🔴مهدی نصیری کنار رجوی و پهلوی، ضلع سوم جریان ضد ایرانی!
🔴عملیات مهندسی منافقین در اغتشاشاتِ مهسا امینی!
🔴شبکه عجیب نفوذ در شهادت رئیس جمهور!
🔴خطرِ تخلیه اطلاعاتی سازمان مجاهدین خلق
🔴استفاده از زنان در خانههای تیمی سازمان!
🔴معرفی کانالهای پوششی منافقین در فضای مجازی
#نفوذ
#منافقین
@Alachiigh
15.21M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
#پیشنهاد میکنم ببینید 👌👌
❌⭕️ حمله شدید فرامرز دادرس، افسر گارد شاهنشاهی به ربع پهلوی👇
خاک بر سرت که به خاطر حمایت از حمله به ایران ننگ ابدی را برای خودت و خاندانت خریدی!
❌🔺آقای رضا پهلوی! لحظه حمله اسرائیل به ایران کدام خَلا را پر کرده بودی؟! ای خائن! تو که میگفتی اگر حمله شود ارتش طرفدارانم، بیرون میریزند!
ای خائن! من و بسیاری از فرماندهان ارتش پهلوی تو را قبول نداریم!
#طوفان_تبیین
#پایان_اسقاطیل
#حمله_به_ایران
@Alachiigh
909.8K حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
⭕️👆❌ بازنشر سخنان چندی پیش سردار حاجی زاده👇
➖♦️دشمن میخواهد مسئولین رو بترسونه در صورتیکه اگه حمله نظامی باشه اولین کسانی که باید جواب بدن ما هستیم و ما هیچ ترسی از این نداریم بلکه ما تنها نگرانیمون آقا زاده ها و خواهر زاده ها و برادر زاده هایی هستن که روی رأی تصمیم گیران اثر گذار هستن
#سردارحاجی_زاده
#طوفان_تبیین
#پایان_اسقاطیل
#حمله_به_ایران
@Alachiigh
آلاچیق 🏡
حب المهدۍ هویتنا: ـ ـ ـ ــــــــ⊰𑁍⊱ــــــــ ـ ـ ـ کـولـهبـارےازعـشـق #قسمت۱۱ـ۱۲ نفس : چادر رنگی
حب المهدۍ هویتنا:
ـ ـ ـ ــــــــ⊰𑁍⊱ــــــــ ـ ـ ـ
کـولـهبـارےازعـشـق
#قسمت۱۱,۱۲
استاد نگران و شتاب زده گفت: نه انشاالله قانعتون میکنم
نفس:استاد یعنی آقای حسینی من باید فکر کنم.
استاد : بله این حق شماست
اما من با امیدِ وصل تو بی باده سرخوشم
سپس بلند شد و نفس هم به اجبار به دنبالش رفت وقتی وارد پذیرایی شدن مادر استاد گفت: پسرم چی شد ؟ این خانوم خوشگل و با کمالات عروسم میشه؟
استاد:مامان جان خانوم آروین میخوان فکر کنم
مادر استاد:اونوقت چقدر؟
نفس تا آمد لب باز کند استاد گفت: دو روز دیگه.
نفس با خود گفت چرا آنقدر عجله دارد؟
مادر استاد:اومیدوارم که جوابتون شاد کنه دل منو و این خانوم زیبا بشه عروسم
بعد از کمی صحبت کردن مهمانها رفتند.
و نفس ماند و تعریف های خانواده اش از خوبی های این خانواده ، نفس درگیر بود با خودش واقعا استادش را دوست داشت ولی باسوریه رفتن و تنها ماندن خودش مشکل داشت همیشه از خدا میخواست مردی به دهد که ایمانش تمام و کامل باشد اما شهید نشود آخر نفس از تنها ماندن میترسد.حق دارد خوشبخت زندگی کند . حق دارد دلش بخواهد تا آخر عمرش در کنار مردش باشد. نفس خسته از افکارش روی تخت دراز کشید و به خواب رفت .
نفس :
چادر رنگی ام را برداشتم و پایین رفتم.
زهرا خانوم:وای مادر چه ماه شدی
نفس :اوا مامان مگه من ماه نبودم؟؟
محمد مهدی :اعتماد به سقف و
با صدای زنگ همگی به طرف آیفون برگشتند که محمد مهدی در را باز کرد زینب خانم دستان نفس را گرفت و گویا تنها او متوجه استرس نفس شده بود .
