eitaa logo
علیرضا امیدی‌¦ آموزش ازدواج💞
3.5هزار دنبال‌کننده
4.7هزار عکس
3هزار ویدیو
93 فایل
🔸اینجا بهت مهارت قشنگ زندگی رو آموزش میدم. 🔹ازدواج موفق💍🔹همسرداری💑 🔹موفقیت✌️🔹ترک رابطه حرام💔 💌 آیدی پاسخگویی وثبت نام دوره : @omidi_admin 💌آنچہ گذشت: @Alireza_omidi_1
مشاهده در ایتا
دانلود
✨🌹✨ آیت الله العظمی (ره) : 🌱[ ای کاش می‌نشستیم و درباره ی اینکه حضرت (علیه السلام) چه وقت ظهور می کند. با هم گفتگو میکردیم تا حداقل از منتظران فرج باشیم.✨ ♥️ امام زمان اشخاصی را میخواهند که برای ان حضرت باشند.⚡️ 🌈کسانی منتظر هستند که برای خدا و در راه خدا منتظر ان حضرت باشند ، نه برای برآوردن حاجات شخصی خود!]💫 || ┄┅─✵🍃•°🌸°•🌼°•🍃✵─┅┄ 💟 @sahebzaman14 💟
🔴 نگران فتنه ها نباشید فقط منافقین هلاک میشوند 🔷🔹 حضرت امام مهدی(عج): ستمکاران پنداشتند که حجت خدا نابود شدنی است؛ در حالی که اگر به ما اجازه سخن گفتن داده شود؛ شک و تردید از میان برداشته میشود. من صاحب حقم ؛ علامت ظهورم زیاد شدن آشوبها و فتنه هاست. 📜 بحارالانوار جلد ۵۱ صفحات ۴ و ۳۲۰ 🔷🔹 حضرت رسول (ص) میفرمایند : «چهار فتنه بر شما فرود آید که در اولی خونها مباح می شود، در دومی خون ها و ثروتها مباح می گردد، در سومی خون ها و ثروت ها و ناموسها مباح می شود و در چهارمی آشوبی کور و کر جهان را مضطرب می سازد؛ آن چنان که کشتی غول پیکر آب های مجاور را مضطرب کند» 📜 (روزگار رهایی ص 896.) ┄┅─✵🍃•°🌸°•🌼°•🍃✵─┅┄ 💟 @sahebzaman14 💟
┄┅─✵🍃🌸﷽🌼🍃✵─┅┄ ✅ ادامه مباحث 👇 ✅ادامه رمان مذهبی👇 ┄┅─✵🍃•°🌸°•🌼°•🍃✵─┅┄ 💟 @sahebzaman14 💟
علیرضا امیدی‌¦ آموزش ازدواج💞
. #چگونه_یک_نماز_خوب_بخوانیم 70 🔶🔷🔶 استاد پناهیان: 🔴چرا فکر میکنیم زندگی بدون ادب ونظم شیرین تر ول
. 71 🔶🔶🔶 استاد پناهیان: 🔶هر کی میخواد با خدا عاشقانه حرف بزنه ، اول باید با خدا مودبانه حرف بزنه ، ادب نماز و قرائت نمازت و درست کن . ✅🌺 چرا بی ادبی میکنی؟ آدم به یه آدم محترمی میرسه ، بی احترامی میکنه؟؟؟؟ 🔴⛔️ درست حرف بزن، یه دو دقیقه میخوای باخدا حرف بزنی . 😒 🔻 تو حرم ها که میروی دوستانی هستند که وقت میگذارند قرائت نمازو درست میکنند . ✅ والا بنده خودم بچه بودم از تجوید قرآن جایزه گرفتم ، ✅ هنوزم که هنوزه ، هر چند وقت یکبار میرم قرائت خودم و کنترل میکنم . به یکی از عزیزان که قاری قرآن بود ، گفتم ، 🔹خندید ، گفت حاج آقا ما رو گرفتی؟ گفتم نه بخدا ، قرائت آدم خود بخود خراب میشه بعد چند وقت . ما فارس زبونیم ، زبونمون عربی نیست ، اونوقت خدا میبینه من دارم قرائت نمازم و درست میکنم ، ✅ صدا میزنه ، ملائکه نگاه کنید ، اون داره تلاشش و میکنه تا بتونه با من مودبانه حرف بزنه ، اونوقت خدا میگه الهی فدات بشم بنده ی نازنین خودم . 😭😭😭 تعبیر ما اینجوری میشه دیگه... ، وقتی خدا بخواد افتخار کنه به بنده ش. ✅🌸✅ مودبانه با خدا حرف بزن ، تا خدا بهت افتخار کنه . ✅🌺👆 ┄┅─✵🍃•°🌸°•🌼°•🍃✵─┅┄ 💟 @sahebzaman14 💟
