✅خاطره
✍یهو میومد میگفت: "چرا شماها بیڪارید؟!"
میگفتیم: "حاجے! نمیبینے اسلحه دستمونه؟! یا ماموریت هستیم و مشغولیم؟!" میگفت: "نه .. بیڪار نباش! زبونت به ذڪر خدا بچرخه پسر! .. همینطور ڪه نشستے، هر ڪارے ڪه میڪنے ذڪر هم بگو".. وقتے هم ڪنار فرودگاه بغداد زدنش تو ماشینش ڪتاب دعا و قرآنش بود ..
#شهید_سپهبد_قاسم_سلیمانی
#امام_زمان
#لبیک_یا_خامنه_ای
#دهه_فجر
@Ammar_noghtezan
#خاطــــــره_گــــویــے
🌹 #شهید_مدافع_حرم_جواد_محمدی
✅ شنیدم انجام ڪار خیر ، موجب مستجاب شدن دعا میشہ .....
🌸 از خصوصیات اخلاقے آقا جواد این بود ڪہ زیاد بہ دیگران ڪمڪ مےڪردند ، فرقے هم نداشت ، هر جا و هر ڪسے ڪہ نیاز به ڪمڪ داشت ، حتـے توے مسافرت ....
🌺 اتفاقا موقعیتش هم زیاد براشون پیش مےاومد و حتـے قبل از اینڪہ طرف ، ابراز نیاز ڪنہ ، ایشون بہ محض اینڪہ مےفهمیدند فلانےنیازمنده، بہ سراغشون مےرفتند .
🌸 مثلا دفعہ ے اولے ڪہ رفتہ بودیم سفر ڪربلا ، در شهر نجف فاصلہ ے هتل تا حرم امام علے علیه السلام زیاد بود ؛ بین مسافران همراه ما ، پیرزنے بودند ڪہ بہ سختے راه مےرفت ، آقا جواد بہ محض دیدنشون بہ یڪے از افرادے ڪہ چرخ دستے داشت ، پولے دادند ڪہ پیرزن را تا حرم برسونند ....
🔴👈 آقا جواد همیشہ مےگفتند از خدا مےخوام بہ واسطہ ے ڪمڪ بہ دیگران عاقبت بہ خیر بشم ...
دعاشون مستجاب شد
چہ عاقبت بخیرے بهتر از🌷شهادت🌷
✍ نقل از همسر شهید مدافع حرم ، شهید جواد محمدی
#امام_زمان
#لبیک_یا_خامنه_ای
#دهه_فجر
☘☘
@Ammar_noghtezan
فرازی از وصيت نامه #شهیدقربانعلی_گلیرد_کلاری
خدایا تو خود گواهی شناسنامه خود را دستکاری نمودم تا به یاری تو ودین مقدست جان بر کف شوم و برای چندمین بار است به سوی جبهه آمدهام تا مرا از سربازان خالص خود قرار دهی...
#امام_زمان
#لبیک_یا_خامنه_ای
#دهه_فجر
@Ammar_noghtezan
سردار شهید رضا شکری پور🌷
کار کردن تو مملکت امام زمان (عج) رو عشقه..
هر جا لازم باشه حاضرم کار کنم ، چه فرماندهی در جنگ ، چه کارگری در کارخانه ...
📚ققنوس و آتش ص ۷۵
✨ شبتون_شهدایی ✨
#امام_زمان
#لبیک_یا_خامنه_ای
#دهه_فجر
@Ammar_noghtezan
هدایت شده از مغز خاکستری
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
▪️#الهی_عظم_البلاء
▪️کی میرسه آقای ما
مردم عزیز سوریه و ترکیه قلب مردم ایران با شماست
#امام_زمان
#لبیک_یا_خامنه_ای
#ماه_رجب
🇮🇷 اتحادیه عماریون
🔺همدلی
🔻انقلابی گری
@khakestary_amar
کاش میشد !
جهانی به رنگ،
مردانگی شما بسازیم ...
رزمنده نوجوان ایرانی در یکی از روستاهای فتح شده کردستان
عراق ، اسفند ۱۳۶۵
عکاس : محمد حسین حیدری
#سلام
#روزتون_شهدایی 🌷
@Ammar_noghtezan
#وصایای_شهدا
~🕊
🌿فࢪازۍ از وصیټ نامھ💌
خدایا چگونہ وصیټ نامہ بنویسـم
دࢪحالیڪہ سـࢪاپا گناه و معصیټ،
سـࢪاپا تقصیࢪ و نافࢪمانے ام.
