🌸💐 داستان شب💐🌸
سلام علیکم...؛
شبتون بخیر
وجودتون مملو از نشاط و مهربانی؛
الهی در کنار عزیزانتون سرشاد و سرحال باشید...؛
الهی آمین
...................................
داستان امشب را تقدیم میکنم.
۱۴۰۲/۱۱/۲۶
حکایت قورباغه و مار
از کلیله و دمنهی نصرالله مُنشی
به زبان خود کتاب
غوکی در جِوار ماری وطن داشت. هر گاه که بچه کردی، مار بخوردی.
او، بر پنجپایَکی دوستی داشت. به نزدیک او رفت و گفت: ای برادر، کار مرا، تدبیری اندیش که مرا خصمِ قوی و دشمنِ مستولی، پیدا آمده است.
نه با او مقاومت میتوانم کردن و نه از این جا تحویل و گذر؛ که موضعِ خوش و بُقعَتِ نَزِه است...!
پنجپایک گفت: با دشمنِ غالبِ توانا، جز به مکر، دست نتوان یافت.
فلان جای، یکی راسو هست؛ یکی ماهیی چند بگیر و بکش و پیش سوراخ راسو تا جایگاه مار میافکن تا راسو، دانه دانه ماهی ها را میخورَد. چون به مار رسید، تو را از جور او باز رهانَد...!
غوک بدین حیلت، مار را هلاک کرد.
روزی چند، از آن اتفاق گذشت. راسو را عادت، بازخواست ؛ که خوکردگی ، بَتَر از عاشقی است...!
بار دیگر هم به طلبِ ماهی ، بر آن سمت میرفت؛ ماهی نیافت، غوک را با بچگان، جمله بخورد...!
لغات:
غوک: قورباغه.
جوار: همسایگی.
پنجپایک: خرچنگ.
خصم: دشمن.
مستولی: چیره، مسلط.
تحویل: انتقال، جابهجایی.
بقعت: سرزمین.
نزه: خرّم، باصفا.
یکی(یکی ماهیی): یک بار، یک وقت.
میافکن: بینداز.
خوکردگی: عادت کردن.
بتر: بدتر.
.................................
بله عزیزانم
گاهی وجود یک شخص یا موضوع آزار دهنده در زندگیمان لازم است و برای درامانماندن از آزارش باید خود چاره کنیم...!
اما فرار از آن یا باصطلاح حذف آن معایب و آثار بسیار بدتری در پی دارد که چون به اینجا برسیم ؛ آرزو میکنیم کاش همان نقص یا شر یا مورد آزار دهنده را داشتیم اما به این سرانجام نمی رسیدیم...!
مراقب خودتون و عزیزانتون باشید.
شبتون بخیر و شادی
یا علی🙏💐
🍃🌸💐🌻💐🌸🍃
💐🇮🇷💐🇮🇷💐🇮🇷💐
🇮🇷اصل شصت و چهارم
✍عده نمایندگان مجلس شورای اسلامی دویست و هفتاد نفر است و از تاریخ همهپرسی سال یکهزار و سیصد و شصت و هشت هجری شمسی پس از هر ده سال، با در نظر گرفتن عوامل انسانی، سیاسی، جغرافیایی و نظایر آنها حداکثر بیست نفر نماینده میتواند اضافه شود.
🖌زرتشتیان و کلیمیان هر کدام یک نماینده و مسیحیان آشوری و کلدانی مجموعاً یک نمایند و مسیحیان ارمنی جنوب و شمال هر کدام یک نماینده انتخاب میکنند. محدوده حوزههای انتخابیه و تعداد نمایندگان را قانون معین میکند.
✅درحال حاضر تعداد نمایندگان ٢٩٠ نفر می باشند
🌸🌴🌸
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
💐 سید حسن نصرالله:
✍دوست و دشمن بدانند که صهیونیستها کودکان و زنان لبنانی را شهید کردند و هزینهاش را هم با خونشان خواهد پرداخت
♦️این موضوع را در میدان خواهید دید. پاسخ خون، خون خواهد بود.
