eitaa logo
ذاکرین آل الله
304 دنبال‌کننده
2.6هزار عکس
1.5هزار ویدیو
339 فایل
( متن اشعار؛سبکها وفایلهای صوتی ایام ولادت و شهادت ائمه اطهار(ع) ومناسبتها ی ملی و مذهبی التماس دعا حاج غلامرضا سالار 09351601259 . شماره جهت ارتباط با مدیر کانال...
مشاهده در ایتا
دانلود
مسلم بن عقیل5 بسم‌الله الرحمن الرحیم السلام علی الحسین و علی علی بن الحسین و علی اولاد الحسین و علی اصحاب الحسین و رحمة الله و برکاته. گریه مسلم بر مظلومیت خاندان پیامبر یکی از بخش‌های مرثیه جانسوز حضرت مسلم بن عقیل، گریه‌ای است که حضرت مسلم بعد از دستگیری کردند. اشکی که بعد از دستگیری ریختند و تقاضای پیغامی که از ابن‌زیاد داشتند. وقتی مسلم را دستگیر کردند، مسلم فرمود که می‌دانم امانی در کار نیست. شما گفتید در امان هستی امّا امانی در کار نیست. کلمه استرجاع بر زبان جاری کردند و فرمودند: «إنا لله و إنا الیه راجعون». مسلم شروع به گریه کردن نمود. عمرو بن عبیدالله بن عباس سُلمی رو به مسلم خطاب کرد: ای مسلم! هر کسی که دنبال ریاست و حکومت باشد این بلاها را هم دارد، تو دنبال ریاست بودی و به این بلاها گرفتار شدی. این دیگر گریه ندارد، نباید گریه کنی. مسلم فرمود: به خدا قسم برای خودم گریه نمی‌کنم، حتّی به قدر یک چشم بر هم زدن هم ناراحت مردن نیستم. گریه‌ من برای خاندان و نزدیکانم است که به سوی من می‌آیند. من برای حسین و اهل‌بیتش گریه می‌کنم. رو به محمد بن اشعث کرده و فرمود: تو توان دفاع از امان خودت را نداری، تو به من گفتی در امانی امّا نمی‌توانی از امانت دفاع کنی. آیا می‌توانی یک کار خیری برای من انجام بدهی؟! پیکی را از طرف من نزد حسین بفرست، می‌دانم امروز و فردا است که حسین به کوفه برسد. کسی را بفرست برای حسین پیام ببرد و بگوید: مسلم اسیر دست دشمن است، شما هم با خانواده و خاندان و اهل‌بیتت برگرد. وعده مردم کوفه تو را فریب ندهد. این‌ها همان مردمی هستند که پدرت امیرالمؤمنین از دست آن‌ها آرزوی مرگ داشت، این‌ها فریبکار هستند، این‌ها دروغگو هستند. محمد بن اشعث هم گفت به خدا قسم پیام تو را خواهم رساند. به امیر کوفه هم می‌گویم درامان هستی. شخصی را با نامه‌ای فرستاد که به امام حسین پیغام بدهد. در منزل زباله امام را ملاقات کرد و نامه را تحویل داد که مسلم در آن نامه نوشته بود که ای حسین به کوفه نیا. این هم بخشی از مرثیه حضرت مسلم است. حضور مسلم بن عقیل در دارالعماره کوفه امّا بخش دیگر از مرثیه حضرت مسلم، حضور مسلم در دارالعماره و تشنگی ایشان است. بعد از دستگیری مسلم، خواستند ایشان را وارد دارالعماره کنند. کنار درِ دارالعماره کوزه آب خنکی بود، مسلم هم تشنه بود. فرمود مرا از این آب سیراب کنید. مسلم بن عمرو باهلیلعنه‌الله گفت: مسلم می‌دانی این آب چقدر گوارا است، به خدا قسم قطره‌ای از آن نخواهی چشید تا از آب جوشان دوزخ بچشی. مسلم فریاد زد: «ثکلتک امّک» خدا مرگت بدهد، مادرت به عزایت بنشیند، مادرت داغت را ببیند، تو به آب جوشان دوزخ سزاوارتری. مسلم بر زمین نشست و به دیوار تکیه زد. کوزه آب و ظرف آوردند. آب را نزدیک دهانش آورد، ظرف پر از خون شد. آب را ریختند و دوباره پر کردند، آمد بنوشد آب پر از خون شد. باز آب را ریخت و ظرف را پر از آب کردند. بار سوم آمد بنوشد دندان حضرت مسلم در این آب افتاد و خون، آب را فرا گرفت. مسلم عرضه داشت: «الحمدلله لو کان لی من الرزق المقسوم شَرَبتُه» حمد می‌کنم خدایی را که اگر این آب رزق من بود، هر آینه آن را می‌نوشیدم. فلذا مسلم بن عقیل با لب تشنه و عطشان در دارالعماره کوفه، مظلومانه و غریبانه به شهادت رسید. خدای متعال معرفت ما به مقامات ملکوتی اولیاءش را بیشتر بفرماید. و السلام علیکم و رحمة الله و برکاته.
