هدایت شده از الحقنی بالصالحین«یرتجی»
#مراقبتهای_چله_سی_و_سوم 👇👇
✅ سرکشی و رسیدگی به خانوادههای شهدا
✅ اهتمام و ترویج فرهنگ شهدایی (وصیتنامه، عکس و رسم شهید )
✅ مراقبه به تلاوت سورههاى یس و حجرات (هدیه به پدر و مادران شهدا )
✅ مراقبه ویژه به خواندن زیارت آل یس و دعای بعدش از طرف شهید به پدر و مادر شهید و بخواهیم دعا کنند برای سلامتی مقام عظمای ولایت.
الحقنی بالصالحین«یرتجی»
#مراقبتهای_چله_سی_و_سوم 👇👇 ✅ سرکشی و رسیدگی به خانوادههای شهدا ✅ اهتمام و ترویج فرهنگ شهدایی (و
سلام برشما خوبان
بیست و چهارمین روز از چله 🌾 🍃 سی وسوم 🍃 🌾
مهمان سفره دانشمند شهید حاج🌷احمد حاتمی 🌷 هستیم.
جمعه 20 شهریور ماه 1394 مصادف با 11 سپتامبر 2015 بود که سقوط یک دستگاه جرثقیل در محوطه مسجدالحرام موجب کشته و زخمی شدن صدها نفر در کنار خانه خدا شد که در این بین حدود 8 ایرانی به شهادت رسیدند. دانشمند شهید سید احمد حاتمی پژوهشگر و استاد برجسته از جمله ایرانیانی بود که در این حادثه به شهادت رسید؛ شهیدی که شهادتش به گفته دانشمندان حوزه فضایی، ضربهای بزرگ به جامعه علمی کشور بود. شهیدی که مقام معظم رهبری بعد اطلاع از شهادتش، خانوادهاش را مورد تفقد قرار میدهد.
لبیکگویان وارد سرزمین وحی میشود؛ اما نمیداند دنیای پلیدیها در مقدسترین جای این پهنه خاکی چه خواب شومی برایش دیدهاند، حادثه اتفاق میافتد تا بهانهای باشد برای ناپدید شدن دانشمند ایران، سه روز از حادثه سقوط جرثقیل میگذرد و خبری از این بزرگمرد نیست، پس از سه روز در فاصله ۷۰۰ کیلومتری از محل حادثه پیکر پاک و بیجان «شهید والامقام» احمد حاتمی پیدا میشود، سالم و بدون کوچکترین جراحتی! مگر میشود؟! چه کسی باور میکند فردی در چنین حادثهای به شهادت رسیده باشد و حتی خراش ندیده باشد؟! چرا باید باور کنیم؟ چرا نباید پیگیری کنیم؟ چرا نباید پیکرشان در ایران کالبدشکافی شود؟ داستان چیست؟ چرا باید کسی که همکار و همرزم شهید تهرانی مقدم بوده اینطور مشکوک به شهادت برسد؟
ایشان در پروژه پرتاب موجود زنده به فضا، که آن میمونها بودند، مدیر پروژه بود، ژیروسکوپی درست کرده بود که ماهواره را در جای خود قرار میداد، برگشتش را تنظیم میکرد، و این کار ابداع خودش بود.
جیب شهید حاتمی یادداشتی با دستخطش وجود داشته مبنی بر اینکه مأموران سعودی دنبال وی بودند و نیروهای امنیتی سعودی رفت و آمدهای شهید حاتمی را تحت نظر داشتند.
روحافزا تصریح کرد: برخی افراد شهید حاتمی را حین کمک به زائران دیگر در مسجدالحرام دیدهاند اما وقتی پیکر وی را به دلایل واهی به نقطه دیگری منتقل شده و هیچ اثری از حادثه سقوط جرثقیل مانند لهشدگی در بدن، شکستگی و خون روی پیراهن و لباسهایش وجود ندارد. در حالی که نام وی را در زمره شهدای سقوط جرثقیل در مسجدالحرام قرار دادهاند و تنها چند لکه خون برروی گوش و بینی وی وجود داشته است.
وی افزود: کالبدشکافی از پیکر شهید حاتمی هم انجام نشده و وقتی من به این موضوع اعتراض میکنم، به من تذکر میدهند که نباید حرفی بزنم. به نظر میرسد که دولت یازدهم ما و حقوقمان را به رسمیت نمیشناسد و به طور کلی خانوادههای شهدای مکه و منا را در زمره بشر به حساب نمیآورد.
