من همونیام که به قدری وسواس دارم که اگه کسی دستمو بگیره میرم حمام، و در عین حال اگه یه گربه توی سطل آشغال ببینم، بغلش میکنم
نمیخوام برم کلاس، حوصله آدمای اونجارو ندارم، نمیخوام برم مدرسه، حوصله آدمای اونجارم ندارم، نمیخوام برم بیرون، حوصله آدمایی که قراره ببینم رو ندارم...
جلوی آینه که دیگه اصلا نمیخوام برم، آدم اونجا رو نمیتونم تحمل کنم
آنانساف..!
به قدری زیر چشمام گود افتاده، که امروز برای اولین بار مجبور شدم کرم بزنم
مامانم تا قیافمو دید:
میخوای نری کلاس؟
خلاصه که واقعا عاشقشم
هدایت شده از - سبزِقهوهای؛
چشمهایش برقِ سابق را نداشت؛
گویی تمام دریچههای رو به روحش را مسدود کرده بود .