علیرضا امیدی‌¦ آموزش ازدواج💞
#خانواده_ولایی ۷۰ "داستان موسی و خضر" 🔹🔷🔹🔶🌺 استاد پناهیان: بعضیا میگن اطاعت از امام آسونه اما اطا
۷۱ "داستان یک ولایتمدار ضعیف" 🔺⭕️🔺⭕️🔺 استاد پناهیان: 🔹بذارید یه داستان از مدینه بگم👇 ⭕️ اون روزی که در خونه امیرالمومنین رو آتش زدند و با طناب اومدن سراغ امیرالمومنین و اون اتفاقایی که نباید میفتاد افتاد😔 اون سه چهار یاری که امیرالمومنین داشتن و اونجا بودن👇 یکی از یاران حضرت شمشیر کشید رفت بیرون 🚫 آقا بهش نگفته بود شمشیر بکش, دستور نداده بود آقاسکوت کرده بود. یاران با ادب همه سکوت کرده بودن... 🚫اونی که شمشیر کشیدو رفت بیرون و بی اجازه دفاع کرد. اسمش چی بود؟ الان میگن بابا دفاع کرده کار بدی نکرده😐❓ 🎴بله دفاع کرده ولی همینجوری و سرخود 😒 ولایت مداری حساب و کتاب داره💯 آقا وقتی نشستن اونا هم نشسته باشن. ⛔️ اگه بگی من میخوام بزنم نمیشه که اون کی بود؟ " زبیر " ⭕️ دیدید آخرش خراب شد... یه روزی شمشیر کشید و با خود امیرالمومنین جنگید❗️ ┄┅─✵🍃•°🌸°•🌼°•🍃✵─┅┄ 💟 @sahebzaman14 💟
علیرضا امیدی‌¦ آموزش ازدواج💞
🔹 #او_را ...۷۰ ادامه... توجهم به دفترچه ای که کنار کتابا بود،جلب شد! ورق زدم توش پر از شعر بود!! و
🔹 ... ۷۱ یه دفترچه ی شیک و خوشگل! بازش کردم... خیلی خط قشنگی داشت! خیلی تمیز و مرتب، و با نظم خاصی نوشته بود! جوری که اولش فکر کردم یه دفتر شعره!! ولی بعدش فهمیدم شعر نیست! یعنی تنها شعر نیست! یه سری جملات و نوشته ها و لا به لاشون هم گاهی شعر! از نوشته هاش سر درنمیاوردم! نمیفهمیدم یعنی چی! یه جاهایی معذرت خواهی کرده بود یه جاهایی تشکر کرده بود بعضی جاها خواهش کرده بود یه سری جملات که با خوندنشون گیج میشدم!! دو تا جمله خیلی نظرمو جلب کرد "هروقت دیدی آسوده نیستی، بدون از خدا دور شدی!" "تو همیشه بدهکار خدایی! اون میتونه ولت کنه اما هواتو داره!!" دفترچه رو بستم و انداختمش رو بقیه کتاباش!! از نظر من فقط یه مشت مزخرفات اون تو نوشته شده بود! خدا!!😒😏 کدوم خدا؟ چرا دست از یه مشت خرافات که کردن تو مغزتون برنمیدارید؟ دلم میخواست همه کتاباشو پاره کنم! به افکار پوسیدش خندم گرفته بود! حیف پسر به این خوش‌تیپی که دنبال این چیزا افتاده!😒 با تموم وجود احساس میکردم حیف شده! مهم نبود. سعی کردم به آرامش خودم فکرکنم. همون چیزی که دنبالش تا اینجا اومده بودم! گوشیمو سایلنت کردم و انداختمش تو کیفم، خواستم سیگار روشن کنم اما احساس کردم نیازی بهش ندارم! اینجا خودش اندازه دو پاکت سیگار ارامش داشت! یه لحظه از فکری که کرده بودم بدم اومد! خاک تو سر من که واحد آرامشم شده پاکت سیگار!! این سری با دقت بیشتری خونه رو برانداز کردم! یه کمد دیواری رو به روم بود که درش نیمه باز بود! هرچی خواستم به خودم حالی کنم که این کار "فضولیه"، نشد!! لبخند زدم!