هدایت شده از 📖 کانال آموزشی غیر رسمی استاد احمد پاکتچی 📖
از نقد تاريخي تا نقد متون تاريخي.pdf
2.33M
#فایل_PDF_مصاحبه
🌀 عنوان مقاله: از نقد تاريخي تا نقد متون تاريخي
🔹مصاحبه شونده: دکتر احمد پاکتچی
🆔 @ostadpakatchi
🔻پرونده اختصاصی دینآنلاین درباره محمد شحرور🔻
✔️محمد شحرور (۱۹۳۸-) اسلامشناس اهل سوریه است. او مهندس شهرسازی است اما به تاملات فکری و فلسفی نیز پرداخته و کوشیده است تا برخی علل ناکامی مسلمین را رد یابی کند. کتابهایی که او در سالهای اخیر منتشر کرده، برخی جنجالآفرین شده است. وی معتقد است که برخی مبانی ناصحیح سبب شده تا جهان اسلام، به یک جمود فکری گرفتار آید و درهای پیشرفت را به روی خود ببندد. عمده تاملات شحرور در خصوص عقل دینی است. او معتقد است که فکر اسلامی، از «اصالت» به دور مانده و سهم عقل به خوبی ادا نشده است. در همینباره او معیارهایی برای اصالت عقل در اسلام بیان میکند. شحرور همچنین ایدههایی را برای فهم صحیح نسبت به مواجهه با موضوع زنان در جهان اسلام ارائه کرده است. این پرونده به برخی آرای این متفکر معاصر عرب پرداختهاست.
✔️محمد شحرور و انگارههایی در موضوع بانوان
✍مهدی دلیر
http://dinonline.com/doc/report/fa/8139/
✔️محمد شحرور و راههای اصلاح مسلمانی
✍سعیدساداتی
http://dinonline.com/doc/report/fa/8140/
🔻مواجهه محمد شحرور در خصوص عقلانیت اسلامی🔻
✍حمیدزارعی
http://dinonline.com/doc/report/fa/8142/
تصوف و شریعت
من از اينکه می بينم برخی محققين در زمينه تصوف خراسان با وجود مساهمت جدی شان در تأليف و انتشار دهها کتاب و مقاله در درک ماهيت اين مکتب توفيق نداشته اند حقيقتا تعجب می کنم. از يک سو ستايشگر تصوف خراسانی اند و از ديگر سو چپ و راست از سلطه تفکر اشعری و فقه و تفکر سنت باور بر تمدن اسلامی انتقاد می کنند. تصوف خراسان در دامن فقه شافعی و تفکر کلامی اهل سنت و اشعريان باليد. ريشه اين مکتب از جمله به جنيد بغدادی و سنتی که او به ميراث برد می رسد و بعدها هم در امثال سلمي و قشيري تداوم يافت. همه اين اشخاص نمايندگان سنت سنی و شافعي و اشعري خراسان هستند (نگاهی به کتاب سياق تاريخ نيشابور مؤيد اين نظر است). البته در این سنت و با مرده ریگ سنت بغدادی تصوف، حسین بن منصور حلاج و "تصوف" او هم به نحوی بازخوانی و در واقع بازسازی شد اما حلاج خراسانیان با حلاج واقعی چه نسبتی دارد البته جای سخن هاست. هرچه هست تصوف خراسان را نمی توان تصوف حلاجی دانست. نویسندگانی که مورد اشاره من در صدر این یادداشت هستند البته این مقدار با تصوف خراسانی آشنايند. مشکل آنان اين است که یک سر این تصوف را گنوسیسم ایرانی ماقبل اسلامی تصور می کنند و یک سر ديگر آن را تصوف عشقی احمد غزالی و عین القضات. شیخ اشراق را هم نماینده عقلانیت رمزی و تأويلی اشراق ایرانی و صوفیانه می پندارند. این چنین است که در درک بن مایه تصوف خراسانی عاجزند و عمق سنت شریعت و تفکر اشعری را در آن نمی بينند. غافل از اینکه تصوف خراسان نماینده اش از یک سو رساله قشيري است و از سوی دیگر احياء علوم الدين غزالی و هر دو را بدون سنت و تفکر سنی شافعی و اشعری نمی توان فهمید. حال بگذریم از اینکه حتی احمد غزالی و عین القضات را هم باید در همین سنت متحول تصوف خراسانی و اشعری دید و فهمید.
دکتر حسن انصاری.
