⭐️*بِسْمِ اللّهِ الرَّحْمَنِ الرَّحيمِ*
⭐️صفحه ۴۲۹ مصحف شریف
✨همراه تدبر و چند نکته
⭐️هدیه به امام زمان عجل الله فرجه الشریف❤️🙏
#کلام_نور
🎋〰🍃
@Alachiigh
🌹شهید صادق عدالت اکبری🌹
🥀همراهی یک شهید، ۲ روز قبل از شهادت ِ یک مدافع حرم
✍ آقازاده شیکپوش و بچه ی محله بالای شهر تبریز بود، با جعل عنوان و اسم مستعار پدر به سوریه رفت..
اواخر زندگیاش ارتباط خوبی با خانواده شهید حامد جوانی داشت. برای اینکه پدر و مادر شهید بر سر مزار پسرشان راحت باشند. یک صندلی برایشان درست کرده بود. این ارتباط حتی در اولین و آخرین بار اعزامش هم وجود داشت. روز پدر از سوریه با پدر شهید حامد جوانی تماس گرفت و روز پدر را از طرف شهید تبریک گفت. وقتی پدر شهید از او پرسید از کجا تماس گرفتی؟ گفت: من در دلامه و در کنار حامد هستم!
پدر شهید بعدها گفت: از این جمله آقا صادق خیلی تعجب کردم،، زیرا حامد در لاذقیه شهید شده و تا دلامه فاصله زیادی وجود دارد، در حالی که او گفت ما کنار هم هستیم! وقتی ۲ روز بعد خبر شهادت آقا صادق را شنیدم تازه متوجه منظورش شدم که چرا گفت در کنار حامد هستم.
⭐️شادی روح پاک همه شهدا صلوات
#به_یاد_شهدا
🎋〰🍃
@Alachiigh
«بسمالله»
مصداق بارز تحریف و تقطیع،
موجودات غربزدهای مانند #زیباکلام هستند...
اینها برای اثبات تفکر گندیدهشان، تاریخ را که هیچ؛
اتفاقاتی که امروز جلوی چشم همه رخ داده را هم تحریف و تقطیع میکنند!
نادان نمیگوید تا پیش از توقیف دو نفتکش یونانی توسط دلاورمردان #جمهوری_اسلامی، دولت یونان قصد داشت نفت ایران را به آمریکا منتقل کند، آن وقت صحبت از دمکراسی میکند...
⚠️راستی جناب #غربگدا،
آیا در مهد دمکراسی که سالیانی است کاسه لیسیش هستید، برای شلیک ناو آمریکایی به هواپیمای مسافربری ایرانی در سال 1367 که باعث کشته شدن 290 مرد و زن و کودک شد، دادگاهی برگزار شد؟
یا اینکه در عوض این کشتار ناجوانمردانه، مدال لیاقت بر گردن ناخدای ناو انداختند؟
همینقدر وقیح هستید!
همینقدر بیانصاف هستید!
همینقدر...
✍️#محمدجوادمحمودی
تحلیل سیاسی
🎋〰🍃
@Alachiigh
⭐️خلاصه ای از ویژه برنامه های #پ_زینب_کبری
در خردادماه به شرح زیر میباشد👇
⚜برگزاری جشن میلاد حضرت معصومه(س)
⚜برگزاری مسابقات ویژه روز دختر
⚜برگزاری اردوی خانه خلاقیت و رستوران
⚜کارگاه سبک زندگی
⚜برگزاری جشن کودکان امام رضایی (ع)
⚜برگزاری جشن میلاد امام رضا علیه السلام
👈و طبق روال هر هفته :
برپایی کلاسهای صالحین شامل :
〰قرائت زیارت جامعه کبیره
〰کلاسهای احکام
〰کارگاه آموزشی اخلاق در خانواده
#برنامه_های_پ_زینب_کبری
🎋〰🍃
@Alachiigh
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥 👆
🔷مریلا زارعی بازیگر فیلم هناس::
منصف باشیم و اگر مسئولی در کشور در تدابیر خود دچار خلل میشود و اشتباه میکند به قیمت کل سیستم نگذاریم و یادمان نرود که آدمهایی به خاطر ما رفتهاند و خون دادهاند.
