دلم هر لحظه از داغی به داغِ دیگر آویزد
چو بیماری که گرداند زِ تابِ درد بالین را
#صائبتبریزی
گرانی میکند بر خاطرش یادم ، نمیدانم
که با این ناتوانی چون توانم رفت از یادش
#صائبتبریزی
آهندلان به "آه" ملایم نمیشوند
چون قفل بسته را به نَفَس وا کند کسی؟!
#صائبتبريزی
ز بیدردان علاج درد خود جستن به آن ماند
که خار از پا برون آرد کسی با نیش عقربها
#صائبتبریزی
گرانی میکند بر خاطرش یادم ، نمیدانم
که با این ناتوانی چون توانم رفت از یادش
#صائبتبریزی
آب شد دل ز انتظار و چهره مطلب ندید
در دلِ آیینه ما حسرت تمثال ماند!
#صائبتبریزی
هرکه از دامن او دست مرا کوتَه کرد
دارم امید که دستش به گریبان نرسد!
#صائبتبريزی
شاید دری از غیب به روی تو گشایند
چون خال درآن کنج دهن گوشه نشین باش!
#صائبتبریزی