ناسالم و محتواهای فاسد میگردی
➖سر از نرمافزارهای مجازی تحت مدیریت دشمن درمیاری
🔸وقتی دنبال ریشههای ناامیدی و بدبینی و تحقیر پیشرفتهای کشور میگردی
➖سر از نرمافزارهای مجازی تحت مدیریت دشمن درمیاری
🔸وقتی دنبال ریشههای افزایش بیخودی قیمت ارز و تلاطمهای اقتصادی کشور میگردی
➖سر از نرمافزارهای مجازی تحت مدیریت دشمن در میاری
🔸وقتی دنبال ریشههای تمسخر قومیتها و نمک پاشیدن به زخمهای مردم میگردی
➖سر از نرمافزارهای مجازی تحت مدیریت دشمن درمیاری
♦️مهم نیست که فضای مجازی رو یله و رها گذاشتیم و به آن افتخار میکنیم،
مهم اینه که برای آزادی بیانِ مفسدان، حتی بیشتر از مدعیان آزادی بیان ارزش قائلیم؛ حتی به قیمت از دست رفتن امنیت اقتصادی، روانی، اخلاقی و اجتماعی کشور.
♦️خدا خیرمون بده که پای تروریستهای شناختی و رسانهای رو به کشور باز کردیم و کاری به تلفات سنگین روزانه مردم توی این معرکه نداریم.
#جنگ_شناختی
@Alachiigh
آلاچیق 🏡
#ناحله #قسمت_شصت_و_یکم با شنیدن حرفاش دوباره همه دور سرم جمع شدن حس میکردم خیلی تنهام دلم هیچکسی ر
#ناحله
#قسمت_شصت_و_دو
محمد:
از حموم اومدم بیرون و مشغول سشوار کردن موهام بودم
داد زدم
_ریحانه!!
یه شونه فِر بهم بده بینم.
چند ثانیه بعد شونشو اورد و سمتم دراز کرد.
مشغول فرم دادن به موهام بودم که داد زد
+بیا کتت رو بگیر بپوش.
_من کت نمیپوشم.
+مگه دست خودته؟
_ن پس دست توعه.
عروسیه مگ ؟
با خشم گفت:
+محمد میام میزنمت صدا بز بدی به خدا .
انقدر منو حرص نده.
مامان بیچاره ی من از دست تو دق کرد.
بابا داد زد :
+بس کنین دیگه از دست شماها.
بریم دیر شد .
پس علی کجاس؟
ریحانه یه زنگ بزن بهشون بگو تند باشن دیگه.
ریحانه رفت سمت تلفن و گفت
+چشم باباجون.
بابا اومد تو اتاق و گفت:
+توهم دل بکن از موهات پسرم.
خندیدم و گفتم
_چشم اقاجون چشم.
شلوار مشکی ای رو ک ریحانه اتو کشیده بود ، از رو پشتی برداشتم و پوشیدم.
یه پیرهن ساده سفید از تو کمد برداشتم و تنم کردم.
ساعتمو بستم دستمو مشغول جوراب پوشیدن شدم.
چند دقیقه که گذشت علی اینا رسیدن.
بابا رفت پیششون.
دوباره جلو آینه ایستادم و مشغول تماشای خودم شدم.
یه عطر از تو کمد برداشتم و به چندتا فِش قناعت کردم.
دوباره به تیپم تو آینه خیره شدم ک ریحانه گفت
+محمد !!!روح الله هم اومد تو هنوز حاضر نشدی؟؟؟
کی میخای بری دسته گل و شیرینی بخری؟؟
بیا دِ وا بده دیگه برادر من .
اه.
+ انقدر غر نزن دیگه ریحانه.
کتم رو سمتم دراز کرد و گفت
+به خدا اگه نپوشیش باهات نمیام.
_تو نیا اصلا.
+وای محمد خواهش کردم ازت.
_نمیپوشمش ریحان به خدا نمیخاد .
+محمد من اخر میمیرم از دست تو. دستتو بلند کن داداشم بیا بپوشش .
دستمو بلند کرد که گفتم
_خیلی خوب. میپوشم. بده من.
ازش گرفتم و
دوباره جلو آینه مشغول بر انداز خودم شدمکه بابا چراغو خاموش کرد
_عهههه بابا .
+بابا و ....
استغفرالله.