طبیعت از نگاه عرفان اسلامی (قسمت اول)
از نگاه عرفانی عالم که به ماسوی الله اطلاق می شود دو مرتبه دارد: نخست عالم علمی است که در صقع ربوبی قرار دارد و مشتمل بر عالم اسما و اعیان ثابته است و دیگر عالم عینی است که خود مشتمل بر چند عالم است. سومین عالم از عوالم عینی، عالم ماده و طبیعت است که به آن عالم ناسوت هم می گویند. در اینجا به نحو اشاره نکاتی دربارۀ طبیعت شناسی عرفانی اشاره می شود.
عالم در حرکت و تحول دائم است. در موارد متعددی در قرآن کریم به حرکت و تحول موجودات طبیعت اشاره شده است. قرآن کریم اشاره می کند که حتی کوه های استوار را که ممکن است شما ساکن بپندارید همچون ابر در حرکت مدام هستند. «وَتَرَى الْجِبَالَ تَحْسَبُهَا جَامِدَةً وَهِيَ تَمُرُّ مَرَّ السَّحَابِ صُنْعَ اللَّهِ الَّذِي أَتْقَنَ كُلَّ شَيْءٍ إِنَّهُ خَبِيرٌ بِمَا تَفْعَلُونَ. (النمل/88). کواکب و انجم همه شناورند. «وَكُلٌّ فِي فَلَكٍ يَسْبَحُونَ.» (يس/40). حرکت عالم و بسیاری از نکاتی که پس از این خواهیم گفت نیز در فلسفه و متون دینی آمده است، اما عرفا در اندیشۀ عرفانی خود از آن ها بهره برداری معرفتی و سلوکی می کنند.
توگویی هست این افلاک دfanae
بگردش روز و شب چون چرخ فخار
در او هر لحظه ای دانای داور
زآب و گل کند یک ظر ف دیگر
هر آنچه در زمان و در مکان است
ز یک استاد و از یک کارخانه است....
موجودات این عالم پراکنده و بیگانه از هم نیستند، بلکه همانطور که هر اسمی از اسماء الهی به نحو اجمال همۀ اسماء را منطوی است، مظاهر هم چنین هستند. هر موجودی به نحو کمون و اجمال جلوه ای از همۀ موجودات را دربر دارد و همه در همه به نحوی حضور دارند، "الکل فی الکل."
همچنین اجزای عالم چنان به هم مرتبط و متصل هستند که اگر کمترین تغییری در کوچکترین جزئی از عالم رخ دهد در کل عالم دگرگونی پدید می آید. و سر انجام همۀ موجودات آیینۀ جمال حقند و بسوی او روان. همۀ این نکات به زیبایی در ابیات زیر از شیخ محمود شبستری آمده است.
جهان را سر به سر آیینه می دان
به هر یک ذره ای صد مهر تابان
اگر یک قطره را دل بر شکافی
برون آید از آن صد بحر صافی
به هر جزوی ز خاک ار بنگری راست
هزاران آدم اندر وی هویداست
به اعضا پشهای همچند فیل است
در اسما قطرهای مانند نیل است
درون حبهای صد خرمن آمد
جهانی در دل یک ارزن آمد
به پرّ پشهای در جای جانی
درون نقطهٔ چشم آسمانی
بدان خردی که آمد حبهٔ دل
خداوند دو عالم راست منزل
در او در جمع گشته هر دو عالم
گهی ابلیس گردد گاه آدم
ببین عالم همه در هم سرشته
ملک در دیو و دیو اندر فرشته
همه با هم به هم چون دانه و بر
ز کافر مؤمن و مؤمن ز کافر
به هم جمع آمده در نقطهٔ حال
همه دور زمان روز و مه و سال
ازل عین ابد افتاد با هم
نزول عیسی و ایجاد آدم...
اگر یک ذره را برگیری از جای
خلل یابد همه عالم سراپای...
همه در جنبش و دائم در آرام
نه آغاز یکی پیدا نه انجام
همه از ذات خود پیوسته آگاه
وز آنجا راه برده تا به درگاه
به زیر پردهٔ هر ذره پنهان
جمال جانفزای روی جانان!