گࢪچہ از ࢪحمټ و بخشـش ټو ناامید نیسـټم
وݪے تࢪسـم از این اسـټ ڪہ نیامࢪزیده از دنیا بࢪوم.
مےتࢪسـم ࢪفتنم خاݪص نباشـد و پذیࢪفتہ دࢪگاهت نشـوم.
"یٰا ࢪب اڵعفو.."
آه چقدر ݪذټ بخش اسټ انسـان
آماده باشـد بࢪاۍ دیداࢪ ࢪبّ اش؛
وݪے چہ ڪنم تھے دسـټم؛ خدایا قبوݪم ڪن..
#شهید_مهدی_باکری♥️🕊
#امام_زمان
#دهه_فجر
#حجاب
🕊✨🥀🍃🕊✨🥀🍃🕊
@Ammar_noghtezan
در این
ڪوچہ های
بن بست نَفْس ،
پرواز ممڪن نیست
باید چگونه زیستـن بیاموزیم
از آنان ڪه گمنام رفتند . . .
#اللهمعجللولیڪالفرج
#امام_زمان
#دهه_فجر
#حجاب
@Ammar_noghtezan
~🕊
🌿#کلام_شهید💌
آدم باید هیݘ بشہ تا بہ خدا برسہ..:)
توی شعرِ یہ توپ دارم قلقلیہیِخودمون،
میگہ اوݪ توپ زمین میخوره
بعد میره آسمون..
ما هم باید مثل توپ باشیم..
اوݪ باید پیش خدا زمین بخوریم تا
بتونیم بریم آسمون پیش خودش!
⸾ #شهید_مصطفی_صدرزاده♥️🕊
#امام_زمان
#دهه_فجر
#حجاب
@Ammar_noghtezan
#خاطرات_شهید
کار هر شبش بود! با این که از صبح تا شب کار و درس داشت و فعالیت میکرد، نیمههای شب هم بلند میشد نماز شب میخواند. یک شب بهش گفتم: «یه کم استراحت کن. خسته ای.» با همان حالت خاص خودش گفت: «تاجر اگه از سرمایهاش خرج کنه، بالاخره ورشکست میشه؛ باید سود بدست بیاره تا زندگیش به چرخه، ما هم اگه قرار باشه نماز شب نخونیم ورشکست میشیم.»
#شهید #مصطفی_چمران🌷
#امام_زمان
#دهه_فجر
#حجاب
@Ammar_noghtezan
#شهادت 🥀 یعنے
زندگے کن ،اما!
#فقط_برای_خدا
اگر #شهادت🥀 میخواهید
زندگی کنید فقط براے خدا ...
هرکارے میکنید فقط براےرضاے خدا باشد و بَس
#امام_زمان
#دهه_فجر
#حجاب
@Ammar_noghtezan
💐۱۹ بهمن، روز نیرو هوایی ارتش جمهوری اسلامی ایران بر حافظان آسمان کشور مبارک باد.
#امام_زمان
#دهه_فجر
#حجاب
@Ammar_noghtezan
🔴شناسایی پیکرهای مطهر ۶۲ شهید دوران دفاع مقدس
🔹فرمانده کمیته جستجوی مفقودین ستاد کل نیروهای مسلح:بعد از شهادت حضرت زهرا (س) تا تاریخ ۱۹ بهمن ماه، گروههای تفحص شهدا موفق به کشف پیکرهای طیبه ۶۲ شهید دوران دفاع مقدس شدند.
🔹این شهدا مربوط به عملیاتهای والفجر مقدماتی، والفجر ۱، خیبر، بدر و کربلای ۵ میباشند.
#امام_زمان
#دهه_فجر
#حجاب
@Ammar_noghtezan
🔰همسر محترم شهید سیدرضا طاهر؛
به امر به معروف خیلی اهمیت میداد، با جوون های فامیل یه دوره داشتیم، یه مهمونی خودمونی.
آقا رضا همیشه آخر مهمونی یک حدیث، یک آیه، یا یک جمله ای که متناسب با جوون ها باشه و مفید باشه رو میگفت و کمی هم درموردش توضیح میداد.همه استقبال میکردن.
در مورد اون جمله باهم صحبت میکردیم.
گاهی اوقات که آقا رضا یادش میرفت این کارو انجام بده، بقیه یادآوری میکردن و به شوخی میگفتن: «آقا رضا، امشب منبر نرفتی.
سیدرضا، اینطور امر به معروف میکرد.
