🌸خاطره ی تحول اسیر عراقی
توسط شهید ابراهیم هادی 🌸
💕#قسمت_دوم
من ابوجعفر شیعه و ساکن کربلا هستم.
فکر نمی کردم که شما اینگونه باشید و...خلاصه کلی حرف زد که ما فقط بعضی از کلماتش را میفهمیدیم.
هنوز هوا روشن نشده بود که به غار«بانسیران» در همان نزدیکی رفتیم و استراحت کردیم. رضا گودینی برای آوردن کمک به سمت نیروها رفت.
ساعتی بعد رضا با وسیله و نیروی کمکی برگشت و بچهها را صدا کرد. پرسیدم: رضا چه خبر!؟ گفت: وقتی به سمت غار برمیگشتم یکدفعه جا خوردم! جلوی غار یک نفر مسلح نشسته بود. اول فکر کردم یکی از شماست. ولی وقتی جلو آمدم باتعجب دیدم ابوجعفر، همان اسیر عراقی در حالی که اسلحه در دست دارد مشغول نگهبانی است! به محض اینکه او را دیدم رنگم پرید. اما ابوجعفر سلام کرد و اسلحه را به من داد.
بعد به عربی گفت: رفقای شما خواب بودند. من متوجه یک گشتی عراقی شدم که از این جا رد میشد. برای همین آمدم مواظب باشم که اگر نزدیک شدند آنها را بزنم!با بچهها به مقر رفتیم.ابوجعفر را چند روزی پیش خودمان نگه داشتیم. ابراهیم به خاطر فشاری که در مسیر به او وارد شده بود راهی بیمارستان شد.چند روز بعد ابراهیم برگشت.همه بچهها از دیدنش خوشحال شدند.ابراهیم را صدا زدم و گفتم: بچههای سپاه غرب آمدهاند از شما تشکر کنند!
باتعجب گفت: چطور مگه، چی شده؟گفتم: تو بیا متوجه میشی!با ابراهیم رفتیم مقر سپاه، مسئول مربوطه شروع به صحبت کرد: ابوجعفر، اسیر عراقی که شما با خودتان آوردید، بیسیمچی قرارگاه لشکر چهارم عراق بوده. اطلاعاتی که او به ما از آرایش نیروها، مقر تیپها،فرماندهان، راههای نفوذ و... داده بسیار بسیار ارزشمند است.بعد ادامه دادند: این اسیر سه روز است که مشغول صحبت است. تمام اطلاعاتش صحیح و درست است.
از روز اول جنگ هم در این منطقه بوده. حتی تمام راههای عبور عراقیها، تمامی رمزهای بیسیم آنها را به ما اطلاع داده. برای همین آمدهایم تا از کار مهم شما تشکر کنیم. ابراهیم لبخندی زد و گفت: ای بابا ما چیکارهایم، این کارخدا بود. فردای آن روز ابوجعفر را به اردوگاه اسیران فرستادند. ابراهیم هر چه تلاش کرد که ابوجعفر پیش ما بماند نشد. ابوجعفرگفته بود: خواهش میکنم من را اینجا نگه دارید. میخواهم با عراقیها بجنگم! اما موافقت نشده بود.
مدتی بعد، شنیدم جمعی از اسرای عراقی به نام گروه توابین به جبهه آمدهاند. آنها به همراه رزمندگان تیپ بدر با عراقیها میجنگیدند.عصر بود. یکی از بچههای قدیمی گروه به دیدن من آمد. با خوشحالی گفت: خبر جالبی برایت دارم. ابوجعفر همان اسیر عراقی در مقر تیپ بدر مشغول فعالیت است!عملیات نزدیک بود. بعد از عملیات به همراه رفقا به محل تیپ بدر رفتیم. گفتیم: هر طور شده ابوجعفر را پیدا میکنیم و به جمع بچههای گروه ملحق میکنیم.
قبل از ورود به ساختمان تیپ، با صحنهای برخورد کردیم که باورکردنی نبود. تصاویر شهدای تیپ بر روی دیوار نصب گردیده بود. تصویر ابوجعفر در میان شهدای آخرین عملیات تیپ بدر مشاهده میشد!
سرم داغ شد. حالت عجیبی داشتم. مات ومبهوت به چهره اش نگاه کردم. دیگر وارد ساختمان نشدیم.
از مقر تیپ خارج شدیم. تمام خاطرات آن شب در ذهنم مرور میشد. حمله به دشمن، فداکاری ابراهیم، بیسیم چی عراقی، اردوگاه اسراء و تیپ بدر و... بعد هم شهادت، خوشا به حالش!
#تحول
#خاطره
📚کتاب سلام بر ابراهیم – ص 112
زندگینامه و خاطرات #شهید_ابراهیم_هادی
#اتحادیه_عماریون
@Ammar_noghtezan
#پیامکی_از_بهشت 💌
سلام رفـیق ...! ✋
رفیق من ، آرزو نڪـن
شهیـد بشـی ؛
آرزو ڪـن ...
