📸 محمد انصاری بازیکن پرسپولیس: بزرگترین قلب دنیا متعلق به مادران شهداست
🔹هرکسی فرزند داشته باشد میداند که جگرگوشهاش را با دنیا عوض نمیکند اما مادران شهدا فرزندانشان را در راه خدا دادند
بیداری ملت
پ ن: منِ استقلالی به یک پرسپولیسی با این تفکر افتخار میکنم🙏
🍁〰🍂
@Alachiigh
⭕️ تحریف برای تطهیر پهلوی!
👈🏼 بزککنندگان پهلوی و وارونه نمایان حقایق تاریخ ایران چه هدفی را دنبال میکنند؟
🔹 ۴۳ سال از روزی میگذرد که محمدرضا، پسر ارشد رضاخان میرپنج، درحالیکه داشت فرودگاه مهرآباد تهران را به مقصد قاهره پایتخت مصر ترک میکرد، گفت: «مدتی است، احساس خستگی میکنم و احتیاج به استراحت دارم»؛ از آن روز تا ۵ مرداد ۱۳۵۹ که در اوج آوارگی در قاهره از پای درآمد و مُرد و تا امروز، عدهای دائماً تلاش کردهاند تا روایتی دیگر از ماجرای شاه فراریِ ایرانِ آن روز را در تاریخ ثبت کنند.
🔹تصویرسازی دروغین از واقعیتهای دوران سیاه پهلوی در ذهن نسل جوان که خفقان و شرایط سخت آن دوران را از نزدیک لمس نکرده یکی از اصلیترین کارهای بزک کنندگان پهلوی است.
🔹 اسدالله علم، در کتاب خاطراتش میگوید: «شاه در سال ۱۳۵۳ مبلغ ۵۰۰ میلیون لیره استرلینگ به انگلیس کمک مالی کرد!! تا شاید صنایع غذایی انگلیس از ورشستگی نجات پیدا کند. در همان سالی که این مبلغ هنگفت بهعنوان کمک به انگلیس داده شد، تنها یک درصد از روستاهای کشور آب آشامیدنی سالم و چهار درصد برق داشتند.»
🍁〰🍂
@Alachiigh
❌حراج فقط اینجا و دیگر هیچ😐😐
🚫فقط اون تابلو سفیده که ۲۵۰ میلیون تا ۳۰۰ میلیون قیمت گذاشتند
رسما تو حراج تهران دارن پولشویی میکنند و کسی هم کاریشون نداره! هنر رو هم فقط اینا میفهمن، بقیه مردم نمیفهمن!
#بیسیمچی
🍁〰🍂
@Alachiigh
آلاچیق 🏡
🌺 بی تو هرگز 🌺 #قسمت6⃣ هر روز که می گذشت علاقه ام بهش بیشتر می شد ... لقبم اسب سرکش بود ... و علی
🌺 بی تو هرگز 🌺
قسمت7⃣
بعد از تولد زینب و بی حرمتی ای که از طرف خانواده خودم بهم شده بود ... علی همه رو بیرون کرد ... حتی اجازه نداد مادرم ازم مراقبت کنه ... حتی اصرارهای مادر علی هم فایده ای نداشت ...
خودش توی خونه ایستاد ... تک تک کارها رو به تنهایی انجام می داد ... مثل پرستار ... و گاهی کارگر دم دستم بود ... تا تکان می خوردم از خواب می پرید ... اونقدر که از خودم خجالت می کشیدم ... اونقدر روش فشار بود که نشسته ... پشت میز کوچیک و ساده طلبگیش، خوابش می برد ... بعد از اینکه حالم خوب شد ... با اون حجم درس و کار ... بازم دست بردار نبود ...
اون روز ... همون جا توی در ایستادم ...فقط نگاهش می کردم ... با اون دست های زخم و پوست کن شده داشت کهنه های زینب رو می شست ... دیگه دلم طاقت نیاورد ...
همین طور که سر تشت نشسته بود... با چشم های پر اشک رفتم نشستم کنارش ... چشمش که بهم افتاد، لبخندش کور شد ...
- چی شده؟ ... چرا گریه می کنی؟ ...
تا اینو گفت خم شدم و دست های خیسش رو بوسیدم ... خودش رو کشید کنار ...
- چی کار می کنی هانیه؟ ... دست هام نجسه ...
نمی تونستم جلوی اشک هام رو بگیرم ... مثل سیل از چشمم پایین می اومد ...