#امام_زمان
#دهه_فجر
#حجاب
@Ammar_noghtezan
#شهیدانه
هرکارے میکنید فقط مراقب عاقبت به خیرےتان باشید
همیشه طورے رفتار کنید
که بتوانید عاقبت به خیرے را نصیب خودتان بکنید
#سردار_شهید_مدافع_حرم_رضا_فرزانه
#امام_زمان
#دهه_فجر
#حجاب
✨✨✨🕊🥀🕊✨✨✨
@Ammar_noghtezan
زیر سایهی تهدید منافقین و گروهکها، نگهبان جهاد پستش را ترک کرده بود. حاج علی اجازه نداد کسی سر پست نگهبانی برود؛ خودش رفت و در کیوسک نگهبانی ایستاد. نگهبان که برگشت، فرمانده پشتیبانی و مهندسی جنگِ جهاد را دیده بود که به جایش ایستاده است، از خجالت سرش را بالا نمیآورد که لبخندهای حاج علی را نبیند.
اینطوری به ما فهماند حتی نگهبان جلوی در هم که نباشد، فرماندهی دچار اخلال میشود و ما نباید کارمان را رها کنیم.
سردار جهادگر شهید علی فارسی- فرمانده پشتیبانی و مهندسی جنگ جهاد استان اصفهان
#امام_زمان
#دهه_فجر
#حجاب
@Ammar_noghtezan
#آخداۍقلبم♥️🖇
[اِلهے،اَتُحْرِقُ بِالنّارِ قَلْبی،
وَ ڪانَ لَڪَ مُحِبّا؟]
خدایمن!
آیاقلبمرادرآتشمیسوزانی
درحالیڪھ،سرشارازمحبٺٺوبوده؟(:
#صحیفھسجادیھ🌱
#امام_زمان
#دهه_فجر
#حجاب
@Ammar_noghtezan
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥 فیلمی از صحبتهای شنیدنی شهید سید مرتضی آوینی راجع به #امام_علی (ع)
✨ شبتون_شهدایی ✨
#امام_زمان
#دهه_فجر
#حجاب
@Ammar_noghtezan
مینویسم
تا یادم نرود:
تمام اقتدار میهنم
را ، از پرواز شما دارم ...
#سردار_حاجقاسم_سلیمانی🌷
#سلام
#روزتون_شهدایی
@Ammar_noghtezan
#دلنوشته
پنجره دنیا باز است...
عطر شهادت به مشام مےرسد..
شهادت جلوی پنجره منتظر ایستاده
و برایمان آغوش باز کرده...
ولی حیف..
نمیشه رفت...
پنجره های اینجا نرده های محکمی دارد...
نرده هایی از جنس گمراهی...
نرده هایی از جنس ریا و صد رنگی...
شهادت خیلی منتظر مانده ...
اما چه کنم نتوانستم از این نرده ها خلاصی پیدا کنم...
آھ! شهادت رفت...
هرچه صدایش کردم: "شهادت شهادت" جوابی نشنیدم جز اینکه گفت
«نرده ها را خودت ساختی ...خرابشون کردی اگر دوباره به دنبالت خواهم آمد»...
هرچه آمد به سرم ز دست نفسم آمد
امروز من باید از دیروزم بهتر باشد
باید حتی اگر شده
قدمی ، به شهادت نزدیکتـر شوم...
شهادت روزےمون
نسئل الله منازل الشهداء
#امام_زمان
#دهه_فجر
#حجاب
✨✨🌴🥀🕊🥀🌴✨✨
@Ammar_noghtezan
پنج شنبه است
فاتحه می خوانم
نه برای تــو..!!
برایِ خودم
که جاماندم از شهـادت ...
مزار شهید دکتر مصطفی چمران🌷
گلزارشهدا ، بهشت زهرا ،دهه٦۰
📎 پنج شنبه های دلتنگی
هدیه به روح پاک و معطر شهـدا صلوات
#امام_زمان
#دهه_فجر
#حجاب
@Ammar_noghtezan
#خاطرات_شهید
💠ﺟﻠﻮﯼ ﺍﯾﻮﺍﻥ ﺑﻨﺪ ﭘﻮﺗﯿﻦﻫﺎﯾﺶ ﺭﺍ ﺑﺴﺖ ﻭ ﺩﺳﺖ ﻭ ﭘﺎی ﻣﺎﺩﺭ ﺭﺍ ﺑﻮﺳﯿﺪ ﻭ ﺳﭙﺲ ﮔﻔﺖ ﺣﻼﻟﻢ ﮐﻨﯿﺪ. ﻣﺎﺩﺭ ﮔﻔﺖ : " ﺑﻤﺎﻥ، چند ﺭﻭﺯ ﺩﯾﮕﻪ ﻗﺮﺍﺭ ﺍﺳﺖ ﭘﺪﺭ ﺷﻮﯼ" حبیب الله ﮔﻔﺖ: "ﻭﺿﻊ ﮐﺮﺩﺳﺘﺎﻥ ﻧﺎﺟﻮﺭ ﺍﺳﺖ ﺻﺪﺍﻡ ﻭ ﮔﺮﻭﻫﮏﻫﺎ ﺧﯿﻠﯽ ﺑﺮ ﻣﺮﺩﻡ ﻇﻠﻢ ﻣﯽﮐﻨﻨﺪ ﺑﺎﯾﺪ ﺑﺮﻭﻡ "ﻭ ﺭﻓﺖ.