مسلم بن عقیل6 بسم‌الله الرحمن الرحیم السلام علیک یا اباعبدالله، السلام علیک یابن رسول‌الله، یابن امیرالمؤمنین، یابن فاطمة الزهراء و رحمةالله و برکاته. وصیت حضرت مسلم یکی از بخش‌های مرثیه حضرت مسلم بن عقیل، وصیت‌های مسلم قبل از شهادت است. بعضی منابع موثق تاریخی به وصیت‌های حضرت مسلم اشاره و تصریح کرده‌اند. وقتی مسلم وارد دارالعماره و قصر شد به ابن‌زیاد سلام نکرد. یکی گفت: به امیر سلام نمی‌کنی؟! فرمود: ابن‌زیاد امیر من نیست. ابن‌زیاد گفت: چه سلام کنی، چه سلام نکنی کشته می‌شوی، من تو را می‌کشم. فرمود: پس وصیت کنم؟! عمر بن سعد چون از قریش بود، لذا مسلم او را صدا زد و فرمود: بین من و تو خویشاوندی هست. در بین عرب، کسانی که از یک قبیله هستند را با یکدیگر خویشاوند می‌دانند، هم‌دیگر را قوم و خویش خودشان می‌دانند. چون هر دو از قریش بودند قبایل خویشاوند محسوب می‌شدند. گفت من وصیت سرّی و پنهانی دارم. عمر سعد گفت: نه، من حاضر نیستم وصیت‌های تو را بشنوم. ابن‌زیاد ملعون رو به عمر سعد کرد و گفت: عمر! امتناع نکن، برو وصیت‌های مسلم را بشنو. مسلم هم سه وصیت به ابن‌سعد کرد. کس دیگری آن جا نیست و مجبور است به عمر سعد وصیت کند. گفت وصیت اولم این است: هفتصد درهم قرض کردم و مدیون هستم، این را شما پرداخت کن و از آن محصول کشاورزی و غلاتی که در مدینه دارم طلب خودت را پس بگیر. دوم؛ اینکه بدن مرا بعد از شهادت دفن کن. سوم اینکه تقاضا می‌کنم کسی را پیش حسین بفرست تا به او بگوید: حسین‌جان کوفه نیا و از وسط راه برگرد. عمر سعد وصیت‌های مسلم را برای عبیدالله تعریف کرد. عبیدالله گفت: اگر حسین با ما کاری نداشته باشد ما کاری با او نداریم. این بخش وصیت‌های حضرت مسلم. شهادت حضرت مسلم امّا بعد از وصیت کردن، مرثیه شهادت حضرت مسلم است. ابن‌زیاد با مسلم بن عقیل بحث کردند. ابن‌زیاد، در مقابل استدلالات مسلم اهانت می‌کرد. صدا زد: مسلم خدا مرا بکشد اگر تو را نکشم. مسلم فرمود: تازگی ندارد، قبل از تو بدتر از تو بهتر از مرا کشته است. عبیدالله هم با عصبانیت گفت: ای تفرقه‌انداز. مسلم صدا زد: من در اطاعت حسین بن علی فرزند فاطمه بنت رسول‌الله هستم، ما از معاویه و فرزندش و آل‌زیاد به خلافت سزاوارتریم. ابن‌زیاد شروع به دشنام دادن کردف هم به حضرت مسلم و هم به امام حسین، هم به جناب عقیل و از همه مهم‌تر به امیرالمؤمنین جسارت کرد. مسلم دیگر با ابن‌زیاد حرفی نزد. ابن‌زیاد دستور داد مسلم را بالای قصر دارالعماره ببرید، گردنش را بزنید، بعد از انداختن سر از بالای قصر به پایین، بدنش را هم از بالای دارالعماره به پایین بیندازید. شخصی او را بالای قصر برد در حالی که مسلم تکبیر می‌گفت، استغفار می‌کرد، بر ملائکه و انبیاء درود می‌فرستاد، و در حالی که عده‌ای بیرون قصر تماشا می‌کردند این فرد، گردن مسلم را زد. بعد از سر بریدن مسلم، بدن مسلم را از بالای دارالعماره پایین انداخت. ابن‌زیاد ملعون بعد از شهادت مسلم، هانی بن عروه را هم کشت و به شهادت رساند. دستور داد بدن‌های بی‌سر این دو نفر را از پا به ریسمان ببندید و در کوچه و بازار کوفه به زمین بکشانید. بدن این دو شهید مظلوم و بزرگوار را به زمین کشاندند و سپس در نزدیک دارالعماره واژگونه به دار زدند. فلذا معروف است که اولین مسلوب بنی‌هاشم جناب مسلم بن عقیل است. خداوند متعال محبت ما، محبت جوان‌های ما را به اولیاء خودش بیشتر بفرماید. و السلام علیکم و رحمة الله و برکاته. 1- انساب الاشراف، بلاذری، ج 3، ص 379. الارشاد، شیخ مفید، ج 2، ص 63 و 74. مقتل جامع سیدالشهداء، آقای پیشوایی، ج 1، ص 557.
مسلم بن عقیل7 بسم‌الله الرحمن الرحیم السلام علیک یا اباعبدالله، السلام علیک یابن رسول‌الله، السلام علیک یابن امیرالمؤمنین، السلام علیک یابن فاطمة الزهراء و رحمة الله و برکاته. رسیدن خبر شهادت مسلم به حضرت اباعبدالله یکی از بخش‌های مرثیه حضرت مسلم، رسیدن خبر شهادت حضرت مسلم به کاروان امام حسین است. خبر شهادت حضرت مسلم، چگونه به کاروان حسینی رسید؟! این مطلب را مرحوم شیخ مفید این‌گونه می‌نویسند: عبدالله‌بن‌سُلیم و مدری‌بن‌مشمعّل اسدی، در منزل زرود با یک مردی از قبیله خودشان گفتگویی کردند. این دو نفر در منزل ثعلبیه به کاروان امام حسین رسیدند. این‌ها می‌گویند: وقتی ما به ثعلبیه رسیدیم خدمت حضرت رفتیم. بعد از سلام و احوالپرسی عرض کردیم: خبری داریم، می‌خواهیم این خبر را خدمت شما بگوییم، آیا مخفیانه بگوییم یا آشکارا بگوییم. حضرت نگاهی به اصحاب کردند و فرمودند: لازم نیست مطلبی از این‌ها مخفی باشد. گفتیم: آیا آن سواری که غروب دیروز از مقابل‌تان عبور کرد را دیدید؟ حضرت فرمود: آری، می‌خواستم از او مطلبی بپرسم. گفتند: ما پرسیدیم، او هم قبیله‌ای ما بود، آدم راستگویی بود، آدمی دارای عقل و فضل بود. گفت: از کوفه بیرون نیامدم مگر این که دیدم مسلم بن عقیل و هانی بن عروه را کشته بودند، حتّی دیدم ریسمان به پای‌شان بسته بودند و بدن مبارک‌شان را در بازار کوفه می‌کشیدند. حضرت تا شنید فرمودند: «إنا لله و إنا الیه راجعون». چند بار فرمود: رحمت خدا بر آنان باد، رحمت خدا بر آنان باد، رحمت خدا بر آنان باد. شما را قسم می‌دهم برگردید. به حضرت گفتند: آقا برگردید. حضرت فرمود: بعد از آن‌ها زندگی خیری ندارد. این هم یک بخشی از بخش‌های مرثیه حضرت مسلم. اطلاع دادن پیامبر از شهادت مسلم آخرین نکته‌ای که پیرامون شهادت حضرت مسلم لازم است متذکر بشویم روایتی است که مرحوم شیخ صدوق در کتاب نفیس الامالی نقل فرموده‌اند که: پیغمبر خدا از شهادت مسلم خبر داده است. امیرالمؤمنین از پیامبر پرسید آیا عقیل را دوست دارید؟ پیغمبر فرمود به خدا قسم او را دوست دارم به دو جهت: یک؛ به خاطر خوبی خودش، عقیل خوب است، دوست‌ داشتنی است، من دوستش دارم. دو؛ به خاطر پدرش ابوطالب. چون پدرش ابوطالب عقیل را خیلی دوست داشت و عمویم ابوطالب هم برای من عزیز است، فلذا من هم پسرش عقیل را خیلی دوست دارم. بعد حضرت به این جمله تصریح کردند، فرمودند: یا علی! می‌دانم روزی فرزندانش به خاطر عشقی که به فرزندان تو دارند در راه یاری آن‌ها کشته می‌شوند. پیغمبر خبر داد که بچه‌های عقیل در راه حسین و بچه‌های امیرالمؤمنین کشته می‌شوند و همه مؤمنان بر آن‌ها گریان می‌شوند، اهل ایمان بر آن‌ها گریه می‌کنند، ملائکه بر آن‌ها درود می‌فرستند و من به درگاه خدا شکایت می‌کنم از ظلم‌هایی که به عترتم می‌رسد. البته ابن‌ابی‌الحدید معتزلی نقل می‌کند که پیغمبر فرمود: من عقیل را به دو جهت دوست دارم: یکی به خاطر خویشاوندی که با من دارد و یکی هم به خاطر علاقه‌ای که عمویم به عقیل دارد . این‌ها بخش‌هایی بود از مرثیه حضرت مسلم سلام الله علیه نماینده و سفیر اباعبدالله در کوفه و شهادت مظلومانه‌شان در کوفه. پروردگار عالم در دنیا و آخرت دستان ما را دامان پربرکت اولیاءش جدا نفرماید. و السلام علیکم و رحمة الله و برکاته. 1- الارشاد، شیخ مفید، ج2، ص75. تاریخ طبری، ج 5، ص 397. 2 - الامالی، مرحوم شیخ صدوق، ص 128. بحارالانوار، مرحوم مجلسی، ج 22، ص 288 . 3- شرح نهج‌البلاغه، ابن ابی الحدید معتزلی، ج 11، ص
تنهایی و غربت مسلم بن عقیل در کوفه و پناه بردن او به خانه زنی به نام طوعه منابع: تاريخ طبري/ ج 5 ص 371 الإرشاد شیخ مفید/ ج 2 ص 54. لَمّا رَأى [مُسلِمٌ‏] أَنَّهُ قَد أمسى ولَيسَ مَعَهُ إلّا اولئِكَ النَّفَرُ [ثَلاثونَ نَفَرا]، خَرَجَ مُتَوَجِّها نَحوَ أبوابِ كِندَةَ، وبَلَغَ الأَبوابَ وَمَعهُ مِنهُم عَشَرَةٌ، ثُمَّ خَرَجَ مِنَ البابِ وإذا لَيسَ مَعَهُ إنسانٌ، وَالتَفَتَ فَإِذا هُوَ لا يُحِسُّ أحَدا يَدُلُّهُ عَلَى الطَّريقِ، ولا يَدُلُّهُ عَلى مَنزِلٍ، ولا يُواسيهِ بِنَفسِهِ إن عَرَضَ لَهُ عَدُوٌّ. فَمَضى عَلى وَجهِهِ يَتَلَدَّدُ في أزِقَّةِ الكوفَةِ، لا يَدري أينَ يَذهَبُ، حَتّى خَرَجَ إلى دورِ بَني جَبَلَةَ مِن كِندَةَ، فَمَشى حَتّى انتَهى إلى بابِ امرَأَةٍ يُقالُ لَها: طَوعَةُ...فَسَلَّمَ عَلَيهَا ابنُ عَقيلٍ، فَرَدَّت عَلَيهِ. فَقالَ لَها: يا أمَةَ اللّهِ اسقيني ماءً، فَدَخَلَت فَسَقَتهُ، فَجَلَسَ، و أدخَلَتِ الإِناءَ ثُمَّ خَرَجَت فَقالَت: يا عَبدَ اللّهِ، ألَم تَشرَب؟ قالَ: بَلى، قالَت: فَاذهَب إلى أهلِكَ! فَسَكَتَ. ثُمَّ عادَت فَقالَت مِثلَ ذلِكَ، فَسَكَتَ. ثُمَّ قالَت لَهُ: فِئ‏ للّهِ، سُبحانَ اللّهِ يا عَبدَ اللّهِ، فَمُرَّ إلى أهلِكَ عافاكَ اللّهُ! فَإِنَّهُ لا يَصلُحُ لَكَ الجُلوسُ عَلى بابي، ولا احِلُّهُ لَكَ. فَقامَ فَقالَ: يا أمَةَ اللّهِ، ما لي في هذَا المِصرِ مَنزِلٌ ولا عَشيرَةٌ، فَهَل لَكِ إلى أجرٍ ومَعروفٍ، ولَعَلّي مُكافِئُكِ بِهِ بَعدَ اليَومِ؟ فَقالَت: يا عَبدَ اللّهِ وما ذاكَ؟ قالَ: أنَا مُسلِمُ بنُ عَقيلٍ، كَذَبَني هؤُلاءِ القَومُ وغَرّوني. قالَت: أنتَ مُسلِمٌ؟! قالَ: نَعَم. قالَت: ادخُل، فَأَدخَلَتهُ بَيتا في دارِها غَيرَ البَيتِ الَّذي تَكونُ فيهِ، وفَرَشَت لَهُ، وعَرَضَت عَلَيهِ العَشاءَ... ترجمه: مسلم، چون ديد شب شده و جز سى نفر با او كسى نمانده، به سمت درهاى كِنده به راه افتاد و وقتى به آن درها رسيد، ده نفر باقى مانده بودند و از مسجد كه خارج شد، ديگر كسى با او نبود. توجّه كرد. ديد كسى نيست تا به او راه را نشان دهد و او را به خانه‏اى ببرد و اگر دشمن بر او حمله كرد، با او همدردى نمايد و از او دفاع كند. همان گونه سرگردان در كوچه‏هاى كوفه مى‏گشت و نمى‏دانست كجا مى‏رود، تا به خانه‏هاى بنى جَبَله (از قبيله كِنْده) رسيد. رفت تا به درِ خانه زنى رسيد كه نامش طَوعه بود. آن زن، كنيز اشعث بن قيس بود و چون از او بچّه‏دار شده بود، او را آزاد كرده بود. آن گاه اسَيدِ حضرمى، با او ازدواج كرد و فرزندى به نام بلال از او داشت. بلال به همراه مردم، بيرون رفته بود و مادرش بر در ايستاده بود و انتظارش را مى‏كشيد. پسر عقيل بر زن، سلام كرد و زن، جواب داد. مسلم به زن گفت: بنده خدا! به من، قدرى آب بده. زن رفت و برايش آب آورد. مسلم، همان جا نشست. زن، ظرف آب را بُرد و باز گشت و گفت: مگر آب نخوردى؟ مسلم گفت: چرا. زن گفت: پس نزد خانواده‏ات باز گرد. مسلم، سكوت كرد. زن، دو مرتبه حرف‏هايش را تكرار كرد. باز مسلم، سكوت كرد. آن گاه زن گفت: به خاطر خدا باز گرد، سبحان اللّه! اى بنده خدا! خدا، سلامتت بدارد! نزد خانواده‏ات باز گرد. شايسته نيست بر درِ خانه من بنشينى و من، اين كار را روا نمى‏دارم. مسلم برخاست و گفت: اى بنده خدا! من در اين شهر، خانه و خانواده‏اى ندارم. آيا مى‏خواهى پاداشى ببرى و كار نيكى انجام دهى؟ شايد در آينده بتوانم جبران كنم. زن گفت: اى بنده خدا! جريان چيست؟ گفت: من، مسلم بن عقيل هستم. اين مردم به من دروغ گفتند و مرا فريفتند. زن گفت: تو مسلم هستى؟ گفت: آرى. زن گفت: داخل خانه شو. و او را داخل اتاقى غير از اتاق نشيمن خود كرد و فرشى برايش انداخت و برايش شام برد تاريخ طبري: ج 5 ص 350؛ لهوف، سید بن طاووس: ص 120 كانَ ابنُها [أيِ ابنُ طَوعَةَ] مَولىً لِمُحَمَّدِ بنِ الأَشعَثِ، فَلَمّا عَلِمَ بِهِ [أي بِمُسلِمٍ‏] الغُلامُ، انطَلَقَ إلى مُحَمَّدٍ فَأَخبَرَهُ، فَانطَلَقَ مُحَمَّدٌ إلى عُبَيدِ اللّهِ فَأَخبَرَه‏ پسر طوعه، از ياران محمّد بن اشعث بود و چون از وجود مسلم باخبر شد، نزد محمّد آمد و به وى گزارش داد و محمّد هم به سرعت نزد عبيد اللّه رفت و به وى خبر داد. شورش به خانه طوعه و سنگباران کردن وآتش زدن خانه مقتل الحسين عليه السلام خوارزمي: ج 1 ص 208 أمَرَ ابنُ زِيادٍ خَليفَتَهُ عَمرَو بنَ حُرَيثٍ المَخزوِميَّ أن يَبعَثَ مَعَ مُحَمَّدِ بنِ الأَشعَثِ ثَلاثَمِئَةِ رَجُلٍ مِن صَناديدِ أصحابِهِ، فَرَكِبَ مُحَمَّدُ بنُ‏ الأَشعَثِ حَتّى وافَى الدّارَ الّتي فيها مُسلِمُ بنُ عَقيلٍ، فَسَمِعَ مُسلِمٌ وَقعَ حَوافِرِ الخَيلِ و أصواتَ الرِّجالِ، فَعَلِمَ أنَّهُ قَد اتِيَ، فَبادَرَ مُسرِعا إلى فَرَسِهِ، فَأَسرَجَهُ و ألجَمَهُ وصَبَّ عَلَيهِ دِرعَهُ، وَاعتَجَرَ بِعِمامَتِهِ وتَقَلَّدَ سَيفَهُ، وَالقَومُ يَرمونَ الدّار
َ بِالحِجارَةِ، ويُلهِبونَ النّارَ في هوارِي القَصَبِ، فَتَبَسَّمَ مُسلِمٌ ثُمَّ قالَ: يا نَفسِي! اخرُجي إلَى المَوتِ الَّذي لَيسَ مِنهُ مَحيصٌ ولا مَحيدٌ. ثُمَّ قالَ لِلمَرأَةِ: رَحِمَكِ اللّهُ وجَزاكِ خَيرا، اعلَمي إنّي ابتُليتُ مِن قِبَلِ ابنِكِ، فَافتَحِي البابَ، فَفَتَحَتهُ، وخَرَجَ مُسلِمٌ في وُجوهِ القَومِ كَالأَسَدِ المُغضَبِ، فَجَعَلَ يُضارِبُهُم بِسَيفِهِ حَتّى قَتَلَ جَماعَة ابن زياد به جانشين خود، عمرو بن حُرَيث مخزومى، دستور داد كه سيصد مرد دلاور را از ياران خود، به همراه محمّد بن اشعث بفرستد. محمّد بن اشعث، سوار شد و به خانه‏اى كه مسلم در آن بود، رسيد. مسلم، صداى‏ سُم اسبان و سر و صداى مردان را شنيد و دانست كه به سراغش آمده‏اند. با سرعت به سمت اسبش رفت و آن را زين كرد و زره پوشيد و عمامه بر سر نهاد و شمشير به كمر بست. سپاهيان، خانه را سنگباران مى‏كردند و با نى‏هاى آتش گرفته، آتش مى‏افكندند. مسلم، لبخندى زد و گفت: اى جان! به سمت مرگ بشتاب كه از