😊 این کنجکاویه نه فضولی!😉 حداقل با لفظ کنجکاو بهتر میتونستم کنار بیام تا فضول! نمیدونستم چرا اینقدر نسبت به زندگی این آدم کنجکاوم! کلا از این آدمای عجیب غریب بود که شبیه یه معما میمونن!! خصوصا اون مدل نگاه کردنش!😒 با یه احساس گناهی رفتم سمت کمد دیواری ! بوی خیلی خوبی از داخلش میومد! از همون نصفه ای که از لای در پیدا بود، داخلشو نگاه کردم! دو قسمت دوطبقه بود! یه قسمتش پر از لباس و کفش و کیف بود ویه قسمتش، طبقه ی پایین پر از کتاب بود! انواع و اقسام کتاب ها!! عربی و فارسی و انگلیسی! مذهبی و علمی و روانشناسی! و طبقه ی بالا...! در کمدو بیشتر باز کردم... خیلی قشنگ بود!😍 یه پارچه ی فیروزه ای پهن شده بود و روش پر از برگ گلای تازه و خشک شده! یه قاب عکس چند تا انگشتر چندتا تسبیح خوشگل و یه عااااالمه عطر ! اینقدر خوشگل اونجا رو چیده بود که دلم میخواست کل کمد دیواری رو از جا بکنم با خودم ببرم!! چشمامو بستم و یه نفس عمیق کشیدم! دلم میخواست همه ی اون بوها رو تو بدنم ذخیره کنم! با احتیاط قاب عکسو برداشتم و نگاهش کردم! خودش بود... با یه مرد و زن میانسال که احتمالا پدر و مادرش بودن، ولی هر دوشون خیلی شکسته به نظر میرسیدن! رو چهرش دقیق شدم. چیز خاصی تو صورتش نبود، کاملا شبیه آدمای معمولی بود! فقط با این فرق که آخوند بود!!😒 اما نمیدونم چرا بنظرم عجیب و غریب میرسید! چشماش خیلی شبیه اون خانم چادری تو عکس بود، و مدل ریش‌هاش هم شبیه اون آقاهه! البته مشکی تر... سه تاشون لبخند رو لب داشتن... خیلی حس خوبی توی عکس بود!❤️ محو تماشای عکس بودم که یهو با صدای بلند در، هول شدم و قاب عکس از دستم رها شد! تا به خودم بیام و بگیرمش شیشه ای که روش بود، روی زمین به هزار تکه تقسیم شد!!😧 یه لحظه احساس کردم فشارم افتاد!! انگار یه نفر یه سطل آب یخ رو سرم خالی کرد! آب دهنم رو قورت دادم و یه نگاه به قاب عکس کردم و یه نگاه به راهرو!😰 دلم میخواست گریه کنم! آخه دنیا چه اصراری داشت که منو بدبخت ترین موجود بکنه؟؟😩 سرمو گرفتم و عقب عقب رفتم که دوباره صدای در بلند شد! جوری درو میکوبید که انگار سر آورده!! -آقا سجاد! آقا سجااااد! وای... بدتر از این امکان نداشت! پشت سر هم در رو میکوبید و اون رو صدا میزد! نمیدونستم چیکار کنم! رو تموم بدنم عرق سرد نشسته بود! تا حالا اینجوری دستپاچه نشده بودم! اونقدر وحشیانه در میزد که ترسیدم درو از جا بکنه و بیاد تو! دلم نمیخواست برم جلوی در اما همسایه ها منو دیده بودن و میدونستن کسی تو خونه هست! با ناچاری رفتم سمت در، اینقدر بد در میزد که میترسیدم بعد باز کردن در کنترلشو از دست بده و مشتشو بکوبه تو صورتم!!😥 خیلی اروم درو نیمه باز کردم و از لاش بیرونو نگاه کردم! یه سیبیلوی چاق کچل در حالیکه ابروهای کلفتش مثل زنجیر گره خورده بود،جلوی در ایستاده بود!! با مِن و مِن گفتم -بله بفرمایید!؟ یه ابروشو انداخت بالا و با حالت مسخره ای یه نگاه به پلاک خونه کرد و یه نگاه به من! -آقا سجاد؟؟!! "محدثه افشاری" ┄┅─✵🍃•°🌸°•🌼°•🍃✵─┅┄ 💟 @sahebzaman14 💟