🌸🌴🌸
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥 نماهنگ انتخابات؛ میدانِ نقدِ جهاد تبیین
👈 رهبر انقلاب:
#انتخابات در پیش داریم؛ یک عدّهای نمیخواهند این انتخابات آنچنان که شایستهی این ملّت است انجام بگیرد؛ تلاش میکنند.
👈 اینکه شما میبینید دربارهی اینکه آیا در انتخابات شرکت بکنیم یا نکنیم، «نه، چه فایده دارد؟» این یک چیز ساده نیست؛ این همان سیاست راهبردی آمریکا است
👈این همان سیاست راهبردی دشمنان انقلاب است.
👈 امروز احساس وظیفه نسبت به انتخابات یکی از کارهای نقدِ جامعهی مجاهد در «جهاد تبیین» است.
#انتخابات
#انتخاب_مردم
#جهادتبیین
13.02M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🔸سقوط آزاد | قسمت اول
🔹زوایای پنهان شهر منچستر انگلیس!
🔹یک بررسی باورنکردنی از وضعیت پوشش در انگلیس / از کجا به اینجا رسید؟
🌷🌾🌷
طنز جبهه😂❤️🌷
🌸یدالله
چند ﻧﻔﺮ از ﺑﭽﻪ ﻫﺎی اﺗﺎق ، ﻫﻤﻴﺸﻪ ﺳﺮ ﺑـﻪ ﺳـﺮ ﻳﺪاﷲ میﮔﺬاﺷﺘﻨﺪ.
ﮔﺎهی ﻛﻪ ﺧﻮاﺑﻴﺪه ﺑﻮد، می رﻓﺘﻨـﺪ و ﻟﺒﺎﺳﺶ را ﺑﻪ ﭘﺘﻮ می دوﺧﺘﻨﺪ. وﻗﺘﻲ ﺑﻠﻨﺪ می ﺷـﺪ ، ﭘﺘﻮ ﻫﻢ ﺑﺎﻫﺎش ﺑﻠﻨﺪ ﻣـﻲ ﺷـﺪ .
ﻳـﻚ روز ﻇﻬـﺮ، آﻣـﺪ وﺳﻂ اﺗﺎق و ﺑﺎ ﺻـﺪای ﺑﻠﻨـﺪ ﮔﻔـﺖ
"اﻳـﻦ ﻛـﻪ آدم ﺧﻮاﺑﻪ، بعضی ﻫﺎ ﻣﻴﺎن می دوزﻧﺶ ﺑـﻪ ﭘﺘـﻮ ﻛـﻪ ﻫﻨـﺮ ﻧﻴﺴﺖ. اﻳﻦ ﻧﺎﻣﺮدﻳﻪ، اﮔﻪ راﺳﺖ می ﮔﻴﻦ، ﺗﻮ ﺑﻴـﺪاری ﻣﻨﻮ ﺑﺪوزﻳﻦ ﺑﻪ ﭘﺘﻮ "
ﻫﻤﻴﻦ ﻃﻮر ﻛﻪ داﺷﺖ ﺳﺨﻨﺮانی میﻛﺮد، یکی از ﺑﭽﻪ ﻫا که ﻛﻨﺎرش ﺑﻮد، ﺳﻮزن و ﻧﺦ را ﺑﺮداﺷﺖ و ﭘﺎچه ﺷـﻠﻮارش را دوﺧـﺖ ﺑـﻪ ﭘﺘـﻮ ﺳﺨﻨﺮاﻧﻴﺶ ﻛﻪ ﺗﻤﺎم ﺷﺪ، آﻣﺪ ﻛﻪ ﺣﺮﻛﺖ ﺑﻜﻨﺪ دﻳـﺪ ﭘﺘﻮ ﻫﻢ ﺑﺎﻫﺎش ﺑﻪ ﺣﺮﻛﺖ درآﻣﺪ
ﺑﭽﻪﻫﺎ زدﻧـﺪ زﻳـﺮ ﺧﻨﺪه. ﺣﺮفی ﻛﻪ ﺑﺮای ﮔﻔﺘﻦ ﻧﺪاﺷﺖ ﮔﻔﺖ
"آره، اﻳﻦ ﻃﻮری ، اﻳﻦ درﺳﺘﻪ، اﻳﻦ ﻫﻨﺮه "
ﺻﺪای ﺧﻨﺪة ﺑﭽﻪ ﻫـﺎ ﺑﻠﻨﺪﺗﺮ ﺷﺪ
🌸🌴🌸
💐🌸 داستان شب 🌸💐
سلام علیکم و رحمه الله؛
شبتون چونان بهار ؛ دلنشین و آرام و مطبوع؛
وجودتان شاد و باصفا و بودن در کنار خانواده ؛ لبریز از عشق و محبت...؛
الهی آمین
..................................