💠ﻭﻗﺖ ﺭﻓﺘﻦ ﮔﻔﺖ :" ﻓﺮﺯﻧﺪﻡ ﺩﺧﺘﺮ ﺍﺳﺖ ﺍﺳﻤﺶ ﺭﺍ ﻫﻢ ﻣﯽﮔﺬﺍﺭﯾﻢ ﻣﺤﺪﺛﻪ". ﺩﺭ ﺁﺧﺮﯾﻦ ﺗﻤﺎﺱ ﺗﻠﻔﻨﯽﺍﺵ ﻫﻢ ﮔﻔﺖ :"ﻣﻦ ﺩﯾﮕﺮ ﺑﺮﻧﻤﯽﮔﺮﺩﻡ ﻗﻨﺪﺍﻗﻪ ﻣﺤﺪﺛﻪ ﺭﺍ ﺩﺭ ﺗﺸﯿﯿﻊ ﺟﻨﺎﺯﻩﺍﻡ ﺑﮕﺬﺍﺭﯾﺪ ﺑﺮ ﺭﻭﯼ ﺗﺎﺑﻮﺗﻢ. ﻣﻄﻤﺌﻨﺎ ﻣﻦ ﻭ ﺩﺧﺘﺮﻡ ﻫﺮﮔﺰ ﯾﮑﺪﯾﮕﺮ ﺭﺍ ﻧﺨﻮﺍﻫﯿﻢ ﺩﯾﺪ " ﺩﻗﯿﻘﺎ ﻫﻤﺎﻥ ﺷﺪ ﮐﻪ ﻣﯽﮔﻔﺖ .. ﻧﻮﺯﺍﺩ ﺭﻭﯼ ﺗﺎﺑﻮﺕ ﻭ ﻫﻤﺪﯾﮕﺮ ﺭﺍ ﻧﺪﯾﺪﻥ ﺩﺧﺘﺮ ﻭ ﭘﺪﺭ...
#سردارشهید_حبیبالله_افتخاریان🌷
#امام_زمان
#دهه_فجر
#حجاب
@Ammar_noghtezan
🍃🌹با شهدا و اهل بیت🌹🍃
#خاطرات_شهید 💠ﺟﻠﻮﯼ ﺍﯾﻮﺍﻥ ﺑﻨﺪ ﭘﻮﺗﯿﻦﻫﺎﯾﺶ ﺭﺍ ﺑﺴﺖ ﻭ ﺩﺳﺖ ﻭ ﭘﺎی ﻣﺎﺩﺭ ﺭﺍ ﺑﻮﺳﯿﺪ ﻭ ﺳﭙﺲ ﮔﻔﺖ ﺣﻼﻟﻢ ﮐﻨﯿﺪ. ﻣﺎﺩﺭ ﮔ
#خاطرات_شهدا
🔹گریههای محدثه یک طرف، بیماری و بیقراری محمد یک طرف، پدر مادرم از دست گریههای این دو تا بچه عاصی شده بودند. پدرم گفت: «زنگ بزن حاجی بیاید، این بچه دارد میمیرد.»
🔸19 اسفند 1363 که محدثه چهار روزه بود،من بعد از اذان صبح شروع کردم به تماس گرفتن با مریوان، تا این که ساعت هفت صبح موفق شدم تماس بگیرم، از بس بوق اشغال شنیدم، سرم درد گرفت. وقتی تماس برقرار شد، آنقدر برایم غیرمنتظره بود که دستپاچه شـدم و به تته پته افتادم، یکـی از سربازهای سپاه مریوان گوشی را گرفته بود، گفت: «حاجی گشت بوده، همین یک ساعتِ پیش خوابیده.»