لطفا در ایتا مطلب را دنبال کنید
مشاهده در پیام رسان ایتا
💠 موضوع : زن و شوهر باید باهم زندگی را روشن کنند ... 🎙 سخنرانی استاد مهدی دانشمند 🎥 🌱 ┄┅─✵🍃•°🌸°•🌼°•🍃✵─┅┄ 💟 @sahebzaman14 💟
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎬 👤 🔺 برای (عج) دلبری کنید! 👈 سفارش راهبردی امام حسن عسکری (ع) در مورد ┄┅─✵🍃•°🌸°•🌼°•🍃✵─┅┄ 💟 @sahebzaman14 💟
نفسم در نفست باز شده است سومین بار دلم ابن شده است نام تو بردم و در لوح دیدم بار دلم راهنمایی شده است ولادت با سعادت امام حسن عسکری علیه اسلام مبارک باد💐 ┄┅─✵🍃•°🌸°•🌼°•🍃✵─┅┄ 💟 @sahebzaman14 💟
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥 دوران مجردی! 💠 شعر که بارها موجب مقام معظم و حضّار شد! 🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹 ┄┅─✵🍃•°🌸°•🌼°•🍃✵─┅┄ 💟 @sahebzaman14 💟
هدانا (3).mp3
4.84M
🔊 مداحی | 💐میره قدم قدم دلم سامرا 💐حرم کنار سفره کرم امام عسکری 🎤 🌸 (ع) ┄┅─✵🍃•°🌸°•🌼°•🍃✵─┅┄ 💟 @sahebzaman14 💟
🔆 قالَ الإمامُ الْحَسَنِ الْعَسْکَری علیه‌السلام: -💠 خصْلَتانِ لَیْسَ فَوْقَهُما شَیءٌ: الاْیمانُ بِاللهِ، وَنَفْعُ الاْخْوانِ. -💠 دو خصلت و حالتی که والاتر از آن دو چیز نمی‌باشد عبارتند از: ایمان و اعتقاد به خداوند، نفع رساندن به دوستان و آشنایان. 📚 «تحف العقول، ص ۴۸۹» ┄┅─✵🍃•°🌸°•🌼°•🍃✵─┅┄ 💟 @sahebzaman14 💟
┄┅─✵🍃🌸﷽🌼🍃✵─┅┄ ✅ ادامه مباحث 👇 ✅ادامه رمان مذهبی👇 ┄┅─✵🍃•°🌸°•🌼°•🍃✵─┅┄ 💟 @sahebzaman14 💟
علیرضا امیدی‌¦ آموزش ازدواج💞
. #چگونه_یک_نماز_خوب_بخوانیم 71 🔶🔶🔶 استاد پناهیان: 🔶هر کی میخواد با خدا عاشقانه حرف بزنه ، اول ب
. 72 🔹🔶🔹🔶🔹 استاد پناهیان: 🔶مودبانه سر نماز ایستادن، یعنی چی؟ سروقت نماز خوندن . مودبانه سر نماز ایستادن یعنی چی؟ قرائت درست داشتن. ✅🌺 مودبانه سر نماز ایستادن یعنی درست نماز خوندن . ✅مستحبات حداقلی نماز رو رعایت کردن . بابا ، یواش ، هووووول نباش ، میخوای نخونی ، نخون . 😒 میخوای به اهل عالم اعلام کنی که این خدا ، کسی نیست که لازم باشد من به او احترام بذارم ، ❌🔴⛔️😐😑 اومدی بندگی کنی در خونه ی خدا ؟ یا خدا رو خراب کنی . خدا میگه من که گفتم دلت و برا من بیار اما دل به این سادگیا گیر نمیاد . 🔶دلت در میره پس بدنت و بیار ، نترس ، اذیتت نمیکنم . ❤️😢 حالا ماها که تو مرحله ی اولیم ان شاءالله اگر خدا خواست ، شبهای بعد نماز مودبانه رو یه قدم بریم جلوتر ، به نمازای خوشگلتریم میرسیم . ولی فعلا نماز مودبانه. ┄┅─✵🍃•°🌸°•🌼°•🍃✵─┅┄ 💟 @sahebzaman14 💟
علیرضا امیدی‌¦ آموزش ازدواج💞