مـ.ث.ل ش.هـ.د.ا
زندگـی ڪـنی ... ♡
#شهید_ابراهیم_هادی
#اتحادیه_عماریون
@Ammar_noghtezan
✳ به ما هر دو نفر یک کنسرو داد، به اسرا هر کدام یکی!
📌 روزهای اول چهار اسیر گرفتیم. در یکی از خانههای ابتدای شهر مستقر بودیم. آن سوی حیاط یک اتاق با درب آهنی وجود داشت. رفقا پیشنهاد دادند که اسرا را به آنجا منتقل کنیم تا بعدا به پادگان ابوذر تحویلشان دهیم. اما ابراهیم قبول نکرد و گفت: اینها مهمان ما هستند.
🔻 دستان اسرا را باز کرد و آورد داخل اتاق. سفرهی ناهار پهن شد. با تقسیمبندی ابراهیم، خودمان هر دو نفر یک کنسرو خوردیم اما به اسرای عراقی هرکدام یک کنسرو داد!
🔸 دو روز بعد ابراهیم چهار دست لباس زیر تهیه کرد و گفت: حمام را روشن کن تا اسرا به حمام بروند و تمیز شوند. عصر همان روز ابراهیم به پادگان ابوذر رفت. همان موقع یک خودرو برای انتقال اسرا به محل استقرار آمد. اسرای عراقی گریه میکردند و نمیرفتند. مرتب هم اسم ابراهیم رو صدا میکردند. با بیسیم تماس گرفتم و ابراهیم برگشت. اسرای عراقی یکی یکی با او روبوسی و خداحافظی کردند. آنها التماس میکردند که پیش ابراهیم بمانند ولی قانون چنین اجازهای نمیداد.
📚 برگرفته از کتاب #سلام_بر_ابراهیم ۲؛ ادامهی زندگینامه و خاطرات پهلوان بیمزار #شهید_ابراهیم_هادی
📖 ص ۹۶
❤ #مثل_شهدا_زندگی_کنیم
@ammar_noghtezan
دوستان عزیز
امروز و فردا به مناسبت تولد #شهید_ابراهیم_هادی
مطلب در کانال میزاریم.
ضمن همراهی میتونید متن ها و دلنوشته های خودتون رو هم برامون بفرستید
همچنین صلوات ها رو هم هدیه کنیم به ❤️ شهید ابراهیم هادی ❤️
#اللّهم_صل_علی_محمد_و_آل_محمد_وعجل_فرجهم
#التماس_دعا
@ammar_noghtezan
زمان:
حجم:
1.71M
.
« همیشه کاری کن که اگه
خدا تو رو دید خوشش بیاد
نـه مردم ! ...»
#شهید_ابراهیم_هادی
خدایا! اےمعبودومعشوقماےهمہڪسوڪارم
نمیدانمدربرابرعظمتتوݘگونہستایشڪنم
ولےهمیݧقدرمیدانمڪہهرڪستوراشناخت
عاشقتشد...❤️وهرڪسعاشقتشد
دستازهمہچیزشستہوبہسوےتومیشتابد
وایݧرادرخوداحساسڪردمومےڪنم✨
#شهید_ابراهیم_هادی💚🌱
🇮🇷#اتحادیه_عماریون
🔺#همدلی
🔻#انقلابی_گری
@Ammar_noghtezan
🍃🌷🍃🌷🍃🌷🍃🌷🍃
6.59M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
مےگفت:چادر یادگار
حضرتزهرا(سلاماللهعلیها)است
ایماݧیڪزݧوقتےڪامݪمیشود...↯
ڪہحجابراڪامݪرعایتڪند👌💕
#حجاب/#چادرانه #شهید_ابراهیم_هادی
🇮🇷#اتحادیه_عماریون
🔺#همدلی
🔻#انقلابی_گری
@Ammar_noghtezan
🍃🌷🍃🌷🍃🌷🍃🌷🍃
@pelak_shohadaaصوت عهد شهید هادی و دوستانش.mp3
زمان:
حجم:
2.16M
صوتـ شہید ابراهیمـ هآدے|~📼
1شب قبل ازعمݪیاتـ و پنج روز
قبل ازشہادتـ ضبط شـده🍂
این نوار پس از ۳۵ساݪ،چند روز قبل
بہ خواهر شہید هادی اهدا شـد👐🏻°°
دراینـ جلسہ همگے قران مۍخوانند
و پس از آن قسمـ مۍخورند
ڪـه یکــدیگر را شـفاعت ڪـنند🥀
#شهید_ابراهیم_هادی❤️
🇮🇷#اتحادیه_عماریون
🔺#همدلی
🔻#انقلابی_گری
@Ammar_noghtezan
🍃🌷🍃🌷🍃🌷🍃🌷🍃