eitaa logo
‌🍃🌸آرامـش بـٰا خُـ﷽ـدا🌸🍃
6هزار دنبال‌کننده
6.2هزار عکس
4.9هزار ویدیو
6 فایل
خـوش آمـدیـد 🌸 ⚘امیـدوارم یاد خدای مهربونC᭄ همیشه کنارتون باشه⚘ #لحظه‌هاتون‌پرازآرامش لطفا از بقیه کانالها حمایت کنید🙏 🔘صفحه به صفحه قـرآن @ghorankariim ⤵️ خادم کانال 🆔 @BanoNiyayesh ⤵ تبلیغات https://eitaa.com/joinchat/4171694706C561b7929b0
مشاهده در ایتا
دانلود
گاهی فقط گوش شنوای هم باشیم باور کنید همه‌ی مشکلات جهان، معطل نصیحتهای من و شما نیست ... بعضی سوالها، جواب نمی‌خواهند و بعضی اشکها بدون مقصر می‌ریزند! آدم‌ها گاهی دلشان می‌گیرد، نه اینکه حتما مشکل بزرگی داشته باشند، نه اینکه حتما جنایتی در کار باشد آدم‌ها از شنیده نشدنها، دلشان می‌گیرد باورت که کردند پناه می‌آورند، دردِ دل می‌کنند و از زمین و زمان گله دارند بغض می‌کنند، اشک می‌ریزند، حرف می‌زنند، آرام می‌شوند ... می‌روند و سکانسِ بودنشان را با انگیزه بیشتری ادامه می‌دهند. به همین سادگی ... بیائید نظر ندهیم، سرزنش نکنیم، دنبال مجرم نباشیم و ژست آدم‌های فهمیده و کامل را به خود نگیریم! فقط گوش باشیم، گوشی شنوا برای حرف‌های مانده در گلوی یخ زده‌شان ... خوب کردن حال دیگران، فقط کمی "درک" می‌خواهد... آدم‌ها آنقدرها هم سخت و پیچیده نیستند! گاهی تمام مشکلاتشان با یک شنیدن ساده حل می‌شود. و دنیای خسته‌شان، جای زیباتری می‌شود، برای زیستن ... ‌⇦ ڪلیڪ ڪنید⇩‌‌⇩‌⇩‌ 〰❁🍃❁🌸❁🍃❁〰 ☑️ ڪـانـال آرامــِش بـا خـــدا☟ @Arameeshbakhoda
➯ @Arameeshbakhoda 🔥اگر آتش می‌دانست که سرانجامش خاکستر است، هرگز با این همه غرور زبانه نمی‌کشید. وقتی عصبانی هستید، مواظب حرف زدنتان باشید. عصبانیت شما فروکش خواهد کرد، ولی حرفهایتان یک جایی باقی می‌مانند برای همیشه…
💠 • ° •🔸 ◎﷽◎ 🔸• ° • 💠 🔷🔸 هـر شـــ🌙ـــب یـــڪ🔸🔷 ⇩⇩⇩ داسـتـــ📚ــــان⇩⇩⇩ °❀°▪️°❀°▪️°❀°▪️°❀° توی بیمارستان فیروز آبادی دستیار دکتر مظفری بودم. روزی از روزها دکتر مظفری ناغافل صدایم کرد اتاق عمل و پیرمردی را نشان‌ دادن که باید پایش را به علت عفونت می‌بریدیم. دکتر گفت: که این بار من نظارت می‌کنم و شما عمل می‌کنید. به مچ پای بیمار اشاره کردم که یعنی از اینجا قطع کنم و دکتر گفت: برو بالاتر... بالای مچ را نشان دادم و دکتر گفت برو بالاتر... بالای زانو را نشان دادم و دکتر گفت برو بالاتر... تا اینکه وقتی به بالای ران رسیدم دکتر گفت: که از اینجا ببر عفونت از این جا بالاتر نرفته!!! لحن و عبارت "برو بالاتر " خاطره بسیار تلخی را در من زنده می‌كرد. خیلی تلخ!!! دوران کودکی همزمان با اشغال ایران توسط متفقین در محله پامنار زندگی می‌کردیم. قحطی شده بود و گندم نایاب بود و نانوایی‌ها تعطیل مردم ایران و تهران به شدت عذاب و گرسنگی می‌کشیدند که داستانش را همه می‌دانند. عده‌ای هم بودند که به هر قیمتی بود ارزاق شان را تهیه می‌کردند و عدهای از خدا بی‌خبر هم بودند که با احتکار از گرسنگی مردم سودجویی می‌کردند. شبی پدرم دستم را گرفت تا در خانه همسایه‌مان که دلال بود و گندم و جو می‌فروخت برویم و کمی از او گندم یا جو بخریم تا از گرسنگی نمیریم. پدرم هر قیمتی که می‌گفت همسایه دلال ما با لحن