خانم روحافزا ،همسر شهید 👇
با بیان اینکه شهید حاتمی خدمات فراوان علمی داشت که "پروژه انسان مجازی" نمونهای از آن بود، گفت: شهید حاتمی واقعا یک بسیجی بود؛ ایشان دنبال یک مذهب بیدردسر نبود که مثلا نمازش را بخواند، روزه بگیرد، قرآن هم بخواند و کاری با جامعه نداشته باشد؛ خب اگر بود که هیچگاه وارد پژوهشگاه فضایی نمیشد. ایشان بیشترین ساعات زندگی خود را برای کسب تحصیل و مطالعه قرآن و معارف قرآنی گذاشت. در منزل که هم که بود مدام درباره بحثهای علمی باهم مباحثه و درباره نظریههای یکدیگر گفتگو میکردیم.
وقتی حضرت آقا او را «شهید» خطاب کرد خیالم راحت شد
آن زمان به اینها شهید نمیگفتند و میگفتند اینها شهید نیستند، ولی در پلاکاردها مینوشتند شهید.
از طرفی خودش هم خیلی صداقت داشت، من هم نمیدانستم در آنجا چه اتفاقی افتاده است.
به من گفتند ایشان شهید نیستند، گفتم اگر شهید نباشند من همه این پلاکاردها را جمع میکنم، خیلی اصرار ندارم که در خلاف جهت کسی قدم بردارم که در کوچکترین مسائل رعایت حلال و حرام را میکرد و حتی پاراگرافی را از قلم نمیانداخت؛ لذا به امام زمان (عج) متوسل شدم و گفتم خودت میدانی در آنجا چه اتفاقی افتاده و هیچکس هم نیست که در این شرایط جواب من را بدهد، روی در و دیوار هم همین طور نوشته میشود شهید، اگر شهید نیست من را باخبر کن، من خودم آنقدر توانایی دارم که اینها را جمع کنم، همین طور از دلم این حرفها را زدم، گفتم فقط من را باخبر کنید. فردای آن روز آقا گفتند بیایید برای دیدار، در آن دیدار آقا گفتند شهید والامقام... که همان جا خیالم راحت شد که امام زمان (عج) جوابم را از زبان حضرت آقا دادند.
زیارت امام رضا(ع) بعد از شهادت...
اتفاق دیگری هم که افتاد این بود که ما یک اردو برای دانشجوها در مشهد داشتیم که من دختر خودم را هم بردم، ما که رسیدیم گفت من هم میخواهم بروم مشهد. گفتم نه تو را به خدا ما تازه از مشهد برگشته ایم و این مدت تو را ندیده ایم، برو مکه بیا بعد با هم میرویم، ما هم آنقدر درگیر کارهای اردو بودیم که در مشهد نتوانستیم زیارت کنیم. اول اکراه داشت و بعد گفت باشد و نرفت.خلاصه نرفت ولی از مکه که برگشت اول رفت مشهد. آقای قاضی عسگر با ما تماس گرفتند و گفتند ما بدن ایشان را تحویل گرفته ایم، در همان مکه هم ایشان را غسل و کفن کرده بودند و کارهایشان انجام شده بود، پیکر شهید در جعبهای میخ زده قرار داده شده بود. از طرفی چون حج شروع شده بود دیگر هواپیماها به ایران نمیآمد، به من گفتند که ما شهدای حادثه مسجدالحرام را میفرستیم بیایند تهران، حدود ۷،۸ نفر هستند که شناسایی شدهاند، جمعه حادثه اتفاق افتاده بود و تا یکشنبه پیکر ایشان پیدا نشده بود.هواپیمایی ماهان از جده بلند شد، قرار بود ساعت ۱۱:۳۰ در فرودگاه بینالمللی بنشیند، هواپیما رفت مشهد فرودگاههاشمینژاد و ما نفهمیدیم چرا. آنها هم چیزی نگفتند. فردا صبحش از مشهد آوردند.