#خانواده_ولایی ۷۱ "داستان یک ولایتمدار ضعیف" 🔺⭕️🔺⭕️🔺 استاد پناهیان: 🔹بذارید یه داستان از مدینه ب
۷۲ "یک ولایتمدار بیست!" ✦🌺•┈•✾ استاد پناهیان: 🔹یه نفر دیگه از یاران حضرت اینقدر خوبه... 🔶تو همین حین تو دلش گفت: آقا چرا کاری نمیکنه🤔 🔺 آقا که امیرالمومنینه. اسم اعظم هم بلده یه اشاره کنه همه چی تمومه! 🤔 🎴بالاخره ناراحت بود و داشت جیگرش آتیش میگرفت😔💯✅ 🔺طبق یه روایتی امام بعدها اونو کنار کشید و فرمود: آدم به امامش شک نمیکنه... ✅ تو روایت هست که فقط یه نفر اونجا بیست گرفت!💖🌴 💢 یه نفر رفوزه شد, 🚸 یه نفر تذکر گرفت, ✅ ولی یه نفر قبول شد کی؟ "مقداد" ✔️✅👏 مقداد حالش چطور بود؟ 🌹 در روایت هست مقداد چشم به چشم آقا داشت و دست به قبضه شمشیر میگفت هر وقت آقا گفت بکش شمشیر میکشم نگفت نمیکشم 👏👏👏💯💯✅ آفرین به ولایتمداری مقداد... ┄┅─✵🍃•°🌸°•🌼°•🍃✵─┅┄ 💟 @sahebzaman14 💟
علیرضا امیدی‌¦ آموزش ازدواج💞
🔹 #او_را ... ۷۱ یه دفترچه ی شیک و خوشگل! بازش کردم... خیلی خط قشنگی داشت! خیلی تمیز و مرتب، و با ن
🔹 ... ۷۲ اخم کردم و تو چشماش زل زدم -بنظرت به من میاد آقا سجاد باشم؟؟😠 -هه هه! خندیدم! برو بگو بیاد جلو در! -خونه نیست!😠 با پوزخند سر تا پامو نگاه کرد! -عهههه... خونه نیستن؟؟ یعنی باور کنم این تو تنهایی؟؟ دلم میخواست کله ی کچلشو از تنش جدا کنم!😤 -کوری؟؟ میبینی که تنهام! شایدم کری! نمیشنوی که میگم تنهام! پوزخند دوباره ای زد و نگاه چندش آورشو از بالای سرم انداخت تو خونه! -هه! به حاجیتون سلام ما رو برسون! بگو آقای فروغی گفت انگار یادت رفته کرایه ی این ماهتو بدی حاج آقا!! حاج آقا رو جوری غلیظ گفت که دلم میخواست کفشو دربیارم و با پاشنه‌ش بکوبم تو دهنش! دوست نداشتم بازم باعث شم راجع بهش فکربد کنن! آخه گناه داشت! اصلا به قیافش نمیخورد که... -برای چی اونجوری نگاه میکنی؟؟ بهت میگم کسی نیست!! باور نمیکنی بیا خونه رو بگرد😠 دوباره سر تا پامو نگاه کرد -نه دیگه آبجی! مزاحمتون نشیم! خوش باشید! داشت از خونه دور میشد که رفتم بیرون و جلوش رو گرفتم! -عجب آدم بیشعوری هستی!! میگم اون خونه نیست! من تنهام! حق نداری اون فکرای کثیفتو به هرکسی نسبت بدی!😡 تعجب کرد و بازم یه ابروشو داد بالا! -اگه تنهایی،اینجا چیکار میکنی؟؟ با قیافه ی حق به جانب گفتم -ببخشید فکر نمیکردم برای رفتن به خونه ی داداشم لازم باشه از کسی اجازه بگیرم!😡 زد زیر خنده -داداشت ؟؟😂 چاخان دیگه ای پیدا نکردی؟؟ اولا تا جایی که یادمون میاد،این حاج آقاهه آبجی،مابجی نداشت دوما اگرم داشت ،از این آبجیا نداشت!! و با نگاهش به تیپ و لباسام اشاره کرد -اولا مگه تو از شجره نامه ی ما خبر داری؟؟ دوما من و سجاد مدت ها باهم قهر بودیم، امروزم برای برداشتن چندتا از مدارکمون کلیدشو ازش گرفتم و اومدم اینجا! میخواست دوباره دهنشو باز کنه که یه پیرزن از پشت سرم گفت -دیدی آقا حامد! گفتم این حرفا رو نگو! گفتم گناه مردم رو نشور! تهمت نزن! آخه این حرفا اصلا به آقاسجاد میخوره؟؟ تازه به خودم اومدم و اطرافمو نگاه کردم! کلی آدم تو کوچه جمع شده بود!! اون چاق کچل بیریخت دوباره خندید و سرشو تکون داد! -آخه شما چرا باور میکنی حاج خانوم؟؟ ماشینو نگاه! سجاد یه پراید قراضه داره! ماشین این ،هیچی نباشه،کم کم دویست سیصد میلیون پولشه!! دوباره توپیدم بهش -اولا کی گفته این ماشین،مال منه؟ بعدم به تو چه که کی چی داره؟ -واااای بسه چقدر دروغ میگی؟ همه دیدن تو از این پیاده شدی!! -منم نگفتم از این ماشین پیاده نشدم! گفتم کی گفته مال منه؟؟ به اون مغز فندقیت فشار بیار!! میتونم از دوستم قرض گرفته باشم! دوباره صدای پیرزن مانع حرف زدنش شد! -بسه دیگه آقاحامد! دیگه نمیخواد صداتو ببری بالا! خود آقا سجاد اومد...!! "محدثه افشاری" ┄┅─✵🍃•°🌸°•🌼°•🍃✵─┅┄ 💟 @sahebzaman14 💟
سلام رفقا شبتون بخیر 🔅امشب جمعه و شب زیارتی آقا امام حسین علیه السلام هست 🔰رفقا اگه وقت دارید بزنید شبکه افق دارن درباره خاطرات شهدای مدافع حرم صحبت میکنند😔
سلام علیکم 💥اللهم عجل لولیک الفرج 💥 ما را شکست بیش و کم ِ آخرالزمان عاصی شدیم از ستم ِ آخرالزمان گم کرده ایم بی تو عجب راهِ راست را در انحنایِ پیچ و خم ِ آخرالزمان دلتنگ و خسته ایم از آشوب های شهر از فتنه های دم به دم ِ آخرالزمان تدبیرِ گرگ ها نفس گله را گرفت تیز و بُرنده شد قلم ِ آخرالزمان «یا أیهاالعزیز» بیا و ظهور کن برگرد ای أبالکرم ِ آخرالزمان 📌نذر گل نرجس صلوات 📌التماس دعای فرج
┄┅─✵🍃🌸﷽🌼🍃✵─┅┄ ✅ ادامه مباحث 👇 ✅ادامه رمان مذهبی👇 ┄┅─✵🍃•°🌸°•🌼°•🍃✵─┅┄ 💟 @sahebzaman14 💟
علیرضا امیدی‌¦ آموزش ازدواج💞
. #چگونه_یک_نماز_خوب_بخوانیم 72 🔹🔶🔹🔶🔹 استاد پناهیان: 🔶مودبانه سر نماز ایستادن، یعنی چی؟ سروقت نماز
. 73 🔶🔶🔶🔶 استاد پناهیان؛ ⭕همه اهل جهنم بوی بهشت به مشامشان میرسه به جز متکبرین ، ❌متکبرین تو جهنم هم بوی بهشت به مشامشون نمیرسه . 🔰یه در جهنم داره فقط مخصوص متکبرین اونا جای ویژه جهنم میرن . ❌آقا میگه بذار اول من به بچم اصول عقاید یاد بدم ،بعدا نماز خون میشه صبر کن آقاااا ، شما از هفت سالگی اول بچه ت و وادار کن به نماز خوندن ، ✅🌺 نماز که خوند ، قلبش و عقلش سالم میشه ، بعد تازه میتونه بفهمه این خدا یعنی چی ؟ ✅🌺 میگه بچه که هنوز اصول عقاید زیاد نمیفهمه ☹️ ✅ یه چیز مختصر میفهمه ، همون چیز مختصر کافیه 👈⭕فعلا باید تکبر از دلش بره ؛ رفقا اصل گرفتاری ما تکبر ماست در مقابل خدا ، ✅ اول بیاین این تکبر و بزنیم . ❌⭕❌ تکبر رو بزن تا نمازت خوب بشه ✅✅✅ ┄┅─✵🍃•°🌸°•🌼°•🍃✵─┅┄ 💟 @sahebzaman14 💟
علیرضا امیدی‌¦ آموزش ازدواج💞
#خانواده_ولایی ۷۲ "یک ولایتمدار بیست!" ✦🌺•┈•✾ استاد پناهیان: 🔹یه نفر دیگه از یاران حضرت اینقدر خو
