eitaa logo
آلاچیق 🏡
1.1هزار دنبال‌کننده
6.6هزار عکس
4.1هزار ویدیو
60 فایل
فعالیتهای کانال، به نیت مهدیِ فاطمه عجل الله تعالی فرجه ادمین تبادل، انتقاد-پیشنهاد-مسابقه : @nilofarane56 پ زینب کبری سلام الله علیها کپی مطالب با ذکر صلوات 🙏
مشاهده در ایتا
دانلود
5.84M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🎥👆❌ ⭕️اسپانیا،... در زمین فوتبال، یکی از معترضان به جنگ غزه وارد زمین می شود. پلیس ها او را می گیرند و مشغول زدن او هستند. ببینید واکنش بازیکنان و مردم چگونه است و چه اتفاقی می افتد...👆 ⭕️👈حقیقتا ما کمتر متوجه این تغییرات سریع و بی نظیر در جهان هستیم. @Alachiigh
1.02M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
⭕️❌🎥ذات اصلاح طلبان همین است. تحریم طلب، برانداز، ویرانی طلب آرزو داشتند و دارند که ترامپ انتخاب شود تا تحریم ها بیشتر شود. چرا که دمکرات ها "شل و ول" هستند و سیاست های ایران تکان نمی خورد. مهدی هاشمی هم ٨٨ از واشنگتن دنبال سیاستمدارانی بود که ایران را بیشتر تحریم کنند. اصلاح طلب خودش بر سر قدرت باشد، حالا ایران ویران و تحریم شده و جنگ زده هم بود ایرادی ندارد. ❌شرم آور است این ویدیو از دختر هاشمی رفسنجانی @Alachiigh
آلاچیق 🏡
#فراموشت_نمیکنم #قسمت۴۰ دستمو از دستش کشیدم شپلق کوبوندم تو ملاج حسینو گفتم _نکبت من سوگندم؟! خود
جیغی کشیدمو برای بار هزارم به در حموم کوبوندمو گفتم _بردیاااااا!!!!!!!!!بیا بیرون دور شد!!!!!!!! داد زد _الان میام ! _بردیا نیم ساعت پیشم همینو گفتی!! بیا بیرون یه ساعت دیگه پروازه! بردیا در حمومو باز کردو اومد بیرون و گفت _بیا اومدم بیرون... جیغ جیغو و خودشو پرت کرد روی تخت و ساعدشو روی چشماش گذاشت! متعجب نگاش کردمو گفتم _بردیا پاشو دیرمون شد!! بابا یه ساعت دیگه پروازه! بعد تو گرفتی خوابیدی؟؟!! ساعدشو از روی چشماش برداشتو گفت _عههه! راس میگی؟! یه ساعت دیگه پروازه؟ چشم غره ای رفتمو گفتم _ دو ساعت دارم صدات می کنم از حموم بیای بیرون بعد تازه می گی عه راس میگی!!! غلتی زدو پتو رو روی خودش کشیدو خوابیدو گفت _پس نیم ساعت دیگه بیدارم کن تا بریم! چند ثانیه بهت زده نگاش کردمو یهو جیغ زدم _بردیااااااااااااا!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!! از تخت پرت شد پایین و تند تند گفت _هان چیه ! چی شده!! دزد اومده؟ ترامپ مرده؟؟ هینی کشیدو ادامه داد _واااای!!!!!!!!! زنش زایید؟؟؟؟ هیین نکنه یارانه هارو قطع کردن؟؟؟؟؟؟؟؟؟ دستمو کوبوندم به پیشونیم و تا خواستم چیزی بگم گفت _ ای داد بی داد!!!!!!!! سوگند بیوه شده!! حرصی نگاش کردم که نیششو تا بنا گوش باز کردو از جاش بلند شدو گونمو سریع بوسیدو به سمت کمدش رفتو همونطور که دنبال لباساش میگشت گفت _ راسی حاج خانوم...