کانال عشاق الحسین 4.mp3
3.02M
السلام علیک یا اباعبدالله 🤚♥️
با چشمای خیسم
نامـــــه مینویسم
سلام عشقم سلام عمرم
سلام محبوب من
م
🎤 #امیرکرمانشاهۍ
🙏التماس دعا از همراهان عزیز
#هیئت_مجازی
#شب_زیارتی
@Alachiigh
🌹شهیدمصطفی_عارفی🌹
🔰شهیدی که خمسش را با شهادت پرداخت و در دامان امام حسین(ع)شهید شد
شهید هریری از هیبت شهید عارفی گفته بود: مانند حضرت ابوالفضل دست در بدن نداشت و خون گرم تمام تنش را فرا گرفته بود. لبخند بسیار زیبایی هم بر چهره داشت. قبل از شهادت خود آقا مصطفی خطاب به همرزمانش گفته بود: از این تعداد پنج نفری که با هم هستیم، یکیمان خمس این راه میشویم ولی آن کسی که به شهادت میرسد، وقتی سرش در دامان حضرت امام حسین (ع) قرار گرفت لبخند بزند. از تعداد شهدایی که به مشهد آورده بودند، فقط آقا مصطفی لبخند بر لب داشت.»
⭐️شادی روح پاک همه شهدا صلوات
#به_یاد_شهدا
@Alachiigh
❌♦️👆توییت شرم آور علی لاریجانی (کاندید انتخابات ریاست جمهوری)و همقطارانش و طعنه به نحوه شهادت #رییسجمهور_شهید
❌👆🔻واکنش دبیر شورای اطلاعرسانی دولت به بیاخلاقی علی لاریجانی ساعاتی پس از ثبتنام در انتخابات
🔴❌حالا با ذره بین دنبال انسان با اخلاق و با شرفی چون شهید رئیسی بگردید. حقیقتا گهر کم یاب و در گرانبهایی بود.
🔹نگاه کنید. حتی بعد از شهادتش هم دست از کنایه و توهین و تمسخر بر نمی دارند. این ادب این جماعت است. خیلی ادعای ادب می کنند و خودشان را انسان های فرهیخته و موجهی نشان می دهند اما در عمل می بینید که فرقی با بقیه ندارند و از نیش و کنایه حتی برای زدن شهدای خدمت نمی گذرند.
🔸واقعا ما نمی خواهیم به دوره نحس بی اخلاقی های روحانی برگردیم.مردم از تخریبگری و بی اخلاقی های سیاسی خسته شده اند.
#انتخابات۱۴۰۳
#رئیسی_عزیز
#شهیدجمهور
#سیدالشهدای_خدمت
@Alachiigh
9.19M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🖤 هرکسی نباید جای آقای #رئیسی بنشیند.
🔻 ما در روزگاری هستیم که مهمتر از اینکه کی رئیس جمهور میشه، اینه که الگوی ریاست جمهوری چی باید باشه.
▪️این گفتمان را آنقدر سنگین کنید که هرکسی جرئت نکند خودش را کاندیدا کند.
حجتالاسلام مهدوی_ارفع
#شهید_جمهور
@Alachiigh
❌❌میگن چرا از خدمات رضاخان نمیگی؛
آقا چرا فکر میکنین
من خدمات رضاخان رو قبول ندارم؟
بخدا قبول دارم
رضاخان خیلی خدمت کرده
مخصوصا به انگلیسیها😐
🔺مثلا؛ در جریان جنگ جهانی اول
وقتی هنوز رضاخانی در کار نبود
حکومتِ مرکزی ایران خیلی ضعیف بود
و حتی از تهران هم نمیتونست دفاع کنه
▫️تو این شرایط
انگلیسیها از جنوب و روسها از شمال
به ایران حمله کردن
خب، حکومت مرکزی که قدرت مقاومت نداشت.
چی شد پس؟
▫️یه سری آدم وطنپرست و مبارز
بهصورت خودجوش در سرتاسر کشور
اسلحه دست گرفتن و جلوی نظامیان خارجی ایستادن؛
🔺هر کدوم در منطقهی خودشون
از ورود خارجیها به شهر جلوگیری میکردن. در نتیجه
تعرض و غارت و دزدی
توسط نیروهای خارجی به حداقل میرسید.
🔺جنگ که تموم شد، رضاخان اومد سرکار
و یکی از ارزندهترین خدمات خودش رو شروع کرد؛💪
از همون اول یکییکی مخالفین انگلیس و آزادیخواهان وطنپرست رو از بین برد.
▫️مرحوم مدرس
▫️محمدتقی خان پسیان
▫️سردار قشقایی
▫️سردار ماکویی
▫️واعظ قزوینی
▫️میرزا کوچک خان جنگلی
▫️علیمردان خان بختیاری
▫️و...
