⭐️*بِسْمِ اللّهِ الرَّحْمَنِ الرَّحيمِ*
⭐️صفحه ۳۳۰ مصحف شریف
✨همراه تدبر و چند نکته
⭐️هدیه به امام زمان عجل الله فرجه الشریف❤️🙏
#کلام_نور
🍁〰🍂
@Alachiigh
🔴🙏🙏
🌹دوتن از شهیدانی که ۸ بهمن ۱۴۰۰ در شرق دجله پس از اینکه سالها در کنار هم خفته بودند،
نقاب خاک را کنار زدند،
گویی اکنون ما را صدا میزنند که به هوش باشید،
دشمنان در کمین هستند!🌹
⭐️شادی روح پاک همه شهدا صلوات
#به_یاد_شهدا
🍁〰🍂
@Alachiigh
🔴 چتون بود انقلاب کردید؟!
حکومت، دیکتاتوری بود.. مردم هیچ کاره بودند.. تک حزبی و استبداد بود.. شاه گفت: هر کس عضو حزب رستاخیز نشه، از ایران بره بیرون.. آزادی میخواستیم.. بیرونش کردیم👆
#پهلوی #شاه #رضاشاه #محمدرضاشاه #رضاپهلوی #شاهزاده #شاخزاده #فرح_پهلوی #ایران #آریایی #دیکتاتور
#سلطنت_طلب #برانداز #طنز #بی_بی_سی #منوتو #چی_بودیم_چی_شدیم #انقلاب #جمهوری_اسلامی
#روشنگری
🍁〰🍂
@Alachiigh
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
⭕️ آیت الله صافی گلپایگانی بعد از رای دادن، دست خود را میبوسد.
همین اقدام به ظاهر کوچک نشان میدهد که این مرجع بزرگوار چه فاصله بزرگی با کسانی داشتند که در داخل ایران هر بار به طریقی به صندوق رای لگد زدند.
به پاس خدماتش به فقه جعفری، انقلاب و یاری رهبر، فاتحهای بخوانیم
💬 مهدی جهان تیغی
pedarefetneh
🍁〰🍂
@Alachiigh
🔻پدرم مرا اجاره میدهد!
👇👇
🔹اجاره همسر و فرزند در ژاپن پدیدهای رایج و معمولی است. ژاپنیها برای فرار از تنهایی و افسردگی میتوانند برای یک روز یا چند ساعت خانواده اجاره کنند. فقط کافی است گوشی تلفن را بردارید و به یکی از شرکتهایی که انواع مردان و زنان و دختران و پسران را اجاره میدهند تماس بگیرید. البته باید بدانید که مشتریان فقط میتوانند دوست یا همسر اجارهای را بغل کنند یا دستش را بگیرند و داشتن رابطه جنسی یا بوسیدن ممنوع است.
🔸«کازوشیگه نیشیدا» یکی از افرادی است که از خدمات این شرکتها استفاده کرده است. او در مصاحبهای گفته همسرم فوت شده و دخترم مرا تنها گذاشته است، من هم تنها بودم و این تنهایی باعث افسردگی من شده بود. میخواستم مانند قبل کسی کنارم باشد. با یکی از شرکتها تماس گرفتم و درخواست یک همسر و یک فرزند دختر کردم تا با آنها به رستوران بروم، آنها هم مشخصات همسر و دخترم را پرسیدند و برایم ارسال کردند.
🔹نیشیدا میگوید وقتی به رستوران رفتیم آنها از من پرسیدند اخلاق خانوادهات چطور بود تا ما هم مانند آنها با تو رفتار کنیم. نیشیدا آنقدر از رفتار آن زن و دختر راضی بود که کلید منزلش را به آنها داد و از آنها خواست تا قبل از او به خانه بروند، چراغهای خانه را روشن کنند و بوی غذا هم بیاید. نیشیدا میداند این اجارهها به صورت ساعتی و روزانه است و بعد از تمام شدن مدت آن، دیگر نه همسری میماند و نه فرزندی ...