آن، چاره و گريزى نيست. آن گاه به زن گفت: خدا، تو را رحمت كند و به تو پاداش خير دهد! بدان كه من از جانب پسرت، گرفتار شدم. درِ خانه را بگشا. زن، در را گشود و مسلم مانند شير خشمگين در برابر سپاهيان، قرار گرفت و با شمشير بر آنان حمله بُرد و گروهى را كُشت. جریان آتش زدن درب خانه حضرت زهرا و اهانت به ایشان از زبان خلیفه دوم بحارالانوار علامه مجلسی، جلد 30 ص294 ... إِنْ لَمْ یَخْرُجْ جِئْتُ بِالْحَطَبِ أَضْرَمْتُهَا نَاراً عَلَى أَهْلِ هَذَا الْبَیْتِ وَ أُحْرِقُ مَنْ فِیهِ وَ أَخَذْتُ سَوْطَ قُنْفُذٍ فَضَرَبْت... گفتم:اگر علی بیرون نیاید هیزم فراوانی می آورم و خانه را با هر که در آن است می سوزانم تا اینکه برای بیعت بیاید.پس تازیانة قنفذ را گرفته بر او زدم
شباهت حضرت مسلم با امام حسین (علیه السلام) در تشنگی منبع: مقتل الحسين عليه السلام خوارزمي : ج ١ ص ٢٠٩ ... فَقالَ مُسلِمٌ، وَيلَكُم! ما لَكُم تَرمونّي بِالحِجارَةِ كَما تُرمَى الكُفّارُ، وأنَا مِن أهلِ بَيتِ النَّبِيِّ المُختارِ؟! وَيلَكُم! أما تَرعَونَ حَقَّ رَسولِ اللّه، ولا حَقَّ قُرباهُ ؟ ثُمَّ حَمَلَ عَلَيهِم ـ في ضَعفِهِ ـ فَهَزَمَهُم وكَسَرَهُم فِي الدُّروبِ وَالسِّكَكِ. ثُمَّ رَجَعَ وأسنَدَ ظَهرَهُ عَلى بابِ دارٍ مِن تِلكَ الدّورِ، ورَجَعَ القَومُ إلَيهِ، فَصاحَ بِهِم مُحَمَّدُ بنُ الأَشعَثِ: ذَروهُ حَتّى اُكَلِّمَهُ بِما اُريدُ، فَدَنا مِنهُ وقالَ: وَيحَكَ يَابنَ عَقيلٍ! لا تَقتُل نَفسَكَ، أنتَ آمِنٌ ودَمُكَ في عُنُقي، وأنتَ في ذِمَّتي. فَقالَ مُسلِمٌ: أتَظُنُّ يَابنَ الأَشعَثِ أنّي اُعطي بِيَدي وأنَا أقدِرُ عَلَى القِتالِ؟! لا وَاللّه ِ لا يَكونُ ذلِكَ أبَدا. ثُمَّ حَمَلَ عَلَيهِ فَأَلحَقَهُ بِأَصحابِهِ، ثُمَّ رَجَعَ إلى مَوضِعِهِ وهُوَ يَقولُ: اللّهُمَّ إنَّ العَطَشَ قَد بَلَغَ مِنّي، فَلَم يَجتَرِئ أحَدٌ أن يَسقِيَهُ الماءَ ويَدنُوَ مِنهُ. فَقالَ ابنُ الأَشعَثِ لِأَصحابِهِ: إنَّ هذا لَهُوَ العارُ وَالشَّنار، أتَجزَعونَ مِن رَجُلٍ واحِدٍ هذَا الجَزَعَ؟ اِحمِلوا عَلَيهِ بِأَجمَعِكُم حَملَةَ رَجُلٍ واحِدٍ. فَحَمَلوا عَلَيهِ وحَمَلَ عَلَيهِم، وقَصَدَهُ رَجُلٌ مِن أهلِ الكوفَةِ يُقالُ لَهُ بُكَيرُ بنُ حُمرانَ الأَحمَرِيُّ، فَاختَلَفا بِضَربَتَينِ: ضَرَبَهُ بُكَيرٌ عَلى شَفَتِهِ العُليا، وضَرَبَهُ مُسلِمٌ فَبَلَغَتِ الضَّربَةُ جَوفَهُ فَأَسقَطَهُ قَتيلاً. وطُعِنَ [مُسلِمٌ] مِن وَرائِهِ فَسَقَطَ إلَى الأَرضِ، فَاُخِذَ أسيرا، ثُمَّ اُخِذَ فَرَسُهُ وسِلاحُهُ، وتَقَدَّمَ رَجُلٌ مِن بَني سُلَيمٍ يُقالُ لَهُ عُبَيدُ اللّه بنُ العَبّاسِ، فَأَخَذَ عِمامَتَهُ. ترجمه: مسلم گفت: واى بر شما! چرا به سويم سنگ پرتاب مى كنيد ـ آن گونه كه به كفّار، سنگ مى زنند ـ در حالى كه من از خاندان پيامبر برگزيده ام؟ واى بر شما ! آيا حقّ پيامبر خدا را پاس نمى داريد و حقّ نزديكانِ او را حرمت نمى نهيد؟! آن گاه با ناتوانى بر آنان يورش بُرد و آنان را به سوى كوچه ها و دروازه ها فرارى داد. آن گاه باز گشت و بر درِ خانه اى تكيه داد . جمعيت به سويش باز گشتند. محمّد بن اشعث بر آنان بانگ زد: رهايش كنيد تا با او سخن بگويم. آن گاه به مسلم نزديك شد و گفت: واى بر ت ، اى پسر عقيل! خودت را به كشتن مده. تو در امانى و خونت بر گردن من است. تو در پناه منى. مسلم گفت: اى پسر اشعث ! گمان مى كنى تا وقتى كه نيرو براى جنگيدن دارم دست تسليم دراز مى كنم؟ نه به خدا ! هرگز چنين نمى شود. آن گاه بر او يورش بُرد و او را تا پيش يارانش عقب راند و به جايگاه خود باز گشت و مى گفت: بار خدايا ! عطش توانم را بُرده است! ولى كسى جرئت نداشت به او آب بدهد، يا به وى نزديك شود. پسر اشعث به يارانش گفت: اين ، براى شما ننگ و عار است كه اين چنين از يك نفر درمانده شده ايد! همه با هم، يكباره بر او يورش بريد. آنان بر مسلم حمله كردند و مسلم هم بر آنان يورش بُرد. مردى كوفى به نام بُكَير بن حُمرانِ احمرى به سمت مسلم آمد و دو ضربت ميان آن دو رد و بدل شد. بُكَير بر لب بالاى مسلم ضربتى زد و مسلم نيز ضربتى بر او زد كه كشته بر زمين افتاد. مسلم از پشت سر، نيزه خورد و بر زمين افتاد و به اسارت گرفته شد و اسب و سلاحش را برداشتند و مردى از بنى سُلَيم به نام عبيد اللّه بن عبّاس جلو آمد و عمامه اش را برداشت.