میدونسی وقتی حرص می خوری خوشگل تر میشی؟! خندیدمو همونطور که از اتاق بیرون می زدم گفتم _حاج اقا به جای مخ زنی چشاتو باز کن تا ببینی لباس برات رو تخت گذاشتم! و همونطور که بیرون می رفتم درو پشت سرم بستم. بعد از ده دقیقه حاضر و اماده بیرون اومدو جلو چشمام یه دور به دور خودش چرخیدو گفت _حاج خانوم می پسنده؟؟ خندیدمو گفتم _چون خوشتیپ شدی نه! پوکر نگام کردو گفت _عه چرا؟؟؟؟؟؟!!!!!!!!!!!!! خندیدمو گفتم _چون دخترا درسته قورتت میدن!! قهقه زدو گفت _ بیا بریم حسود خانم!! چمدونارو برداشتو همون طور که به سمت در ورودی سالن میرفت گفت _چادرتو بپوش بریم حاج خانووم! احترام نظامی کردمو گفتم _چشم فرمانده!! 👇👇👇👇
آلاچیق 🏡
#فراموشت_نمیکنم #قسمت۴۱و۴۲ جیغی کشیدمو برای بار هزارم به در حموم کوبوندمو گفتم _بردیاااااا!!!!!!!!
حرصی نگاش کردم که نیششو باز کردو گفت _من که مسافرت با ماشینو خیلی دوست دارم! شما چی فرمانده؟! دست به سینه بهش خیره شدمو حرصی گفتم _ تا دیروز که قربون صدقه سرهنگ می رفتی که واست بلیط هواپیما گرفته ولی حالا که از پرواز به لطف جنابعالی جا موندیمو گیت بسته شده یادت افتاده که عاشق مسافرت با ماشینی؟؟ بردیا نیششو بیشتر باز کردو تا خواست چیزی بگه خانمی که کنارمون وایساده بود متعجب گفت _شما پلیسین؟؟ این تعجب داره! بردیا چش غره ای به من رفتو گفت _نه خانم! اسم پدر خانوومم سرهنگه! سرهنگ؟؟!! وای بردیا!! استاد گند زدنی که! اخه کی اسم بچشو میزاره سرهنگ؟! زنه لبخندی زدو گفت _عه! اسم عموی منم سرهنگه! حرفمو پس میگیرم ! هستن دوستانی که اسم بچشونو بزارن سرهنگ! بردیا پوکر نگام کردو دستمو کشیدو همراه خودش برد. سوار تاکسی شدیمو به سمت خونه رفتیم بعد از بیست دقیقه به خونه برگشتیم و بعد از برداشتن چندتا وسایل کوچیک و یه سبد خوراکی راهی مشهد شدیم. بردیا_ دریا جان یه زنگ به ستوان رجایی بزنو ببین کجا هستن.. مثل ما از پرواز جا موندن یا نه؟! خندیدمو گفتم _مگه همه مثل تو حمومشون یه روزست؟؟ خندیدو گفت _زنگ بزن ببینم! چشاشو ماساژ دادو گفت _نزاشتی بخوابم الان خوابم میاد همونطور که شماره محبوبه (ستوان رجایی) رو می گرفتم _به سنگ پا قزوین گفتی برو من جات هستم!! من بودم تا ساعت 11 خواب بودم متفکر نگام کردو گفت _ای کلک تا یازده خواب بودی؟؟ همون لحظه محبوبه واب دادو من نتونستم جواب بردیا رو بدم. محبوبه _جانم سروان! _بی بلا ! کجایید محبوبه جان؟ از ستوان علی دوست خبر داری؟ محبوبه _ قربان ماموریت منو ستوان علی دوست کنسل شد. _چی؟!! کی کنسل شد؟! محبوبه _ امروز صبح سرهنگ دستور دادن که منو ستوان دیگه به مشهد نیایم...