@dreshkevari/@dr_fanaei
🌹🌸🎄🌺🍁🌾🍃🌳🌲
طبیعت از نگاه عرفان اسلامی (قسمت دوم)
عالم قانونمند است و صدفه و اتفاق در آن رخ نمی دهد. خداوند متعال عالم و موجودات آن را برای هدف و غایتی طراحی کرده و آفرینش هیچ موجودی بی حکمت نیست. خلقت عبث و بازیچه نیست. «وَمَا خَلَقْنَا السَّمَاوَاتِ وَالأَرْضَ وَمَا بَيْنَهُمَا لاَعِبِينَ.» (الدخان/38) آفرینش عالم بر اساس حق است. «مَا خَلَقْنَاهُمَا إِلاَّ بِالْحَقِّ وَلَكِنَّ أَكْثَرَهُمْ لاَ يَعْلَمُونَ.» (الدخان/39). خلقت انسان نیز بر اساس حکمتی است و سرانجام همه به سوی حق بازگشت می کنند. «أَفَحَسِبْتُمْ أَنَّمَا خَلَقْنَاكُمْ عَبَثًا وَأَنَّكُمْ إِلَيْنَا لاَ تُرْجَعُونَ.» (المؤمنون/115)
اگر در فکر گردی مرد کامل
هر آیینه که گویی نیست باطل
کلام حق همی ناطق بدین است
که باطل دیدن از ضعف یقین است
ولی چون بنگری در اصل این کار
فلک را بینی اندر حکم جبار
منجم چون زایمان بی نصیب است
اثر گوید کزین شکل غریب است
نمی بیند که این چرخ مدور
زحکم و امر حق گشته مسخر
سخن شبستری در ابیات فوق این است که کسی که به خدای حکیم ایمان یقینی دارد عالم را هدفدار و معنا دار می بیند. از نگاه الهی با اینکه عالم قانونمند است اما مسخّر ارادۀ الهی است و همه چیز تحت امر و حکم اوست. اما منجم، که در اینجا همان دانشمند مادی اندیش است، چون دست خدا را در طبیعت نمی بیند علل و اسباب معدّه و مسخَر طبیعی را علل تامه و مستقل می پندارد و دست تدبیر و تصرف الهی را در عالم نمی بیند.
وجود مساوق با حیات و شعور است. موجودات عالم حتی جمادات زنده هستند و از شعور و نطق برخوردارند. از این رو ابن عربی بر آن است که ناطق فصل انسان نیست، چرا که همۀ موجودات ناطق اند. همۀ موجودات عالم طبیعت جسم متغذی حساس و حیوان ناطق هستند و از حیات ذاتی زوال ناپذیر برخوردارند. «فالکل عنداهل الکشف حیوان ناطق بل حی ناطق.» جاهلان نطق موجودات را درک نمی کنند، اما اهل کشف نطق جماد ونبات و حیوان را می شنوند. «و اما اهل الکشف فیسمعون نطق کل شیئ من جامد و نبات و حیوان...» فصل ممیز انسان از دیگر موجودات صورت الهی است. حتی از برخی بیانات ابن عربی برمی آید که جمادات و حیوانات برتر از انسانی هستند که از معرفت کشفی برخوردار نیست.
نطق آب و نطق خاک و نطق گِل
هست محسوس حواس اهل دل
عالم معبد است و همۀ موجودات همواره در حال عبادت حق هستند. تسبیح موجودات آموزه ای قرآنی است. «سَبَّحَ لِلَّهِ مَا فِي السَّمَاوَاتِ وَمَا فِي الأَرْضِ وَهُوَ الْعَزِيزُ الْحَكِيمُ.» (الحشر/1) هر چه در آسمان و زمین هست قاعده و حساب دارد و تسبیح خدای می گوید. «الشَّمْسُ وَالْقَمَرُ بِحُسْبَانٍ. وَالنَّجْمُ وَالشَّجَرُ يَسْجُدَانِ.» (الرحمن/5-6)
همه بر حکم داور کرده اقرار
مر او را روز و شب گشته طلبکار
عارفان تسبیح موجودات را بدون تأویل می پذیرند و چنانکه از ابن عربی نقل کردیم مدعی تجربۀ شنیدن تسبیح موجودات هستند. ابیات مولوی درباب تسبیح موجودات معروف است که می گوید جملۀ ذرات عالم در نهان با تو میگویند روزان و شبان:
ما سمیعیم و بصیریم و خوشیم
با شما نامحرمان ما خامشیم
چون شما سوی جمادی میروید
محرم جان جمادان چون شوید
از جمادی عالم جانها روید
غلغل اجزای عالم بشنوید
فاش تسبیح جمادات آیدت
وسوسهٔ تاویلها نربایدت
چون ندارد جان تو قندیلها
بهر بینش کردهای تاویلها
در شعر معاصر ما هم این شهود و شعور به صورت پررنگی حضور دارد.
