eitaa logo
الحقنی بالصالحین«یرتجی»
2.7هزار دنبال‌کننده
18.4هزار عکس
8.5هزار ویدیو
233 فایل
انس با شهداء برای همنشینی با امام زمان«ع» ومرافقةالشهداء من خلصائک اَللّهُمَّ ارْزُقْنا تَوْفِیقَ الشَّهادَةِ فِی سَبِیلِکَ تَحْتَ رایَةِ وَلِیِّکَ الْمَهْدِیّ(عجل الله) السلام علیک یا من بزیارته ثواب زیارت سیدالشهداء یرتجی
مشاهده در ایتا
دانلود
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
با آل علی هر که در افتاد ور افتاد..👊 💚 ✍‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌
هر روز دلتنگی هایم بیشتر از دیـروز میشود..😞
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
AUD-20200217-WA0001.mp3
4.01M
🎶 دل میزنم به دریا راهی میشم تو جاده امسال جامانده ی راهیان نوریم😢 دست ما را بگیرید😔
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
پنجشنبه‌ها چشم که میگشاییم🌱 نام کسانی در ذهنمان روشن است که تا همیشه مدیونشان هستیم✋ آنهایی که هرگز فراموش نمی شوند❤️
905.7K
👇👇👇 مراقبت‌های چله بیست و یکم
چله بیست و یکم 🌟 💫 رزمایش محمدی صلی الله علیه وآله مهدوی عجل الله تعالی فرجه الشریف 💫🌟 ⁦ بر ✅ 1- صلوات نرجس خاتون سلام الله علیها ✅ 2- دعای عهد ✅ 3- زیارت آل یاسین ✅ 4- نماز استغاثه به امام زمان علیه السلام ✅ 5- دعای هفتم صحیفه سجادیه ✅ 6- سلام بر اباعبدالله الحسین علیه السلام رفتاری؛ ✅ 7- احیای سبک زندگی اسلامی ایرانی با تاکید بر ضرورتهای زمان حاضر،قواعد بهداشتی
الحقنی بالصالحین«یرتجی»
چله بیست و یکم 🌟 💫 رزمایش محمدی صلی الله علیه وآله مهدوی عجل الله تعالی فرجه الشریف 💫🌟 ⁦ #مر
سلام علیکم 💐 پنجمین روز از ✨چله بیست و یکم ✨ سر سفره شهید سرفراز 🌷حسین مالكي‌نژاد 🌷 هستیم
بلبل خوش صدای جبهه ها، بسیجی عارف شهید حسین مالکی نژاد در سال 1349 در شهر مقدّس قم، در خانواده ای مذهبی دیده به جهان گشود و از طفولیت به دروس و خواندن قرآن مشغول شد و بعد به مدّاحی اهل بیت (ع) پرداخت و این شیوه ای که همه خانواده اش دارا هستند را ادامه داد و مدّاح مخلص اهل بیت (ع) شد و چون بلبلی خوش صدا در جبهه ها، همراه برادرش علی بود.
حسین در سال 1362 پا به جبهه گذاشت و در عملیات های مکرر شرکت کرد. از والفجر4 تا کربلای 8 در همه عملیات ها شرکت کرد و بعد از عملیات در دشت خونین و پُرخاطره شلمچه به خیل شهداء پیوست و نخل های تشنه شلمچه را از خون پاکش سیراب کرد و ما را تنها گذاشت. و موقعی که صدای دلنشین اذان و تکبیر حسین به گوش عاشقان می رسید و فضای ملکوتی لشکر 17 علی بن ابیطالب (ع) را پُر می کرد که عده زیادی از نوای اذان حسین گریه می کردند. حسین بار آخر که به قم آمد تمام کارهای خودش را انجام داد و آماده شهادت شد تا جایی که صحبت هایی که بین مادر و حسین ردّوبدل شد؛ حسین به مادرش گفت: من 10 روز دیگر شهید می شوم و 12 روز دیگر مرا در حرم زیارت می کنی و عین گفته خودش از روز اعزام تا تشییع جنازه درست 12 روز کشید و حسین در تاریخ 2/5/1366 در حرم مطهر حضرت فاطمه معصومه (س) روی دست مردم تشییع شد و در جوار همسنگرانش در گلستان شهدای علی بن جعفر (ع) به خاک سپرده شد.