- تو عین طهارتی علی ... عین طهارت ... هر چی بهت بخوره پاک میشه ... آب هم اگه نجس بشه توی دست تو پاک میشه ...
من گریه می کردم ... علی متحیر، سعی در آروم کردن من داشت... اما هیچ چیز حریف اشک های من نمی شد ...
زینب، شش هفت ماهه بود ... علی رفته بود بیرون ... داشتم تند تند همه چیز رو تمییز می کردم که تا نیومدنش همه جا برق بزنه ... نشستم روی زمین، پشت میز کوچیک چوبیش ... چشمم که به کتاب هاش افتاد، یاد گذشته افتادم ... عشق کتاب و دفتر و گچ خوردن های پای تخته ... توی افکار خودم غرق شده بودم که یهو دیدم خم شده بالای سرم ... حسابی از دیدنش جا خوردم و ترسیدم ... چنان از جا پریدم که محکم سرم خورد توی صورتش ...
حالش که بهتر شد با خنده گفت ... عجب غرقی شده بودی... نیم ساعت بیشتر بالای سرت ایستاده بودم ...
منم که دل شکسته ... همه داستان رو براش تعریف کردم... چهره اش رفت توی هم ... همین طور که زینب توی بغلش بود و داشت باهاش بازی می کرد ... یه نیم نگاهی بهم انداخت ...
- چرا زودتر نگفتی؟ ... من فکر می کردم خودت درس رو ول کردی ... یهو حالتش جدی شد ... سکوت عمیقی کرد ... می خوای بازم درس بخونی؟ ...
از خوشحالی گریه ام گرفته بود ... باورم نمی شد ... یه لحظه به خودم اومدم ...
- اما من بچه دارم ... زینب رو چی کارش کنم؟ ...
- نگران زینب نباش ... بخوای کمکت می کنم ...
ایستاده توی در آشپزخونه، ماتم برد ... چیزهایی رو که می شنیدم باور نمی کردم ... گریه ام گرفته بود ... برگشتم توی آشپزخونه که علی اشکم رو نبینه ... علی همون طور با زینب بازی می کرد و صدای خنده های زینب، کل خونه رو برداشته بود ...
خودش پیگیر کارهای من شد ... بعد از 3 سال ...
پرونده ها رو هم که پدرم سوزونده بود ... کلی دوندگی کرد تا سوابقم رو از ته بایگانی آموزش و پرورش منطقه در آورد ... و مدرسه بزرگسالان ثبت نامم کرد ...
اما باد، خبرها رو به گوش پدرم رسوند ... هانیه داره برمی گرده مدرسه ...
به روایت همسر ودختر شهید
#ادامه_دارد
#داستان_شب
🍁〰🍂
@Alachiigh
2.11M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🎥ثانیه به ثانیه این همخوانیِ دختران تیم ملی فوتبال
یه تو دهنیه به همهی دشمنای ورزش بانوان و به خصوص
امثال مسیح علینژاد!
همیشه بدرخشین قهرمانای ایران ❤️
✍️ صمصام
🍁〰🍂
@Alachiigh
9.36M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
ترور قهرمان مهار و مقابله با ویروس استاکس نت!
برجام موثرترین راه دشمن، برای مهار و نابودی صنعت هسته ای ایران!
برشی از مستند "جانور گرسنه" مستندی که توسط دولت غربگرایان، یعنی دولت خیانتکار روحانی توقیف شده بود!
#شهید_احمدی_روشن
#عموفیدل
🍁〰🍂
@Alachiigh
پشت سر هر آدم موفقی،
سال های ناموفق زیادی هست،،،
پس تسلیم نشو 👌
⚜⚜⚜⚜〰〰
#مثبت_اندیشی
#انگیزشی
🍁〰🍂
@Alachiigh
⭐️*بِسْمِ اللّهِ الرَّحْمَنِ الرَّحيمِ*
⭐️صفحه ۳۱۶ مصحف شریف
✨همراه تدبر و چند نکته
⭐️هدیه به امام زمان عجل الله فرجه الشریف❤️🙏
#کلام_نور
🍁〰🍂
@Alachiigh
#به_یاد_شهدا
🌹شهید_حسن_باقری🌹
اگه دو چیز را رعایت کنی خدا شهادت را نصیبت میکنه..
یکی پرتلاش باش ، دوم مخلص..
این دو را درست انجام بدی
خدا شهادت را نصیبت میکند.
⭐️ شادی روح پاک همه شهدا صلوات
#به_یاد_شهدا
🍁〰🍂
@Alachiigh