🔺اینها البته دونه درشتها بودن...
▫️نزدیک به بیست سال کشور زیر چکمهی رضاخان بود و یکییکی آزادیخواهان حذف شدند.
نتیجه چی شد؟
بیست سال گذشت و سال ۱۳۲۰ باز انگلیسیها و روسها به ایران حمله کردن، مثل قبل، حکومت مرکزی و ارتش رضاخانی که شصت درصد بودجهی کشور رو میبلعید، حتی توان دفاع از تهران رو هم نداشت.
منتهی با یه تفاوت بزرگ؛
اگه تو جنگ جهانی اول، افرادی بودن که خودشون قیام کنن و شهر خودشون رو از گزند نظامیان خارجی حفظ کنن، حالا دیگه به لطف رضاخان همه از بین رفته بودن و در جنگ جهانی دوم کشور خیلی راحتتر از جنگ اول اشغال شد.
و این یکی از مهمترین خدمات رضاخان بود
البته به انگلیسیها😐
#روشنگری
@Alachiigh
آلاچیق 🏡
#فراموشت_نمیکنم #قسمت۱۳ دریا . با تموم شدن فایل صوتی نگاهمو دوختم به سرهنگ قضیه پیچیده تر از چیزیه
#فراموشت_نمیکنم
#قسمت۱۴
سرهنگ مهدوی_تا نگین دلیل ملاقاتت با متهم چیه،همچین دستوری نمیدم!
نفس عمیقی کشیدمو رو به بردیا کردمو با چشمام خواستم تا اون جریانو بگه.
بردیا هم خنگ تر از همیشه نگاهشو لوچ کرد برام.
نفسمو اینبار پر شدت تر از دفعه قبل بیرون فرستادم
وای خدایا به من صبر بده با این شوهر مشنگم!
گفتم
_قربان من کسیو میشناسم که طبق گفته های متهم پرونده، یعنی همون پدر مقتول باهم شباهت زیادی دارن...ازتون میخوام تا قرار ملاقتمو باهاش تو زندان رو هماهنگ کنین...میخوام عکس فردی که میشناسمو به پدر مقتول نشون بدم!
سرهنگ مهدوی _بسیار خب من با رئیس زندان هماهنگ میکنم که یه ملاقات پنهونی با متهم داشته باشی
لبخندی زدمو بعد از تشکرو احترام به همراه بردیا از اتاق خارج شدیم.
به محض خروجمون حسینو سوگند جلومون قرار گرفتن و هم زمان گفتن
_ _چی شد؟
و واسه هم دیگه پشت چشمی نازک کردن.
با بردیا خنده ی کوتاهی کردیم که بردیا ادامه داد
_هیچی!فعلا سرهنگ قرار ملاقات دریا با سرمد(پدر مقتول) رو هماهنگ میکنه.
حسین متفکر چونشو خاروندو گفت
_بهتره یه دورهمی داشته باشیم و یکم این فاطمه خانومو بیشتر بشناسیم.
سرمو بالا و پایین کردمو گفتم
_اره موافقم!سوگند کار خودته...یه جوری تخلیه اطلاعاتیش کن که ننه بزرگشو ندیده بشناسی!!
سوگند معترض گفت
_عه !!چرا من ؟!!
حسین لبخند حرص دراری زدو گفت
_چون مثل خاله پیرزانا یا داری غر میزنی یا فضولیی؟!
بردیا با خنده سرشو از روی تاسف واسشون تکون دادو گفت
_متفرق شین وگرنه سرگرد میفرستتمون بازداشتگاه!!
رو کرد به سوگندو ادامه داد
_پارتی بازی هم نمی کنه...مگ نه خاله پیرزن!
سوگند که خیلی سعی میکرد خودشو خونسرد نشون بده گفت
_راستش تا حالا این مدل تنبیه نشدم...بهتره از سروان پویا(حسین) بپرسین که ماشالا ماشالا...چش نخوره...خدا زیادش کنه...تو این زمینه تجربه زیادی داره...
سرمو پایین انداختمو ریز خندیدم.
حسین که از این حرف سوگند حسابی زورش گرفته بود قیافشو لوچ کردو با بردیا به سمت اتاقشون راه افتادن
همون طور که میرفت بلند گفت
_سروان فرهمند!!دورهمی امشبو اوکی کن...ساعتشو خبر بده...
جوابشو دادمو همراه سوگند وارد اتاق شدم.
👇👇👇
آلاچیق 🏡
#فراموشت_نمیکنم #قسمت۱۴ سرهنگ مهدوی_تا نگین دلیل ملاقاتت با متهم چیه،همچین دستوری نمیدم! نفس عمیق
#فراموشت_نمیکنم
#قسمت۱۵
شماره پریا رو گرفتم و منتظر شدم تا جواب بده.