برادر و همرزم شهید می گوید : 👇👇 هنوز ابتدایی را تمام نکرده بود که خیلی هوایی شده بود؛ دلش می خواست هر طور که شده به جبهه برود. خودش را به آب و آتش می زد تا به هر نحوی که شده خود رابه کاروان عاشقان برساند. وقتی برادرش از جبهه برایش نامه میفرستاد آن را با اشتیاق می خواند؛ سطر به سطر، واژه به واژه ی آن را بارها مرور میکرد تا حال و هوای آن دیار را از میان نامه های برادر جست و جو کند نامه رامی بویید تا بلکه شمیمی از عطر و بوی آن سرزمین مقدس و الهی را استشمام کند شهيد حسين مالكي نژاد در دوازده سالگي آمدند جبهه و شانزده سالگي هم شهيد شدند. من در سال 62 برای مأموريتي به لبنان رفته بودم؛ حسین گروه سرودی داشت که هم تکخوان بود و هم مسئول گروه. آنها در یکی از صبحگاه‌های مشترك سپاه قم شركت مي‌كنند و سرود می‌خوانند. يكي از علمايی که آنجا حضور داشتند از حاج آقا ايراني كه فرمانده وقت سپاه قم در آن زمان بودند، مي‌خواهند اين گروه سرود را با خرج ايشان يك هفته به مشهد ببرند. حسین مالكي‌نژاد از آقای ایرانی درخواست می‌کند که گروهش را ببرند مشهد، ولی او را يک هفته به جبهه ببرند. ايشان می‌گوید تو كلاس اول راهنمايي هستي، حالا بگذار علی از لبنان بیاید باهم به جبهه می‌روید، ولی حسین اصرار می‌کند و خانواده ما اجازه می‌دهند که حسین یک هفته برود و به رزمندگان در جبهه سر بزند. حسین به جبهه می‌رود و دیگر کسی نمی‌تواند او را برگرداند
قد و قواره ی حسین اصلاً با تفکراتش سازگاری نداشت! هشت، نه ساله بود که همه ی آرزوهایش خلاصه شده بود در پیدا کردن یک لباس خاکی تا به تن کند و در میان گروه سرودشان با لباس بسیجی ظاهر شود. بعدها همین گروه سرود پای او را به جبهه ها باز کرد. وقتی که قرار شد گروه سرود به عنوان تشویق به مشهد مقدس اعزام شود با صفا و صداقت کودکانه اش از مسئوولان خواست که او را به جای زیارت مرقد امام به دیدار خود امام برساند! و این کنایه ی ظریف از یک دانش آموز نه ساله – که سر تا پا شوق دیدار بود – واقعاً شنیدنی است. حسین دوازده سال بیشتر نداشت که احساس کرد جبهه خانه ی اوست؛ بنا براین در همان جا ماندنی شد. جسم و روح او با خاک و فضای آسمانی آن دیار، یکی شده بود؛ همه کاری در آنجا انجام می داد، اذان می گفت، مکبر نماز جماعت بود، مداحی می کرد؛ اسلحه به دست می گرفت و می جنگید. شده بود یک نیروی تمام عیار، که نه فقط به خود که به دیگران نیز می پرداخت و در سفر آسمانی خویش – در مداحیها و زمزمه هایش – دیگران را نیز هم بال و همسفر افلاکی خویش لمس نمود... در سخت ترین لحظه ها ی مبارزه در برابر دشمن، در سنگرها می چرخید و به تبسمی، به نگاهی حتی به ذکر نکته ای و لطیفه ای، خستگی از تن و غبار رنج از اینه ی دل بچه ها می زدود.: وقتی حسین اذان می گفت خیلی از بچه های رزمنده، تحت تاًثیر حزن صدای او قرار می گرفتند و گاه در گوشه ای کز کرده و از عمق جان می گریستند. حسین قبل از اینکه مداح جبهه ها باشد به عنوان رزمنده در گردان های رزمی به انجام وظیفه مشغول بود و در کنار آن به مداحی نیز می پرداخت
