فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
این جواب اون بی همه چیزهای وطن فروش که به رزمنده های ما تهمت میزنن.
عالی. 👌👌
هدایت شده از الحقنی بالصالحین«یرتجی»
#مراقبتهای_چله_سی_و_چهارم
✅ مراقبه به اعمال ماه ذیقعده و ماه ذیحجه
✅ مراقبه به زیارت آل یس
✅ مراقبه به زیارت عاشورا
تمامی اعمال ان شاالله هدیه می شود به همه شهدای اسلام ، ویژه شهدای مکه ومنا
ششمین روز از چله 🍃🌷سی و چهارم (#غدیر_عهدی_با_فرمانده )🍃🌷
مهمان سفره قاری قرآن ، شهید 🥀🍃 محمدسعید سعیدی زاده 🥀🍃 هستیم.
شهید «محمدسعید سعید زاده» سال 1358 در خانوادهای مذهبی در آبادان متولد شد. از دوران کودکی به واسطه صدای زیبایش به تلاوت قرآن علاقه بسیاری داشت به همین دلیل از هر فرصتی برای تلاوت کلام وحی استفاده میکرد.
وی که کودکی خود را در دوران جنگ سپری کرده بود، همواره سعی میکرد قرآن کریم را با صوتی زیبا تلاوت کند و بتواند دین اسلام را توسعه دهد.
سعیدیزاده در دوران نوجوانی با گروه تواشیح باقرالعلوم آشنا میشود و از آن پس همواره سعی میکند در این راه به موفقیتهای ملی برسد. وی سرپرست گروه تواشیح باقرالعلوم بود که سال 1394 به دلیل کسب رتبه نخست در مسابقات سراسری قرآن کریم به حج تمتع اعزام شد اما متأسفانه در فاجعه منا به دلیل بیکفایتی آلسعود در روز عید قربان به شهادت رسید.
همسر شهید می گوید : 👇
ایشان مسوول گروه تواشیح «باقر العلوم» بود که این گروه را سال 1375 تشکیل داد. علاوه بر آن در صدا و سیمای آبادان و شبکه های سراسری از جمله «الکوثر» اجراهای مختلقی داشت. سال 1393 با حضور در هجدهمین مسابقات سراسری قرآن و تواشیح و هم خوانی قرآن که توسط سازمان اوقاف و امور خیریه برگزار شد، رتبه اول کشوری را کسب کرد که جایزه آن سفر حج بود. شهید سعیدی زاده علاوه بر تواشیح، در زمینه قرائت، هم خوانی قرآن، اذان و ابطحال خوانی نیز فعالیت داشت.
بچه های گروه تواشیح «باقرالعلوم» بیشتر روزها به منزل مان می آمدند و تواشیح تمرین می کردند بنابراین هر روز نوای قرآن در منزمان می پیچید. البته بعد از آن که شهید رتبه اول کشور را کسب کرد، تمرین گروه کمتر شد و جلسات در مسجد یا خانه دیگر عزیزان انجام می شد اما مرکز آن همچنان منزل ما بود.
شهادت آرزوی همسرم بود»، تعریف کرد: ایشان همیشه این جمله را بر زبان می آورد که «دعا کنید شهید شوم» اما از آنجا که بنده فرزند شهید بودم و بدون پدر ؛ بزرگ شدم، دوست نداشتم همسرم درباره شهادت صحبت کند و به ایشان می گفتم: «شهادت برای شما رستگاری و رسیدن به بالاترین رتبه برای یک انسان است اما برای بازماندگان دلتنگی و سختی است. بیشتر اوقات بودن پدر در زندگی لازم است.» ایشان به اندازه ای آرزوی شهادت داشت که خداوند در بهترین نقطه زمین اَجر تلاش های قرآنی اش را داد و شهادت را روزی اش کرد.