داستان امشب را تقدیم میکنم.
۱۴۰۲/۱۱/۲۷
"مسافر بدشانس "
ناقلانحکمت اورده اند :
شاعر بزرگ عرب ؛ ابوالعینا (م 283) که از فصحای عرب و بلغای ادب است ؛ وقتی در لباس ناشناس به اصفهان آمد ؛ از یکی از محلات شهر میگذشت ؛ اطفال با هم دعوا میکردند و سنگ به همدیگر میزدند...!!!
از بد حادثه ؛ ناگاه سنگی بر سر جناب ابوالعینا آمد و بشکست و لباسش خونآلود شد و بسیار حزین و ناراحت گشت...!!!
او در آن شهر دوستی داشت ؛ و با حال زار تمام روز را گشت تا او را پیدا کند ؛ که نشد...!
تا اینکه شب هنگام ؛ بعد از نماز مغرب و عشاء در مسجد شهر او را یافت...!
پس از اداء نماز ؛ وارد خانه جناب دوست شد و این در حالی بود که گرسنگی به شدت به وی فشار آورده بود و اتفاقاً آن شب در خانهی دوست او هیچ خوردنی نبود و دکّان ها نیز بسته بود ؛ بناچار شب را تا به صبح در منزل دوستش گرسنه ماند...!
صبحگاهان به وقت شروع کار دیوان دولتی ؛ بر وزیری به نام مهذّب وارد شد که جناب وزیر ابوالعینا را میشناخت و برایش احترام زیادی قائل بود...!
جناب مهذب وزیر از ابوالعینا پرسید:
«چه روزی به این شهر وارد شدی؟»
ابوالعینا خواست شدت و تلخی روز ورودش را با استفاده از آیات به وزیر جواب دهد پس گفت :
«فی یومِ نحسٍ مُستمر: در یک روز شوم مستمر»*
وزیر پرسید : «در کدام ساعت وارد شهر شدی؟»
ابوالعیناجواب داد:
«فی ساعهی العُسرَهی: در ساعتی سخت و شدید.»*
جناب مهذّب وزیر گفت:
«کجا نزول کردهای؟»
ابوالعینا گفت:
«بِوادٍ غیرِ ذی زَرع: در سرزمینی بیآبوعلف.»*
جناب مهذّب وزیر ؛ بسیار بخندید و گفت عجب سرنوشت دردناکی در این روز برایت رقم خورد و اگه ساعتی دیرتر به اینجا می آمدی چه بسا با زندیق ها دستگیر و روانه زندان میشدی و البته به خاطر بلاغت و بیان زیباش به او بسیار تکریم و احسان کرد.
منبع : 👇
📚لطایف الطوایف، ص 156
..................................
بله دوستان خوبم؛
قطعا" برای همه ما پیش آمده که روز برزخی و پر از اتفاقات بد داشته باشیم و اعصابمون شدید خورد شده و به زمین و آسمان ناسزا بگیم...!!!
یعنی این موقع امان آدم رو میبره...!
اگه کسی بگوید نه من در چنین مواقعی توکل میکنم یا باهاش کنار میام یا تحملم زیاده ؛ از جانب من وکیل هستید بگیرید تنبیهش کنید😂😂😂😂
شبتون آرام و برقرار
وجودتون شاد و بانشاط
🍃🌸🌼💐🌼🌸🍃