eitaa logo
الحقنی بالصالحین«یرتجی»
2.7هزار دنبال‌کننده
18.4هزار عکس
8.4هزار ویدیو
233 فایل
انس با شهداء برای همنشینی با امام زمان«ع» ومرافقةالشهداء من خلصائک اَللّهُمَّ ارْزُقْنا تَوْفِیقَ الشَّهادَةِ فِی سَبِیلِکَ تَحْتَ رایَةِ وَلِیِّکَ الْمَهْدِیّ(عجل الله) السلام علیک یا من بزیارته ثواب زیارت سیدالشهداء یرتجی
مشاهده در ایتا
دانلود
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥میشه بگی که من هنوز نازم ... پایان فراق شش ساله دختر شهید مدافع حرم "سید مصطفی صادقی" 🌹اینجامعراج شهداست👇 @tafahoseshohada
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
✅ خواندن دعای فرج امام زمان علیه السلام ✅ 14 یا 114 ( یاالله یامحمد یاعلی یا فاطمه الزهرا یا صاحب‌الزمان ادرکنی ولاتهلکنی ) ✅ خواندن صلوات خاصه حضرت زهرا سلام الله علیها ✅ خواندن صلوات خاصه آقا علی بن موسی الرضا علیه‌السلام
الحقنی بالصالحین«یرتجی»
#مراقبتهای_چله_سی_و_نهم ✅ خواندن دعای فرج امام زمان علیه السلام ✅ 14 یا 114 ( یاالله یامحمد یا
سلام برشما خوبان، همراهان همیشگی کانال 👈 ششمین روز از 💐 💐 مهمان سفره پر برکت شهید 🍃🌷 سید احمد پلارک 🍃🌷 هستیم .
*《 خاطرات غسال شهدا 》* صفر آزادی نژاد، غسالی است که در طول ۳۰ سال خدمت پیکر افراد زیادی را غسل داده است شهدای زیادی از اول انقلاب و دوران جنگ از جمله شهید چمران ره شهید رجایی ره و شهید صیاد شیرازی ره ۳۰ سال خدمت «صفر آزادی نژاد» در غسالخانه بهشت‌زهرا آن قدر خاطره برایش به جا گذاشته که اگر ساعت‌ها هم نشینش شوی باز هم حرف برای گفتن دارد اما حال دلش با بعضی خاطره‌ها خوش‌تر است مثل روزی که بوی عطر گلاب از پیکر شهید پلارک در غسالخانه پیچید غسال شهدا خاطره آن روز را روایت می‌کند : در غسالخانه مشغول تطهیر بودیم که نوبت به غسل و کفن کردن یک شهید رسید هنوز زیپ کاور را باز نکرده بودیم بوی گلاب همه جا پیچید !!! به کمک غسال‌ها گفتم چرا به کاور گلاب زدید؟ بگذارید غسل بدهیم آن وقت گلاب می‌زنیم کمک غسال‌ها با تعجب نگاه کردند و گفتند : ما گلاب نزدیم !!! اسم شهید را خواندم " منوچهر پلارک " ( البته معروف به سید احمد پلارک ) زیپ کاور را که باز کردم و پیکر را بیرون آوردیم بوی گلاب مشام مان را پر کرد ! فکر کردم قبلاً غسلش داده‌اند و اشتباهی شده دقت کردم دیدم نه ، هنوز خاکی است !!! این شهید «غسیل الملائکه» بود !!! انگار ملائک قبل از ما غسلش داده بودند گریه کردم و او را شستم حال همه آن روز عوض شده بود ! ما پیکر شهدا را با گلاب می‌شستیم چون پیکر خیلی از آن ها چند وقت بعد از شهید شدن غسل داده می‌شد و بو می‌گرفت اما این شهید خودش بوی عطر گلاب می‌داد و نشان به آن نشان که هنوز هم محل دفنش در قطعه ۲۶ بهشت‌زهرا با عطر گلاب شهید پلارک عطرآگین است ! این آقای غسال ادامه داد : در این مدت چیزهای عجیب و غریب از شهیدان زیاد دیده بودم ! مثل جوانی که چند ماه از شهادتش می‌گذشت اما بدنش هیچ آسیبی ندیده و تازه بود ! شهیدانی که وقتی آن ها را می‌شستم محو لبخند روی صورت‌های شان می‌شدم اما شهید پلارک چیز دیگری بود ! یک هفته بعد از تشییع پیکرش یک شب به خوابم آمد و گفت شما برای من زحمت زیادی کشیدی می‌خواهم برایت جبران کنم اما نمی‌دانم چه می‌خواهی !؟ من در عالم خواب گفتم آرزوی دیرینه‌ام رفتن به کربلاست باورکنید چند روز بعد از بلندگو اسمم را صدا زدند و گفتند صفرآزادی نژاد مدارکت را برای رفتن به کربلا به مسئول سالن تطهیر تحویل بده ! هاج و واج مانده بودم و اشکم بند نمی‌آمد این شهید مرا حاجت روا کرد ! همان روز سرقبرش رفتم و یک دل سیر با او درد دل کردم 《 من مفتخرم به تطهیر شهدا 》 ایشان ادامه داد : جنگ که تمام شد فکر می‌کردم ... پرونده غسل و کفن کردن شهدا هم بسته شد ( مثل همان فکری که بعد از پیروزی انقلاب کردم ! ) اما وقتی مأمور غسل و کفن کردن شهید صیاد شیرازی شدم فهمیدم هنوز هم برای سربلندی و حفظ این آب و خاک باید شهید بدهیم چهره بعضی شهیدان در زمان تطهیر تا عمر دارم از یادم نمی‌رود ! 《 مثل صورت شهید صیاد شیرازی که ( غرق در نور و آرامش بود !!! ) آن قدر آرام که ... وقتی غسلش تمام شد و پیشانی‌ اش را بوسیدم دور و بری‌هایم گفتند مگر مرده را می‌بوسند؟! گفتم : این بوسه بر پیشانی حکایتی دیگر دارد ...
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
شهید پلارک ما، شبیه به یکی از سربازان پیامبر در صدر اسلام، “غسیل الملائکه” است. “غسیل الملائکه”  به کسی می گویند که ملائکه غسلش داده‌ باشند. داستان یکی از یاران پیامبر است که بعد از شهادتش، پیکر او بوی عطر گرفته بود که بعد پیامبر بالای پیکر او آمد و از این واقعه خبر داد. شاید به همین خاطر باشد که همیشه قبر شهید پلارک نیز خوش‌بو و عطر آگین است. بهشت زهرایی ها به او شهید عطری می گویند. خیلی‌ها سر مزار شهید سید احمد پلارک نذر و نیاز می‌کنند و از خدای او حاجت و شفاعت می‌خواهند. او معجزه خداست.
فرزند سید عباس، متولد 1344 تهران و اصالتاً تبریزی و اسم شناسنامه ای او سید منوچهر پلارک است. در شش سالگی پدر را از دست داد و چون تک پسر خانواده بود علاوه بر تحصیل، بار مسئولیت خانواده نیز بر عهده او افتاد و تن به کار داد و توانست خواهرانش را در ازدواج یاری دهد. او در خیابان ایران میدان شهدا و در محله‌ای مذهبی زندگی می‌کرد. مسجد حاج آقا ضیاء آبادی “علی بن موسی الرضا علیه السلام” مأمن همیشگی‌اش بود. وی دائماً به منطقه می‌رفت. او فرمانده آر پی‌چی‌زن‌های گردان عمار در لشکر 27 حضرت رسول صلی الله علیه و آله و سلم بود.
نام شهید «سیداحمد پلارک» برای ملت ایران به ویژه مردم تهران نامی آشناست. مزارش امروز زیارتگاه افرادی است که شهدا را واسطه اجابت حاجت‌شان می‌کنند. ماجرای عطر مزار وی زبان‌زد عام و خاص است. از این رو ماجراهای متعددی در خصوص ویژگی‌های رفتاری وی تا نحوه شهادتش روایت شده است. جهت رفع ابهامات پیش آمده، روایت «حسین جهاندیده» همرزم این شهید بزرگوار را که شاهد شهادت سیداحمد نیز بود، در ادامه بخوانید:
سید احمد پلارک در مرحله اول کربلای ٥ و در زمان پاتک دشمن، از ناحیه سینه با تیر دشمن مجروح شد. پیکر مجروح احمد را سید محمد شکری و عباس بیات به عقب بازگرداندند. محمد شکری به سید احمد می‌گفت که اگر تو آنجا مجروح نشده بودی و من مجبور نبودم که پیکرت را به عقب ببرم، حتما پشت دژ شهید می‌شدم. 40 روز بعد محمد شکری در تکمیلی عملیات کربلای 5 با اکبر بدیع عارض و محسن منفرد در یک سنگر به شهادت رسیدند.
