- my beautiful love:)))
2.5M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
- خودتو با هیچکس مقایسه نکن🌱:)
خود را ضعیفوکم ندان، تنها در این عالم ندان!
تو شـــاهکـار خلــقتی، تحــــقیر را بــاور نکـــن!
- مهدی ایثاری نیا (جوینی)
8M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
- این خیلی ، خیلی ، خیلی قشنگ بود:)))
مرو به خواب که حافظ به بارگاهِ قبول
ز وِردِ نیمْ شب و درسِ صبحگاه رسید:)))
- حاٰفِظ
- جمع شید جمع شید یه بچهی جدید داریم !
+ چه تپل مپلی ام هست این بچه!
اسمشو چی میخان بزارن؟
- باباش که ایده ای نداره ولی مامانش میگه بزاریم نازنین ...
+نه! بهش نمیاد !
سایلنوس (الهه جنگل) سرشو آورد نزدیک مجسمه گِلی نوزاد و تو گوشش گفت : برو تو گوش بابات بگو اسمتو بزاره یگانه ! این بیشتر بهت میاد:)
- هی هی بهتره ما دخالت نکنیم!
+ من فقط یه پیشنهاد دادم:)
- خب کارتونو شروع کنید !
+ من شروع میکنم ؛
با چشماش شروع میکنم...
- خب چشمای گرد و کشیده مثل آهو یا چشم وَرقُلُمبیده مثل آفتابپرست یا چشمای مظلومِ گربه ؟ کدوم رو بهش میدی ؟
رنگش چی ؟ رنگ دارچین میزنی یا سبز مثل برگ درخت زیتون ؟ میخای به ثتیس (الهه دریا) بسپری آبی رنگشون کنه؟ یا..
سایلنوس لبخندی زد و بی توجه به حرفای مامورِ عجول ، چشمای بلوطی رنگ و درشتی به دختر داد .
سلنه (الهه ماه) جلو اومد : صورتشو بسپرید به من !
- نشون و ماه گرفتگی ؟؟
سلنه: هیچکدوم ، میخام صورتشو دقیقاً شکل ماه دربیارم .
سلنه اینو گفت و چندجای صورت دختر رو ککومک و منفذ گذاشت تا صورتش عین ماه که پر از لک و چالهچولهست بشه :)
- موهاش ! موهاش ! سایلنوس تو موهاشو مثل ابریشم نرم و یه دست کنننن!
ثتیس گفت : دیگه نوبتی ام باشه نوبت منه :)
موهاشو میکنم عین موج های دریاهام :)
ثتیس دستشو سرِ دخترک رو نوازش کرد و گفت : این بچه اخلاقش میشه عین دریا ! خیلی وقتا آروم و ساکت ، یه روزایی پرجنبوجوش و پر اشتیاق اما یه وقتایی هم طوفانی :)
- صداش ؟ قد و قوارهش ؟ رنگ بدنش؟
هوش و رفـ..
~ بچه جدید داریم ، نه؟
- اری.. ای بابا ..
~ مامور فراموشکار ، تو چه منو صدا کنی چه نکنی ، من میام اینجا و یه قطره از وجود خودمو به هر بچهای هدیه میدم ، زیاد حرص نخور:))
اریس خدای بدی و جهنم بود و اکثر الهه ها از اون خوششون نمیومد و دوست نداشتن اون هیچ هدیه ای به روح بچهها بده ؛ دلیلشم واضح بود ! هر کدوم از الهه ها به اختیار خودشون به بچهها هدیه میدادن ولی وقتی روحِ بچهها از سرزمین بالا به زمین میرفت و بزرگ میشدن ، حالا اونا اختیارِ استفاده کردن یا نکردن هدیه ها رو داشتن! خیلیا شون میتونستن بیشتر ، از انرژی و امیدی که از هلیوس (خدای خورشید) هدیه گرفتن استفاده کنن و برن دنبالِ هدف های قشنگشون ، اما خب خیلیاشون هم میتونستن به هدیهی سیاه و بدِ اریس تکیه کنن و خودشونو اطرافیانشون رو نابود کنن و خب این اصلا خوب نبود...
سایلنوس متفاوت از دفعات قبل به اریس نگاه میکرد...
اریس جلو اومد و ناخنش رو به گوشه قفسه سینه دختر کشید و به سمت پایین ، حرکتش رو ادامه داد و با این کار یه قطره از ناامیدیوترس،افسردگی،خرابکاری و شرارت رو به نوزاد هدیه داد ، حالا دیگه بستگی به نوزاد داشت که چه قدر به اون قطره ، اهمیت بده و با اهمیتش،یا همون یه قطره رو هم از بین ببره یا اون رو تبدیل کنه به یه دریای سیاه و تهشم ، خودش تو همون دریا غرق بشه.
هرکدوم از الهه ها ، هدیه خودشون رو داده بودن و حالا مونده بود مرحله آخر و دقیقاً همون مرحله اصلی ! قلبِ نوزاد.
- خب حالا نوبتِ قلبِ ! کدومتون داوطلب میشه؟
سلنه : من از تموم ظرفیت قلب هایی که میتونستم امروز هدیه بدم استفاده کردم:(
هرا(الهه قدرت و آسمان): برای امروز یدونه ظرفیت دارم اما ترجیح میدم اونو به یه پسر بدم نه یه دختر.
هلیوس : نچ ! برا این بچه داوطلب نیستم.
ثتیس : اما من میتونم ! من داوطــ..
اریس حرف ثتیس رو قطع کرد و گفت : منم داوطلبم!
من به این بچه قلب هدیه میدم !
ثتیس : اما من زودتر اعلام کردم!
اریس: آخرین قلبی که هدیه دادی مالِ کی بود؟
ثتیس: یک ساعتِ پیش...
اریس : اما آخرین قلبی که من اهدا کردم برای دوهفته پیشِ! و با توجه به قوانین ، اُلویت با منه !
ثتیس: ولی..
چهره بعضی از الههها در هم رفت و دلشون برای روحِ بچه میسوخت..
+ منم داوطلبم.
سایلنوس این رو گفت و انگشتش رو محکم رویِ قلبِ دخترک فشار داد ...
الههها بُهتزده بهم خیره شدن... بعد از چندین ماه سایلنوس چی شده بود که سایلنوس ، داوطلب شده بود؟
اون عقیده داشت نمیشه به هر نوزادی ، قلبِ سبز رنگ داد ؛ و این کارِ سایلنوس باعث شد حتی مامور وراج هم دهنش نیممتر باز بمونه و لال شه.
اریس سکوت کرده بود و خنثی به بچه نگاه میکرد.
تموم شد ، قلب اهدا شده بود و سایلنوس انقدر انگشتش رو محکم فشار داده بود که جای انگشتش روی قفسه سینه دختر مونده بود ؛ دخترک پلک زد ، از جاش بلند شد و به اطرافش نگاه کرد ، الهه ها با لبخندشون به دخترک خوشآمد گفتن .
مامور جلو اومد و رو به دخترک گفت : کوچولو برو و تو سرزمین خوشبگذرون و هروقت دوتا مامور شبیه من اومدن و گفتن نوبت توعه که بری زمین ، باهاشون برو ، باشه؟
- یگانه