دختر شهید حاتمی عنوان کرد: پدر بعد از اولین باری که رفت کربلا خیلی بیشتر از قبل امام حسینی شده بودند، نسبت به مراسمها حساسیت بیشتری پیدا کرده بودند، با وجود اینکه سرشان خیلی شلوغ بود اما؛ حتما میرفتند و ما را هم با خودشان میبردند و اگر روضهای میشنیدند اشک در چشمانشان جمع میشد. هر سال اربعین پیادهروی میرفتند، اولین سالی که رفتند هنوز اینقدر جمعیت زیادی نمیرفت، یک سال رفتند و سال بعد من را هم همراه خودشان بردند، آخرین سالی هم که اربعین به همراه پدر رفتم، سه روز پدر را گم کردم، هوا هم خیلی سرد بود و همه وسایلم از جمله کوله و لباسها و پاسپورتم هم همراه ایشان بود، پدرم میگفتند من خیلی به حضرت رقیه (س) توسل کردم که همدیگر را پیدا کنیم.
من یکبار خواب دیدم در حرم امام رضا(ع) هستیم و من به ایشان گفتم مرگ خیلی سخت نبود؟ مرگ برای مومنین هم خیلی سخت است، شنیدم غسل دادنشان هم برایشان سخت است، شما درد نداشتید؟ گفتند نه من خیلی اهل مراعات بودم، حواسم به اعمالم بود، دوشنبه صبح خود آقا (که فکر میکنم منظورشان امام زمان (عج) بود،) آمد غسلم داد و برایم نماز خواند و غسلم خیلی آسان و خوب بود.
توصیه امام زمان(عج) جهت حاجت روایی با خاصیتی از سوره یس
◽️شخصی از بندگان خدا در شهر یزد گرفتاری سختی داشت خدمت حضرت صاحب الزمان ارواحنا فداه مشرف می شود ولی آن بزرگوار را نمی شناسد.
حضرت به او فرموده بودند :سوره یس را بخوان چون به کلمه مبین که در شش مورد آمده رسیدی حاجت خود را نیت کن و پس از قرائت سوره نیز حاجت خود را درخواست کن تا خداوند دعای تو را مستجاب نماید.
◽️او گفت : چون در سوره یس نگاه کردم دیدم کلمه مبین در هفت مورد ذکر شده تعجب کردم. اما با تامل دقت کردم فهمیدم در شش مورد بدون الف و لام است ( مبین ) و در یک مورد همراه با آن می باشد ( المبین ) سپس گفت سوره را همان طوری که حضرت فرموده بود خواندم و خداوند نیز دعایم را مستجاب کرد.
📔صحیفه مهدیه بخش ششم صفحه ۵۸۷
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
شب جمعه ای
نیمه های شب
آروم آروم و بی صدا رفتی...🥀
🚩 سلام خدا بر روح بلند سردار تربیت یافته امام خمینی.. سلام خدا بر عصاره انقلاب ما.. سلام خدا بر شهید حاج قاسم سلیمانی و یارانش 🚩
هدایت شده از الحقنی بالصالحین«یرتجی»
#مراقبتهای_چله_سی_و_سوم 👇👇
✅ سرکشی و رسیدگی به خانوادههای شهدا
✅ اهتمام و ترویج فرهنگ شهدایی (وصیتنامه، عکس و رسم شهید )
✅ مراقبه به تلاوت سورههاى یس و حجرات (هدیه به پدر و مادران شهدا )
✅ مراقبه ویژه به خواندن زیارت آل یس و دعای بعدش از طرف شهید به پدر و مادر شهید و بخواهیم دعا کنند برای سلامتی مقام عظمای ولایت.
الحقنی بالصالحین«یرتجی»
#مراقبتهای_چله_سی_و_سوم 👇👇 ✅ سرکشی و رسیدگی به خانوادههای شهدا ✅ اهتمام و ترویج فرهنگ شهدایی (و
سلام برشما خوبان
بیست و پنجمین روز از چله 🌾 🍃 سی وسوم 🍃 🌾
مهمان سفره شهیدان 🌷تلخابی بویژه مادر شهیدان کبری تلخابی 🌷 هستیم.
پسر اول گفت: مادر جون برم جبهه؟ گفت: برو عزیزم. رفت و والفجر مقدماتی شهید شد! پسر دوم گفت: مادر، داداش که رفت، من هم برم؟ گفت: برو عزیزم. رفت و عملیات خیبر شهید شد.