دختر شدی مگه هر دقیقه خودت رو چک میکنی بیا بریمدیگه دیر شدپسر .
ما واسه ریحانه کمتر از تو زجر کشیدیم.
اومد سمتم .
کتم رو کشید و من برد سمت حیاط
_عه بابا سوییچمو نگرفتم.
+از دست تو .
برگشتم و سوییچ و برداشتم و رفتم پایین.
ترجیح دادم به نگاه خشمگینشون توجهی نکنم.
بابا رو سوار ماشین کردم و خودم هم نشستم .
ریحانه و روح الله ک راه بلد بودن افتادن جلو .بعدشون ما و پشت سرمون هم داداش اینا.
قرار شد ریحانه و روح الله شیرینی بگیرن. من هم دم ی گل فروشی نگه داشتم و سفارش گلای رزِ سفید و صورتی دادم.
تا ببنده حدودا یک ربع طول کشید .
گل و گرفتم و گذاشتم عقبِ ماشین و راهی خونه ی دخترخاله ی روح الله شدیم.
__
فاطمه :
چند ساعتی بود که خبری از ریحانه نشده بود.
نگران چشم به ساعت دوختم.
دیگه نزدیکای دوازده شب بود.
سرمو تو دستام گرفتمو .
وای خدایااا...
دراز کشیدم رو تخت و پتوم رو کشیدم رو سرم.
صفحه ی تلگرام گوشیم باز بود و هر دقیقه منتظر پیام ریحانه بودم.
فکر کنم دوباره تب کردم.
تو افکار خودم بودم و مدام چهره ی محمد میومد تو ذهنم که با خیسی صورتم فهمیدم گریم گرفته.
دوباره گوشیمو چک کردم
خبری نبود.
کاش میومد میگف محمد ازش خوشش نیومده.
یا چه میدونم.
هر چیزی غیر از اینکه ...
همین لحظه بود که گوشیم صداش در اومد.
با عجله پاشدم و نشستم رو تخت ...
چقدر امید داشتم.
دلم به حال خودم سوخت
دیدم ریحانه پیام داده :
+مژدگونی بده دختر درست شد. یه عروسی افتادیم.
با این حرفش انگار همه ی بدنم یخ کرد
احساسِ حالت تهوع بهم دست داد.
دنیا رو سرم میچرخید .
حس کردم با این جملش زندگی آوار شده رو سرم.
چشمام خیره بود به صفحه گوشیم
که پی ام بعدی هم اومد
+وایییی فاطی باید بودی و کنار هم میدیدشون انقده بهم میومدن که! خداروشکر اینبار داداشم نگفت لوسه نونوره ،نازنازوعه،سبکه ،جیغ جیغوعه، جلفه، خنگه !!!
فلانه بهمانه!! .... هیچ بهانه ای نتونست بیاره واقعا!
یه لبخند تلخ نشست رو لبام
انقدر تلخ بود که دلم رو زد
چقدر من همه ی این خصوصیات رو داشتم .
محمد حق داشت از من بدش بیاد.
کاش خدا یه فرصت دیگه بهم میداد
کاش فقط یک بار دیگه....
دلممیخواست جیغ بزنم ولی صدام در نمیومد .
گوشی رو به حال خودش رها کردم.
من ضعیف شده بودم خیلی ضعیف پتوم رو بیشتر دور خودم پیچیدم
حس میکردم گم شدم
خودم و گم کرده بودم
اهدافم، آرزوهام ،انرژیم!!!
دیگه اشکی برامنمونده بود.
حتی قدرت گریه کردن هم نداشتم...
پتومو بغل کردم و چشمامو بستم
دیگه کارام شده بود تا صبح آهنگ گوش کنم
وبالشتم از اشکام خیس شه.
نفهمیدم تا کی گریه کردم و خوابم برد...
#نویسنده : فاطمه زهرادرزی،غزاله میرزاپور
#رمان_مذهبی
@Alachiigh
5.98M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🙏صَلَی اللهُ عَلَیْکَ یَا أَبَا عَبْدِاللَّهِ♥️🤚
سلام ای عزیز دلم ...
قرار نبود که بین ما بیفته فاصله
🙏التماس دعا
#هیئت_مجازی
#شب_زیارتی_امام_حسین_علیه_السلام
#اللهم_ارزقنا_کربلا_بحق_الحسین_ع
@Alachiigh