ثمره ازدواج من دو دختر به نام های «ریحانه» و «محیا» است که «ریحانه» هنگام شهادت پدر هشت و نیم ساله و و دختر کوچکم سه سال و نیم بود. همسرم هفته ای دو مرتبه در منزل جلسه قرآن برگزار می کرد و نکات ابتدایی یادگیری قرآن را به دخترانمان آموزش می داد. بچه ها در همان دوران کودکی قرآن را در رفتار و عمل پدر آموختند. بعد از شهادت همسرم یکی دو سال حال خوبی نداشتم و ضربه روحی شدیدی خوردم. این اتفاق برای ما بسیار دردناک بود اما بعد از دو سال بچه ها را در کلاس های دارالقرآن ثبت نام کردم و آموزش آنها ادامه دارد.
شهادت همسرم برای ما خیلی سخت بود. برای بازگشت ایشان شاد بودیم و خودمان را آماده می کردیم اما این اتفاق بسیار دردناک رخ داد و ما را شوکه کرد. شهید سعیدی زاده جزو مفقودین و آخرین شهدایی بود که پس از شش ماه شناسایی شد بنابراین روزهای بسیار سختی را پشت سر گذاشتیم اما امروز با توکل به خدا راه شهید را ادامه می دهیم و امیدوارم فرزندانم با تأسی از پدر، سیره قرآنی ایشان را در زندگی شان پیاده کنند.
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
👌 #اعمال مهم روز دحوالارض
📆 شنبه، ۲۵ ذی القعدة، روز دحوالارض
💐السلام علیک یا علی بن موسی الرضا علیه السلام
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
زائران خوش سليقه
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
▫️امام صادق علیه السلام:
عَرَجَ النَّبِيُّ مِائَةً وَ عِشْرِينَ مَرَّةً مَا مِنْ مَرَّةٍ إِلَّا وَ قَدْ أَوْصَى اللَّهُ عَزَّ وَ جَلَّ فِيهَا النَّبِيَّ ص بِالْوَلَايَةِ لِعَلِيٍّ وَ الْأَئِمَّةِ أَكْثَرَ مِمَّا أَوْصَاهُ بِالْفَرَائِضِ.
🔸پیامبر صلی الله علیه و آله صد و بیست بار به معراج رفت و هر دفعه خداوند بیشتر از آنکه پیامبرش را به واجبات سفارش کند به ولایت علی و ائمه علیهم السلام سفارش کرد!
📚 الخصال ج۲ ص۶۰۰.
۲۳ روز تا عید همعهدی (غدیر) ✨
✋نشر دهیم
#به_عشق_علی
#به_نیت_فرج ...
#غدیر_عهدی_با_مهدی
#امیرالمومنین_علیه_السلام
هدایت شده از الحقنی بالصالحین«یرتجی»
#مراقبتهای_چله_سی_و_چهارم
✅ مراقبه به اعمال ماه ذیقعده و ماه ذیحجه
✅ مراقبه به زیارت آل یس
✅ مراقبه به زیارت عاشورا
تمامی اعمال ان شاالله هدیه می شود به همه شهدای اسلام ، ویژه شهدای مکه ومنا
هفتمین روز از چله 🍃🌷سی و چهارم (#غدیر_عهدی_با_فرمانده )🍃🌷
مهمان سفره قاری قرآن ، شهید 🥀🍃 فؤاد مشعلی 🥀🍃 هستیم.
جوانترین عضو کاروان قرآنی اعزامی به سرزمین وحی، فؤاد مشعلی بود، یکی از اعضای گروه تواشیح باقرالعلوم(ع) آبادان ، رتبه اول مسابقات ابتهال و مدیحهسرایی کشور را بهدست آوردند و بهدنبال آن و البته با یک سال تأخیر بهعنوان گروه تواشیح کاروان قاریان اعزامی به حج، برای این مأموریت قرآنی انتخاب شدند.
فؤاد مشعلی متولد 16 مهرماه 1368 اصفهان بود که در چهار سالگی همراه با خانواده به آبادان رفت. وی فعالیتهای قرآنی را از کودکی آغاز کرد و پس از مدتی به گروه تواشیح باقرالعلوم آبادن پیوست و پس از برتری این گروه در مسابقات سراسری قرآن، سال 1394 با یک سال تأخیر به حج اعزام شد و در فاجعه منا به شهادت رسید.
