فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🌹شهید_ابوالحسن_اسدی_دارابی🌹
ذوق مادر شهید برای کشیدن تصویر فرزندش
🔹مادر شهید ابوالحسن اسدی دارابی بعد از اینکه خبردار شد، قرار است تصویر فرزند شهیدش بر روی دیوار نقش ببندد، هرروز برای نقاش چایی و صبحانه آورد تا به این صورت از زحمت او قدردانی کند.
⭐️شادی روح پاک همه شهدا صلوات
#به_یاد_شهدا
@Alachiigh
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
هشدار و پیشبینی مقام معظم رهبری درباره #کمبود_برق و نیاز به #برق_هستهای درسال ۸۶
خیانتی که حسن روحانی کرد رو هیچ رئیس جمهوری به ایران نکرد.
هم هستهای رو تعطیل کرد
هم هستهای رو با بتن پر کرد و نابود کرد و ایران رو چندین سال به عقب برگردوند
هم نیروگاه نزد..
هم.....
#رهبرانقلاب
#خیانت_حسن_روحانی
@Alachiigh
❌⭕️ نه فرق صدام و ترامپ را میفهمند و نه از #مذاکره سر در میآورند
🔻 معاون رئیسجمهور و رئیس سازمان #محیط_زیست در دولت روحانی گفت:زمانی ایران با عراق و صدام در جنگ بود و صدام بسیاری از فرزندان و سرداران این کشور را به شهادت رساند، ولی در راستای منافع ملیمان با صدام مذاکره کرده و به #توافق رسیدیم. در مورد آمریکا هم باید در راستای منافع ملیمان فکر و تصمیمگیری کنیم.
عیسی کلانتری، که سابقه وزارت کشاورزی در دولتهای هاشمی و خاتمی را هم دارد، به روزنامه اعتماد گفته است:
🔻رؤسای جمهور آمریکا طی ۴سال و ۸ سال میآیند و میروند، اینها مهم نیستند مهم این است که ببینیم ما چه دستاوردی از این قطع ارتباط با آمریکا داشتهایم.
🔸درباره آقای کلانتری و اظهارات غیر کارشناسی او گفتنی است که اولاً او یکی از ضعیفترین کارنامهها را در حوزههای کاری خود در سه دولت هاشمی و خاتمی و روحانی داشته و با این همه، از اعتماد به نفس بالایی هم برای اظهارنظر درباره موضوعاتی که هیچ سوادی درباره آن ندارد، برخوردار است.
🔸ثانیاً این همان انگاری مذاکرات با عراق و مذاکره با آمریکا، قیاس معالفارق است. صدام پس از آن که در جنگ تحمیلی ناکام ماند و ضمناً با دیگر کشورها مانند کویت و آمریکا درگیر شد، سراغ مذاکره (از موضع ضعف) با ایران آمد و برخلاف کلاهبرداری برجامی آمریکا، کسی آن زمان به صدام باج مشابهی نداد، بلکه هدف، عادیسازی ضروری روابط دو همسایه بود و صدام اعلام کرده بود که به توافق ۱۹۷۵ برمیگردد.
🔸ثالثاً مشکلات اقتصادی مردم، نتیجه قطع رابطه با آمریکا -که آن هم تصمیم دولت آمریکا بود- نیست بلکه حاصل بیتدبیری برخی دولتها و اعتماد به آمریکا و کوتاهی در تدبیر و بهکارگیری انبوه ظرفیتهای داخلی و بینالمللی است و اینجا هم آقای کلانتری آدرس غلط میدهد. نمونه این واقعیت، مقایسه شاخصهای رشد اقتصادی منفی شده در دولت روحانی با رشد اقتصادی مثبت در دولت رئیسی است.
#خبر_ویژه
@Alachiigh
❌❌ توییت استاد #رائفی_پور
✍ چند پدیده صرفاً همزمان!
1⃣ رئیسجمهور در سخنرانی خود ادعا میکند ترکمنستان بهعلت بدعهدی دولت ایران دیگر تمایلی به انعقاد قرارداد گازی ندارد!