و فقط شما و سروان ماهانی به همراه نیرو های امنیتی مشهد ماموریتو جلو برین! _بسیار خب... پس به سرهنگ اطلاع بدین که از پرواز جا موندیمو الان با ماشین داریم می ریم! محبوبه _ چشم قربان! سفر به سلامت! _ممنونم محبوبه جان! یا علی!! و تماسو قطع کردم. بردیا فوری گفت _چی شده؟ نگاهش کردمو گفتم _ امروز صبح سرهنگ دستور دادن که دوتا ستوان دیگه به مشهد نیاین...و فقط ما دوتا به همراه نیرو های امنیتی مشهد ماموریتو جلو بریم! بردیا متفکر در حال رانندگی بود... پسورد گوشی بردیا رو زدم و به حسین زنگ زدم بعد از دو بوق جواب دادو طبق معمول به من فرصت حرف زدن ندادو خودش شروع به چرت و پرت گفتن کرد _وای داداش به دادم برس که دختر خالت منو کشت! و صدای حرصی سوگند بلند شد که می گفت _خیلی پروویی من تو رو کشتم یا تو منو کشتی؟؟ خندیدمو گفت _احوالتون چه طوره دایی؟؟ زندایی همچنان داره از دست کارات حرص میخوره؟ بردیا که فهمید دارم با حسین حرف می زد اشاره کرد گوشیو بزارم رو ایفون(حالت بلندگو). صدای حسین اومد که با گریه مصنوعی می گفت _داغونم جغله جوون! زنداییت منو از گشنگی کشت! نه صبحونه بهم میده نه ناهار! بیا طلاقمو ازش بگیر جون اون شوهر گوگولیت! منو بردیا خندیدیمو سوگند حرصی گفت _ می بینی دریا! از دیشب تا الان یه هفتاد هشتاد تایی از نخ موهام سفید شده! دارد... @Alachiigh
دنیا پر از افراد خوبِ! اگر نمیتونی پیداشون کنی، خودت یکی از آنها باش ⚜⚜⚜ @Alachiigh
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🥀🥀🥀🥀🥀 ⭕️خانوادگی فدای امام زمان شدن در جنوب لبنان توسط یهود های خیبری شهید شدند اللهم العن الیهود الخیبری ⭐️شادی روح پاک همه شهدا صلوات @Alachiigh
⭕️ احمدی نژاد وقتی گمراه شد که،... ◀️مرداد ۱۳۸۸ احمدی نژاد وقتی گمراه شد ؛ که رهبری ناچار شدند برای عزل مشایی نامه بنویسند و خواهان عزل وی شوند آن هم بعد از چند بار تذکر و نصحیت شفاهی که احمدی نژاد به هیچکدام اعتنایی نکرد ◀️سال ۱۳۸۹ احمدی نژاد وقتی گمراه شد؛در دولت دومش مشایی با اصلاح طلبان همکاری کرد و مجوز تاسیس بانک گردشگری رو به برادر فاسد اسحاق جهانگیری داد و زمانیکه اختلاس بزرگ رو رقم زدن مشخص شد احمدی نژاد با لیبرالها همکاری داشته ◀️ادریبهشت ماه ۱۳۹۰ احمدی نژاد وقتی گمراه شد؛ که ۱۱ روز از اداره دولت قهر کرد و خانه نشینی اختیار کرد بابت لجاجت با دستور ولی فقیه و نائب برحق امام زمان (عج) و ولی امر مسلمین ◀️فروردین ۱۳۹۰ احمدی نژاد وقتی گمراه شد: که با تحریک مشایی فشار آورد مصلحی وزیر اطلاعات رو برکنار کنند اما رهبری فرمود صلاح نیست ولی گوش نداد و مقام معظم رهبری ناچار شد با حکم حکومتی برای ابقای حجت الاسلام مصلحی اقدام کنند ◀️مرداد ۱۳۹۲ احمدی نژاد وقتی گمراه شد؛ که قبل از پایان ریاست جمهوری دور دوم مبلغ ۱۶ میلیارد به صورت غیر قانونی به اسم دانشگاه خود از بیت المال برداشت کرد @Alachiigh
