#کلام_نور
⭐️*بِسْمِ اللّهِ الرَّحْمَنِ الرَّحيمِ*
⭐️صفحه ۳۱۲ مصحف شریف
✨همراه تدبر و چند نکته
⭐️هدیه به امام زمان عجل الله فرجه الشریف❤️🙏
🍁〰🍂
@Alachiigh
🌹شهید محمود رضا استاد نظری🌹
👈وصیت بی نظیر یک شهید مرفه
(او و برادرش، دوقلو و در خانواده ای ثروتمند بدنیا آمده بودند.
پدرشان می خواست که آنها را در زمان جنگ به سوئد بفرستد ولی آنها از دست پدر خود فرار کرده و به جبهه آمدند.
این شهید برای خودش عارفی به تمام معنا بود، از همانهایی که حضرت امام(ره) فرمودند ره صد ساله را یک شبه پیمودهاند)
👈آنچه در ادامه می آید، جملاتی از مناجات یک شهیدِ ۱۶ ساله است:
دوست دارم گوشه ای بنشینم و زیر لب صدایت کنم. چشمانم را به نقطه ای خیره کنم، تو هم مقابلم بنشینی و متوجه ات شوم. هی نگاهت کنم. آنقدر که از هوش بروم. بعد به هوش بیایم و ببینم سرم روی دامن شماست. حس کنم بوی خوش از نسیم تنت به مشامم می خورد. آن وقت با اشتیاق در آغوشت بگیرم و بعد ... تو با دست های خودت، اشک های مرا پاک کنی ...
مولای من؛
سرم را به سینه ات قرار دهی، موهایم را شانه کنی. آن وقت احساس کنم وصال حقیقی عاشق و معشوق روی داده. بعد به من وعده شهادت بدهی. آن وقت با خیال راحت در آتش عشق مثل شمع بسوزم و آب شوم، روی دامانت بریزم و هلاک شوم و جان دهم ...
👈این بچه ۱۶ ساله در وصیتنامه خود نوشته بود: «خدایا شیطون با آدم نقد معامله میکنه میگه تو گناه کن و من همین الآن مزش رو بهت میچشونم ولی تو نسیه معامله می کنی.میگی الآن گناه نکن و پاداشش رو بعداً بهت میدم. خدایا بیا و این دفعه با من نقد معامله کن.»
که البته این اتفاق هم افتاد و در عملیات بعدی که عملیات والفجر۸ بود در فاو شهید شد.
⭐️شادی روح پاک همه شهدا صلوات
#به_یاد_شهدا
🍁〰🍂
@Alachiigh
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
⭕️📽 #تبـیـیـن؟! ] برخیها شعور ندارند،
امّا برخیها شرف ندارند❗️😳
🔺با تعریف استاد #رحیم_پور_ازغدی ، به نظر شما آیا حل مسائل فضای مجازی بین بیشعورها و بیشرفها گیر نیفتاده است⁉️
tabyyn313
✔️ تبیین حقایقی بسیار مهم
🍁〰🍂
@Alachiigh
♦️باز هم اکانت رهبر انقلاب پوستری دیگری از انتقام سخت منتشر کرد
▪️ساعت روی گوشی: ۱:۲۰ دقیقه بامداد و شارژ گوشی بر روی ۱۰۰ درصد
▪️یعنی صد در صد مطمئن باشید انتقام ما حتمی است
faslebidari
🍁〰🍂
@Alachiigh
9.28M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🎥 پُست بازیگر سریال هریپاتر با واکنش رژیم صهیونیستی مواجه شد!
🔺موضوعی که حتی با تحریم جشنواره سیدنی توسط هنرمندان هم دنبالهدار شد.
رونالدو:اگه یکبار بگم اسرائیل رو دوست دارم ...
Masaf
#سلبریتی #حامی_فلسطین
#آزادگی #رونالدو #مارادونا
🍁〰🍂
@Alachiigh
⭕️ ویلیام داگلاس آمریکایی مینویسد:
افسران رضاخان در لرستان سر جوانان لر را قطع میکردند، بعد سینی آهنی گداخته روی گردن بریده آنها میگذاشتند تا جنازه چند قدم بدود. سپس بر سر تعداد قدمها شرط بندی میکردند!
جناب ربع الپهلوی، نوه مکرم رضا پالان؛
تو یکی از جنایت حرف نزن...
👤 علیرضا گرائی
🍁〰🍂
@Alachiigh
🌀 #پرسش_و_پاسخ (۳۹) | برجامی که خسارت محض بود؛ چرا برای احیای آن میکوشید؟🤔
🍃🌹🍃
🔻 برجام، توافق نامه ای است بین ایران و کشورهای ۵+۱ که طبق آن باید ایران فعالیتهای هستهای خود را محدود کند و طرفهای غربی نیز تحریمها علیه ایران را لغو کند.
🔸 دولت دوازدهم، بسیار شتابزده، به همه تعهدات برجامی و فراتر از آن عمل کرد! بدون اینکه طرف مقابل تحریمی را لغو کند و به پیماننامه متعهد باشد! از این منظر،#برجام_خسارت_محض است.
🔹 حال که دولت سیزدهم، برای بیاثر کردن تحریم از طریق تعامل با همسایگان و... و لغو آن از طریق مذاکره میکوشد؛ حامیان دولت اصلاحات، به دولت انقلابی خرده گرفته و می گویند: برجامی که خسارت محض بود؛ چرا برای احیای آن میکوشید؟ دولت ۱۲ با انفعال در مقابل کشورهای ۱+۵، و ایجاد محدودیت در فناوری هستهای، زیانهای زیادی را به کشور متحمل کرد. با مذاکرات انفعالی و برخی پالسها و... موفق به لغو تحریمها نشد.