🔹گفتم: «خانمش هستم، کار واجب دارم، بیدارش کنید.» رفت بیـدار کرد، حاجـی آمد گوشی را گرفت، تا جـواب سلامم را داد، گفت: «چه بیموقع زنگ زدهای؟»
🔸هم تعجب کردم، هم ناراحت شدم، سابقه نداشت با من اینگونه صحبت کند، بلافاصله لحنش عوض شد، توضیح داد: «همین الان داشتم خواب میدیدم شهید شدهام، دارند تابوت مرا میآرند مازندران.»
🔹گفتم: «حاجی جان! من که قصد نداشتم تو را از آرزوهات جدا کنم، محمد مریض شده، محدثه دم به دقیقه گریه میکند، زودتر بیا ما را ببر مریوان، اگر خودت فرصت نمیکنی، دایی حسین علی یا پسرداییام را بفرست بیایند ما را ببرند، پدر و مادرم پیرند، حال و حوصلهی ونگ و وینگِ بچهها را ندارند.»
🔸گفت: «سبحانالله! تو هم عجب فراموش کار شدهای حاج خانم، مگر من همه چی را به تو و دخترم نگفتهام. اگر زنده بودم و درگیریها کم شد، عید میآیم دنبالتان، اما باز هم دارم بهت میگویم، آمدنی در کار نیست، من به خواب امروزم ایمان دارم.»
🔹قبل از خداحافظی گفت: «عماره جان! منتظر باش، همین امروز خبر شهادتم به گوشت میرسد.» این جملهها را با مهربانترین لحنی که در عمرم از او شنیده بودم به زبان آورد.
🔸این مکالمهی تلفنی، آخرین گفت و گوی من و حبیب بود. یاد نخستین گفت و گو افتادم. روزی که به خانهی ما آمد تا باهم حرف بزنیم و اگر هم دیگر را پسندیدیم، عقد کنیم، آن روز هم حبیب از شهادت حرف زده بود، در حالی که من تصور روشنی از معنای شهادت نداشتم.
🔹گوشـی را گذاشتـم، رادیـو را روشن کردم و گوش به زنگ نشستم، از حرفهای حبیب چیزی به پدر مادرم نگفتم، آنقدر خوابِ راست از او شنیده بودم که مطمئن بودم، همان میشود که او گفته است.
🔸یک ساعت بعد از تلفن من، پسر داییام از تهران تماس گرفت، گفت: «ماشین خراب شده بود، آوردم تهران درست کنم، زنگ زدهام مریوان، حاجی گفت بیایم بهشهر یک سر به شما بزنم بعد برگردم مریوان.»
🔹پیش خودم گفتم اگر امروز شهید نشد، همراهِ پسردایی برمیگردم مریوان. بعد از تلفنِ پسر داییام، رادیو اعلام کرد هواپیماهای عراقی چند بار مریوان را بمباران کردهاند، همین موقع محدثه شروع کرد به گریه کردن، بیاختیار آیهی اِسترجاع به زبانم آمد: «انّا لِله و انّا الیه راجعون.»
🔸محدّثهی چهار روزه را بغل کردم و توی گوش او هم آیهی استرجاع خواندم. گریهاش بند آمد، نمیدانم بغلش کردم ساکت شد یا حرفم باعث شد. نزدیک ظهر آقای حمیدی مسئول تدارکات سپاه مریوان زنگ زد بهشهر.
🔹پرسید: «از مریوان چه خبر؟» مگر مریوان نیستید؟ گفت : «نه، رشتم، آمدم دنبال تدارکات، میخواهم حرکت کنم سمت مریوان.» ماجرای تلفن کردن به حاجی و خواب حاجی و اخبار رادیو را برای آقای حمیدی تعریف کردم.
🔸گفت: «من هم چون اخبار رادیو را شنیدهام زنگ زدهام به شما، صبر کن تماس بگیرم مریوان، دوباره زنگ میزنم.» نیم ساعت بعد زنگ زد.
گفت: «حاجی راست گفت»
✍به روایت همسربزرگوارشهید
📎فرماندهٔ سپاه مریوان
#سردارشهید_حبیبالله_افتخاریان🌷
●ولادت : ۱۳۳۴ بهشهر ، مازندران
●شهادت : ۱۳۶۳/۱۲/۱۹ مریوان ، بمباران هوایی
#امام_زمان
#دهه_فجر
#حجاب
🥀✨🍃🥀✨🍃🥀✨🍃🥀
@Ammar_noghtezan