بعد از چند بوق جواب دادو صدای ملیحش توی گوشم پیچید
_سلام ابجی دری خودم!چطوری؟!
لبخندی زدمو معترض گفتم
_اولا علیک سلام..دوما خوشت میاد منو حرص بدی؟؟
قه قه زدو گفت
_نه که توهم زبون نداریو نمی تونی منو حرص بدی!
خندیدمو گفتم
_واس حرص دادنت زنگ نزدم! خواستم خبرت کنم امروز عصر بریم باغ نرگس و دورهم خوش بگذرونیم!
ذوق زده جیغ ارومی کشیدو گفت
_وای دریا نمی دونی چقدر خوشحال شدم از این خبرت...امروز زدن تو برجکم بدجور...ولی الان با این خبرت کلا باز سازی و ترمیم شد! خب حالا ساعت چند؟!
_ راستش اولین نفر خواستم به تو و خاله پریچهر خبر بدم ، بعد به پارسا و معصومه جون و بعدشم به علیو خاله و داییم! هنوز ساعتشو نمی دونم!
پریا کمی سکوت کردو اونطرف خط پچ پچ ریزی اومد...فکر کنم با خاله حرف میزد!
کمی بعد صدای دلنشین خاله پریچهر تو گوشم پیچید
_سلام دختر قشنگم!خوبی مادر ؟؟
لبخندی از این همه محبت خاله روی لبم نقش بست
دریا _سلام خاله جان! مگه میشه صدای شما رو بشنومو خوب نباشم !! شما خوبین؟ سلامتین؟؟
خاله پریچهر _اره دخترم...الحمد الله خیلی خوبم...دخترم معصومه هم همینجاست سر ظهر هم پارسا میاد اینجا...جریان دورهمیو واسشونمیگم.
_دستتون درد نکنه خاله!!
خاله_ درمونده نباشی! فقط دریا جان!
_جونم؟!
خاله_بی بلا مادر....اگ اداره ای همراه بردیا ناهار بیاین اینجا!
لبخندم تشدید شدو گفتم
_خیلی لطف داری خاله!ولی شرمنده که دعوتتو رد میکنم!سوگند امروز قراره بره خرید ، منم همراهش قراره برم!
ناهارو هم بیرون میخوریم!
خاله معترض گفت
_ عه!عه! دریا جان غذای بیرونو به خونه ترجیح میدی؟ با سوگند بیاین همینجا عصر هم با پری برین بعدشم بیاین باغ!
کمی سکوت کردمو حرفای خاله رو واسه سوگند پچ پچ کردم.
اونم طبق معمول با کله قبول کردو گوشیو از دستم قاپیدو بعد از احوال پرسی با خاله گفت
_ وای خاله دستت درد نکنه!میدونی چند روزه این مامانمو دریا بهم غذا ندادن ؟!
_...
_وای خاله! چقد تو عروس ذلیلی!!اییش!!!
_... ... ...
سوگند قهقه ای زدو گفت
_باشه خاله..........خب پس منو پری و دری تا ساعت شیش خودمونو میرسونیم باغ..........سریع و سیر خودمو میرسونم خونت که دلم لک زده واسه خودتو اون کلم پلوی محشر تر از خودت........ قربانت........یا علی!
شاکی نگاش کردم که گوشیو به سمتم پرت کردو گفت
_ها؟؟چیه؟؟چپ چپ نگا نکنا...مث که مادر شوهر عروس زلیل جنابعالی خاله بنده هستا! اصلا دلم خواست دو کلوم باهاش اختلاط کنم نصیحتش کنم تو رو انقد لوس نکنه!!
گوشیو رو هوا قاپیدمو گفتم
_گوشیمو نابود نکن...نصیحت کردن خاله پریچهر پیشکش!
سوگند قیافشو جم کردو گفت
_ایییششش!!همین گوشیو سر چارراه میده چارتاش دوقرون!!!
بهت زده گفتم
_دو قرون چیه؟!!! بشین سر جات ببینما!!!!
#ادامه دارد...
#نویسنده_رز
#رمان_مذهبی
@Alachiigh
🌹شهید_احسان_قدبیگی🌹
⭕️ 2 سال پیش، نخبه دهه هفتادی دانشگاه شریف #شهید_احسان_قدبیگی توسط رژیم صهیونیستی ترور شد.
آیا در سالگردش صدایی از انجمن مثلا اسلامی این دانشگاه یا از اساتید عشق مجازیاش شنیدید؟
اگر به ایران لگد نزنی اینها در دفاع از تو لال میشوند حتی اگر برای ایران خون بدهی.
⭐️شادی روح پاک همه شهدا صلوات
#به_یاد_شهدا
@Alachiigh