خاصی می‌گفت: برو بالاتر... برو بالاتر... بعد از به هوش آمدن پیرمرد برای دیدنش رفتم. چقدر آشنا بود. وقتی از حال و روزش پرسیدم گفت: بچه پامنار بودم. گندم و جو می‌فروختم خیلی سال پیش، قبل از اینکه در شاه عبدالعظیم ساکن بشم... دیگر تحمل بقیه صحبت‌هایش را نداشتم! خود را به حیاط بیمارستان رساندم، من باور داشتم که ... از مکافات عمل غافل مشو گندم از گندم بروید جو ز جو اما به هیچ وجه انتظار نداشتم که چنین مکافاتی را به چشمم ببینم. ✍دکتر مرتضی عبدالوهابی "استاد آناتومی دانشگاه ‌⇦ ڪلیڪ ڪنید⇩‌‌⇩‌⇩‌ 〰❁🍃❁🌸❁🍃❁〰 ☑️ ڪـانـال آرامــِش بـا خـــدا☟ @Arameeshbakhoda
➯ @Arameeshbakhoda چراغی برایتان روشن می‌ڪنم، 🌸 در تاریڪی قلب سیاہ شب، آنگاہ از خدا می‌خواهم اگر در تاریڪی غم 🍃 اسیر تنهایی شدید، چراغ امیدتان روشن بماند... 🌙شبتون پراز نور الهی🌟
➯ @Arameeshbakhoda خـدایـا در آخرین روز آبان کمکمان کن تا آخرین غم‌ها را پشت سر بگذاریم آخرین کینه‌ها و آخرین حسرتها را فراموش کنیم و آخرین نا امیدی‌ها را از ذهنمان پاک کنیـم 🍂🍁 پیشاپیش آمدن آخرین ماه پائیز، بر شما خجسته و پر برکت باد🍁🍂
می‌خوای صورت خدا رو ببینی؟! مهربون شو دل یه بچه، فقط یه بچه رو شاد کن یه مادرو از نگرانی در بیار به کسی که مشکلات کمرش رو خم کرده احترام بگذار و کمکش کن کار خوب می‌کنی مغرور نشو چیزی به کسی نگو اعتبارت رو خرج رفع بدبختیهای دیگران کن با ادب باش، دل نشکن، دروغ نگو سر کسی کلاه نذار با قلبت زندگی کن زرنگی نکن کسی که به اجبار داره دار و ندارشو حراج می‌کنه بشناس و به دادش برس یا نه، دست کم جنساشو به قیمت اصلی بخر نگرد دنبال سود، اونم از کسی که کل عمرش ضرر کرده. به خودت احترام بگذار بد کسی رو نخواه و بدش رو نگو با صورت و رفتار هم می‌شه بد کسی و گفت پس خودتو گول نزن صادق باش بعد برو جلوی آینه بایست همین اصلا آینه هم لازم نیست به هر طرف نگاه کنی به هر کی و هر چی نگاه کنی خدا بهت ریز می‌خنده... ‌⇦ ڪلیڪ ڪنید⇩‌‌⇩‌⇩‌ 〰❁🍃❁🌸❁🍃❁〰 ☑️ ڪـانـال آرامــِش بـا خـــدا☟ @Arameeshbakhoda
➯ @Arameeshbakhoda خوش اخلاقی لطف نیست بلکه وظیفه شماست!!! با جمله " "من اخلاقم اینجوریه" دیگه بدخلقی رو توجیه نکنید!!! محبت وظیفه شماست "کم کاری نکنید"
قديما همه چيز فرق داشت بوی نون ، سادگی سفره سلام عليك تو محله آدم‌ها، همسايه‌ها، مدرسه لبو فروش سر گذر بابای مدرسه، معلم و همه چيز فرق داشت شايد بزرگترين فرق تو صداقت و خلوص و صفا بود تو سادگی و بی‌ادعائی اون روزا خیلی چيزا نبود و نداشتيم امروز خيلی چيزا هست و نداريم يادش بخير......😔 ‌⇦ ڪلیڪ ڪنید⇩‌‌⇩‌⇩‌ 〰❁🍃❁🌸❁🍃❁〰 ☑️ ڪـانـال آرامــِش بـا خـــدا☟ @Arameeshbakhoda
➯ @Arameeshbakhoda برای خوشبختی باید: #توکل بہ خدا داشٺ به وسعت عالم #تفکر مثبت داشٺ به تعداد هر فکر #تدبیر مناسب داشٺ به تعداد هر اقدام #صبروتحمل داشٺ در کل مسیر زندگی
