eitaa logo
علیرضا امیدی‌¦ آموزش ازدواج💞
3.5هزار دنبال‌کننده
4.7هزار عکس
3هزار ویدیو
93 فایل
🔸اینجا بهت مهارت قشنگ زندگی رو آموزش میدم. 🔹ازدواج موفق💍🔹همسرداری💑 🔹موفقیت✌️🔹ترک رابطه حرام💔 💌 آیدی پاسخگویی وثبت نام دوره : @omidi_admin 💌آنچہ گذشت: @Alireza_omidi_1
مشاهده در ایتا
دانلود
┄┅─✵🍃🌸﷽🌼🍃✵─┅┄ ✅ ادامه مباحث 👇 ✅ادامه رمان مذهبی👇 ┄┅─✵🍃•°🌸°•🌼°•🍃✵─┅┄ 💟 @sahebzaman14 💟
♡♥️✧❥꧁♥️꧂❥✧♥️♡❤️ "فَاِنّی قَریب" انسان زمانی تنهاست💔 که فراموش می کند خدابا اوست، این روزها تصویر پروفایل خیلی ها تنهایی را داد می زند. 💚و هنگامى که بندگان من، از تو در باره من(خدا) سؤال کنندبگو: من نزديکم!👌👏👏💚 منبع: خود خدا در👇 ✨سوره بقره؛ آیه 186✨ ┄┅─✵🍃•°🌸°•🌼°•🍃✵─┅┄ 💟 @sahebzaman14 💟
فقط شما میدانید طاقت فراق ندارد دلی که بوئیده عطر سیب حرمت را، پناهم میدهی آقا؟ ┄┅─✵🍃•°🌸°•🌼°•🍃✵─┅┄ 💟 @sahebzaman14 💟
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🔴 ظهور مجدد داعش با طراحی آمریکا. داعش قسمتی از لشکر سفیانییست ! ┈┈•✾🌿🌺🌿✾•┈┈ ┄┅─✵🍃•°🌸°•🌼°•🍃✵─┅┄ 💟 @sahebzaman14 💟
7.54M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🔸به نفر اول که تذکر دادم بهم گفت با این شرایط اقتصادی میگی ؟! یاد مصاحبه ای افتادم که خانواده یکی از همین شهدای اخیر دیده بودم ... تو فیلم پدر و همسر درباره شرایط اقتصادی شون میگفتن ... گفتم اونا هم با همین شرایط اقتصادی به خاطر امنیت ما و به خاطر حرف خدا از جونشون گذشتن ... رعایت حجاب اونم به خاطر خدا کار سختیه؟؟؟ ┄┅─✵🍃•°🌸°•🌼°•🍃✵─┅┄ 💟 @sahebzaman14 💟
✔️ تقوا یعنی خدا برنامه بده تا "مَن" از بین بره و نابود بشه...‌. 🔵 جابر بن عبدالله انصاری اومدن در خونه پیامبراکرم صلی الله علیه و آله و در زدن؛ 🌹رسول خدا فرمودن کیه پشتِ در ؟ -- جابر گفت : من ! 🌷 پیامبر فرمودند : "امان از مَن....." ⭕️به محض اینکه آدم ها میخوان "در کنارِ نظرِ خدا"، یه نظر هم "خودشون" بدن ، میشن ابلیس... 👿 🚫ابلیس هم همین غلط رو کرد! گفت اینجا نه! من به آدم سجده نمیکنم.... 🌷 خدا فرمود خارج شو... دیگه مهم نیست که چقدر عبادت انجام دادی.... تو هنوز"خودخواهیت از بین نرفته".... ✳️ خدا مبارزه با نفس چه کسی رو میپذیره؟ 👈✨اِنَّما یَتَقَبَّل الله مِنَ المُتَّقین...✨ 💢 مثلا طرف میگه من پنجمِ ماهِ قمری میخوام برم اعتکاف! 🔸میگم آخه عزیزم دستور اینه که یا اواسطِ ماه رجب بری یا بیستمِ ماهِ رمضان! هیچ کجا دستور نرسیده که پنجم بری! ⭕️میگه نه "من دلم میخواد" پنجمِ ماه برم! 🔹چی؟؟! دلت میخواد؟ خب برو.... امّا فایده ای نداره برات.... 🚫 میگه خب باشه همون بیستم میرم که خدا دستور داده . امّا خب پدرم میگه نمیخواد بری ولی من میرم !!! 