🔺 لذا دولت سیزدهم در تلاش است تا جایی که میتواند تحریمها را از طریق مذاکره لغو کند و تا شاید پارهای از خسارتهای اجرای شتابزه برجام توسط دولت دوازدهم جبران شده و برای کشور گشایش اقتصادی ایجاد شود.
✍️علی اکبر صیدی
#روشنگری | #ثامن
🍁〰🍂
@Alachiigh
4_5976485651384634221.mp3
10.57M
السلام علیک یااباعبدالله 🙏🤚
🔈میدیدم که دلم توی صحنت مهمونه
👤 کربلایی حسین طاهری
شب زیارتی امام حسین علیه السلام ♥️
التماس دعا از همراهان عزیز 🙏🙏
#هیئت_مجازی
#پیشنهاد_دانلود 👌
🍁〰🍂
@Alachiigh
آلاچیق 🏡
🌺 بی تو هرگز 🌺 قسمت3⃣ اون شب تا سر حد مرگ کتک خوردم ... بی حال افتاده بودم کف خونه ... مادرم سعی م
🌺 بی تو هرگز 🌺
قسمت4⃣
پدرم که از داماد طلبه اش متنفر بود ... بر خلاف داماد قبلی، یه مراسم عقدکنان فوق ساده برگزار کرد ... با 10 نفر از بزرگ های فامیل دو طرف، رفتیم محضر ... بعد هم که یه عصرانه مختصر ... منحصر به چای و شیرینی ... هر چند مورد استقبال علی قرار گرفت ... اما آرزوی هر دختری یه جشن آبرومند بود و من بدجور دلخور ... هم هرگز به ازدواج فکر نمی کردم، هم چنین مراسمی ...
هر کسی خبر ازدواج ما رو می شنید شوکه می شد ... همه بهم می گفتن ... هانیه تو یه احمقی ... خواهرت که زن یه افسر متجدد شاهنشاهی شد به این روز افتاد ... تو که زن یه طلبه بی پول شدی دیگه می خوای چه کار کنی؟... هم بدبخت میشی هم بی پول ... به روزگار بدتری از خواهرت مبتلا میشی ... دیگه رنگ نور خورشید رو هم نمی بینی ...
گاهی اوقات که به حرف هاشون فکر می کردم ته دلم می لرزید ... گاهی هم پشیمون می شدم ... اما بعدش به خودم می گفتم دیگه دیر شده ... من جایی برای برگشت نداشتم... از طرفی هم اون روزها طلاق به شدت کم بود ... رسم بود با لباس سفید می رفتی و با کفن برمی گشتی ... حتی اگر در فلاکت مطلق زندگی می کردی ... باید همون جا می مردی ... واقعا همین طور بود ...
اون روز می خواستیم برای خرید عروسی و جهیزیه بریم بیرون ... مادرم با ترس و لرز زنگ زد به پدرم تا برای بیرون رفتن اجازه بگیره ... اونم با عصبانیت داد زده بود ... از شوهرش بپرس ... و قطع کرده بود ...
به هزار سعی و مکافات و نصف روز تلاش ... بالاخره تونست علی رو پیدا کنه ... صداش بدجور می لرزید
با نگرانی تمام گفت: سلام علی آقا ... می خواستیم برای خرید جهیزیه بریم بیرون ... امکان داره تشریف بیارید؟ ...
- شرمنده مادرجان، کاش زودتر اطلاع می دادید ... من الان بدجور درگیرم و نمی تونم بیام ... هر چند، ماشاء الله خود هانیه خانم خوش سلیقه است ... فکر می کنم موارد اصلی رو با نظر خودش بخرید بالاخره خونه حیطه ایشونه ... اگر کمک هم خواستید بگید ... هر کاری که مردونه بود، به روی چشم ... فقط لطفا طلبگی باشه ... اشرافیش نکنید ...
مادرم با چشم های گرد و متعجب بهم نگاه می کرد ... اشاره کردم چی میگه ؟ ... از شوک که در اومد، جلوی دهنی گوشی رو گرفت و گفت ... میگه با سلیقه خودت بخر، هر چی می خوای
دوباره خودش رو کنترل کرد ... این بار با شجاعت بیشتری گفت ... علی آقا، پس اگر اجازه بدید من و هانیه با هم میریم... البته زنگ زدم به چند تا آقا که همراه مون بیان ولی هیچ کدوم وقت نداشتن ... تا عروسی هم وقت کمه و ...
بعد کلی تشکر،گوشی رو قطع کرد ... هنگ کرده بود ... چند بار تکانش دادم ... مامان چی شد؟ ... چی گفت؟ ...
بالاخره به خودش اومد ... گفت خودتون برید ... دو تا خانم عاقل و بزرگ که لازم نیست برای هر چیز ساده ای اجازه بگیرن ... و ...
برای اولین بار واقعا ازش خوشم اومد ... تمام خریدها رو خودمون تنها رفتیم ... فقط خریدهای بزرگ همراه مون بود ... برعکس پدرم، نظر می داد و نظرش رو تحمیل نمی کرد ... حتی اگر از چیزی خوشش نمی اومد اصرار نمی کرد و می گفت ... شما باید راحت باشی ... باورم نمی شد یه روز یه نفر به راحتی من فکر کنه ...
یه مراسم ساده ... یه جهیزیه ساده ... یه شام ساده ... حدود 60 نفر مهمون ...
پدرم بعد از خونده شدن خطبه عقد و دادن امضاش رفت ... برای عروسی نموند ... ولی من برای اولین بار خوشحال بودم... علی جوان آرام، شوخ طبع و مهربانی بود ...
به روایت همسر و دختر شهید
#ادامه_دارد
#داستان_شب
🍁〰🍂
@Alachiigh