با آنکه تفاوت سنی ما چند سال بیشتر نبود ... در گردانی که بود هیچ کس ندید او از فرمانده اش یک قدم جلوتر راه رود. تنها در یک مورد دیدم که از فرمانده گروهان پیشتر قدم برمی دارد؛ بعدها فهمیدم گفته: دیدم خاکریز کوتاه است خواستم خود را در مقابل او مانند سپری قرار دهم تا او بماند و بیشتر خدمت کند! حسین- برادرم – همیشه به انجام وظیفه می اندیشید و حساسیت فوق العاده ای نسبت به آن داشت. من مطمئنم اگر امروز می بود و مداحی می کرد قطعاً در برابر انحرافات به وجود آمده در مداحی می ایستاد و سعی در خط دهی صحیح داشت؛ این لیاقت و شایستگی را قبلاً ثابت کرده بود. حسین در دورانی که در جبهه، اذان می گفت و مداحی می کرد، بسیاری از جوانان علاقه مند به شیوه ی او مداحی می کردند. به همین دلیل مطمئنم اگر حسین امروز می بود باز هم میتوانست تاثیر گذار باشد... اخلاص را مهم ترین سرمایه ی برادرش می داند. او بر این باور است که حتی دلیل شاخص شدن او نیز بسته به همان اخلاص و سوز درونی او بوده است
بچه‌های لشگر همه درحسرت اذان، سجده‌هاي شكر و تعقيبات نماز حسین هستند. چرا؟‌ ـ ايشان همراه آن صداي محزونی كه داشت، اذانش منحصر به فرد بود. سبك اذان او را هيچ كسي نداشت و نتوانست بگوید. موقع اذان گفتنش، بچه‌هايي که به‌طرف حسينيه می‌آمدند، گوشه‌اي مي‌نشستند و گريه مي‌كردند تا اذان تمام بشود. نواي قشنگي داشت. بعد از نماز هم تعقيب نماز را مي‌خواند. بچه‌ها عاشق ذكر سجده‌‌هاي شكرحسین بودند؛ وقتي تعقيبات نماز تمام مي‌شد، دعا كه مي‌كردند، اين جمله را مي‌گفت: «سجده شكر». همه رزمنده‌ها مي‌رفتند به سجده. بعد از اينكه سه مرتبه همه باهم مي‌گفتند «شكراً لله حمداً لله»، حسين با گریه و ناله اين‌طور مي‌خواند:   «تو خدايي و به تو بنده منم / اي خدا بنده شرمنده منم / من ز فعل بد خود دلگيرم / بار عصيان بنموده پيرم»   چهارده پانزده سال بيشتر نداشت. کسی نبود بگوید: آخر تو چقدر گناه كردي؟ تو كه اصلاً به تكليف نرسيده بودي كه گناه بكني.
آخرین بار که می خواست اعزام شود با همه، برخوردهایی متفاوت داشت. به هر جا که می رفت می گفت این آخرین مرخصی من است؛ خلاصه به هر ترتیبی خداحافظی می کرد. به گونه ای برخورد کرده بود که دوستانش از این نحوه برخورد او شاکی شده بودند، شکایت می کردند و می گفتند حسین چرا اینطور برخورد می کند؟ به مادرش نیز بارها این مطلب را گفته بود؛ مادر هر چه سعی می کرد او را از این حرف برگرداند و به قول امروزی ها حرف تو حرف بیندازد، موفق نمی شد؛ تا بالاخره مادر تسلیم شد و گفت: من واهمه ای از شهادت شما ندارم! مگر در عملیات والفجر هشت که گفتند دو برادر با هم شهید شده اند، نگفتم که: آنها را به آتش انداخته ام و منتظر خاکسترشان هم نیستم! من نمی خواهم از زبان خودت بشنوم که این حرفها را بزنی. اما حسین در جواب مادر می گفت: می خواهم آماده ات کنم و خودش به حدی آماده بود که عکس حجله اش را نیز خودش آماده کرده بود... برادرش- در این باره می گوید: برای خداحافظی که رفتیم حسین گفت: دوازده روز دیگر ان شاء الله تشییع جنازه ام خواهد بود و در حرم آقای عاصی مداحی خواهد کرد. به هرصورتی بود راهی منطقه شد. و من هنوز مات حرفهای او بودم که نکند ... چند روز گذشت و همان طور که منتظر بودم خبر شهادتش رسید، قرار شد جنازه اش با قطار بیاید، تا آن روز ده روز از اعزامش می گذشت و قرار بود جنازه ی حسین و یک شهید عزیز دیگر، با تعدادی ازحجاج جمعه خونین سال 66 با هم تشییع شود. ناگهان خبر رسید که برای اولین بار جنازه ی شهدا اشتباه به تهران برده و تا باز گردانده شود دو روز طول می کشد! بنا براین تشییع شهدای حج را هم عقب انداختند، تا با هم تشییع شوند و همین باعث شد آن دوازده روزی که حسین وعده داده بود تحقق یابد. تشییع جنازه برپا شد حرم حضرت معصومه مملو از جمعیت بود. مداحان دیگری قرار بود مداحی کنند اما هر کدام به دلیلی موفق به حضور نشدند بطور اتفاقی آقای عاصی را در خیابان دیدیم و قرار شد در برنامه مراسم، مداحی داشته باشند و این شد که آنچه حسین با چشم دل، مدتها قبل دیده بود ما با چشم سر، شاهد شدیم و دیدیم. و نکته ی آخر اینکه حسین که می خواست اعزام شود ایام حج بود حسین گفت: حاجی ها لباس احرام میپوشند و ما این لباس را – اشاره به لباس بسیجی – و چه تقارن جالبی که حسین در ایام برگزاری حج هم احرام بست و هم در منای دوست قربانی شد و به زیارت خود خداوند رفت