💠 • ° •🔸 ◎﷽◎ 🔸• ° • 💠 🔷🔸 هـر شـــ🌙ـــب یـــڪ🔸🔷 ⇩⇩⇩ داسـتـــ📚ــــان⇩⇩⇩ °❀°▪️°❀°▪️°❀°▪️°❀° عصرها کـه می‌شد. خانم بزرگ حیاط خانه را با آب حوض جارو میزد. بوی کاهگل خیس شده‌ی حیاط را هیچ‌گاه فـراموش نمیکنم. آقـا بزرگم، تا تمام شدن جاروی خانم بزرگ برمی‌گشت و همیشه هندوانه‌ای بزرگ را به بغل داشت. دل حوض وسط حیاط همیشه آبستن هندوانه آقـابزرگ بود تا برای دورهمی‌های شبانه خوب خنک شود. و این من بودم که دورتادورحوض را با آن توپ کوچکم می‌دویدم، گاهی زمین می‌خوردم، وگاهی زبان درازی می‌کردم به ماهیهای قرمز حوض و این مـادرم بود که همیشه به خاطر ترس از افتادنم درون اون گودی پر از آب برایم صدا کلفت کرده، خط و نشان می‌کشید. شب که می‌شد خاله‌ها و دایی‌ها روی آن تخت کنار حیاط، می‌نشستیم چای بود و آجیل و شیرینی و هندوانه‌ای که با آب خنک شده بود. و همیشه سهم من از آن هندوانه شیرین گل وسطش بود، که از کول دیگران بالا می‌رفتم و همیشه با غرغرهایشان می‌خوردمش چه روزگارانی بود.... حـال که به آن خانه نگاه می‌کنم، فقط قاب عکسی می‌بینم که آخرین دورهمیمان را به صورتم پرتاب می‌کند. دیگر خانم بزرگ و آقابزرگی نیست. دایی‌ها و خاله‌جان ها همه درگیر زندگی ماشینی شده‌اند و جوانان فامیل هم چه بگویم شاید گاهی چت کوتاهی آن هم اگر آخرش به استیکرهای تلگرامی ختم نشود.... و می‌بینم درختان حیاطی را که نبود خـانم بزرگ را با اشکهای طلائیشان زینت داده‌اند. ‌⇦ ڪلیڪ ڪنید⇩‌‌⇩‌⇩‌ 〰❁🍃❁🌸❁🍃❁〰 ☑️ ڪـانـال آرامــِش بـا خـــدا☟ @Arameeshbakhoda
@Arameeshbakhoda 📝✍ اعجاز نوشتن👇 زندگی خود را مکتوب کنید، از روی کاغذ زندگی کنید. هر شب بنویسید، هر صبح بنویسید. نوشتن اعجاز می‌کند باور کنید خداوند به و هر آنچه می‌نویسید قسم خورده است... هدفی را که بنویسید خلق می‌کنید، آرزوهای خود را بنویسید تا محقق شود. وقتی اهدافتان را می‌نویسید از جایی که باور نمی‌کنید و به حساب نمی‌آورید محقق می‌شود... 👈 اول نوشتن✍ 👈 دوم تلاش💪 ‌ ‌⇦ ڪلیڪ ڪنید⇩‌‌⇩‌⇩‌ 〰❁🍃❁🌸❁🍃❁〰 ☑️ ڪـانـال آرامــِش بـا خـــدا☟ @Arameeshbakhoda
💠 • ° •🔸 ◎﷽◎ 🔸• ° • 💠 🔷🔸 هـر شـــ🌙ـــب یـــڪ🔸🔷 ⇩⇩⇩ داسـتـــ📚ــــان⇩⇩⇩ °❀°▪️°❀°▪️°❀°▪️°❀° مادری رفته بود خانه سالمندان بهش گفتم مادر چرا آوردنت اينجا...؟ گفت: من خودم اومدم مادر... گفتم آخه مگه ميشه؟ يه مادر با پای خودش بياد جايی كه روزی هزار بار از خدا عزرائيل رو طلب كنه...؟ گفت: هر چيزی يه تاريخ انقضايی داره مادر... شايد منم ديگه تاريخم گذشته بود... گفتم: چند وقت يه بار بهت سر ميزنن...؟ گفت: الان هفت سالی ميشه ازشون خبر ندارم... يه شماره دارم، كه هفت ساله خاموشه... بغضش تركيد... پيشونيش رو بوسيدم و اومدم بيرون... يادم ميومد كه خواهر برادرا وقتی دعواشون می‌شد، ميرفتن دامنِ مادرشون رو سمتِ خودشون می‌كشيدن و داد ميزدن "مامانِ منه...مامانِ خودمه..." و حالا، مادرشون رو به هم تعارف ميكردن و هيچ كدوم حاضر نبودن تحويل بگيرن... یه پیرزن بهم گفت: پیر شی جوون ولی نوبتی نشی سوال کردم حاج خانم نوبتی دیگه چیه؟ گفت فردا که از کار افتاده شدی و قدرت انجام کارهای عادی روزانت رو نداشتی بین بچه‌هات بخاطر نگهداریت دعوا نشه که امروز نوبت من نیست! من نگهش نمی‌دارم، نوبت توست. از خداوند درخواست دارم که به تمامی ما انسانها عمر با عزت عطا کند و هیچ کدوم ما هیچ وقت نوبتی و محتاج نشیم! ‌⇦ ڪلیڪ ڪنید⇩‌‌⇩‌⇩‌ 〰❁🍃❁🌸❁🍃❁〰 ☑️ ڪـانـال آرامــِش بـا خـــدا☟ @Arameeshbakhoda