همسرش گفت: حاج خانم بچهها رفتند، ما هم بریم تفنگ بچهها روی زمین نمونه، رفت و والفجر 8 شهید شد! مادر به خدا گفت: همه دنیام رو قبول کردی، خودم رو هم قبول کن. رفت و در حج خونین شهید شد! مرور اینگونه روایتها و شنیدن برخی خاطرات از زبان خانواده شهدا تنها این فرموده امام خمینی را برایمان تداعی میکند که از دامن زن مرد به معراج میرود. شهید کبری تلخابی یکی از همان امالبنینهای نهضت عاشورایی خمینی است که فرزندان و همسرش را راهی کرد و در نهایت جهاد و ایستادگی به مزد الهی دست یافت. زنی شهیدپرور که پس از شهادت دو فرزند و همسرش، در نهایت خود نیز به شهادت رسید.
روایت فاطمه تلخابی از شهادت پدر، مادر و دو برادرش/ شهادت در خانواده ما نوبتی بود. 👇👇👇
شهید علی تلخابی پدر خانواده:تا نهضت امام به ثمر ننشیند آرام نمینشینم
پدرم شهید علی تلخابی در تاریخ 1309 در تلخاب اراک به دنیا آمد. از همان سنین کودکی با کار و زحمت فراوان در کشاورزی و چوپانی مخارج و امرار معاش سه برادر و مادرش را به عهده میگیرد و جای خالی پدر را برای آنان پر میکند. پدرم انسان مؤمن و متقی و کشاورزی پرتلاش و زحمتکش بود.
هدفش به دست آوردن لقمه حلال بود. در یکی از سالهای قبل از انقلاب، تولید محصول گندم کم شد، با این کمبود باز هم خمس آن را جدا میکرد. وقتی مادرم گفت: شما با این وضع در آخر سال کم میآورید، پدر گفت: «اگر از این گندم که خمسش را ندادیم، بچهها بخورند وقتی که بزرگ شوند منحرف میشوند. اگر به آنها بگوییم نماز بخوانید یا روزه بگیرید گوش نمیدهند.»
پدرم به علت علاقهای که به اهل بیت (ع) داشتند، در سال 57 به شهر قم هجرت میکنند. همگام با همه مردم در تمام مراسم علیه شاه و رژیم وارد عرصه میشوند به طوری که وقتی بستگانش به او میگویند: چرا کمتر رفت و آمد میکنید؟ میگوید: «تا وقتی نهضت به ثمر ننشیند ما هم از پای نخواهیم نشست، وقت برای این کارها زیاد است. وقتی امام آمد و انقلاب انشاءالله پیروز شد، میآییم.»
بعد از شهادت دو برادرم احمد و ابوالقاسم در جواب عدهای که میخواهند ایشان به جبهه نروند، میگویند: «هرکس وظیفه خودش را انجام میدهد. الان وظیفه جبهه رفتن بر عهده من است.»
در عملیات والفجر 8 وقتی فهمیده بودند ایشان پدر دو شهید است او را به خط مقدم نمیبردند، اما به اجبار فرماندهان را متقاعد کرده و به جلو میرود. در نهایت در روند عملیات والفجر 8 در فاو بر اثر اصابت ترکش به شهادت میرسد.
شهید کبری تلخابی: شهادت در خانه خدا
مادرم کبری تلخابی در سال 1317، در ضیاءآباد اراک متولد شد. روستایشان مدرسه نداشت برای همین از تحصیل محروم شد. مدتی بعد با پدرم علی تلخابی ازدواج کرد و حاصل این ازدواج هفت پسر و دو دختر شد.
علی تلخابی لحافدوز بود و گهگاهی هم برای اداره امور زندگی کشاورزی میکرد. با شروع جنگ، مادرم پسرانش را به دفاع از کشور تشویق میکرد و برای کمک به جبهه، از هر چه در خانه داشتیم، دریغ نمیکرد. مواد لازم رزمندگان را به منطقه میفرستاد و مدتی بعد خبر شهادت بچهها بود که به او میرسید و دل او را آسمانی میکرد.
سال 66 بعد از شهادت پدر و دو برادرم، مادرم مستطیع شده بود و باید به حج میرفت. بسیار خوشحال بود که به زیارت ائمه بقیع مشرف میشود. علاقه عجیب او به حضرت زهرا(س) در زندگیاش تأثیر فراوان گذاشته بود. میگفت: باید آن حضرت را در زندگی سرمشق خود قرار دهیم. هنگام عزیمت به بیتالله الحرام وقتی به او میگویند هنگام برائت از مشرکان خیلی جلو نرو، گفته بود: من صف اول میایستم و جلو میروم و پرچم را خودم به دست میگیرم و از خدا میخواهم که من هم شهید شوم. این چنین هم شد، در حالی که در صفوف راهپیمایان جمعه خونین مکه با در دست داشتن پرچم انزجار خود را نسبت به امریکا و عمال دستنشاندهاش ابراز میکرد، به وسیله آب جوش توسط سعودیها میسوزد و مورد ضرب و شتم واقع میشود و در نهایت در 6 مرداد ماه 1366 در مکه معظمه به شهادت میرسد.