🔸برخی از شهروندان حتی چند خانواده به عنوان قوم و خویش اجاره میکنند تا جای خانواده و اقوام از دست رفتهشان را پر کنند. اجاره خانواده در ژاپن سود خوبی دارد، برخی مردان از اینکه همسر و فرزندشان را اجاره بدهند بدشان نمیآید. افزایش خودکشی و افسردگی در ژاپن باعث شده است تا ژاپن پس از انگلیس دومین کشوری باشد که دارای «وزیر تنهایی» است./ برهوتتیوی
#Masaf
🍁〰🍂
@Alachiigh
👤🔴👆 توییت کنایهآمیز استاد #رائفی_پور به ترک کردن برنامه زنده از سوی معاونان امور زنان دولت خاتمی و روحانی!
✍ با هزار اندیشه در تدبیر کار
یافت کارش بر #فرار آخر قرار
جامی، هفت اورنگ، سلامان و آبسال
#Masaf
🍁〰🍂
@Alachiigh
8.93M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🔴در سند امنیت ملی روسیه برخلاف غرب ایجاد روابط راهبردی با ایران آمده است/ زیباکلام:سند امنیت ملی روسیه را نخواندهام
خانعلیزاده:
🔹من باید به شما تسلیت میگفتم چون منافع ایران اصلا برای شما مهم نیست حتی برد تیم ملی!
🔹شما همیشه درمورد رویکرد ایدئولوژیک صحبت میکردید ولی حالا که درمورد منافع ملی صحبت میکنیم میگویید بیخود میکنید!
🔹ما حتی در سفر هئیت عالی رتبه چین به ایران پروتکل های تشریفاتی رعایت نکردیم که سفر سه روزه هئیت چینی یک روزه تمام شد و تا چندسال با ایران قهر بودند!
🔹چون الان نون حزب شما در آب آمریکا باید زده شود مخالف ارتباط با دیگر کشور ها هستید.
🔹ببخشید که بساط کاسبی سیاسی اصلاح طلبان خراب شد.
#تحلیل_سیاسی
🍁〰🍂
@Alachiigh
💐💐💐💐💐
⚜روابط عمومی پالایشگاه و پایگاه بسیج برادران و خواهران شهرک شهیدمنتظری تقدیم میکند☺️
🌺برنامه ی ویژه شبهای انقلاب
⭐️۱۰ شب جشن و شادی
⚜همراه با گروه سرود خیابانی و نورافشانی
⭐️هر شب مهمان یک محله
#برنامه_های_پایگاه_زینب_کبری
🍁〰🍂
@Alachiigh
آلاچیق 🏡
🌺 بی تو هرگز 🌺 #قسمت 2⃣2⃣ برگشتم بیمارستان ... وارد بخش که شدم، حالت نگاه همه عوض شده بود ... چشم
🌺بی_تو_هرگز 🌺
#قسمت3⃣2⃣
تا شب، فقط گریه کرد ... کارنامه هاشون رو داده بودن ... با یه نامه برای پدرها ...
بچه یه مارکسیست ... زینب رو مسخره کرده بود که پدرش شهید شده و پدر نداره ...
- مگه شما مدام شعر نمی خونید ... شهیدان زنده اند الله اکبر ... خوب ببر کارنامه ات رو بده پدر زنده ات امضا کنه ...
اون شب ... زینب نهارنخورده ... شام هم نخورد و خوابید ...
تا صبح خوابم نبرد ... همه اش به اون فکر می کردم ... خدایا... حالا با دل کوچیک و شکسته این بچه چی کار کنم؟ ... هر چند توی این یه سال ... مثل علی فقط خندید و به روی خودش نیاورد اما می دونم توی دلش غوغاست ...
کنار اتاق، تکیه داده بودم به دیوار و به چهره زینب نگاه می کردم که صدای اذان بلند شد ...
