1.14M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
❌❌🎥 آخوندی: بانیان وضع موجود باید به مردم معرفی شوند
❌وزیر راهِ دولت روحانی در همایش انتخاباتی پزشکیان گفت:
ما هیچ لکنتی بر زبان نداریم. آنهایی که وضعیت نابسامان را در کشور بهوجود آوردند باید به مردم معرفی شوند.
📌📌یکی از بی لیاقت ترین و بدتدبیرترین کارگزاران تاریخ معاصر ایران تا این حد گستاخ و بی حیا است. باید مجسمه این مرد را به عنوان نماد ناکارآمدی در میادین شهرهای بزرگ نصب کنند و به همگان معرفی کنند. مجسمه علم ستیزی، دین گریزی، رانت جویی، جناح پرستی، فساد خواهی، تحریف و...و...و
صدا و سیما مقصر است، قوه قضائیه مقصر است، حوزه مقصر است و خیلی های دیگر مقصرند که زبان این آقا هر روز دراز و درازتر می شود.
امیر حسام
#پرووووهای_کهکشانی😳😳
#انتخابات۱۴۰۳
#اصلح
#مشارکت_حداکثری
@Alachiigh
9.1M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
#پیشنهاد_ویژه
⚠️ قرآن بر سر نیزه میکنند!
⭕️ 👆دکتر محمد جمشیدی، معاون امور سیاسی دفتر ریاست جمهوری شهید رئیسی
#ظریف
#انتخابات۱۴۰۳
#اصلح
#مشارکت_حداکثری
@Alachiigh
آلاچیق 🏡
#فراموشت_نمیکنم #قسمت۸۴ لبخند تلخی زدو گفت _ بابت مرگ سروان فرهمند متاسفم ...باشه... من موافقتو اع
#فراموشت_نمیکنم
#قسمت۸۵و۸۶
صدایی تو گوشم پیچید!
صدای یه مرد!!!!
"_دریا!!!فدات شم چرا اشک می ریزی! بخدا اگر گریه کنی به قول خودت خودمو از تخت پرت میکنم پایینا!"
اشکام خود به خود پاک شد صدای خنده های ملیح یه دختر توی ذهنم مدام رژه می رفت!
خدایا من چم شده!
از توی کیفم قرص ارامبخش رو دراوردم و بدون اب دوتاشو خوردمو دراز کشیدمو سعی کردم بخوابم...
_سودا!!! حبیبی!! ابجی بیدار میشی؟!
اروم چشمامو باز کردم نگاهمودوختم به الیوت.
سریع تو جام نیم خیز شدم که گفت
_کیف حالک اختی؟!(حالت چطوره خواهرم؟!)
لبخندی زدمو گفتم
_ انابخیر...(خوبم...)... تو چطوری؟!
نگاهش رنگ غم گرفت و دست و پا شکسته گفت
_ می خواید بروید ایران! انا (من ) غمگین! من...دوست نداشت که.. انت (تو) بری!
لبخندی بهش زدمو گونشو بوسیدمو گفتم
_زود بر می گردم!
کمی این پا و اون پا کرد و در نهایت اروم زمزمه کرد.
_ انا (من) شنید...مردم ایران خیلی خوب هست! من دوست دارم ...که همراه شما بیاام ایران! پیش رهبر ایران!
دستمو روی دهنش گذاشتمو گفتم
_هیییییییسسسسس! تو نمی دونی که نباید اسم اون مردو توی این خونه و بین ما به زبون بیاری؟! فراموش کردی من هم یک اسرائیلی و یهودی هستم؟!
دستمو از روی دهنش برداشتم که اروم گفت
_ انت لا اسرائیلی ...تو ایرانی بود! انت فرزند اینها نیست!
کمی مشکوک نگاش کردم...
منظورش چیه که بچشون نیستم!
سرم تیر کشید و صحنه ای توی ذهنم گذشت...
تصویر همون دختر زخمی بود که سمیر اتیشش زد...
"_ اسرائیل و امریکا خیلی ساله که قراره سه روزه تهرانو تصاحب کنن! به قول حضرت اقا هیچ غلطی نمی تونن کنن!"
"_ سوگند فکرشو کن ! یه روز سران اسرائیل و سیاستمدارای امریکا و انگلیس جلو پای رهبر زانو بزنن و از ترس به لرزه بیفته تنشون و التماس کنن! "
سرمو بین دستام گرفتم و چشمامو با درد روی هم گذاشتم!
صدای این دختر بی نهایت شبیه صدای خودم بود ولی من یهودیم و این دختر نشون میده که مسلمونه ...
الیوت هینی کشید وگفت
_تو خون دماک (دماغ) شد!
دستمو به بینیم کشیدم! راست می گفت من خون دماغ شده بودم!