1.67M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
⭕️❌واقعا عجیبه.. خطرناکتره یا .... خبرنگار درباره ایراندوستی مردم آذربایجان و جنایت های پانترکها در ترکیه صحبت میکنه، پزشکیان براشفته میشه... ‏شرم و عصبانیت مسعود پزشکیان برای اینکه بگه ایرانیه در مصاحبه با یک خبرنگار؛ کسی که نه خودش نه محافظاش اجازه نمیدن خبرنگار یه سوال از ایشون بپرسه قراره بشه رئیس جمهور مردمی که رئیس جمهور شهیدشون برای دیدن پیر زن روستایی چندین کیلومتر توی کوه پیاده راه رفت؟؟ ✅♦️ان شاءالله به حرمت خون ، @Alachiigh
👇⭕️به کی رای بدیم⭕️👇 ❌بسیییار عالی 👇👇👇👇 ✅️ شخصی از (ع) پرسید: بین دو حاکم در تردیدم؟ ✅️ امام فرمود: عادل،صادق،فقیه و باتقواترین را انتخاب کن. ✅️ شخص :اگر به تشخیص نرسیدم؟ امام فرمود: ببین افراد متدین به کدام مایلند. ✅️ شخص گفت: اگر نفهمیدم؟ 🔴امام فرمودند: بنگر مخالفان آیین ما کدام را بیشتر می پسندند، او را کنار بگذار و ببین کدام بیشتر، آنها را خشمگین میکند، او را برگزین🔴 منبع : اصول کافی جلد 1ص 68   @Alachiigh
1.65M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
❌👆👆⭕️ سنگین ترین جنگ نرم تاریخ بر ضد کشور ما 💢امام خامنه‌ای: هدف این است که توده‌های مردم مورد اغوا قرار بگیرند امّا وسیله‌ی اغوای توده‌های مردم، اغوای خواص است. امروز یکی از کارهای مهم، اغوای خواصّ جامعه است، [یعنی] کسانی که عنوانی دارند و امکانی دارند و احیاناً سوادی دارند و مانند اینها. چون وقتی خواص اغوا شدند، اگر به این خواصّ اغواشده فرصت داده بشود و امکان داده بشود، راحت توده‌ی مردم را اغوا خواهند کرد. یکی از سنگین‌ترین جنگهای نرم تاریخ کشور ما امروز در همین زمینه در جریان است. دارند دائم با مزدورپروری، با حرام‌خوارسازی، با لطایف‌الحیل افرادی را حرام‌خوار میکنند؛ وقتی حرام‌خوار شد، مثل حیوان جلّال،دیگر خیلی مشکل میشود او را از حرام‌خواری دور کرد. @Alachiigh
آلاچیق 🏡
#فراموشت_نمیکنم #قسمت۴۳و۴۴ حرصی نگاش کردم که نیششو باز کردو گفت _من که مسافرت با ماشینو خیلی دوست
خندیدمو گفتم _مردا همینن سوگند! بردیا امروز انقد دست دست کردو حاضر نشد که از پرواز جا موندیمو از شانس گندمون پرواز بعدی مشهد واسه فردا بود! حسین خندیدو بردیا انگشتشو کرد تو پهلوم منم تو جام پریدمو یه چش غره حسابی براش رفتم ! حسین_ بردیا ! دمت گرم! تو که از زنا لباس پوشیدنت بیشتر طول میکشه! سوگند خندیدو گفت _الان کجایین؟ دریا_ تازه از سعادت شهر زدیم بیرون... اگر همینجوری پیش بریم و بین راه توقف نداشته باشیم شب می رسیم مشهد! سوگند_ به سلامتی! میرین هتل؟ نگاه سوالیمو به بردیا دوختم که گفت _نه میریم خونه سازمانی ! سوگند_ اهان!! خوش بگذره! بچه ها دعا واسه ما یادتون نره ها! حسین گفت حسین_ دریا !دریا! _جانم ! جانم! حسین_ بی بلا ! بی بلا! _عه! درست بحرف ببینم! خندیدو گفت حسین_از این پارچه سبزا هستا که می بندن به ضریح... _خب؟ حسین_ بی زحمت یه دو متریشو بخر! _وا!! واسه چی می خوای؟ _واسه سوگند! میخوام ببندی به ضریح امام رضا«علیه السلام» شاید فرجی شدو خدا شفاش داد! یکم به حرفاش فکر کردم تا منظورشو گرفتم به بردیا خیره شدمو با بردیا زدیم زیر خنده و صدای جیغ جیغ سوگند بلند شد! سرفه مصلحتی کردمو جدی گفتم _حسین لودگی رو بزار کنار ... بگو ببینم از سازمان و اوانسیان چه خبر؟؟ جدی شدو گفت _فعلا همه چیز امن و امانه! بردیا_ نمی دونین چرا برنامه عوض شده؟؟ کمی سکوت کرد که گفتم _بچه ها؟! هستین؟ _دیشب می خواستن حرم امام حسینو بمب گذاری کنن که جلوشونو گرفتن و نتونستن به خواسته کثیفشون برسن! حشد الشعبی عراق (یکی از ارگان های نظامی عراق که همانندنیروی بسیج ایران )ردشونو توی ایران زدن! بابهت گفتم _ایران؟؟؟؟!!! سوگند _ اره! احتمالا زیر سر این اوانسیان حیوون باشه! نتونستم چیزی بگم که بردیا گفت _خب این مسئله و پرونده که به عهده سپاهه! حسین_ اره! نیرو های اطلاعاتی سپاه پیگیرشن و انشاالله به زودی دستگیرشون می کنن! اما این پرونده استثناست و ماهم باهاشون همکاری می کنیم! به احتمال زیاد منو سوگند به جای ستوان رجایی و علی دوست بیایم مشهد! **** بردیا لب تابو از سردار رضوی گرفتو بعد از احترام نظامی از اتاق خارج شد. سردار رو به من گفت _دخترم شما همراه ستوان مهری برین تا گریمتون کنن! هردو احترام گذاشتیمو از اتاق بیرون اومدیم. قرار بود منو بردیا با یه کم گریم بریم به محلی که رد طهورا رو زدن و طبق برنامه دستگیرش کنیم! بعد از گریم با بردیا سوار یه بی ام وه مشکی شدیم و به سمت 17 شهریور راه افتادیم... با کمی پرس و جو مرکز تجاری اسمان رو پیدا کردیم! با هم واردش شدیمو به سمت بوتیکی که طهورا داخلش بود رفتیم. با دیدنش تموم نفرتای عالم توی دلم سرازیر شد. دست باند پیچی شدشو به موهای چتریش کشیدو با ناز گفت _اهلا و سهلا! (خوش امدید!) هر دوی ما گریم و لباس عربی به تن داشتیم! من عبای عربی و روبنده پوشیده بودمو با شکم مصنوعی7ماهه. بردیا هم دشداشه (لباس عربی مردانه) پوشیده بود با کلی ریش و چفیه عربی و عینک مستطیلی. خیلی تغییر کرده بودیم و شناساییمون خیلی خیلی سخت بود... بردیا با لهجه عربی به انگلیسی گفت _we want a scarf! (ما یه روسری می خوایم!) فاطمه یا همون طهورا لبخندی زدو به سمت قفسه ی روسری ها رفت. بردیا نا محسوس نگاهی به اطرافش کردو با لبخند دستمو گرفت. 👇👇👇