با اولین الله اکبر از جاش پرید و رفت وضو گرفت ... نماز صبح رو که خوند، دوباره ایستاد به نماز ... خیلی خوشحال بود ... مات و مبهوت شده بودم ... نه به حال دیشبش، نه به حال صبحش ...
دیگه دلم طاقت نیاورد ... سر سفره آخر به روش آوردم ... اول حاضر نبود چیزی بگه اما بالاخره مهر دهنش شکست ...
- دیشب بابا اومد توی خوابم ... کارنامه ام رو برداشت و کلی تشویقم کرد ... بعد هم بهم گفت ... زینب بابا ... کارنامه ات رو امضا کنم؟ ... یا برای کارنامه عملت از حضرت زهرا امضا بگیرم؟ ... منم با خودم فکر کردم دیدم ... این یکی رو که خودم بیست شده بودم ... منم اون رو انتخاب کردم ... بابا هم سرم رو بوسید و رفت ...
مثل ماست وا رفته بودم ... لقمه غذا توی دهنم ... اشک توی چشمم ... حتی نمی تونستم پلک بزنم ...
بلند شد، رفت کارنامه اش رو آورد براش امضا کنم ... قلم توی دستم می لرزید ... توان نگهداشتنش رو هم نداشتم
اصلا نفهمیدم زینب چطور بزرگ شد ... علی کار خودش رو کرد .. اونقدر با وقار و خانم شده بود که جز تحسین و تمجید از دهن دیگران، چیزی در نمی اومد ... با شخصیتش، همه رو مدیریت می کرد ... حتی برادرهاش اگر کاری داشتن یا موضوعی پیش می اومد ... قبل از من با زینب حرف می زدن... بالاخره من بزرگش نکرده بودم ...
وقتی هفده سالش شد ... خیلی ترسیدم ... یاد خودم افتادم که توی سن کمتر از اون، پدرم چطور از درس محرومم کرد ... می ترسیدم بیاد سراغ زینب ... اما ازش خبری نشد...
دیپلمش رو با معدل بیست گرفت ... و توی اولین کنکور، با رتبه تک رقمی، پزشکی تهران قبول شد ...
توی دانشگاه هم مورد تحسین و کانون احترام بود ... پایین ترین معدلش، بالای هجده و نیم بود ...
هر جا پا می گذاشت ... از زمین و زمان براش خواستگار میومد ... خواستگارهایی که حتی یکیش، حسرت تمام دخترهای اطراف بود ... مادرهاشون بهم سپرده بودن اگر زینب خانم نپسندید و جواب رد داد ... دخترهای ما رو بهشون معرفی کنید ...
اما باز هم پدرم چیزی نمی گفت ... اصلا باورم نمی شد ...
گاهی چنان پدرم رو نمی شناختم که حس می کردم مریخی ها عوضش کردن ... زینب، مدیریت پدرم رو هم با رفتار و زبانش توی دست گرفته بود ...
سال 75، 76 ... تب خروج دانشجوها و فرار مغزها شایع شده بود ... همون سال ها بود که توی آزمون تخصص شرکت کرد... و نتیجه اش ... زنیب رو در کانون توجه سفارت کشورهای مختلف قرار داد ...
مدام برای بورسیه کردنش و خروج از ایران ... پیشنهادهای رنگارنگ به دستش می رسید ... هر سفارت خونه برای سبقت از دیگری ... پیشنهاد بزرگ تر و وسوسه انگیزتری می داد ... ولی زینب ... محکم ایستاد ... به هیچ عنوان قصد خروج از ایران رو نداشت ... اما خواست خدا ... در مسیر دیگه ای رقم خورده بود ... چیزی که هرگز گمان نمی کردیم ...
به روایت همسر و دختر شهید
#ادامه_دارد
#داستان_شب
🍁〰🍂
@Alachiigh