2⃣ شایعه و لزوم گرانسازی بنزین توسط رسانههای نزدیک به #جریان_وفاق منتشر و موجب نگرانی مردم میشود.
3⃣ طرح خاموشیهای برنامهریزیشده با توجیه ممنوعیت استفاده از مازوت اعلام عمومی میشود که البته در همان ابتدای امر با انبوهی از استدلالهای کارشناسان مخالف مواجه میگردد!
4⃣ گفته میشود بهعلت تنشهای آبی خیلی نمیتوان به تولید برق مبتنی بر آب استوار بود، البته پیشتر نیز شایعه گشته آب سدها خالی شده است!
5⃣ مایک ایونس مشاور ترامپ میگوید که او به نتانیاهو هشت هفته فرصت داده تا به بخش انرژی (دقت کنید انرژی نه هستهای) ایران حمله کند!
#وعده_صادق_۳
#فتنه_ظریف
@Alachiigh
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥❌صحبتهای خانم #المیرا_شریفی_مقدم با سخنگوی دولت 👏🏻
❌خانم سخنگو چرا به مردم دروغ میگویید؟
⭕️❌قطع برق به خاطر عدم تدبیر شما و دولت مردان است چرا گردن آلودگی هوا و سوزاندن مازوت میاندازید؟
#سخنگوی_دولت
#قطع_برق
@Alachiigh
♦️شرکت ملی گاز: اصلا کاهشی در تامین گاز نیروگاهها رخ نداده بلکه بیشتر هم دادیم!
♦️شرکت پخش فرآوردههای نفتی: سوخت مایع بیشتر از قبل هم تامین شده!
❌با این تفاسیر دو حالت بیشتر وجود نداره
یا دنبال ایجاد نارضایتیهای کاذب هستید یا این وسط دزدی رخ داده…
#قطعی_برق
#سرطان_اصلاحات
@Alachiigh
آلاچیق 🏡
حب المهدۍ هویتنا: ـ ـ ـ ــــــــ⊰𑁍⊱ــــــــ ـ ـ ـ #کوله_باری_از_عشق_فصل۲ قسمت۱-۳ به دخترک نوجوان ر
حب المهدۍ هویتنا:
ـ ـ ـ ــــــــ⊰𑁍⊱ــــــــ ـ ـ ـ
کـولـهبـارےازعـشـق²
قسمت۴-۶
نفس : اوووو حالا اسمشو انتخاب نکن
محمد حسین : چشممم آماده باش که نزدیکم
نفس : چشمت منور به شیش گوشه
ارباب آقا ، چشم
محمد حسین : دورت بگردم خداحافظ
نفس : خدانگه دار و تماس را قطع کرد..
به چهار سال پیش رفت
آن روز های دانشجویی و استادی نفس
چه خاطرات شیرینی داشتند باهم و دارند..
و اما الان که نفس یعنی خانوم دکتر آروین
پزشک متخصص روان درمانگری شده
و با جان و دل به مردمش خدمت میکنه..
راستی قراره پای یه کوچولوی قشنگ هم به
زندگی نفس و محمد حسین باز بشه..
نفس لباس های کارش را با لباس های
بیرونی اش تعویض کرد و بیرون رفت
آیناز و شیرین و مریم همون اکیپی که
با نفس اکیپ شیطون دانشگاه رو تشکیل
میداد حالا خانوم دکتر صدایشان میزنند..
لبخندی زد و به طرف در رفت..
آیناز : به به خانوم کجا تشریف میبرن؟
نفس : دارم با آقامون میرم بیرون به شما
چه ربطی داره آخه؟
مریم : عههه عه بچه ها این دیگه
از وقتی که شوهر کرده خییلی پرو شده ها
شیرین : بچه ها تا قبل اینکه آقاشون بیان
پایه اید یکم ایشونو اذیت کنیم؟؟
همین موقع بود که محمد حسین در چهار چوب
در قرار گرفت در این چهار سال مرد تر شده است.
محمد حسین : اهم اهم چشم من رو
دور دیدین خانوما؟
نفس : وای آخیش راحت شدم بریم دیگه
بعد هم چشمکی حواله ی چشمان
متعجب آن سه نفر کرد و خداحافظی کردند..⁶
توی آسانسور رفتن یاد اولین باری که
باهم توی آسانسور بودن افتاد ..