۷۳ " اطاعت امر" 🌸〰🔹 استاد پناهیان : ⭕️ دو راهی پیش میاد, 👇👇 ⬅️ شما باید تمرین کنی✔️ درسته آقا امام زمان فداشون شم خیلی مهربونن👌✅ ⚠️ولی← اوامر سخته💯 درسته حضرت به کسی زور نمیگن، 👌 ⚠️ولی← اوامر پیچیده است 👈شما باید( تمرین ) کرده باشی√ مگه نمیگید بابام و مامانم" بد اخلاق " هستن❓🤔❗️ ــ⬇️ــ شما همینجا تمرین کن 👌 عین نیروهای نظامی ✅ 🔰 تو زمان جنگ, نیروهای تحت تعلیم رو؛👇 ← می دوندن ، ← از زیر سیم خاردار رد میکردن ، ← از بلندی پرت میکردن ، 🔹میشد بگن : آقا چرا سر من داد میزنی منو اذیت میکنی⁉️ 🔹اونام میگفتن: الان اذیت بشی، تا تو میدون جنگ کم نیاری 👏🔺👌 🔸یه کمی شباهت داره به این مسئله ↘️ ⬅️ پدر مادرت محل تمرینن برای" رشد تو"✅ ➰به این پدر مادر میگی چشم ➰چشم گفتن به امام زمان"رو یاد میگیری✅👏😊 💢درسته بین پدر و مادر و امام زمان خیلی فرق هست ؛ ولــی 👇 ⚠️ اونی که اطاعت امر امام زمان رو بهت واجب کرده ؛↘️ ⚠️همون هم اطاعت امر پدر و مادر رو بهت واجب کرده✅ ┄┅─✵🍃•°🌸°•🌼°•🍃✵─┅┄ 💟 @sahebzaman14 💟
علیرضا امیدی‌¦ آموزش ازدواج💞
🔹 #او_را ... ۷۲ اخم کردم و تو چشماش زل زدم -بنظرت به من میاد آقا سجاد باشم؟؟😠 -هه هه! خندیدم! برو
🔹 ... ۷۳ وای... احساس کردم الان دیگه وقتشه که سکته کنم!! با پرایدش داشت از سر کوچه میومد و با چشمایی که ازش تعجب میبارید مارو نگاه میکرد! دلم میخواست یهو چشمامو باز کنم و ببینم همه اینا یه خواب بوده!😭 همه ساکت شده بودن و زل زده بودن به اون! معلوم بود اونم مثل من در مرز سکته‌ست! چند لحظه سرشو انداخت پایین و وقتی دوباره بالا رو نگاه کرد خیلی عادی بود!! انگار نه انگار که اتفاقی افتاده! با لبخندی که گوشه ی لبش بود، از ماشین پیاده شد و جمعیتو نگاه کرد! قبل این که صدایی از کسی بلند شه، رفتم سمتش و با حالت شاکی گفتم -سلام داداش!! یه نیم نگاهی به من انداخت و نگاهش رو اون چاق بیریخت ثابت موند! -سلام،اتفاقی افتاده؟؟ نفهمیدم منظورش با منه یا با اون، ولی با چرخش دوباره ی سرش به سمتم،فهمیدم که با من بوده! دوباره صدامو پر از ناراحتی کردم و گفتم -از این آقا بپرس! معرکه راه انداخته!😒 مگه من بخوام بیام خونه ی تو باید از کسی اجازه بگیرم؟؟ دوباره به اون چاق بیریخت نگاه کرد! -نه،مگه کسی مزاحمت شده؟؟! از یه طرف از اینکه به اون نگاه میکرد و با من حرف میزد حرصم گرفته بود!😤 آخه من شباهتی به اون نکبت نداشتم که بگم اشتباهمون گرفته بود!! از یه طرفم یه جوری این جمله رو گفت که واقعا احساس ترس کردم!😥 زیادی جدی داشت نقش بازی میکرد!! قبل اینکه بخوام حرفی بزنم رفت جلو، از اخمی که کرده بود احساس کردم زانوهام شل شده!! -اتفاقی افتاده آقای فروغی؟؟ یکم مِن و مِن کرد که دوباره اون پیرزنه پرید وسط -نه آقاسجاد! چیزی نشده! صلوات بفرستید... همونجور که با اخم داشت اون بیریخت رو نگاه میکرد ،گفت -ان شاءالله همینطور باشه حاج خانوم! و یه وقت به گوشم نخوره کسی مزاحم ناموس مردم شده باشه! اینقدر ترسناک شده بود که حس کردم نمیشناسمش! جرأت نداشتم حتی یه کلمه حرف بزنم! ولی اون بیریخت پررو قصد نداشت تمومش کنه! با پوزخند گفت -حاجی واسه بقیه خوب ناموس ناموس میکنی! حرف قشنگات واسه رو منبره! به خودت که رسید مالید زمین؟؟ اخماش بیشتر رفت تو هم! -متوجه منظورت نمیشم دوباره بگو ببینم چی گفتی؟؟😠 -گفتم ما نفهمیدیم بالاخره شما باغیرتی یا بی غیرت! صورتش از عصبانیت قرمز شده بود! -نخواستم عصبانیت کنم آقاسجاد! فقط فکرنمیکردم حاجیمون از این آبجی شیک و پیکا داشته باشه،گفتم شاید دُخـ.... قبل از اینکه حرفش تموم شه،"اون" با مشت زد تو دهنش !!😰 و یه مشت هم خورد تو دماغ خودش!! یدفعه خیلی شلوغ شد! از ترس جیغ میزدم و گریه میکردم! مردا با زور از هم جداشون کردن و "اون" رو بردن سمت خونه! همینجوری که داشتن میفرستادنش تو راهرو، انگشتشو با تهدید تکون داد و داد زد -یه بار دیگه دهنتو باز کنی و در مورد ناموس مردم چرت و پرت بگی به ولای علی ....😡 اما فرستادنش تو خونه و نذاشتن بقیه حرفشو بگه!! اونقدر شوکه شده بودم که نمیتونستم چیزی بگم یا حتی فکر کنم که الان باید چیکار کنم! یدفعه یه نفر دستمو گرفت و کشید! همون پیرزنه داشت منو میبرد سمت خونه ی اون! منو برد تو خونه و درو بست و خودشم اومد تو! از دماغ اون داشت خون میومد!!😥 منو ول کرد و دوید سمتش! -ای وای آقا سجاد خوبی؟؟ ببین با خودت چیکار کردی مادر! سرتو بگیر بالا! الهی دستش بشکنه... پسره ی بی حیا بهش گفتم فضولی نکنا!! گوش نداد که! سرشو کشید عقب و گفت - چیزی نیست حاج خانوم! -نه مادر بذار ببینم شاید شکسته! -نه حاج خانوم،خوبم چیزی نیست. مثل یه مجسمه وایساده بودم و نگاهشون میکردم! - مطمئنی خوبی مادر؟؟ به من نگاه کرد و گفت -دخترم برو یه پارچه بیار، بذاره رو دماغش!! بی اختیار دویدم سمت کمدی که لباساشو توش گذاشته بود!! جلوی کمد که رسیدم تازه چشمم افتاد به قاب عکس خورد شده و همونجا ماتم برد!😧 -کجا موندی پس دخترم؟ بچه از دست رفت!! با عجله در کمدو باز کردم و یه چیز سفید رو کشیدم بیرون و برگشتم! با چشمایی که از حدقه داشت بیرون میزد نگام کرد! دلم میخواست زمین دهن باز میکرد و میرفتم توش! پیرزن،لباس رو از دستم گرفت و گذاشت رو بینی اون! یه گوشه نشستم، دلم میخواست از ته دل داد بزنم و گریه کنم. بعد دو سه دقیقه بلند شد و نگاهم کرد -دخترم حواست به داداشت باشه! من برم یکم گوش اون حامد احمقو بپیچونم! یه شام مقوی براش بپز، خون زیادی ازش رفته یچیز بخوره جون بگیره! من رفتم مادر... خداحافظ...! "محثه افشاری" ┄┅─✵🍃•°🌸°•🌼°•🍃✵─┅┄ 💟 @sahebzaman14 💟
🌸 💠به و الله العلی العظیم رابطه ای که امام زمان عج با شیعیان و مومنین دارند برابر بالاتر و از رابطه ای است که پدر و مادر با بچه های خود دارند...💔💙💖💚 🔹