12.7M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
درسته بی عرضه هستین ولی ...
حداقل این یه کار رو که میتونین بکنین برای سر و سامان دادن به وضعیت پوشش در جامعه!
#حجاب
#انقلاب
#جهاد_تبیین
تقویم، روی سیاهترین برگههای خود ورق میخورد و به هزار و چهار صد سال پیش بر میگردد؛ به شبی که غم، به شب نشینی کوچههای تاریک کاظمین آمده است. شب، خجالت زده از لابلای انگشتان سیاهی، در خاکها فرو میچکید. خورشید، خودش را پشت غروبها و کوهها پنهان کرده است؛ گویی این که در خیابانها مرگ پاشیده باشند!
مرگ در قالب تعارف خرما تقدیم امام موسی کاظم علیه السلام میشود.
یک لقمه دیگر از این خرما و ریحان میل کن، اگرچه به زهر آغشته شده باشد! و چقدر هارون به دستهای سیاه و جنایت وحشیانه خودش افتخار میکرد! افتخار به شکستن حریم حرمت ائمه! افتخار به خانه نشین کردن عدالت و زمینگیر کردن ساقههای پیچکهای عاشق!
ای کاش طاقهای آسمان میشکست و باران بلا بر زمین نازل میشد و این اتفاق ناگوار نمیافتاد! چشمهایت که به گنبد طلایش میافتد، بی اختیار اشک به شبنشینی چشمهایت میآید!
سلام و عرض تسلیت به مناسبت فرارسیدن شهادت غریبانه ، باب الوائج ، حضرت موسی کاظم ع ، خدمت امام زمان عج و شما بزرگواران🖤
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
چشم گردون در عزای
موسی جعفر گریست
دیده ی خورشید
بر آن ماه خوش منظر گریست
او که خود مظلوم و
در بند ستمگر بود اسیر
بر غریبی شهید
کربلا یک سر گریست
هارون حضرت امام را از مدینه دستگیر نموده به طرف بصره فرستاد. امام هفتم علیه السلام مدت یک سال در آنجا زندانی بود. عیسی بن جعفر که مسئول زندان بود، به هارون گزارش داد که امام همیشه مشغول عبادت و راز و نیاز با خدا است و نسبت به کسی نفرین نمیکند، و تقاضا کرد که کسی را برای تحویل گرفتن موسی بن جعفر بفرست و الّا من آزادش میکنم.
از دعاهای امام در گوشهی زندان این دعا بود: «اللّهُمَّ اِنَّکَ تَعلَمُ اِنِّی کُنتُ اَسئَلُکَ اِن تُفرِغَنی لِعِبادَتِکَ اَللّهُمَّ وَ قَد فَعَلتُ فَلَکَ الحَمدُ؛ خداوندا! تو میدانی که من از تو تقاضا کرده بودم، مرا در گوشهای خلوت قرار دهی تا مشغول عبادت باشم، تو تقاضای مرا برآوردی، تو را سپاس میگویم.»
مأموری فرستاده شد تا موسی بن جعفر را از عیسی بن جعفر تحویل گرفته به بغداد ببرد تا در زندان فضل بن ربیع تحت نظر باشد. امام مدتی طولانی در آنجا بود. فضل مأمور شد امام را به قتل برساند، اما او امتثال نکرد. آنگاه هارون به فضل بن ربیع دستور داد تا حضرت را به فضل بن یحیی برمکی تحویل دهد و مدتی در منزل یحیی تحت نظر و مراقبت بود.
فضل بن یحیی که از امام جز عبادت و روزه ندید، در امر امام علیه السلام توسعه داد. تا اینکه این خبر به هارون رسید و فضل را از محبت نسبت به امام منع کرده و دستور کشتن ایشان را داد، اما فضل به چنین کاری اقدام نکرد و در نتیجه به خاطر محبت به امام مجازات شد.
در مورد امام آمده است: لا یَزالُ یَنتَقِلُ مِن سِجنٍ اِلَی سِجن؛ آن حضرت همواره از زندانی به زندان دیگر منتقل میشد. تا اینکه امام مظلوم به زندان مخوف و تاریک سِندی بن شاهک ملعون منتقل شده تحت شکنجه قرار گرفت. سرانجام هارون به تنگ آمد، چون میدید روز به روز بر عظمت امام افزوده میشود و شیعیان بسیاری از او پیروی کرده و به امامت او اعتقاد پیدا میکنند.
خلیفه عباسی احساس خطر کرد و تصمیم بر مسموم کردن آن حضرت گرفت. مقداری خرما طلب نموده چند عدد از آنها را خورد و بقیه را مسموم کرده و برای امام فرستاد و خادم را مأمور کرد که حتما به آن حضرت بخوراند، خادم خرما را برای امام برد و پیام هارون را ابلاغ کرد. امام نیز چند دانه از آن خرما را خوردند، اما سِندی گفت: بیشتر بخورید، امام فرمود: همین مقدار برای مأموریت تو کافی است. امام بعد از مسمومیت، سه روز در بستر شهادت قرار گرفته و شهید شد. سِندی برای ظاهر سازی چند نفر قاضی و افراد عادل را احضار کرد تا گواهی دهند بر اینکه امام ناراحتی مزاج ندارد.
امام متوجه شده به آنها فرمود: گواهی ندهید، زیرا که من سه روز است مسموم شده ام و بر اثر همین سم از دنیا میروم. بعد از شهادت امام، جنازهی حضرتش را روی تابوت نهاده و از زندان بیرون آوردند، شخصی پیشاپیش جنازه فریاد میزد: هذا اِمامُ الرَّفَضَة فَاعرِفُوهُ؛ این امام رافضیان است پس او را بشناسید.
جنازهی امام را روی پل بغداد گذاشتند و به مردم اعلام نمودند بیایند، ملاحظه کنند که ایشان به مرگ طبیعی از دنیا رفته و اثر جراحت در بدنش دیده نمیشود. یکی از شیعیان گفت: امام مرده و زنده ندارد، من از شخص امام جریان را سؤال میکنم، او نزدیک جنازه آمده عرض کرد:ای فرزند رسول خدا! تو راستگو و پدرت راستگو است، به ما خبر بده که آیا تو را کشته اند یا خود از دنیا رفته ای؟ امام لب به سخن گشود و سه بار فرمود: قَتلاً، قَتلاً، قَتلاً، مرا کشته اند. جنازه امام را به محل نگهبانان آوردند، مردم نیز اجتماع کردند و جنازه را با احترام تا قبرستان قریش تشییع نمودند.