رفت بالای قبر شهید هدایی که مفقود شده بود. ايستاد جلوی عكس و گفت: «من دارم مي‌آم. اين‌دفعه بدقولي نكني. آبرومو ريختي. اون‌دفعه گفتي مي‌برم، نبردي. ديگه قول و قرارهايي كه گذاشتيم يادت نره. دیگه نمی‌تونم راهمو عوض كنم و تو خيابون از بابات خجالت بكشم. من دارم مي‌يام ديگه. قول و قراري كه گذاشتي من روش حساب كردم». مثل کسی که با آدم زنده صحبت مي‌كند، حرف‌هایش را زد و اشکی هم ريخت و آمد سوار موتور شد و حركت كردم. در راه توي فكر بودم كه اين چه برخوردهايي است که حسین می‌کند. همين‌جور كه توي فكر بودم، نگاهم افتاد سر خيابان چهارمردان و ديدم تشييع جنازه است. يک تابوت دست مردم بود که عكس بزرگ حسين جلوی اين تابوت زده شده بود. من متحیر، يک لحظه برگشتم و ديدم كه حسین پشت سر من نشسته. با خودم گفتم که دیگر به سر خيابان نگاه نمی‌کنم. این فكر می‌خواهد من را بکشد. سر خيابان که رسیدیم، خواستم بروم سمت راست، اما دوباره نگاه كردم و همين صحنه را ديدم. دوباره برگشتم و ديديم كه حسين پشت سرم نشسته است. حسین فكرم را خواند و زد روی شانه‌ام. من در طول عمرش برخوردي نديده بودم كه مثلاً با من مزاح بكند. فقط در همين حد، يک دستي زد به شانه من و گفت: خيلي فكرش را نكن. چند روز ديگه تموم مي‌شه.   به راه‌آهن رسیدم. دیر شده بود. چند نفری از بچه‌ها هم آمده بودند برای بدرقه كه باهم شوخی می‌کردند. تا من موتور را قفل کردم، اعلام کردند درهای قطار بسته می‌شود. حسین دوید به‌طرف قطار. تا من رسیدم، درها را بستند. حسين صورتش را به شيشه كوپه گذاشته بود و با حرم وداع مي‌كرد؛ انگار نه انگار كه اینها به بدرقه‌‌اش آمده‌اند. خيلي سخت از هم جدا شديم. خيلي برایم سخت بود.
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
📢📢📢📢 سلام علیکم💐 چله ی همنشینی باشهدا 🌷 بزرگواران ان شاالله 👌 از روز یکشنبه 25 اسفند ( مصادف با 20 رجب ) 🌟چله ی بیست و یکم 🌟 آغاز می شود دوستان به فضل الهی چله ی جدید با نام ( رزمایش محمدی ومهدوی ) از دوستانتان دعوت بفرمائید، تشریف بیاورند لینک کانال الحقنی بالصالحین«چله ی شهدا»👇👇 مخصوص خانم هاست ایتا👈 http://eitaa.com/joinchat/870907916Cd8412d1e23
۲۴ رجب، سالروز فتح خیبر یهودیان ، بدست مبارک مولی‌الموحدین، صراط‌ المستقیم، اول العابدین، ازهد الزاهدین، امیرالمومنین بالحق، اعظم، اکبر، حیدرکرار بلافرار، مولاجان ما شیعیان، آقا مرتضی علی علیه‌السلام، بر شما عزیز عاشق تبریک و تهنیت باد. پ.ن: ؛ قلعه خیبری که مولای ما آن را بر سر یهودیان بدذات آوار کرد، دیوار حائلی که توسط شیعیان مولا بر سر یهودیان بدذات آوار خواهد شد ان شاءا...
📷پیام شیخ حسین انصاریان دربارۀ تقارن روز اول عید با شهادت امام کاظم(ع)/ تبریک سال نو را به روزهای بعد موکول کنید 🔹باتوجه به تقارن روز اول سال جدید با سالروز شهادت حضرت باب الحوائج موسی بن جعفر(ع)، شایسته است مؤمنان به احترام آن حضرت، مراسمات جشن و تبریک سال نو را به روزهای بعد موکول کنند و در حفظ حرمت روز شهادت دقت کرده و در روز شهادت، برای رفع گرفتاری‌ها و بلایا به آن معدن کرامت متوسل شوند.