من بارون روز عاشورا می‌خوام

دستهٔ مسجد محله پدریم، خیلی قدیمی و بزرگه، دیشب وارد حرم که شد، یه آقایی پشت بلندگو نام می‌برد و خوش‌آمد می‌گفت من هر لحظه منتظر بودم یکی بیاد بگه جناب تایم رزروتون داره تموم میشه لطفا زودتر میز رو خالی کنید .

تأمل کنید: به خدا هیچ نیرزد که تو در مسجد و در ماه محرم بزنی سینه و زنجیر بکوبی به سر و کول چنان گریه کنی تا که شود صورت تو سرخ بکوبی دهل و طبل زنی چنگ به عشقش ولی، محترم و نیک و ادبدار نباشی آگاه ز حال دلِ همسایهٔ بیمار نباشی که درین همهمهٔ باطل بی علت و معلول تو فهمیده و بیدار نباشی طلب منفعت خویش کنی و پِی حق ضعفا هیچ هوادار نباشی سبب و مایهٔ آرامشِ این مردم غمدار نباشی

دیروز، عصر عاشورا برای بار nم سوار آمبولانس شدم در حالی که هیچ نسبتی با متوفی نداشتم .✓✓✓✓✓

داییم دیروز گفت من حتما باید برم توی زمینه خبرنگاری آموزش ببینم، این حجم از جسارت حیفه . منی که اگر توی چشمام مستقیم نگاه کنی سرم گیج میره✓ منی که بلد نیستم حرف بزنم✓ منی که ولوم صدام:2–

وسط راه مچمو گرفتن، برگردونده شدم خونه✓

وای واقعا نمی‌تونم با برادرم کنار بیام مگه میشه انقدر رو اعصاب بود؟

به زور دارم تحملش می‌کنم.

از بچگی مشکل کنترل خشم داشتم... چند جا خوندم رنگ آمیزی راه مناسبی برای تسلط بر اعصابه، همچنین از همون بچگی هیچوقت از مداد رنگی استفاده نمی‌کردم و نقاشیام فقط با مداد مشکی بود... چند وقت پیش یه کتاب رنگ آمیزی ماندالا گرفتم، اوایل رنگ آمیزی برام عذاب بود، نمی‌تونستم تمرکز کنم، طرح هاش جزئیات زیاد داشتن و عصبی ترم می‌کردن، نمی‌تونستم از رنگ ها استفاده کنم و کنار هم بچینمشون اما امروز بعد از مدت ها رفتم سراغش، عالی نیستم، اما بهتر شدم، می‌تونم از رنگایی مثل صورتی، بنفش، زرد و... که باهاشون مشکل داشتم استفاده کنم موقع رنگ آمیزی عصبانی نمی‌شم و حوصله بیشتری دارم...

کاش می‌شد درس نخونم. درس اذیتمه. خیلی اذیتمه

اینجوریه که دیگه ذره‌ای نمی‌شناسیم همو اما کلی خاطره داریم.