#مریلا_زارعی
#هناس
#سلبریتی_واقعی
🎋〰🍃
@Alachiigh
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
⭕️ببینید| تفاوت جایگاه زن در مسیر رئیس جمهور در غرب و ایران
⬆️در لسآنجلس آمریکا در مسیر عبور خودروی «بایدن»
⬇️در چهارمحال و بختیاری در مسیر عبور خودروی #رئیسی
#غرب_بدون_روتوش
#گفتمان
🎋〰🍃
@Alachiigh
آلاچیق 🏡
💞 #عاشقـــانه_دو_مدافـــع💞 📚 #قسمت_بیست_نهم _اردلان اومد تو اتاقمو گفت... اسماء پاشو بریم بیروݧ با
💞 عاشقـــانه_دو_مدافــــع💞
#قسمت_سی_ام
_غرق در افکارم بودم که یدفعه
بابا وارد اتاق شد
بہ احترامش بلند شدم
إ اسماء بابا هنوز آماده نشدے؟
از بابا خجالت میکشیدیم سرمو انداختم پاییـݧ و گفتم_الاݧ آماده میشم
باشہ حالا بیا بشیـݧ کارت دارم
_چشم
اسماء جاݧ بابا اگہ تا الاݧ نیومدم پیشت و درمورد انتخابے کردے نظرے بدم یا باهات حرف بزنم واسہ ایـݧ بود کہ اطمیناݧ داشتم دخترے کہ مـݧ تربیت کردم عاقلانہ تصمیم میگره و خانوادشو روسفید میکنہ.
_الاݧ میخوام بهت بگم بابا مـݧ تا آخر پشتتم اصلا نگراݧ نباش
مامانتم همینطور
دستمو گرفت و گفت:
چقد زود بزرگ شدے بابا
_بغضم گرفت و بغلش کردم و زدم زیر گریہ نمیدونم اشک شوق بود یا اشک غم
اشکامو پاک کرد و گفت إ اسماء مـݧ فکر کردم بزرگ شدے دارے مث بچہ ها گریہ میکنے؟
_پاشو پاشو آماده شو الاݧ از راه میرسن..
کمدمو باز کردم یہ مانتوے سفید با روسرے گل بهے کہ مامان بزرگ از مکہ آورده بودو سر کردم
_با یہ چادر سفید با گلهاے ریز صورتے
زنگ خونہ بہ صدا در اومد از پنجره بیرونو نگاه کردم
علے با ماماݧ و باباش و خواهرش جلوے در وایساده بودݧ
یہ کت و شلوار مشکی با یہ پیرهن سفید تنش بود
_یہ دستہ گل یاس بزرگ هم دستش بود
سرشو آورد بالا و بہ سمت پنجره نگاه کرد سریع پرده رو انداختم و اومدم اینور
صداے یا اللہ هاے آقایوݧ و میشنیدم
_استرس داشتم نمیتونستم از اتاق برم بیروݧ
ماماݧ همراه با ماماݧ بزرگ اومدݧ تو اتاق
مامان:بزرگ بغلم کردو برام "لا حول ولاقوه الاباللہ" میخوند
_ماماݧ هم دستمو گرفت و فشرد و با چشماش تحسیـنم میکرد
وارد حال شدم و سلام دادم.
علے زیر زیرکے نگاهم میکرد
_از استرس عرق کرده بودو پاهاشو تکوݧ میداد
مادرش و خواهرش بلند شدند اومدند سمتم و بغلم کردند
پدرش هم با لبخند نگاهم میکرد
_بزرگتر ها مشغول تعییـݧ مهریہ و مراسم بودند
مهریہ مـݧ همونطور کہ قبلا بہ مادرم گفتہ بودم یک جلد قرآن چندشاخہ نبات و ۱۴سکہ بهار آزادے بود
سفر کربلا و مکہ هم بہ خواست خوانواده ے علے جزو مهریم شد
_همہ چے خیلے خوب پیش رفت و قرار شد فردا خطبہ ے محرمیت خونده بشہ تا اینکہ بعدا مراسم عقد رو تعییـݧ کنــن
بعد از رفتنشوݧ هر کسے مشغول نظر دادݧ راجب علے و خوانوادش شد
بے توجہ بہ حرفهاے دیگراݧ دست گل و برداشتم گذاشتم تو اتاقم
_مث همیشہ اتاق پر شد از بوے گل یاس شد
احساس آرامش خاصے داشتم .
ساعت ۸ و نیم صبح بود مامانینا آماده جلوے در منتظر مـݧ بودݧ تا بریم محضر
چادرم و سر کردم و رفتم جلوے در
اردلاݧ در حال غر زدݧ بود:
اسماء بدو دیگہ دیر شد الاݧ میوفتیم تو ترافیک
دستشو گرفتم کشوندمش سمت ماشیـݧ و گفتم:ایشالا قسمت شما
خندید و گفت :ایشالا ایشالاـ
_علے جلوے محضر منتظر وایساده بود...
✍خانم.علـــی.آبادی
⭐️برای خواݩدݩهرقسمٺاز رماݩ1صݪواٺ به نیت فرج اݪـزامیسٺ
#ادامه_دارد
#داستان_شب
#عاشقانه_دو_مدافع
🎋〰🍃
@Alachiigh
عمر کوتاه است …
فرصت نگاه کردن ،
از تمامی پنجره های زندگی را ندارم ،
تصمیم گرفته ام فقط از یک پنجره ،
به زندگی نگاه کنم …
و آن هم پنجره امید … !
⭐️⭐️⭐️
#مثبت_اندیشی
#انگیزشی
🎋〰🍃
@Alachiigh