😒 ☢ نه عزیزم بازم نشد! حالا که "پدرت دستور داده باید اطاعت کنی"👌 🔺آخه پدرم که اصلاً اهل نماز نیست! اون به فکر اینه که من کاراش رو بکنم... 🔶 نه بازم باید بری دنبالِ دستور. ✨✅ نترس! اینقدر که این "دستور گوش دادنِ تو" نورانیت بهت میده ، اون اعتکاف رفتنه نورانیت نمیده ❣تو برو دنبالِ اطاعت از دستور❣ 🔚 خلاصه این وضعیتی هست که شما باید تا آخرین لحظه زندگیت ادامه بدی .‌تا آخرِ عمرت وضعیت همینه👇 هی باید منتظرِ رسیدنِ دستور باشی. 🚨 مراقب باش یه وقت شیطان گولت نزنه که دنبالِ "خوب بودن" بری!👉👿 خوب بودن فایده ای نداره ! ⬅️ تو باید دنبالِ "اطاعت از دستور" بری. 🔷 اگه دنبالِ خوب بودن بری، خودت رو خراب میکنی..... ┄┅─✵🍃•°🌸°•🌼°•🍃✵─┅┄ 💟 @sahebzaman14 💟
علیرضا امیدی‌¦ آموزش ازدواج💞
. #چگونه_یک_نماز_خوب_بخوانیم 84 استاد پناهیان 💠 نمازمودبانه اینه که فقط بلند شی نماز بخونی ، د
. 85 استاد پناهیان 💠 گفتیم بعد از نماز مودبانه میرسیم به نماز متفکرانه . نماز متفکرانه یعنی فکر غیر خدا رو نکن و فقط به خدا فکر کن . چه جوری فکر خدا رو بکنیم ؟ حالا شما یه مدتی ، فکر غیر خدا رو نکن . ❌⭕️❌ کیا یادشونه که قبلا گفتیم ، تو زندان اوین با زندانیها حرف میزدیم ؟ گفتیم یه پنج دقیقه به فکر مشکلاتتون نباشید ، ✅🔰 گفتیم پنج دقیقه شما به فکر غیر خدا نباش ، ✅💯 به زندانیان محترم عرض کردم که چهل روز این برنامه رو اجرا کنید ، بعد از چهل روز میام یه سخنرانی دیگه میکنم . کلاس دوم نماز ، 💠 آقا اینا حرفای ما رو گوش کردند ، گفتند آقا شما بعد چهل روز میاین ؟ گفتم تا چهل روز هر موقع رفتی سر نماز ، همه افکارت و بسپر به خدا ، بگو خدا من درباره شیرینیها و تلخیهای زندگی خودم فکر نمیکنم ، ♨️♨️ الان دربست در خانه تو هستم ، با تو سخن میگم ، 🙏🙏 تا چهل روز . بعد چهل روز من میام براتون یه سخنرانی دیگه میکنم ، ولی چون اون سخنرانی من ده ثانیه بیشتر طول نمیکشه ، من الان برات میگم ، ☺️ ولی به این مطلب گوش ندی ها ، بنویس تو یه کاغذ بذار تو سجاده ت بعد چهل روز اون و بخون و عمل کن ، چون اثرش میره . 🔰✅ اون سخنرانی اینه : بسم الله الرحمن الرحیم خوشا آنانکه ، دائم در نمازند والسلام علیکم و رحمت الله و برکاته . واقعا ها ، شما اگه بعد از چهل روز ، اگه بتونی برگردی به کل دنیا بگی ، 《 من عبدم 》 《 من مولا دارم 》 من هیچ کجا تحت تاثیر عالم نیستم ، خیلی کار کردی . ┄┅─✵🍃•°🌸°•🌼°•🍃✵─┅┄ 💟 @sahebzaman14 💟
علیرضا امیدی‌¦ آموزش ازدواج💞
#خانواده_ولایی ۸۴ "غذاهای مسموم فکری" استاد پناهیان: ▪️🔺➖🔺 🔸ما اگر دغدغه ولایتمداری ✔️تربیت س