اصابت سنگ و تیر به مسلم بن عقیل و شباهت های مسلم بن عقیل با حضرت سید الشهدا منبع: الفتوح ابن اعثم كوفي: ج ٥ ص ٥٣ . وجَعَلَ يُقاتِلُ حَتّى اُثخِنَ بِالجِراحِ وضَعُفَ عَنِ القِتالِ، وتَكاثَروا عَلَيهِ فَجَعَلوا يَرمونَهُ بِالنَّبلِ وَالحِجارَةِ، فَقالَ مُسلِمٌ: وَيلَكُم! ما لَكُم تَرمونَني بِالحِجارَةِ كَما تُرمَى الكُفّارُ، وأنَا مِن أهلِ بَيتِ الأَنبِياءِ الأَبرارِ؟! وَيلَكُم! أما تَرعَونَ حَقَّ رَسولِ اللّه ِصلى الله عليه و آله وذُرِّيَّتِهِ؟ ترجمه: مسلم بن عقيل به نبرد، ادامه داد تا جراحت هاى سنگينى بر او وارد شد و از جنگيدن ناتوان شد. جمعيت بر او يورش بردند و با تير و سنگ بر او مى‌زدند. مسلم گفت: واى بر شما! آيا به سويم سنگ، پرتاب مى كنيد ـ آن گونه كه به كفّار ، سنگ مى زنند ـ ، در حالى كه من از خانواده پيامبرانِ ابرارم؟ آيا حقّ پيامبر را در باره خاندانش پاس نمى داريد؟ وجه شباهت مسلم با امام حسين (ع): منبع: الإرشاد شيخ مفيد ج ٢ ص ١١١، إعلام الورى طبرسي ج ١ ص ٤٦٨ ، روضة الواعظين ابن فتال نيشابوري، ص ٢٠٨: وبَقِيَ وَحدَهُ وقَد اُثخِنَ بِالجِراحِ في رَأسِهِ وبَدَنِهِ فَجَعَلَ يُضارِبُهُم بِسَيفِهِ وهُم يَتَفَرَّقونَ عَنهُ يَمينا وشِمالاً ترجمه: امام حسين عليه السلام از زخم هاى تن و سرش سنگين شده و تنها مانده بود، آنان را با شمشير مى زد و آنها ، از چپ و راستِ او مى‌گريختند . مثير الأحزان ابن نما حلي ص ٧٣ : فَوَقَفَ [الحُسَينُ عليه السلام ] وقَد ضَعُفَ عَنِ القِتالِ، أتاهُ حَجَرٌ عَلى جَبهَتِه هَشَمَها ثُمَّ أتاهُ سَهمٌ لَهُ ثَلاثُ شُعَبٍ مَسمومٌ فَوَقَعَ عَلى قَلبِهِ ... ترجمه: امام حسين عليه السلام كه بر اثر نبرد كم توان شده بود ايستاد. سنگى به پيشانى اش خورد و آن را شكست. سپس تير سه شاخه مسمومى آمد و بر قلبش نشست.
روضه شب اول ـ مصیبت مسلم بن عقیل جناب «مسلم» فرزند «عقیل بن ابی طالب» از بزرگان بنی‌هاشم و پسر عموی حضرت اباعبدالله الحسین علیه السلام بود. امام حسین علیه السلام از مدینه خارج شده و در مکه بود که نامه های مردم کوفه و دعوت از ایشان بسیار زیاد شد. آخرین نامه که به امام رسید و تعداد نامه‌ها که به هزاران درخواست بالغ شد، امام بین رکن و مقام دو رکعت نماز گزارد و از خداوند متعال طلب خیر کرد. سپس مسلم را خواست و پاسخ نامه ها را نوشت و در آن آورد : «سخن شما این است که: “امامی نداریم، به سوی ما بیا شاید خدا به سبب تو ما را هدایت و متحد کند”. من ، مسلم بن عقیل برادر و پسر عموی خود را که مورد اطمینان من است به سوی شما فرستادم، پس اگر برای من نوشت که رأی خردمندان و اهل فضل و مشورت شما همان است که در نامه هایتان خواندم بزودی نزد شما خواهم آمد… » مسلم در نیمه رمضان از مکه خارج شد و به مدینه آمد. در مسجد پیامبر صلی الله علیه و آله نماز خواند و با خانواده خود وداع کرد و با چند راهنما و همراه به سوی کوفه رفت. شرایط این سفر بسیار سخت بود و مسلم و همراهان راه را گم کردند و دو راهنما از تشنگی جان باختند. تا اینکه مسلم سرانجام در روز پنجم شوال به کوفه رسید. مردم کوفه دسته دسته نزد مسلم جمع شدند و چون نامه حضرت علیه السلام را بر آنان خواند گریستند. سپس ۱۸۰۰۰ نفر از اهل کوفه با مسلم بیعت کردند. در نتیجه او نیز نامه‌ای به امام علیه السلام نوشت و بیعت این تعداد را خبر داد و ایشان را به حرکت به سوی کوفه ترغیب کرد. هنگامی که خبر این بیعت به یزید بن معاویه رسید، وی عبیدالله بن زیاد را که حاکم بصره بود مأمور کرد تا حکومت کوفه را نیز عهده‌دار گردد. عبیدالله با حیله به شهر وارد شد و حکومت را در دست گرفت و مردم را تهدید کرد. سپس «هانی بن عروه» که از بزرگان کوفه بود و مسلم بن عقیل در منزل او پناه گرفته‌ بود را شکنجه و زندانی کرد. مسلم هنگامی که خبر شکنجه‌شدن هانی را شنید از کوفیان خواست که به یاریش بشتابند. مردم به او پیوستند و مسجد و بازار و اطراف قصر پر از جمعیت شد در حالیکه یاران عبیدالله بیش از پنجاه نفر نبودند. عبیدالله چند نفر را بین قبایل مختلف کوفه فرستاد