و چیزی که خیلی عجیب بود برام ری اکشن (عکس العمل) یهوییم بود که سریع خودمو به سرویس اتاقم رسوندم تا خون جایی نریزه!
***
_پدر خواهش میکنم الیوت رو همراه خودمون بیاریم! فکر میکنم خیلی بدردمون بخوره!
چشماشو ریز کردو دستی به ریش سفید بلندش کشیدو همونطور که کلاهشو روی سرش میذاشت گفت
_ مغزت قبلا خیلی خوب کار میکرد! اگه مغزت هنوز مثل قبل از تصادفو فراموشیت باشه فکر می کنم دلیل اسرارت برای اوردن اون توله سگ به ایران حسابی برای اسرائیل و اهدافش خوب باشه!
عوضی سگ تویی و امثال توعه لاشخور!
کاش یهودی نبودم! کاش بین این اشغال صفتا نبودم!
لبخند اجباری زدمو گفتم
_ حتما همینطوره! خب من برم الیوت رو اماده کنم!
و سریع جیم شدم!
الیوت وقتی این خبرو شنید از خوشحالی یه جا بند نبود!
دلم براش کباب شد...
این بچه شاید هنوز7 سالشم نشده باشه و اینهمه غصه داره!
بعد از پوشیدن یه مانتو و شلوار، شال سه متریمو دور گردنم پیچیدم تا وقتی که وارد مرز ایران شدیم بپوشمش!
نمی دونم چرا از اینکه موهامو نپوشوندم عذاب وجدان گرفتم!
همش یه صدایی توی گوشم می پیچید و ازم میخواست تا به خودم بیام! صدای یه مرد که دختری به اسم دریا رو مخاطب قرار داده بود ولی حس میکردم با منه!
پووفی کردمو سوار یه ون شدیم و بعد از وارد شدن به خاک ترکیه به سمت استامبول راه افتادیم.
بعد از چند ساعت رسیدیم و به سمت هتل رفتیم تا برای دو ساعت دیگه استراحت و اماده بشیم...
به محض ورودم به اتاق سرم تیر کشید!
👇👇
آلاچیق 🏡
#فراموشت_نمیکنم #قسمت۸۵و۸۶ صدایی تو گوشم پیچید! صدای یه مرد!!!! "_دریا!!!فدات شم چرا اشک می ریزی!
#فراموشت_نمیکنم
#قسمت۸۷
چشمام هیچ جا رو نمی دید و صحنه های مختلفی به جاش جلوی چشمم رژه می رفت
صداهایی توی گوشم می پیچید که باعث شد روی زمین زانو بزنم و سرمو با دستام چنگ بزنم.
الیوت با ترس کنارم نشستو گفت
_ابجی ؟! حالت خوبه؟!
چند نفس عمیق کشیدم و سعی کردم جواب الیوت رو بدم اما صحنه ها و صداهای توی ذهنم مانع صحبت کردنم می شد.
صدای ملیح یه دختر توی گوشم پیچید
"_ بردیابهم قول بده تنهام نمی زاری؟!!"
یهو صدای ارامش بخش همون پسر ناشناسی که حس می کنم از همه بهم نزدیک تره توی گوشم پیچید
"_برندارم دل ز مهرت دلبرا تا زنده ام
ورچه ازادم تو را تا زنده ام من بنده ام (سنایی)"
صدای ملیح همون دختر غریبه که دریا اسمش بود توی گوشم اکو شد
"_ میدونی بردیا، همه میگن عشق یعنی دوست داشتن اما من میگم عشق یعنی یکی مثل تو داشتن! "
"دریا_ در خیالم با خیالت بی خیال عالمم!
تا که هستی در خیالم با خیالت خوش خیال عالمم!"
صحنه ها عوض شد دیگه خبری از اون دخترو پسر نبود!
این بار یه زن سی و خورده ای سال بود که صورت یه دخترو با دستاش قاب کرده بود.
صداش توی سرم مدام تکرار می شد
"_دریا جان مامان همیشه حرف حاج قاسم سلیمانی به یادت باشه که می گه: باید به این بلوغ به رسیم که نباید دیده بشیم ! اونیکه باید ببینه می بینه!
مگه نه که قران گفته بان الله یری"
سرم داشت از دیدن این صحنه ها و حرفا می ترکید جیغی کشیدمو دیگه چیزی یادم نیست که بعدش چی شد!...
اروم چشمامو باز کردمو نگاهی به اطرافم کردم.
از وسایل توی اتاق نشون میداد که بیمارستانم.
دستمو اروم روی سرم گذاشتم! نگاهمو به پنجره دوختم که یه گنبد طلایی رو دیدم!
سریع تو جام نیم خیز شدم که سوزن پلاستیکی انژیوکت از دستم در اومد و خون از دستم جاری شد.
