eitaa logo
انصارالمهدی(عج)
169 دنبال‌کننده
2.4هزار عکس
2هزار ویدیو
9 فایل
﷽ اَللّهُمَّ عَجِّل لِوَلیِّکَ الفَرَج ارتباط: @EF5082 کپی؟حلاله! -یِ‌صلوات‌براظھـوربفرس‌مشتـے :)🌿 بیمهٔ صاحب الزمان
مشاهده در ایتا
دانلود
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
♥️ 🌼 خوشا دردی که درمانش تو باشی خوشا راهی که پایانش تو باشی 💫 🌼 خوشا چشمی که رخسارش تو بیند خوشا ملکی که سلطانش تو باشی 💫 🌼 خوشا آن دل که دلدارش تو گردی خوشا جانی که جانانش تو باشی 💫 🧡الّلهُـمَّ عَجِّــلْ لِوَلِیِّکَـــ الْفَـــرَج🧡
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
5.21M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
صاحب رستوران اسپانیایی اسرائیلی‌ها را به خاطر جنایات غزه بیرون کرد صاحب یک رستوران در اسپانیا با اشاره به جنایات اسرائیل در غزه، چند گردشگر اسرائیلی را از رستوران خود بیرون می اندازد. او در حالی که می‌گوید «اومدین اینجا تعطیلات؟ تو غزه کم آدم کشتین؟» با فریاد «لبیک یا نصرالله» آن‌ها را از محل دور می‌کند. ✍روز به روز منفورتر از دیروز نابودی اسرائیل شاید همینطوری باشه. انقدر اسرائیلی‌ها منفور میشن که دیگه میرن جایی دیگه که نگن اینا اسرائیلی ان
همسر سردار سلامی نشست روی مبل پذیرایی خانه‌شان و گفت:این خانه که این‌طوری نبود. دو هفته است داریم خرده شیشه جارو می‌کنیم و دوده و خاک پاک می‌کنیم. یک پنجره سالم نمانده‌بود.موج انفجاری که خانه سردار رشید و سردار ربانی و سردار باقری را با خاک یکسان کرده بود، به همه خانه‌های اطراف هم آسیب زده بود. زینبِ حاج قاسم گفت:خانه ما که نزدیک‌تر بود.به جز شیشه ها دیوارها هم ترک برداشته و گچ‌شان ریخته.پرسیدم:مامان تنها بود؟ نترسید؟»ضبا لبخند و شجاعتی که یحتمل از طریق خون دریافت کرده‌بود ماجرای آن شب را تعریف کرد. آن شب همسرم نبود.من هم رفتم پیش مامان. شام خوردیم و قبل از خواب مثل همیشه دوری در اتاق بابا زدم.وسایل بابا را از همان موقع که شهید شده دست نزده‌بودیم.یادگاری‌های دیگرش را هم همانجا چیده‌ایم.همیشه رفتن توی اتاق بابا بهم آرامش می‌داد.کمی با بابا حرف زدم و خوابیدیم. اذان صبح شد ومن سجاده‌ام را توی پذیرایی باز کردم.مامان توی اتاق نماز می‌خواند. هیچ‌کدام چراغ را روشن نکرده‌بودیم و نور کمی که همیشه از بیرون می‌آمد تنها روشنایی خانه بود. هنوز سر سجاده بودم که یکهو صدای وحشتناکی آمد و حجم پرفشاری از هوا و خرده شیشه به سمتم پرت شد. بلند شدم و دویدم سمت حیاط. تاریکی مطلق بود. هوا مزه خاک و گوگرد می‌داد. چشمهایم به سیاهی که عادت کرد،دیدم کف حیاط سنگ و فلز و چیزهای دیگر ریخته. کفشهایم را پیدا کردم و دویدم سمت کوچه.اولین کسی که دیدم پسر شهید کاظمی بود. سراسیمه گفت:‌آقا رشید رو زدن. خونه نمونین. فرار کنید. دستم چسبید روی صورتم.