شهید فؤاد مشعلی یکی از افرادی بود که پیکرش بعد از گذشت سه ماه از فاجعه منا شناسایی شد و با توجه به موقعیت خاصی که ایجاد شده بود، خانواده وی رضایت دادند تا پیکر این شهید در مکه بماند و پیکر این شهید بزرگوار هماکنون در مقبره شهدای مکه آرام گرفته است که مادر این شهید سال 96 در سفر به حج برای نخستینبار پس از دو سال توانست بر مزار پسرش برود.
حسرت پدر برای دیدن پسر
کم دیدمش. حسرتی که روی دلم مانده همین است، کم دیدمش. حسرت روی دلم مانده که با هم برویم جگرفروشی سید و پسرم با حقوق روزمزد نصب پردههای دم عید، هی بخندد و با دهان پر بگوید «بابا بگم یه سیخ دیگه بیاره؟» همیشه خسته بودم و تازه از کار برگشته بودم و این پسر را که زود مرد شد، کم دیدم. فواد که ریش درآورد، دلم قرص شد. روزهایی که فواد به دنیا آمد هم نگران بودم به خانه نرسم. با عجله خودم را رساندم اصفهان. بعدش که خبر دادند بچه پسر است، همان جا نشستم زمین و توی سرمای اصفهان الحمدالله گفتم. دلم قرص شد که از حالا دیگر وقتی من نیستم چراغ خانه روشن است.
گریه من پشت سر فواد با گریه مهناز و فروغ فرق میکند، گریهام با گریه همسایهها یا مسئولهای شهر یا مربیهای فواد فرق میکند. با گریه دایی وحید و احمد و بی بی و خالهها هم فرق میکند. درست وقتی داشتم آرام میخوابیدم، درست وقتی تکیهگاه و عصای میانسالیام کنار دستم بود، تنها شدم. خانهام تاریک شد و کور شدم.
صبحها همین طور که توی سرویس مینشینم تا برسیم کارخانه، صدای فواد توی گوشم است که تواشیح میخواند. بعضی وقتها رسیدهایم و من هنوز مبهوت صدای پسر هستم. قرآن فواد را چند برابر کرده بود. تکثیر شده بود. من فواد قبل از قرآن و بعد از قرآن را دو تا فواد میدانم. این پسر پای قرآن رشد و برکت پیدا کرد. چهار ماه آخر، شبانهروز با قرآن بود. چهار ماه آخری که به مسابقه میرسید. همین اتاق آن طرفی خانه را برایشان هماهنگ کرده بودیم. قرآن شبیه چراغ نه شبیه خورشید، خانه ما را روشن میکرد. این صورتی که میبینید از من سفید شده یا این قامتی که میبینید خم شده از پیری نیست. من یک شبه همه چیزم را با هم از دست دادم. تک پسر قاری خوش صدای خوش هیکلم را.
به مادرش گفتم بگذارد این جنازهای که میگویند، فواد من است، همان جا توی بقیع آرام بگیرد. پیش غریبترین امامها باشد. زیر سایه پیغمبر (ص). به مادرش گفتم «مگه دعای شب و روزت همین نبود؟ مگه نمیخواستی فواد زیر سایه اهل بیت(ع) باشه؟ بذار همون جا بمونه. مادرش این طوری راضی شد. ولی هنوز هم باور نکرده. من خوب میفهمم که هنوز منتظر است فواد بیاید. هنوز دست به وسایلش نزده. لباسهای فواد سر جای خودشان هستند.
بر مزارها حصار کشیده بودند، از پشت حصار، قبر پسرم را دیدم و نتوانستم به راحتی بر سر مزارش بنشینم و با او حرف بزنم. خیلی حس و حال بدی داشتیم و اینکه اجازه ندادند بر سر قبر فؤاد برویم بیشتر دلم را شکست. مسئولان سعودی حتی ذرهای حال ما را درک نکردند و با خود نگفتند چطور میشود از پشت نردهها مزار پاره تن خود را دید و زیارت کرد. از همان دور فاتحهای خواندیم و از مقبره برگشتیم. در آنجا با خودم گفتم شاید من نتوانم زیاد سر مزار فؤاد بیایم اما همین که در سرزمین پاکی آرام گرفته و در سرزمین انبیاء حضور دارد و جایش خوب است، برایم کافی است. منِ مادر که جز آرامش او چیزی نمیخواهم.