eitaa logo
˖⁠ درختِ بیست‌ساله𐇲 ˖⁠
866 دنبال‌کننده
1.7هزار عکس
944 ویدیو
7 فایل
به نامِ خالقِ علیﷺ و اولادِ علیﷺ - عشق من به جنگل‌های سبز، شعرهای مولانا و کهنه‌کتِ مخملیم، مرا از این جامعهٔ پرزرق و برق جدا ساخته است. - چنل یه درخت فن - حضرت‌عباس پِرسِن هستم. -کپی؟خیر فقط فور. ـ سلامتی و ظهور آقا امام زمان صلوات!
مشاهده در ایتا
دانلود
به نام خدا ✨ ←ثوابِ کارهای خوبِ امروزم + ساعاتِ‌ مطالعه‌م هدیه به : - امام رضا ( علیه‌السلام ) + شهید کریم جعفری‌راد
- سوره اعراف ، آیه ۳ * اگر پیرو آیات الهی باشیم و به حرف خدا گوش کنیم و از دستورش اطاعت کنیم ، رشد می‌کنیم و به درستی تربیت میشیم!🤍 * پیامبر ( صلوات‌اللّه‌علیه ) می‌فرمایند : هرگاه فتنه‌ها همچون پاره‌هاى شبِ تار شما را فرا گرفت، پس بر شما باد به قرآن، هركس قرآن را امام خود قرار دهد به بهشت مى‌رسد و هر كس به آن پشت كند، به آتش دوزخ رهنمون مى‌شود.
به نام خدا✨ ←ثوابِ کارهای خوبِ امروزم + ساعاتِ‌ مطالعه‌م هدیه به : - امام حسن ( علیه‌السلام ) + شهید روح‌الله عجمیان
- سوره شرح ، آیه ۵ * بدان با هر سختی ، آسانی است. اگه الان تو قسمت سختِ زندگیت قرار داری ، اگه حس میکنی اینجا دیگه آخرشه ، اگه شبات داره با گریه کردن صبح میشه و بازم صبح تا شب استرس و غم همراهته ، اگه درگیرِ مشکلی توی زندگیتی میخام بدونی تموم میشه:) خدا خودش گفته! خودش تو قرآن بهمون قول داده که سختی ها و مشکلات نابودشدنی‌ان و به آسانی و آسایش تبدیل میشن:)🤍 * به قولِ جناب حافظ: صبر و ظفر هردو دوستان قدیمند بر اثر صبر نوبت ظفر آید !
بر سر آنم که گر ز دست برآید دست به کاری زنم که غصه سر آید بگذرد این روزگار تلخ تر از زَهر بار دگر روزگار چون شِکَر آید بلبل عاشق تو عمر خواه که آخر باغ شود سبز و شاخ گل به بر آید صبر و ظفر هردو دوستان قدیمند بر اثر صبر نوبت ظفر آید - حاٰفِظ
6.4M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
- یا باب‌الحوائج🖤 *شهادت غریبانه امام کاظم (ع) تسلیت باد🖤🏴
به نام خدا ✨ ←ثوابِ کارهای خوبِ امروزم + ساعاتِ‌ مطالعه‌م هدیه به : - امام کاظم ( علیه‌السلام ) + شهید رضا عباسی
- نورِ چشمک‌زنِ دستبندِ مامور فعال شده بود! این یعنی نوبت این رسیده که یه بچه‌ی دیگه از سرزمین بالا فرستاده بشه به زمین! مامور دفترچه‌ش رو چک کرد و فقط با کلمه ( ماه ) مواجه شد! مامور شونه‌ای بالا انداخت و با خودش گفت : احتمالا پدر و مادرش هنوز برای انتخاب اسمش مُردد ان! به هر حال! باید دنبالش بگردم و تحویل‌ش بدم! بزار ببینم.. اسمشو با جوهرِ نقره‌ای نوشتن ، پس باید سراغشو از بانو سلنه (الهه‌ماه) بگیرم! مامور بِشکنی زد و در کسری از ثانیه ، در قصرِ زیبای الهه ماه که در وسط آسمان قرار داشت ، ظاهر شد. - بانو سلنه؟! + عصرتون بخیر مامور بزرگ! نوبت کدوم یکی از بچه‌های منه؟ - عصر شماهم بخیر بانو ! دلیل حضورم همینه ؛ اسم نداره و فقط توی پرانتز نوشته ماه. + عاووو! نوبت اون پاندا کوچولو شده؟! - ببخشید؟! + اون یکی از مهربون‌ترین و بانمک‌ترین بچه‌هاییِ که بهشون قلب هدیه دادم! لپ‌های خیلی بامزه ای داره! چشماش خیلی قشنگن! و مهمتر از همه‌چیز اخلاقشه! خیلی مهربونه و زود با بقیه جور میشه ! از اون بچه‌هاییِ که بجز بچه‌های خودم ، بچه‌های هِرا (الهه‌قدرت) و ثتیس(الهه دریا) و سایلنوس (الهه‌جنگل) هم دوست دارن باهاش وقت بگذرونن! خودمم خیلی دوسش دارم:)))! - عجب! دقیقاً نوبت همین بچه پانداییِ که عرض کردید! + به احتمال زیاد میتونید کنارِ دریاچه زمرد پیداش کنید! اون علاقه زیادی به رنگِ سبزِ این دریاچه داره ، در ثانی اونجا با بقیه بچه‌ها شعر میخونه و آب‌بازی می‌کنه :) - صحیح! با اجازه. مامور دوباره بشکنی زد و اینبار دقیقاً کنار دریاچه‌زمرد ظاهر شد . به بچه‌هایی که اونجا شنا میکردن نگاهی کرد و چشمش خورد به اون بچه‌ای که نورِسپید رنگی از کالبدش ساطع میشد؛ خودش بود! این نور هم دقیقاً تایید کننده‌ی این بود که بچه ، همون ماهِ موردنظره! مامور به سمت بچه رفت ؛ بچه شده بود لیدرِ کلی بچه‌ی دیگه و هدایتشون میکرد و مراقبشون بود که یه وقت ناخواسته مشکلی پیش نیاد... این ویژگیهای خوب تو وجودش بود! صددرصد که وقتی به زمین فرستاده بشه‌هم قراره همینطور به فکر دوستاش باشه:) مامور جلوی بچه ایستاد و گفت : نوبت توعه بچه‌جان! بچه نگاهی به مامور انداخت ، لبخندی زد و گفت باشه! و در همون لحظه بدون ذره‌ای توجه از کنار مامور رد شد و کاملاً بیخیال به شنا کردنش ادامه داد و داد زد: بچه‌ها سریعتر شنا کنیدددددد! مامور ابرو هاش بالا داد . - پس که اینطور! بچه‌ی پر رو! مامور در کسری از ثانیه ، بچه رو بغل کرد و راه افتاد به جایگاهِ تحویل بچه؛ ~ عه بزارم پایین ، تازه داشتم شنا میکردممم! - دیگه بسه هرچی تا الان شنا کردی بچه‌جان باید بری به زمین! ~ قربونت برم من ، زمین هم میرم ، ولی ما قرار بود بعد شنا باهم شعر بخونیم!! دورت‌بگردم به اون دفترچه‌ت دوباره نگاه کننن ، شاید اشتباه شده باشه‌هااا! - رفتی زمین تا صبح برای مامان و بابات شعر بخون ، اشتباه تو کار کن نیست پسرجان! ~ باشه ولی من دخترم :) ! - عـ.. جدیـ.؟ بله درسته.. منظورم همون بود دخترجان !.. ولی زیادی داری حرف می‌زنی! کافیه! به خونه جدیدت خوش اومدی ! دخترک تا خواست حرفی بزنه مامور چشماشو بست ؛ برای لحظاتی چشمای دخترک بسته بود... دختر کوچولو تلاش می‌کرد پلک‌های نازکش رو باز کنه و ببینه اطرافش چه خبراییه؟... دخترک توی سرزمین بالا چشماش بسته شد و روی زمین باز شد ؛ دخترک متولد شده بود!🤍 ←بله ! مون خانومی توی یه روزِ خوشگلِ برفی متولد شده بود :))) مونِ عزیزم تولدت مبارکا باشه خانومی🫂 هرچی حالِ‌خوبِ از خدا برای‌تو میخام♡ خیلی خیلیییی خوشحالم که باهات آشنا شدم 🌱🌕 ان‌شاءالله تولد ۱۲۰ سالگیت خانومی❤️‍🔥