🇮🇷
🎥 نشست متمرکز سراسری ثامن ۳۲
🍃🌹🍃
✅ موضوع: « آمریکای سانسور شده؛ آنچه درباره آمریکا به ما نمیگویند »
📢سخنران: دکتر ابوذر یاسری- عضو هیئت علمی دانشگاه جامع امام حسین(ع) و دبیر انجمن مدرسان بیانیه گام دوم
🗓️تاریخ: امروز- شنبه ۱۰ تیر ماه- ساعت : ۲۱:۰۰
❌ لینک ورود به نشست 👇👇
🆔 http://rubika.ir/meyar_pb
❌پخش همزمان از کانال انجمن مدرسان بیانیه گام دوم کشور
🆔 http://eitaa.com/Analysts
#یادداشت_روز
♦تشکیک در حجاب، بیگاری تازه کارگزاران برای بهائیت
حزب اشرافی کارگزاران در بیانیهای نوشت: پوشش زنان را به خود زنان واگذار کنید.
روزنامه سازندگی بیانیه این حزب را منتشر کرد که در آن ضمن دفاع از برخی هنرمندان هنجارشکن آمده است: «مردمی که سالها سختی، محرومیت، جنگ و تحریم را تحمل کردهاند از مسئولین و حاکمان خود انتظاری جز تامین نیازها و استانداردهای یک زندگی با کرامت و در شأن و ظرفیت داراییهای طبیعی، انسانی و فرهنگی خود ندارند. مطالبه پوشش اختیاری که امروز بیش از هر زمان دیگر به طور فراگیر در جامعه طرح میشود، محصول همین سختگیریها و تندرویها در حق بانوان ایرانی است. بیتردید زنان یک سرزمین با اتکا به بالندگی فرهنگی خود بیش از مردان و حکومتها نگران کرامت و صیانت از شئون اجتماعی خود هستند و میدانند چگونه با پوشش مناسب خود آن را تامین کنند. امر انتخاب پوشش زنان از عناوین فرهنگی و مستقلات عقلی حوزه شهروندی است که ناگزیر باید به خود زنان ایران و سازوکار تعادلی جامعه ایرانی و خانوادهها واگذار شود و گرنه حکومت چگونه میتواند خانمی که بر عفت و طهارت نفس و پاکدامنی خود وقوف کافی دارد و پوشش خود را عفیفانه میداند، مجبور کند تا پوشش مورد نظر حکومت را بر تن کند؟ اکنون انتظاری اگر وجود دارد از حاکمیت است تا از شان و کرامت بانوان ایرانی در برابر خشونتهای کلامی و تعرضات افراد حفاظت کند. حکومتها هر زمان که در برابر خواست عمومی قرار میگیرند به آزمون هوشیاری، تدبیر و مشروعیت فراخوانده میشوند. مشکلاتی که اخیراً برای چند تن از زنان بازیگر پدید آمده، نشان میدهد که بخشهایی از حاکمیت، سلبریتیها را زمینهساز و مروج مطالبات روزافزون بانوان ایرانی در امر پوشش اختیاری میدانند.
#حجاب
5.84M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🇮🇷
🎥 سیر تاریخی پوشاک و برهنه سازی تدریجی در غرب
🍃🌹🍃
✅ کوچه بن بستی که غرب به ته آن رسیده را نخواهیم رفت
#حجاب
آلاچیق 🏡
⚜#رمان_واقعی_نسل_سوخته قسمت #۶۷ و قسم به عصر بعد از امتحان حسابی رفتم توی فکر ... اگه واقعا کوه
⚜#رمان_واقعی_نسل_سوخته
قسمت #۶۸
و الله خیر حافظا
اشک توی چشمم حلقه زد ...
خدایا ... من بهت اعتماد دارم ... حتی وسط آتیــــش ... با این امید قدم برمی دارم ... که تمام این مسیر به خواست توئه... و تویی که من رو فرستادی ... ولی اگر تو نبودی ... به حق نیتم ... و توکلم نگهم دار و حفظم کن ...
تو رو به تسبیحات فاطمه زهرا قسم ...
از جا بلند شدم و رفتم سمت اتوبوس ...
- بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمَنِ الرَّحِیمِ ... اللّهُ لاَ إِلَهَ إِلاَّ هُوَ الْحَیُّ الْقَیُّومُ ... لاَ تَأْخُذُهُ سِنَةٌ وَلاَ نَوْمٌ ...
و اولین قدم رو گذاشتم روی پله های اتوبوس ... مسئول گروه ... توی در باهام سلام و احوال پرسی کرد ...
_داداشت گفت حالت خوب نیست ... اگه خوب نیستی برگرد ... توی کوه حالت بهم بخوره ممکنه نشه کاری برات کرد ... وسط راه می مونی ...
به زحمت خودم رو کنترل کردم و لبخند زدم ...
_نه خوبم ... چیزی نیست ...
و رفتم سمت سعید ... نشستم بغلش ...
- فکر کردم دیگه نمیای ...
- مگه تو دار دنیا چند تا داداش دارم ... که تنهاشم بزارم؟ ...
تکیه دادم به پشتی صندلی ... هنوز توی وجودم غوغایی به پا بود ... غوغایی که قبل از اینکه حتی فرصت آرام شدن پیدا کنه ... به طوفان تبدیل شد ...
مسئول گروه از جاش بلند شد و چند قدم اومد جلو ...
_سلام به دوستان و چهره های جدیدی که تازه به گروه ما ملحق شدن ... من فرهادم ... مسئول گروه و با دو نفر دیگه از بچه ها ... افتخار همراهی شما و سرپرستی گروه رو داریم ...
جذام ... !!!
به هر طریقی بود ... بالاخره برنامه معرفی تموم شد ...
منم که از ساعت 2 بیدار بودم ... تکیه دادم به پشتی صندلی و چشم هام رو بستم ... هنوز چشم هام گرم نشده بود ... که یه سی دی ضرب دار و بکوب گذاشتن ...
صداش رو چنان بلند کردن که حس می کردم مغزم داره جزغاله میشه ... و کمتر از ده دقیقه بعد یکی از پسرها داد زد ...
- بابا یکی بیاد وسط ... این طوری حال نمیده ...
و چند تا از دختر، پسرها اومدن وسط ...
دوباره چشم ها رو بستم ... اما این بار، نه برای خوابیدن ... حالم اصلا خوب نبود ...
وسط اون موسیقی بلند ... وسط سر و صدای اونها ... بغض راه گلوم رو گرفته بود ... و درگیری و معرکه ای که قبل از سوار شدن به اتوبوس توی وجودم بود ... با شدت چند برابر به سراغم برگشته بود ...
_خدایا ... من رو کجا فرستادی؟ ... داره قلبم میاد توی دهنم... کمکم کن ... من ... تک و تنها ... در حالی که حتی نمی دونم باید چی کار کنم؟ ... چی بگم؟ ... چه طوری بگم؟ ... اصلا ... تو، من رو فرستادی اینجا؟ ...
چشم های خیس و داغم بسته بود ... که یهو حس کردم آتش گداخته ای به بازوم نزدیک شد ... فلز داغی که از شدت حرارت، داشت ذوب می شد ...
از جا پریدم و ناخودآگاه خودم رو کشیدم کنار ... دستش روی هوا موند ... مات و مبهوت زل زد بهم ...
_جذام که ندارم این طوری ترسیدی بهت دست بزنم ... صدات کردم نشنیدی ... می خواستم بگم تخمه بردار ... پلاستیک رو رد کن بره جلو ...
اون حس به حدی زنده و حقیقی بود ... که وحشت، رو با تمام سلول های وجودم حس کردم ... و قلبم با چنان سرعتی می زد که ... حس می کردم با چند ضرب دیگه، از هم می پاشه ...
خیلی بهش برخورده بود ... از هیچ چیز خبر نداشت ... و حالت و رفتارم براش ... خیلی غریبه و غیرقابل درک بود ...
پلاستیک رو گرفتم ... خیلی آروم ... با سر تشکر کردم ... و بدون اینکه چیزی بردارم ... دادم صندلی جلو ...
