eitaa logo
˖⁠ درختِ نوزده‌ساله𓋼 ˖⁠
889 دنبال‌کننده
1.3هزار عکس
700 ویدیو
3 فایل
به نامِ خالقِ علیﷺ و اولادِ علیﷺ - من را اگر گم کردی ، در لابه‌لای شفق قطبی و قلب درختان تنومند و میان موج های اقیانوس به دنبالم بگرد. - مالک اینجا یک درختِ نوزده‌ ساله‌ست‌⁦(⁠◍⁠•⁠ᴗ⁠•⁠◍⁠)⁩🌱! -کپی؟ خیر فقط فور. ـ سلامتی و ظهور آقا امام زمان صلوات!
مشاهده در ایتا
دانلود
هدایت شده از Motivation🇵🇸
نفرین به جنگ، نفرین به ظلم دنیا که دنیا نیست، زندونه محتوای این موزیک انگلیسی رو تا حدی میتونم به بچه های غزه هم تعمیم بدم💔: 0:41 What could he do? He should have been a rock star But he didn't have the money for a guitar چیکارا میتونست بکنه؟ باید یه راک استار میبود، ولی اون برای گیتار پول نداشت What could he do? He should have been a politician But he never had a proper education چیکارا میتونست بکنه؟ باید(شاید) سیاستمدار میبود، اما هیچوقت تحصیلات کافی نداشت What could he do? He should have been a father But he never even made it to his twenties چیکارا میتونست بکنه؟ باید پدر میبود، ولی تا بیست سالگی هم دووم نیاورد💔 تا حالا فکر کردید بچه های غزه هرکدوم چی میتونستن بشن ولی الان زیر خروارها خاکن؟ 🇵🇸
˖⁠ درختِ نوزده‌ساله𓋼 ˖⁠
نفرین به جنگ، نفرین به ظلم دنیا که دنیا نیست، زندونه محتوای این موزیک انگلیسی رو تا حدی میتونم به بچ
هزاران بچه و صدهزاران آرزو زیرِ خروارها خاکه... بِأَیِّ ذَنبِ قُتِلَت؟! :) پروردگارا ، اللهم عجل لولیک الفرج♡
5.42M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
- در نوميدى بسى اميد است :) منبع: [الأمالی للصدوق ، صفحه244]
انگار یه وزنه سیصد کیلویی بهم وصل کردن انقدر که بدنم سنگینه و درد میکنه🚶🏻‍♀.
- گربه››› گربه‌ها تا ابد♡
وای وای وای وای از وقتی عضو کانالت شدم یهویی بهت گفتم پروانه آبی و همونجا گفتی پروانه آبی خیلی دوست داری خیلی شگفت زده شده بودممممم 😭😭😭😭😭 اره یگانه بانووو جات توووو قلبمههههههههه خیلی دوست داشتنیی💘 بجخف۹ه۸ه۸۵ث۳ه۸۳ه۸ق🤌🤏🤏🤏 بغللللللل🥲 〰〰〰 - بابااااایتینمیسص 🫂💗 بیابغلم ممبر عسلی🍯🍓 بله بسی پروانه آبی و درخت دوست دارم و لطفاً اگه قراره یادم بیوفتید با پروانه آبی و درخت ها به یادم بیوفتید ⁦(⁠◍⁠•⁠ᴗ⁠•⁠◍⁠)⁩🌳🦋
- الهی همنشین اهل‌بیت باشی قهرمان:)♡ هم‌سفره‌ی امام حسین و حضرت ابوالفضل باشی آقای اسدی ✨ { شادی روح خادم‌الحسین ، آقای جلال اسدی ، صلوات }
. «من یک روز میمیرم»؛‌ جمله‌ای بود که این چندشب به دفعات بسیار با خودم تکرار میکردم. صحبت راجع به مرگ ، غالباً غم‌انگیزه اما الآن برای من اینطور نبود! بحثی که ذهنم درمورد مرگ با من راه انداخته بود، به رنگِ مشکی نبود بلکه به سپیدیِ ابرهای آسمان بود! بوی انگیزه میداد و حس اشتیاق برای ادامه دادن و زندگی کردن! من قرار است یک روز بمیرم ، شاید امروز، شاید فردا، شاید حتی هفته بعد چشمانم را برای خواب ببندم اما در تقدیرم هرگز بیدار شدنی درکار نباشد ، شاید در اثر غرق شدن در دریا و یا شاید در هشتادسالگی بعد از خوردن کیک تولدم رگ های قلبم بگیرند و‌ سکته کنم و بمیرم :) همه ما یکبار بدون اطلاع قبلی برای آخرین بار به آسمان نگاه میکنیم ، برگ ها را لمس میکنیم ، بر سنگفرش خیابان قدم میزنیم ، از نونوایی نون میخریم ، برای کفش های جدیدمون ذوق میکنیم ، پیشانی مادرمون رو میبوسیم ، به خودمون میرسیم ، پیتزا میخوریم ، موزیک گوش میدیم ، گریه میکنیم ، میخندیم ، تاکسی میگیریم ، تخم‌مرغ عسلی میخوریم ، رفیق‌مون رو میبینیم ، به گلدون مون آب میدیم ، عود روشن میکنیم و به دودش خیره میشیم ، جلوی آینه شکلک درمیاریم ، زباله‌ها رو میزاریم دم در ، فیلم میبینیم ، تو حموم با کف های شامپو بازی میکنیم و موهامون رو مدل میدیم ، چایی میخوریم و میمیریم! حس عجیبی داره نه؟ دقیقاً همین احساسات عجیبه که من رو وند روزه درگیر خودش کرده ، درگیری ای از جنس اشتیاق برای در 'زمان حال' بودن! این روزها سعی میکنم کمتر با خاطرات گذشته گلاویز بشم و کمتر برای اتفاقات آینده مضطرب باشم. امروز صورت مادرم را بوسیدم ، لپ پدرم را کشیدم ، موقع پیاده‌روی به جای موزیک به صدای قدم‌هام و سنگریزه‌های زیر کفشم گوش کردم ، برگ‌درخت‌ها رو لمس کردم ، موقع خوردن نهار هیچ فیلمی رو پلی نکردم و بدون فیلم و با آرامش غذا خوردم ، موقع خوندن کتاب خودم را جای شخصیت اصلی گذاشتم و در خیالات غرق شدم ، مدادرنگیامو برداشتم و عین شش سالگیم یه باغ کشیدم با درختای سیب و ابرهای آبی و خورشیدی که از گوشه دفتر نقاشی مستطیلی شکل‌م اومده بیرون و نور زرد و نارنجی‌ش رو به باغ‌من میتابونه ، موقع خوردن بستنی میوه‌ای عجولانه و سریع قورتش ندادم ، این‌بار دلم میخواست تک‌تک سلولهای زبونم مزه‌ی ترش بستنی آلبالویی رو احساس کنن! هرچی از گذشته برام مونده بود و یادآور خاطرات تلخ بود رو جمع کردم و سرساعت نُه‌ شب گذاشتم دم در ، به ملاقات دوستم رفتم و کلی باهاش حرف زدم ، شب شام پختم ، با خواهرم بازی کردم ، اون لباسی که خیلی وقت بود نگهش داشته بودم برای مهمونی‌ای که معلوم نیست کی برگزار بشه رو از کمد دراوردم و پوشیدم ، به سالاد خیارم کلی نمک و آویشن زدم و خوردم، هنذفریم رو گذاشتم تو گوشم و غرق صدای پیانو شدم ... میدونی من یک روز میمیرم ، و میخام تا اون روز زندگی کنم :) . - یگانه.