احمد پلارک و محسن امیدی برای شرکت در تکمیلی عملیات کربلای 5 از بیمارستان فرار کردند و به منطقه برگشتند. من و احمد در تکمیلی این عملیات با هم بودیم که به یک کمین برخوردیم. احمد در حین مقابله با کمین، از ناحیه پهلو، صورت و بازو زخمی شد. بعد از عملیات، در تاریخ 12 اسفند ماه 65 به همراه نیروهای گردان عمار لشکر 27 محمد رسول الله، به دیدار امام (ره) و سپس زیارت امام رضا (ع) در مشهد مقدس رفتیم.
یک روز صبح، احمد با تب و عرق از خواب بیدار شد. کمی که حالش خوب شد، همراه دوستان به بهشت رضا رفتیم. سید احمد در آنجا به دنبال قبر شهیدی می‌گشت، بعد از مدتی بالای مزار شهیدی نشست و قرآن خواند. هر چه اصرار کردیم که این شهید را معرفی کند، پاسخی نداد. وقتی سوار اتوبوس‌ها می‌شدیم که شبانه راهی تهران شویم، احمد به سرعت سمت عکس شهیدی رفت که بر روی اتوبوس چسبیده بود. چهره آن شهید برایم آشنا آمد، به خاطر آوردم که اعلامیه شهادت وی را بر روی دیوار حرم امام (ع) دیده بودم.
وقتی به تهران رسیدیم، نیروهای گردان با استعداد یک گروهان به منطقه عملیاتی رفتند اما من و سیداحمد چون مجروح بودیم، ماندیم. احمد دو روز بعد با من تماس گرفت و گفت: «به دلم افتاده است که عملیاتی در پیش است». آن روز با هم تصمیم گرفتیم که خودمان را به نیروها برسانیم، از این رو ساعتی بعد به ترمینال جنوب رفتیم و بلیط خریدیم. آن شب راهی اندیشمک شدیم. این در حالی است که عملیات کربلای 8 از شب قبل آغاز شده بود. در اتوبوس از سیداحمد 2 سوال پرسیدم. اول اینکه در تکمیلی عملیات کربلای 5، تو مجروحیت سوختگی نداشتی اما چه شد که سوختی؟ سیداحمد پاسخ داد: «وقتی به عقب برمی‌گشتم. دقت کردم که پهلو، صورت و بازوهایم مجروح شده‌اند. در دل گفتم اگر آتش بگیرم دیگر به قول بچه‌ها، «زهرایی» می‌شوم. در این فکر بودم که یک خمپاره کنارم به زمین اصابت کرد. خرج آرپی‌جی شعله گرفت و جرقه‌های آتش بر روی لباس‌هایم افتاد. به همین خاطر لباس‌هایم آتش گرفت.» سوال دومم در خصوص آن شهید مشهدی بود. آن شب به من قول گرفت که قبل از شهادتش، موضوع را بازگو نکنم. سیداحمد گفت: «در حسینیه مشهد خواب آن شهید را دیدم. من را با خود به دشتی سرسبز برد که آنجا را بهشت می‌نامید. در آنجا محلی را نشانم داد که جایگاه من بود.»
آن شب سیداحمد روزه بود و در مسیر با غذایی که مادرش درست کرده بود، افطار کرد. وقتی به دوکوهه رسیدیم، احمد از اتوبوس پیاده شد و سجده کرد. سپس زمین را بوسید. به ساختمانی که گردان در آن‌جا مستقر بودند، رفتیم. نیروها به کرخه رفته بودند. مرحوم حاج نادر خانی ما را به ساختمان گردان راه نداد. به کرخه رفتیم. فردای آن روز یک روحانی به گردان آمده بود و خمس رزمندگان را حساب می‌کرد. سید احمد پلارک تنها پسر خانواده بود. به سمت روحانی رفت و کمی بعد با خوشحالی برگشت. پرسیدم: «چی شده؟» گفت: «تازه فهمیدم چرا تا حالا شهید نشدم. همین الان خمس مالم را حساب و پرداخت کردم.»