تا اون لحظه ... هرگز چنین آتــــــش و گرمایی رو حس نکرده بودم ... مثل آتش گداخته ای ... که انگار، خودش هم از درون می سوخت و شعله می کشید ...
آروم دستم رو آوردم بالا و روی بازوم کشیدم ...
هر چند هنوز وحشت عمیق اون لحظه توی وجودم بود ...
اما ته قلبم گرم شد ... مطمئن شدم ... خدا حواسش بهم هست ... و به هر دلیل و حکمتی ... خودش، من رو اینجا فرستاده ...
با وجود اینکه اصلا نمی تونستم بفهمم چرا باید اونجا می رفتم ...
قلبم آرام تر شده بود ... هر چند ... هنوز بین زمین و آسمان بودم ...
و شیـــــطان هم ... حتی یک لحظه، دست از سرم برنمی داشت ...
الهی ... توکلت علیک ... خودم رو به خودت سپردم ...
⚜جھتِ مطالعہے هر قسمٺ؛،،
¹1صڵواٺ بہ نیٺ ِ تعجیݪ دࢪ فࢪج الزامیست
-ادامه دارد...
-نويسنده: #شهیدسيدطاهاايمانی
#داستان_شب
#رمان
@Alachiigh
🌹شهید اسماعیل شعبانی🌹
✍هميشـه به ما ميگفت: تا وقتی من زنـده
هسـتم، تيربارم كار ميكند و شـما صـدای آن را مـي شـنويد. اگـر روزي
صدای آن قطع شد، بدانيد كه من و تيربارم با هم شهيد شده ايـم. مـن و
تيربارم هرگز از هم جدا نخواهيم شد.
بچـه هـا از ايـن صـحبت شعبانی
تعجب ميكردند و گاهي از خود مي پرسيدندكه مگر ميشود تفنـگ هـم
شهيد شود و يا با صاحب خـود بـا هـم بـه شـهادت برسـند .
چنـد روزي
گذشت؛ يك شب كه فشار تهاجم دشمن زياد بـود ، ديـديم كـه شـهيد
شعبانی تيربارش را به همراه مقدار زيادی مهمـات بـردوش گرفتـه و به جايگاه استقرار براي تيراندازی به دشـمن مـيرود. او رفـت، بعـد از
دقايقی كوتاه صدای تيربار شعبانی را بارديگر شنيديم.
ساعت حدود 3 بامداد بود كه صداي تيربار شعبانی قطع شد. نگـران
شدم؛ از جايم برخاستم و به طرف محل استقرار او به راه افتادم . وقتي بـه
او رسيدم با صحنة عجيبی روبه رو شدم. شـعباني بـر اثـر اصـابت آتـشباردشمن به شهادت رسيده بود. همچنين بر اثر اصابت تـركش و گلولـه بـرتيربار شعبانی، تيربار قطعه قطعـه شـده بـود و بـه بـدنش فرورفتـه بـود،به طوري كه گويی جزيي از بدن او شده بود. اينجا بود كه به ياد صـحبـت
او افـتادم كه مداوم ميگفت: «من و تيربارم از هــم جـدا نمـي شــويم واگـر روزی صدای آن را نشنيديد، بدانيد كه ما هر دو با هـم بـه شـهادت
رسيده ايم».
⭐️شادی روح پاک همه شهدا صلوات
#به_یاد_شهدا
🎋〰☘
@Alachiigh
⭕️فوتبالتون که به پای اینا نمی رسه ..لا اقل....👇
🔻امباپه با صدور بیانیه در صفحه شخصی خود از مردم معترض فرانسه خواست: خشونت را کاهش دهید!
دربخشی از این بیانیه آمده:
از زمان این حادثه تلخ، ما شاهد ابراز خشم مردمی هستیم که محتوای آن را درک می کنیم، اما نمی توانیم شکل آن را تایید کنیم. این اموال شماست که دارید ویران می کنید، محله های شما، شهرهای شما، مکان های تحقق و مجاورت شماست.
❌❌🔻فوتبالتان که به پای اینها نمیرسه.
لااقل درک و شعورتان رو به پای اینها برسانید که در هنگام اغتشاش بنزین روی آتش نمیشوند.
#سلبریتی
🎋〰☘
@Alachiigh