نفس : چی شده که شما دست از خساست برداشتین؟
محمد حسین ابرو هایش را بالا داد و گفت :
من؟!
نفس : دِ نَه دِ من
محمد حسین بینی اش را کشید و گفت :
زبون دراز شدی خانوم؟
نفس در آسانسور را باز کرد و گفت :
همینه که هست ... ایــــش
بعد هم در ماشین نشستند ..
محمد حسین: نفس بریم اون پاساژه که
یه ماه پیش رفته بودیم؟
نفس : من میگم تو یچیزیت هستا..
من که از خدامه بریم
محمد حسین : عی هی
نفس : آها راستی محمد حسین امشب
مامانم دعوت کرده ها یادت باشه
محمد حسین : دم این مادر زن ما گرم
نفس : ایـــــــــش
👇👇👇
آلاچیق 🏡
حب المهدۍ هویتنا: ـ ـ ـ ــــــــ⊰𑁍⊱ــــــــ ـ ـ ـ کـولـهبـارےازعـشـق² قسمت۴-۶ نفس : اوووو حالا
حب المهدۍ هویتنا:
کـولـهبـارےازعـشـق²
قسمت۷ -۱۰
محمد حسین بلند خندید و نفس در دل
خدا را شکر گفت به پاس این خوشبختی.
آخه کی فکرشو میکرد انقدر وابسته هم بشن؟
باورش برای نفس هم سخته ولی فقط
اینو میدنه که با تمام وجود عاشقشه
با صدای ترمز ماشین جلوی پاساژ افکار
نفس هم پایان یافت
دست در دست هم وارد پاساژ شدن
محمد حسین شوخی میکرد و نفس را میخنداند
چشم نفس به سمت آن ویترین و لباس
درونش کشیده شد .. با نگاه خیره ی نفس
محمد حسین هم به سمت ویترین نگاه
کرد و دست نفس را گرفت و گفت :
دوستش داری؟
نفس : کیو
محمد حسین خندید و گفت : منو دیگه؟
نفس سرش را به معنای تاسف تکان داد
وارد همان مغازه شدن خانم جوانی که
فروشنده بود جلو آمد و سلام و خوش آمد گویی کرد
محمد حسین آن لباس را نشانش داد
و خواست تا آن لباس را بیاورد
چقدر آن روز خوش گذشت همین
طور تا ساعت 7 غروب در شهر بودند
که نفس با نفسی که بند آمده بود گفت :
نفس :بستههه محمد حسین بیا بریممم
محمد حسین :تنبل شدیااا
دیگر چندان وقتی تا اذان نمانده بود
تصمیم گرفتند یه راست به خانه ی
حاج محسن بروند همین که در را زدند
پریناز خودشو در آغوش نفس انداخت
راستی گفتم که داداش امیرم با پریناز
ازدواج کرد و الان هم یه آقا کوچولو ی
۲ ساله داره؟ عمه قربونش برههه
تازه داداش امین هم با یکی از
همکلاسی هایش به اسم شیوا
نامزد کرده
نفس :آخ آخخخ پریناز بچممم مرد
پریناز :خاله قربونش بره نفس میدونی
چقد دلم برات تنگ شده بودددد؟
نفس : آره معلومه⁸
بعد هم امیر جلوی دراومد قربون داداشم
برم من که انقدر آقاست
امیر نفس را در آغوش گرفت و گفت :
امیر :دلم برات یه ذره شده بود وروجک من
نفس چینی به ابرو انداخته و گفت :
وروجک اون پسرتههه نه مننن
شیوا دختر ساده و مهربونی بود اما حس میکنم
یکم با ما غریبیش میشه
عیب ندارد امشب انقده باهاش صمیمی
باشم که فکر کنه اینجا خونه خالشهه
شیوا :سلام نفس جان
نفس :سلام زن داداش گشنگم چطوری؟
شیوا لبخندی زد و گفت :قربونت
امین گفت : اهم اهم
نفس خندید و گفت : وووو داداش مارووو
دورت بگردم قلب خواهررر
وایییی مامان زهرای من چقده به خودش رسیده