۸۵ "درد امام حسین علیه السلام" استاد پناهیان: 🚥🔹🔹🚦 🔸اگه کسی دغدغه ی رابطه ی خودشو با خدا داره اونم باید دنبال این باشه که رابطه ی خودش رو، توی خانواده تنظیم کنه💯✔️ 🔷خانواده مرکز همه توجهات تربیتی هست💯 🔰90% بحث های معنوی و اخلاقی و بحث های تربیتی دینی؛ باید درباره ی "بهبود یه رفتار تو خانواده" باشه👌✔️ 🔴 خیلی خانواده مهمتر از اونی هست که ما امروزه توی جامعه میبینیم که متاسفانه بهش بی اعتنایی میشه♨️⭕️♨️ ما دنبال چی هستیم؟ ⚠️ما میگیم امام حسین (ع) درد و داغش بیشتر از تیرهایی که به بدنش خورد، این بود که؛👇 🚫مردم کوفه ولایتمدار نبودن 🔹درد حسین (ع) رو میخوای تسکین بدی؟! ✔️✔️✔️ باید توی خونت " آدم ولایتمدار" تربیت بکنی. باید خانواده ی تو "در مسیر ولایت" حرکت بکنن خیلی شفاف و روشن👌✅ 🚸ما دنبال "اخلاق خانواده" به معنای واقعی کلمه نیستیم....👇 🔻البته کسی هدف خودش رو از اصلاح خانواده " تقویت ولایتمداری " قرار بده......این درسته! چون که صد آمد نود هم پیش ماست😊 بقیه مواردم درست میشه👌✔️ 🔹ولی هدف ما ؛⬇️ ← حسینیه👌 ← مهدویه👌 ← مهدیه ایه... ┄┅─✵🍃•°🌸°•🌼°•🍃✵─┅┄ 💟 @sahebzaman14 💟
علیرضا امیدی‌¦ آموزش ازدواج💞
🔹 #او_را ... 84 وقتی اومدم بیرون ،تعجب کردم! سر و ته کوچه رو نگاه کردم اما خبری از ماشینش نبود!!
🔹 ... 85 مثل مرغ سرکنده شده بودم! هیچ جا نبود! حتی سه شنبه و پنجشنبه رفتم اونجایی که جلسه بود،اما نیومد....! امتحاناتم تموم شده بودن! با این درگیری های ذهنی واقعا قبول شدنم معجزه بود!! مجبور شدم به گوشیش زنگ بزنم اما.... خاموش بود!!!📵 چند روز بعد وقتی که سر کوچشون به انتظار نشسته بودم، یه وانت جلوی در نگه داشت و اسباب و اثاثیه ی جدیدی رو بردن تو خونه! ناخودآگاه اشک از چشمام سرازیر شد...💔 اون رفته بود....!! اما کجا؟؟ نمیدونستم....😭 احساس میکردم یه کوه پشتمه...! خسته و داغون به خونه ی مرجان پناه بردم! -سلام ترنم خانووووم!چه عجب!یاد ما کردی! -ببخشید مرجان... خودت که میدونی امتحان داشتم! خیلی وقت بود همو ندیده بودیم! کلی حرف برای زدن داشت.... منم داشتم اما نمیتونستم بگم! دلم میخواست گریه کنم اما حوصله ی اون کار رو هم نداشتم!! تمام وجودم شد گوش و نشستم به پای حرفای صمیمی و قدیمی ترین دوستم! پای تعریفاش از مهمونی ها.... از رفیق جدیدش... از دعواش با مامانش و دلتنگیاش برای داداشش میلاد! -ترنم!!خوبی؟ -اره خوبم...چطور مگه؟ -آخه قیافت یجوریه!! واقعا خوب به نظر نمیای!😕 -بیخیال مرجان!مشروب داری؟ -اوهوم.بشین برم بیارم. باورم نمیشد که رفتن اون منو اینقدر بهم ریخته! بار آخر از دست مشروب به خونش پناه برده بودم و حالا از نبودش به مشروب! نه! این اونی نبود که من دنبالشم! من آرامشی از جنس اون میخواستم نه مشروب!! تا مرجان بیاد بلندشدم و مانتوم رو پوشیدم! -عه!!