«... من در اين خانه به گمنامي نمناك علف نزديكم/من صداي نفسِ باغچه را ميشنوم و صداي ظلمت را، وقتي از برگي مي ريزد/و صداي سرفه ي روشني از پشت درخت، عطسه ي آب از هر رخنه ي سنگ، چكچك چلچله از سقف بهار... ضربان سحر چاه كبوترها/تپشِ قلبِ شبِ آدينه/جريان گل ميخك در فكر... من صداي وزش ماده را ميشنوم/ ... و صداي باران را، روي پلك ترِ عشق، روي موسيقي غمناك بلوغ/روي آواز انارستانها/ ... نبض گلها را ميگيرم، آشنا هستم با، سرنوشت ترِ آب، عادت سبزِ درخت... خوب ميدانم ريواس كجا ميرويد، سار كي ميآيد، كبك كي ميخواند، باز كي ميميرد.»
عالم پر از غلغله و جنب و جوش است. همه چیز سخن می گوید، می گرید، می خندد. «بــاغ ســلام مــي كنــد/ســرو قيــام می كنــد/سبزه پياده ميرود/غنچه سوار ميرسد.» اگر شاعران غیر عارف این همه را به زبان مجازی و استعاری بیان می کنند، عارفان آن را عین حقیقت می دانند. این فقط بلبل غزلخوان نیست که احساسش را با آوازی که سر می دهد به نمایش می گذارد، سوسن اخضر هم که به ظاهر ساکت است صد زبان دارد، اما رازداری می کند.
به بلبل گفت گل بنگر بـه سـوي سوسـن اخضـر
كه گرچه صد زبان دارد صبور و رازدار آمد
@dreshkevari/@dr_fanaei
هدایت شده از کتابخانه تاریخ و تمدن اسلام و ایران
تمدن زایی شیعه
طاهرزاده👇
🔴پاسخ به شبهات
❎عرفان و فلسفه کشک است. هر چه هست در قرآن و روایات است!
🍀🌺🍀
🔷 پاسخ چهارم
🔻خاطره ای زیبا از گفتگوی آیت الله فیاضی با مخالف فلسفه و عرفان !
یک وقت آقایی که مخالف فلسفه بود و بیشتر کارهای قرآنی و حدیثی انجام می داد، به من گفت: شما با فلسفه چه فهمیدی که من با کتاب و سنّت آن را نفهمیدم؟
گفتم: خود کتاب و سنّت را؛
بعد گفتم این آیه مبارکه «لوکان فیهما الهه الا الله لفسدتا» را شما یک تقریری بفرمایید که اشکال به آن وارد نباشد. زیرا شکی نیست که این برهان است و بر توحید خداوند برهان اقامه می کند؛ از سوی مفسران بیش از بیست تقریر شده است که بیشتر آنها اشکال دارد! حتی کار به جایی رسیده که مثل مرحوم آقا جمال خوانساری که استاد ما گاهی از ایشان به عقل حادیعشر تعبیر می کرد، می گوید اصلاً این بیان، خطابی است؛ اصلاً این بیان برهانی نیست و این بیان برای خاموش کردن و قانع کردن است؛ ولی آیا واقعاً همینطور است؟
یا اینکه واقعاً این آیه یک بیان خطابی، برای اهل خطابهاست ولی بیان برهانی است برای اهل تعقل و برهان؟
سؤال این است که حالا این آیه برای اهل برهان چگونه باید تقریر شود؟
امیرمؤمنان فرمودند: «داخلٌ فی الاشیاء لا بالمُمازجه»اینکه خدا در همه چیز است ولی با هیچ چیز ممزوج نیست را من به کمک فلسفه فهمیده ام و می توانم این حقیقت را تبیین علمی کنم که واقعاً خدا در همه چیز هست؛ بعد پرسیدم آیا شما این را فهمیدی؟
چیزی نگفت.
خدا در همه چیز است یعنی چی؟
نتیجه فلسفه این شده است که من این کلام امیرمؤمنان را می فهمم. پس ما فلسفه را می خواهیم برای فهم خود کتاب و سنّت.
همانگونه که شما در فقه به اصول نیاز دارید، در فهم روایات معارفی هم به اصول نیاز دارید، هم به همه چیزهایی که فقیه به آنها نیاز دارد و هم به فلسفه نیاز دارید که فلسفه بیاید تا ملازمات و لوازم را تفهیم کند و فهم آن را برای انسان میسر کند.
روایات دقیق معارف که با لغت و ادبیات حل نمی شود! با فقه و اصول که حل نمی شود!
🔹استاد، آیت الله فیاضی
💢کانال سخن عرفان
🆔 @sokhanerfan