اوخ اوخ دلم برای بابا محسن خودم
لک زده بود دورش بگردم منننن
بالاخره بعد از سلام و احوال پرسی
اجازه ی نشستن رو صادر فرمودن
ایــــششش وا من چرا جدیدا همش ایش
ایش میکنم آخه؟
اوخ اوخ ببین کیو دارم میبینممم
عمه قوربونت بره آقا محمد جواد
پسر امیر و پریناز رو انقده بوس کردم
که بچه ی طفلی رنگ از روش پرید
صدای زنگ خونه اومد نمیدونم چرا
دلم خواست من درو باز کنم؟
بلند شدم و گفتم
نفس : بزرگوارا خودم درو باز میکنما
به سمت در رفتم وای ببین کی اینجاست
زینب جون خودمه وای من الهی دور
سرت بگردم ،، عزیز دل نفسی
بالاخره اجازه ی ورود رو به زینب خانوم دادم
ساعت حوالی ۸و۹ بود که یکی به گوشی
محمد حسین زنگ زد،اونم عذر خواهی کرد
و به سمت اتاق رفت یه کم بیش از حد
کنجکاوم حلالتون نمیکنم اگه فکر کنید
بنده فضول تشریف دارم
ظرف میوه رو برداشتم و در زدم و وارد شدم
اصلنشم اتاق خودمه چرا باید در بزنم؟
محمد حسین خیلی مشکوک میزدا
کلا امروز یه طوری شده بود
محمد حسین : باشه مامان جان
اومدیم.باشه .باشه خداخافظ
یکم دل نگرونت شدم سیبی که پوست
کنده بودم رو به طرف محمد حسین گرفتم و گفتم
نفس : مامان جون بود؟چی شده؟
محمد حسین : نفس نگران نشو ولی...¹⁰
ولی یه اتفاقی واسه بابام افتاده
نفس : وایی برای آقا جون؟پاشو بریم
پاشو محمد حسین من طاقت ندارم پاشو
من که میگم این محمد حسین مشکوک
میزنه ها این اگه حال باباش بد بود
همینطور بیخیال به من نگاه میکرد؟؟
محمد حسین سرفه ای کرد و گفت:
باشه عزیزم پس آماده شو
نفس لباس هایش را تعویض کرد و به
دنبال محمد حسین روانه شد
زهرا خانم با قیافه ای مضطرب گفت :
چی شده؟
محمد حسین : هیچی مامان جون
بابام یکم حالش بد شده
زهرا خانم : اوا خاک به سرم
حاج محسن : ماهم بیایم پسرم؟
محمد حسین: نه آقاجون چیز خاصی نیست
بعد هم چشمکی حواله ی امین و امیر کرد
و دست نفس را گرفت و رفتند
نفس : ای بابا محمد حسین من اعصابم خوردههه
محمد حسین : چرا آخه دورت بگردم شوهرت؟
نفس : شما ها مشکوک میزنیننن
محمد حسین خندید و گفت :
اینا اثرات بارداریه نگران نباش بزار
برات یه شعر بخونم تو ادامشو بگو
خیال زلف تو گفتا که جان وسیله مساز
نفس :کز این شکـار فـــراوان به دام ما افتد
محمد حسین :
به ناامیــدی از این در مـــرو بزن فالی
بود که قـــرعه دولت به نـــــام ما افتد
نفس : ز خـاک کوی تو هـر گه که دم زند حافظ
محمد حسین: نسیــم گلشن جــان در مشــــام ما افتد
🙏اگه از رمان خوشتون اومد برای هر پارت یه صلوات جهت تعجیل در ظهور و سلامتی بابا مهدی (عج) بفرستید.🙏♥️
#ادامه_دارد
#رمان_مذهبی
#خادم_المهدی✍
@Alachiigh
5.79M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🤚السلام علیک یا فاطمه الزهرا 🖤🙏
یکمی حرف بزن علی نمیره ....
بسیار زیبا.. التماس دعا 🙏
#فاطمیه۱۴۰۳
#هیئت_مجازی
@Alachiigh