کجا؟؟سفارشتو آوردم خانوم!😉 بغلش کردم و گونه‌ش رو بوسیدم! -مرسی گلم،ببخشید! نمیتونم بمونم! یه کاری دارم،باید برم. قول میدم ایندفعه زودتر همو ببینیم!🙂 با مرجان خداحافظی کردم و رفتم تو ماشین! سرم رو گذاشتم رو فرمون. نمیتونستم دست رو دست بذارم. من اون آرامش رو میخواستم!! به مغزم فشار آوردم! کجا میتونستم پیداش کنم!؟ یدفعه یه نوری گوشه ی مغزم رو روشن کرد! دفترچه!!!!😳 با عجله شروع به گشتن کردم! نمیدونستم کجای ماشین پرتش کرده بودم! بعد ده دقیقه،زیر صندلی های پشتی پیداش کردم!! جلد طوسی رنگش،خاکی شده بود! یه دستمال برداشتم و حسابی تمیزش کردم! نیاز به تمرکز داشتم! ماشین رو روشن کردم و رفتم خونه! دو ساعت بود دفترچه رو ورق میزدم اما هیچی پیدا نکردم. هیچ آدرس و نشونه ای ازش نبود! فقط همون نوشته های عجیب و غریب...! با کلافگی بستمش و خودم رو انداختم رو تخت و بغضم رو رها کردم!😭 غیب شده بود! جوری نبود که انگار از اول نبوده!! چشمام رو با صدای در ، باز کردم! مامان اومده بود تا برای شام صدام کنه. نفهمیدم کی خوابم برده بود!! سر میزشام، بابا از نمره هام پرسید. احساس حالت تهوع بهم دست داد، سعی کردم مسلط باشم، -هنوز تو سایت نذاشتن. -هروقت گذاشتن بهم اطلاع بده. یه بیمارستان هست که مال یکی از دوستامه. میخوام باهاش صحبت کنم بری اونجا مشغول به کار بشی! -ممنون،ولی فعلا نمیخوام کار کنم! -چرا؟؟😳 -امممم....خب میخوام از تعطیلات استفاده کنم. کلاس و مسافرت و... -باشه،هرطور مایلی. ولی همه ی اینا بستگی به نمراتت داره! سرم رو تکون دادم و با زور لبخند محوی زدم! ساعت یک رو گذشته بود، اما خواب بد موقع و افکاری که تو سرم رژه میرفتن،مانع خوابم میشدن! به پشتی تخت تکیه داده بودم و پاهام رو تو شکمم جمع کرده بودم! سرم داشت از هجوم فکرهای مختلف میترکید!! هنوز فکرم درگیر حرف هایی بود که شنیده بودم! افکارم مثل یه جدول هزار خونه که فقط ده تا حرفش رو پیدا کردم،پراکنده بود!! نمیدونستم چرا!اما از اینکه دنبال بقیه ی حرف‌ها برم ،میترسیدم! احساس میکردم میخوان مغزم رو شست و شو بدن! اما از یک طرف هم نمیتونستم منکر این واقعیت بشم که یه آرامشی رو از یادآوری‌شون احساس میکردم! با دودلی به دفترچه نگاه کردم! "محدثه افشاری" ┄┅─✵🍃•°🌸°•🌼°•🍃✵─┅┄ 💟 @sahebzaman14 💟
1_1810499.mp3
4.34M
#این_که_گناه_نیست 61 خدا، در اذان، شش بار میگه؛ ✨حیَّ...یعنی؛ بـُدو بیا! بدو بیا،تا نوازشت کنم، تا درآغوش من، آروم بگیری، و بقیه ی روزُ، با آرامش سپری کنی! امان از بهانه های اَلَکی👇 #اللهم_عجل_لولیک_الفرج ┄┅─✵🍃•°🌸°•🌼°•🍃✵─┅┄ 💟 @sahebzaman14 💟