سریع دمپایی های پلاستیکی ابی رنگ کنار تخت رو پوشیدمو به سختی به سمت پنجره رفتم. اروم پنجره رو باز کردم . خیره به گنبد مسجدی شدم که چسبیده به بیمارستان بودو نوای اذان از گلدسته هاش توی حیاط ساکت بیمارستان می پیچید!
اشکام روون شد و صدایی توی گوشم پیچید که ازم میخواست به خودم بیام و منو دریا صدا می زد!
اما من که دریا نبودم!
در اتاق باز شدو پرستاری وارد اتاق شد .
از مانتو ومقنعه ی سرش حدسم به یقین تبدیل شد و فهمیدم که من ایرانم!
نمی دونم چرا اما از این که ایرانم احساس ارامش می کردم.
پرستار با هول به سمتم اومدو گفت
_ ای وای خانم چرا شما اونجایی! تو رو خدا بیا استراحت کن چرا رفتی اونجا! الان میان منو بازخواست میکنن که چرا گذاشتم اونجا بری! تو رو خدا بیا رو تختت دراز بکش!
معلوم بود حسابی ترسیده لبخندی به روش زدمو با ضعف و درد به سمت تختم برگشتم پرستار لبخندی بهم زدو گفت
_ ممنون خانومی!الان همراهاتو خبر می کنم!
و فرصت حرف زدن بهم ندادو سریع از اتاق خارج شد.
نگاهمو به سمت پنجره برگردوندمو خیره ی گنبد شدم که بعد از چند دقیقه پدرم به همراه الیوت ویه خانم و اقا وارد شدن!
اقای ناشناس به سمتم اومدو با لبخند گفت
_سودا جان من سمیرم! شناختی؟!
کمی به چهرش خیره شدم که فهمیدم گریم کرده و با دماغ و ریش مصنوعی اصلا قابل شناسایی نبود!
همون زنی که کنار پدرم بود نزدیک شدو با نگاهی خالی از احساس گفت
_مادرت هستم! سودا جان! مهین اسکندری!
از سردی لحنش سرمایی کل بدنمو گرفت
#ادامه دارد...
#نویسنده_رز
#رمان_مذهبی
@Alachiigh
🌹شهید_امین_کریمی🌹
💥با آمادگی کامل به سوریه رفت
مادر شهیدمیگوید:
زمانی که شهدای غواص را تشییع میکردند از صدا و سیما در حال تماشای مراسم بودم و گریه میکردم.
امین گفت "مادر چرا گریه میکنی؟ ببین مادران شهدای دفاع مقدس چقدر شجاع بودند، شما هم باید قوی باشید."
یکبار که باهم صحبت می کردیم از امین پرسیدم من اگر بمیرم چه کار می کنی؟ گفت: "مادر نترس می دانم که قبل از تو شهید می شوم."
امین به شهدای دفاع مقدس ارادت خاصی داشت.
بر مزار شهدا و ملاقات جانبازان میرفت.
در تشییع شهدای گمنام نیز شرکت میکرد. هر بار که با پدرش در خصوص دوران دفاع مقدس صحبت میکرد میگفت
"اگر ما بودیم جواب محکمی به تجاوزات عراقیها میدادیم."
⭐️شادی روح پاک همه شهدا صلوات
#به_یاد_شهدا
@Alachiigh
3.24M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
❌🎥 آقای ظریف! مگر چای دبش از دولت خودِ شما شروع نکرده بود که در دولت شهید رئیسی جلوی آن گرفته شد؟!
دروغ تا به کجا؟؟؟!!!
⭕️آقای ظریف! ای کاش این فریادها را بر سر دشمنان این انقلاب میزدید آن زمان که باید صدایتان را بالا میبردید
آقای ظریف! باید گفت هیهات؛ اما:
هیهات مِن حسین فریدون
هیهات مِن مهدی جهانگیری
هیات مِن ولیالله سیف و احمد عراقچی
هیهات مِن دختر نعمتزاده وزیرصمت
و هیهات مِن چای دبش در دولت حسنفریدون
هیهات مِن دروغهای تَکراری
هیهات مِن کرسنت و قراردادهای استعماری
❌هیهات مِن #دولت_سوم_روحانی
#دروغگوی_نجومی
@Alachiigh
6.17M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
⭕️👆⚠️ فــــــــــریـــــــبِ ظـــــــــــریـــــــف!
❌ظرافتِ دروغِ ظریف
بشنوید
#انتخابات۱۴۰۳
#اصلح
#مشارکت_حداکثری
@Alachiigh
@Maddahionlinمداحی_آنلاین_شاهکار_استاد_قرائتی_دراثبات_ولایت_امیرالمومنین_علیه.mp3
زمان:
حجم:
1.96M
♨️شاهکار استاد #قرائتی در اثبات ولایت امیرالمومنین علیه السلام
👌 #سخنرانی بسیار شنیدنی
📡حداقل برای☝️نفر ارسال کنید.
#عید_غدیر
@Alachiigh