شهید احمد تلخابی: اخلاص در کار داشته باشید
احمد از آنجایی که شبها تا دیروقت در پایگاه میماند به خانه نمیآمد. میگفت: «خانوادهام خوابیدهاند مزاحم آنها نشوم.» هر وقت نامه مینوشت سفارش میکرد وقت را بیهوده تلف نکنید. کتابهای استاد مطهری و شهید دستغیب را مطالعه کنید که در تهذیب و تزکیه نفس انسان مؤثر است. سعی کنید در کاری که میکنید اخلاص داشته باشید چراکه کار موقعی ارزش دارد که فی سبیلالله باشد...
احمد در 20 دی ماه 1361 در عملیات والفجر مقدماتی بر اثر اصابت ترکش به پشتش در سن 17 سالگی به شهادت رسید.
شهید ابوالقاسم تلخابی: جوانیمان فدای اسلام
ابوالقاسم متولد 1347 بود. به حضرت زهرا (س) خیلی علاقهمند بود. فرقی برای اهل بیت (ع) قائل نبود ولی میگفت: «فاطمه زهرا (س) از یک غریبی خاصی برخوردار است.» برایش مهم نبود که حتماً باید لباسش چنین و چنان باشد. میگفت: «در آن دنیا فرقی نمیکند که با چه لباسی زندگی کرد این اعمال انسان است که او را بهشتی یا جهنمی میکند هدف پدرمان از زندگی، آوردن لقمه حلال و دیانت بود.»
در منزل ما همیشه صدای قرآن به گوش میرسید. به قم که آمدیم با اینکه مادرم یک زن روستایی بود اما از نظر سیاسی بسیار روشنفکر بود. نماز جمعه و راهپیمایی او در مناسبتها هرگز ترک نمیشد. یادم میآید برادرم حسن در روز قدس به دنیا آمد. صبح با مادرم در راهپیمایی شرکت کردیم بعد از ظهر حسن به دنیا آمد. در شهادت برادرانم وقتی بیتابی میکردیم، مادرم میگفت: «ما بهشت را خریدهایم آنان در راه خدا رفتهاند!» مادرم میگفت: «امام حسین (ع) در دشت کربلا برای دین اسلام 72 تن قربانی داد. حالا نوبت ماست که جوانیمان را فدای اسلام کنیم.» ابوالقاسم در 21 اسفند ماه 1363 در روند عملیات خیبر بر اثر اصابت ترکش به صورتش به شهادت رسید.
ابوالقاسم در وصیتنامهاش نوشت: «میخواهم بگویم خدایا اگر من در این برهه از زمان در بستر بمیرم، ننگ است. زیرا برادر شهیدم، احمد، در راه دین اسلام جانش را فدا کرد. من از خداوند متعال میخواهم که وقتی شهید شدم، مفقودالاثر شوم. میخواهم جنازهام در توفان و زیر آب باران از بین برود تا با رویی سفید پیش برادرم احمد و امام حسین (ع) بروم. ای جوانان نکند در رختخواب و با ذلت بمیرید که حسین (ع) در میدان نبرد شهید شد. مبادا در غفلت بمیرید در حالی که حضرت علی(ع) در محراب عبادت به شهادت رسید. نکند در هوا و هوس خود بمیرید در حالی که علیاکبر در راه حسین (ع) به شهادت رسید.»
اینها چیزی نیست خدا سایه امام را بر سرمان نگه دارد. هنگامی که با ترحم به او میگفتند: دو پسرت را از دست داده بودی بس نبود که همسرت را نیز به جبهه فرستادی؟! میگفت: «حضرت علی (ع) برای چه شهید شد؟ همسر من هم در این راه به شهادت رسید، از خدا میخواهم من هم شهید شوم.» این چه حرفی است؟!.... «وقتی شهید شدم خبر شهادتم را برایتان میآورند.»