یعنی چی آقا رشید رو زده اند؟ چندقدمی رفتم سمت خانه آقا رشید. چیزی جز دود و سیاهی دیده نمی شد. محمدکاظمی آمد دنبالم. «مگه نمی گم فرار کنید. اینجا خیلی خطرناکه. ممکنه دوباره بزنه. مامان رو بردار فرار کن.» «وای مامان!» باعجله دویدم توی خانه. با کفش رفتم داخل پذیرایی همیشه تمیز مامان. بس که همه‌جا خرده شیشه بود. مامان با هیبتی که از گچ‌های دیوار سفید و ترسناک شده بود وسط خانه ایستاده‌بود. دویدم و بغلش کردم.الهی قربونت بشم. چیزی نشده. باید بریم.چادرمشکی‌هایمان را پیدا کردیم و کیف‌مان را برداشتیم و از خانه بیرون آمدیم. ماشینم را کمی جلوتر نگه داشته بودم.شانس آوردم روشن شد و توانستم مامان را برسانم خانه خودمان. خیالم که از مامان راحت شد برگشتم شهرک. فکرم مانده‌بود پیش وسایل بابا. آتش‌نشانی و نیروهای امدادی در همان فاصله رسیده بودند و مشغول ارزیابی بودند. محمدکاظمی داشت کمکشان می کرد و جای خانه ها را نشانشان می‌داد. مثل پدرش شجاع بود. با دیدن من برافروخته شد و داد کشید:چرا برگشتی؟ اینجا خطرناکه.کلمه ها توی دهانم جمله نمی‌شدند:وسایل بابام...اتاق بابام... منتظر نماندم چیزی بگوید و رفتم سمت خانه‌مان.در اتاق بابا را موج انفجار باز کرده‌بود. چراغ گوشی‌ام را روشن کردم و روی کمد گذاشتم و به سرعت شروع کردم به جمع کردن وسایل و یادگاری‌هایش. دست‌هایم می لرزیدند ولی نمی‌دانم با چه نیرویی خرده‌شیشه‌ها را کنار می‌زدم و لباس‌ها و سررسیدهای بابا را می‌ریختم توی نایلون. یکهو صدای جنگنده آمد. محمدکاظمی گفته بود که دوباره برمی‌گردند. چشم‌هایم را بستم. یک لحظه خوشحال شدم که می‌روم پیش بابا و دوباره می‌بینمش. اما باز پسر رفیق صمیمی بابا آمد و نگذاشت. آنقدر داد و فریاد کرد که بقیه وسایل را بی‌خیال شدم و با همان نایلونی که دستم بود آمدم بیرون و از شهرک خارج شدم. بعدش فهمیدم که جنگنده‌ها همان جای قبلی را زده و نیروهای امدادی را هم شهید کرده بود. زینب ساکت شد. نه اشکی روی صورتش بود و نه دست هایش می لرزید. یک داستان تراژدی را حماسی تعریف کرده بود و ما هم رویمان نشده بود اشک و ناله بریزیم وسط. قصه ولی تازه توی ذهن من شکل می‌گرفت. زینب کسی بود که می‌توانست برود توی یک دادگاه بین المللی و از همه بدی‌های دنیا شکایت کند. بگوید من عاشق پدرم بودم و پدرم هم خاطر من را زیاد می‌خواست. ولی وقتی کودک بودم اشرار نگذاشتند کنار من باشد. وقتی نوجوان شدم داعش آمد و پدرم را سرگرم کرد و وقتی جوان شدم آمریکا او را از من گرفت و حالا که دارم به میانسالی می‌رسم اشقی اشقیا آمده و می‌خواهد یادگاری‌هایش را هم ازم بگیرد. دختری که حق داشته باشد از اشرار و داعش و آمریکا و اسرائیل انتقام بگیرد، باید هم قوی باشد و تراژدی را حماسه تعریف کند. زینب که رفت ریحانه دختر شهیدسلامی بلند شد و لباس و یادگاری‌های پدرش را نشان‌مان داد. یک تکه فلز هم بود که از کنار پیکر پدرشان آورده بودند. گفت:‌ این را بلند کنید. ببینید چقدر کینه و بغض توی همین قدر از چیزی که برای کشتن پدرم فرستاده‌اند، هست؟ فلز را بلند کردم. به اندازه دشمنی همه بدی ها با بابای ریحانه سنگین بود. به نظرم او هم می تواند به انتقام از همه بدیهای عالم فکر کند. 🏴#
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
همه حسرت حاج محمود کریمی رو می خورن که آقا چیزی ازشون خواستن و ایشون فورا انجام دادن. ولی آقا از ما ها خیلی وقته درخواست مهمی داشتن به حاج محمود کریمی گفتند بخوان به همه ما هم گفتند اگر حتی من را دوست ندارید بخاطر و فرزند بیاورید. 🤲خدایا کمک کن اطاعت بی چون و چرا کنیم.( الهی آمین ) 📳
🔹 با اسرائیل و آمریکا چگونه بجنگیم؟ نظر خدا چیست؟ 🌹 سخن خدا در قرآن: وقتی با کافران در جنگ روبرو شدید، گردنشان را بزنید و تار و مارشان کنید، تا هنگامی که بر آنان مسلّط شوید و زمین‌گیرشان کنید و خودشان شوند. آن وقت آنها را به عنوان اسیر، محکم ببندید. سپس یا بر آنها منّت بگذارید و بدون دریافت عوض آزادشان کنید و یا در مقابل گرفتن غرامت یا مبادله با اسیرانتان رهایشان کنید. عمل به این دستورِ واجب باید ادامه یابد تا وقتی که سنگینی جنگ فروکش کند. دستور، همین است. البته خدا اگر می‌خواست، قطعاً خودش از آنها انتقام می‌گرفت؛ اما جنگ با آنها را بر شما واجب کرد تا از شما به وسیله‌ ی یکدیگر امتحان اطاعت‌پذیری بگیرد. 📖 فإِذا لَقيتُمُ الَّذينَ كَفَرُوا فَضَرْبَ الرِّقابِ حَتَّى إِذا أَثْخَنْتُمُوهُمْ فَشُدُّوا الْوَثاقَ فَإِمَّا مَنًّا بَعْدُ وَ إِمَّا فِداءً حَتَّى تَضَعَ الْحَرْبُ أَوْزارَها ذلِكَ وَ لَوْ يَشاءُ اللَّهُ لاَنْتَصَرَ مِنْهُمْ وَ لكِنْ لِيَبْلُوَا بَعْضَكُمْ بِبَعْضٍ (محمد، 4)
3.41M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🔴این ویدیو که توسط دوربین‌های مداربسته گرفته شده در نوع خودش باید در تاریخ ثبت شود. پدافند موشکی رژیم به سمت موشک‌های ایرانی شلیک می‌کند اما لحظاتی بعد و با انهدام سامانه کنترل و تمام آتشبار، موشک‌های شلیک شده هم در آسمان سرگردان می‌شوند تا موشک‌های ایرانی با خیالی راحت‌تر و آسوده‌تر به اهداف تعیین شده اصابت کند... 🔹این ویدیو در کنار ده‌ها ویدیوی دیگر سند ناتوانی و شکست سامانه‌های متعدد پدافندی رژیم است که در طول یک سال گذشته با کمک تمام شیاطین جهان برای ساخت و سازماندهی آن میلیاردها دلار هزینه شده بود.. ✍واقعا معجزه الهی است😍😍 سبحان الله و بحمده🙏 اگر ما خدا رو اطاعت کنیم خداوند هم فرشته هاشو برای اطاعت از ما می‌فرسته تا کمک مون کنند حسبنا الله و نعم الوکیل