کاش یکی بیاد باهم بریم بیرون... پارک، خیابون، اتوبان، قبرستون... فرقی نداره... فقط میخوام برم بیرون، اما نه تنها
خسته شدم از تنهایی بیرون رفتن، تنهایی کافه رفتن، تنهایی خوشگذروندن
رفتی اما همهات همهمهی مغز من است
بین تنهاییِ تن ها، دلِ تنها مانده
- حسین گلومکی
اینکه میگم دوست و رفیق ندارم، منظورم این نیست که با هیچکس ارتباط ندارم، آره خب ادمای زیادی دورمه، اما خب، هرکدوم بخاطر یه چیز کنارمن، یکی برای گوش شنوا، یکی برای یادگیری درساش، یکی برای اینکه پایهی بیرون رفتن نداره...
اما خب وقتی فکر میکنم، به این نتیجه میرسم که شخصیت خودم قابل قبول و دوست داشتنی نیست که توقع داشته باشم دوستم داشته باشن
جمعمان جمع است، من و شمع و
شب تاری که ماهش در برش آرام خوابیده
و اما این من و آغوش سردم،
همچنان بی ماه و غم دیده
- فاطمه شعبان نژاد