در باز شد و زن و مردی که میخورد 40_45 ساله باشند به همراه دختری جوان و زن و مردی جوان که گویا زن و شوهر بودند و در آخر استاد وارد شدند.
اون خانم که سن بیشتری داشت نفس را در آغوش گرفت و گفت:ماشاالله عزیز دلم چه خانومی اسم من شیداست
نفس:خوشبختم
آن زن جوان هم به سمت نفس رفت و صورتش را بوسید و گفت من هم زن برادر آقا محمد حسین هستم اسمم سمی است
نفس:خوشبختم عزیزم
سپس مرد کنارش آمد و گفت : سلام زن داداش منم برادر محمد حسینم
نفس : سلام آقا
آن دختر تنها هم که میخورد 16_15 ساله باشد گفت : سلام خوشگلم من هانیه ام خواهر محمد حسین آروم گفت داداشم خیلی خاطرتو میخوادا
نفس:خوش اومدی عزیزم
و در آخر همه رفتند و نفس ماند و استاد حسینی و دسته گل
استاد حسینی:سلام خانم آروین. خوب هستیم انشاالله؟
نفس:سلام استاد ممنون
استاد اخمی کرد و آن دسته گل زیبا را به دست نفس داد و گفت:خدمت شما
نفس گل را گرفت و گفت : ممنونم
سپس به سمت حال رفت و کنار هانیه نشست و مشغول صحبت با او شد که با اشاره ی مادر رفت برای ریختن چای.
زهرا خانوم پیشش رفت و بهش آرامش داد.
راست است که میگویند وقتی کسی را دوست داری هول میشوی از خود بی خود میشوی
به قول شاعر که میگه : آنجا که دلت آرام گرفت مقصد توست...
چایی را برد و از مهمانها شروع کرد و به مادرش رسید.
دقایقی بعد پدر استاد رو به حاج محسن گفت:حاجی اگه اجازه بدید این دو جوون برن و با هم صحبت کنند.
حاج محسن:صاحب اختیارید
نفس جان بابا آقا محمد حسین رو راهنمایی کرد و به در اتاق که رسید عقب رفت و گفت:بفرمایید استاد
همان اخم ریز دوباره مهمان صورت استاد شد و گفت:اول شما برید تو .
سپس هر دو شروع به آنالیز اتاق کردند.
تخت کنار پنجره ، میز چسبیده به تخت و کمی آن طرف تر که میزی با آینه بو که گویا میز لوازم آرایش بود اما خالی از هرگونه لوازم آرایش و عکس شهدای زیاد روی دیوار اتاق که استاد با دیدن آنها لبخندی زد و گفت:پس شما هم با شهدا دوستید؟
نفس :بله استاد چشماشون معجزه میکنه آدم هروقت میخواد یه کار بد انجام بده با نگاه کردن به این عکسا پشیمون میشه.
استاد :خانوم این قدر اینجا به من نگید استاد من الان به عنوان خواستگار اینجام.
نفس سر به زیر انداخت و سرخ و سفید شد.
استاد حسینی:خب معیار های شما واسه مرد آیندتون چنیه؟
نفس :خب اول از همه اعتقاداتش برام مهمه که هم عقیده باشیم که اگه یه زمانی من خواستم کار بدی انجام بدم دستمو بگیره نه مچم.دوم اینکه نظر خانوادم چیه و آخر هم اینکه سر به زیر انداخت و ادامه داد که اون شخص رو دوست دارم یا نه.
استاد لبخندی زد و در انتخابش مصمم شد او همین آدم را میخواست گویا نفس آروین ساخته شده تا برای او باشد بشود نفسش و همه دار و ندارش.
استاد:معیار های من هم دقیقا همین است که درمورد شما هر سه مورد تضمین شده.
نفس با خود گفت پس اوهم مرا دوست دارد.
#ادامه_دارد
#رمان_مذهبی
#خادم_المهدی✍
@Alachiigh
🌹🌹🌹🌹🌹
#بهشت همین جاست
همین جا که ایستاده اند.
#شهید_حاج_قاسم_سلیمانی
#شهید_اسماعیل_دقایقی
#شهید_حسین_همدانی
#شهید_اسماعیل_دقایقی
#شهید_نورعلی_شوشتری
#شهید_علی_هاشمی
#شهید_محمدرضا_دستواره
#شهید_احمد_سوداگر
#شهید_حسین_خرازی
#مرتضی_قربانی
#محمد_باقر_قالیباف
#محمد_باقری
#غلامعلی_رشید
⭐️شادی روح پاک همه شهدا صلوات
#به_یاد_شهدا
@Alachiigh