تا آنها را تهدید و تطمیع کنند و عده‌ای از اشراف که در قصر او بودند را مأمور نمود که از بام‌های دار‌الاماره مردمی که قصر را محاصره کرده‌ بودند بترساند یا فریب دهند. اهل کوفه هنگامی که سخن رؤسا و اشراف خود را شنیدند سست شدند. کم کم نجوای خناسان زیاد شد که به هر یک به دیگری می گفتند : «برگردیم، دیگران هستند و کفایت می کنند»!! اندک اندک جمعیت از پیرامون مسلم پراکنده شد و تنها حدود سی نفر در مسجد برای یاری او باقی ماندند. مسلم که با این پیمان شکنی روبرو شد به همراه آن سی نفر به سوی “ابواب کنده” حرکت کرد. هنگامی که به آنجا رسید تنها ده نفر همراه وی باقی مانده بودند و چون از آن منطقه عبور کرد هیچکس همراه او نبود. مسلم غریبانه به این سو و آن سو نگاه کرد ولی حتی کسی نبود که وی را راهنمایی کند و یا در خانه‌اش او را پنهان نماید. سفیر حسین سرگردان در کوچه‌های تاریک کوفه راه می‌رفت و نمی‌دانست کجا برود. تا اینکه به خانه‌ای رسید که پیرزنی بر در آن ایستاده بود. نام این زن «طوعه» بود و منتظر فرزندش بود که به همراه مردم از خانه بیرون رفته بود. مسلم بر زن سلام کرد و از او آب خواست. طوعه به او آب داد و به داخل خانه رفت. دوباره که بیرون آمد مسلم را دید که بر در منزل نشسته است. گفت: «ای بنده خدا اگر آب نوشیدی نزد خانواده خود رو». مسلم خاموش ماند. زن ، دوباره و سه‌باره سخن خود را تکرار کرد. مسلم برخاست و گفت : «من در این شهر خانه و خانواده‌ای ندارم. من مسلم بن عقیل‌ام. این قوم به من دروغ گفتند و مرا فریب دادند و از مأمن خود بیرون آوردند.» پیرزن مسلم را به داخل خانه برد؛ فرشی برایش گسترد و طعامی فراهم نمود. اما مسلم شام نخورد و خوابید و در عالم رؤیا عموی خود امیرالمؤمنین علی علیه السلام را دید که به وی گفت : «بشتاب که تو فردا نزد ما خواهی بود». از سوی دیگر، عبیدالله که پراکنده شدن مردم را دید جرأت پیدا کرد از قصر خارج شد و به مسجد آمد و برای پیدا کردن مسلم هزار دینار جایزه تعیین کرد. فرزند طوعه که به خانه برگشت از وجود مسلم در منزل با خبر شد و با طلوع فجر خبر را به دشمنان رساند. عبیدالله گروهی متشکل از ده‌ها سپاهی را برای دستگیری او فرستاد. مسلم مشغول عبادت بود که لشگریان به منزل طوعه رسیدند. هنگامی که وی صدای شیهه اسبان را شنید دعای خود را به شتاب تمام کرد و زره پوشید و از طوعه تشکر کرد و به مقابله با لشگر شتافت مبادا که خانه پیرزن را بسوزانند. مسلم که مردی جنگاور بود بیش از ۴۰ نفر از نامردان کوفی را کشت تا اینکه آنان دسته جمعی بر او حمله کردند و از بام‌ها نیز سنگ بر او می‌زدند تا سرانجام بر اثر شد
ت جراحات و تشنگی و نیزه‌ای که از پشت بر او فرود آمد بر زمین افتاد و اسیر شد. (برخی از منابع نیز نقل کرده‌اند که وقتی دیدند نمی‌تواند آن جناب را دستگیر کنند با نیرنگ به وی امان دروغین دادند و از این طریق ایشان را به دارالحکومه بردند.) مسلم بن عقیل هنگامی که دربند شد گفت: «انا لله و انا الیه راجعون» و شروع به گریه کرد. یکی از لشگریان از گریستن ایشان ـ با آنهمه جنگاوری ـ تعجب کرد و از سبب آن برسید. مسلم گفت : «به خدا سوگند که از کشته‌شدن باک ندارم و برای خود گریه نمی‌کنم من برای خاندان پیامبر که به اینجا می‌آیند و برای حسین و آل او گریه می‌کنم». نام خوشت قرار دل بی‌قرار من * روی تو شمع روشن شب‌های تار من بی‌خانه‌ام ولی به دلم کرده خانه غم * نبود کسی به جز در و دیوار ، یار من مسلم را به دستور عبیدالله بر بام قصر دارالاماره بردند، در حالی که تسبیح خداوند می‌گفت و استغفار می‌کرد. من انتظار می‌کشم اما نمی‌کشد *** غیر از طناب دار، کسی انتظار من هم خود به روی بامم و هم آفتاب عمر *** ای باغبان! بیا که خزان شد بهار من سپس او را گردن زدند و ابتدا سرش و سپس بدنش را از بام به زیر افکندند تا مردم ببیند و سپس بدن مبارکش را در انظار پیمان‌شکنان کوفه آویزان کردند. من از فراز بام کنم جان نثار تو *** کوفی ز بام، سنگ نماید نثار من هانی را نیز که پیر مردی ۸۹ ساله بود را به بازار کوفه بردند و با وضعی دلخراش کشتند و به دار آویختند در حالی که یاران خود را صدا می‌کرد و هیچکس به یاری او برنخاست. آنگاه ابن زیاد سرهای مبارک هانی و مسلم را به شام نزد یزید فرستاد. بدن مسلم‌بن‌عقیل اولین بدن از بنی هاشم بود که آویخته گشت و رأس او اولین رأسی بود که به دمشق فرستاده شد. الا لعنه الله علی القوم الظالمین و سیعلم الذین ظلموا أی منقلب ینقلبون. ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ منابع: ۱٫ سید بن طاووس ؛ اللهوف فی قتلی الطفوف ؛ قم: منشورات الرضی، ۱۳۶۴ . ۲٫ شیخ عباس قمی ؛ نفس المهموم ؛ ترجمه و تحقیق علامه ابوالحسن شعرانی ؛ قم: انتشارات ذوی‌القربی، ۱۳۷۸ . ***********************
📗 صلوات خاصه روز عرفه «اللّهُمَّ صَلِّ عَلى مُحَمَّد وَآلِهِ فِى الاَْوَّلینَ، وَصَلِّ عَلى مُحَمَّد وَآلِهِ فِى الاْخِرینَ؛ خدایا درود فرست بر محمّد و آلش در زمره پیشینیان و درود فرست بر محمّد و آلش در زمره پسینیان.» «وَصَلِّ عَلى مُحَمَّد وَآلِهِ فِى الْمَلاَِ الاَْعْلى، وَصَلِّ عَلى مُحَمَّد وآلِهِ فِى الْمُرْسَلینَ؛ و درود فرست بر محمّد و آلش در ساکنین عالم بالا و درود فرست بر محمّد و آلش در زمره مرسلین.» «اَللّهُمَّ اَعْطِ مُحَمَّداً وَ آلَهُ الْوَسیلَةَ وَ الْفَضیلَةَ والشَّرَفَ وَ الرِّفْعَةَ وَ الدَّرَجَةَ الْکَبیرَةَ؛ خدایا عطا کن به محمّد و آلش مقام وسیله و فضیلت و شرف و رفعت و درجه بلند.» «اَللّهُمَّ اِنّى آمَنْتُ بِمُحَمَّد صَلَّى اللهُ علَیْهِ وَ آلِهِ وَ لَمْ اَرَهُ، فَلا تَحْرِمْنى فِى الْقِیمَةِ رُؤْیَتَهُ، وَ ارْزُقْنى صُحْبَتَهُ و تَوَفَّنى عَلى مِلَّتِهِ، وَ اسْقِنى مِنْ حَوْضِهِ مَشْرَباً رَوِیّاً سآئِغاً هَنیئاً، لا اظْمَأُ بَعْدَهُ اَبَداً، اِنَّکَ عَلى کُلِّ شَىْء قَدیرٌ؛ خدایا من ایمان آوردم به محمّد صلى الله علیه و آله با این که او را ندیده‌ام پس در روز قیامت از دیدارش محرومم مفرما و مصاحبت و همنشینى او را روزیم فرما و بر کیش او بمیرانم و بنوشانم از حوض او (حوض کوثر) نوشاندنى سیراب و جانبخش و گوارا که پس از آن هرگز تشنه نشوم که براستى تو بر هر چیز توانایى.» «اَللّهُمَّ اِنّى آمَنْتُ بِمُحَمَّد صَلَّى اللهُ عَلَیْهِ وَآلِهِ وَلَمْ اَرَهُ، فَعَرِّفْنى فِى الْجِنانِ وَجْهَهُ، اَللّـهُمَّ بَلِّغْ مُحَمَّداً صلَّى اللهُ عَلَیْهِ وَآلِهِ مِنّى، تَحِیَّةً کَثیرَةً وَسَلاماً؛ خدایا من ایمان آورده‌ام به محمّد صلى الله علیه وآله و او را ندیده‌ام پس در بهشت رویش را به من نشان ده خدایا برسان به محمّد صلى الله علیه و آله از جانب من تحیتى بسیار و سلامى.» 📚منبع مفاتیح الجنان، شیخ عباس قمی
✳️ اعمال روز عرفه به نقل از المراقبات میرزا جواد آقا ملکی تبریزی بدین شرح است: ⭐️روزه روزه در روز عرفه بسیار سفارش شده و در روایتی روزه این روز را کفاره نود سال می‌داند. ⭐️دعای عرفه اهمیت دعای عرفه از روزه این روز بیشتر است لذا اگر ضعف روزه مانع دعا شود بهتر است روزه نگرفته و دعای عرفه خوانده شود. در هنگام دعا باید به شرایط و آداب دعا توجه ویژه‌ای داشت. ⭐️مکان دعا بهترین مکان برای دعای عرفه کربلا می‌باشد که در روایتی از امام صادق علیه‌السلام وارد است: «خداوند متعال قبل از اهل عرفات براى زائرین قبر حسینى علیه‌السّلام جلوه کرده، نیازهاى آنان را برآورده، گناهانشان را بخشیده و آنان را به خواسته‌هایشان مى‌رساند. آنگاه نزد اهل عرفات آمده و با آنان نیز این‌گونه رفتار مى‌کند.» ⭐️زیارت امام حسین علیه‌السلام زیارت امام حسین علیه‌السلام در این روز بسیار سفارش شده تا آنجا که در روایتی ثواب این زیارت را برابر با یک میلیون حج با قائم آل محمد صلّى اللّه علیه و آله و سلّم، یک میلیون عمره با رسول خدا صلّى اللّه علیه و آله و سلّم، آزاد کردن یک میلیون برده و کالاهایى که به اندازه بار یک میلیون اسب باربر باشد می‌داند. ⭐️نماز قبل از دعا بعد از زیارت قبل از این‌که دعا را آغاز کند دوازده رکعت نماز وارد شده که در هر رکعت یک بار «فاتحه الکتاب» «آیة الکرسى» و«قل هو اللّه احد» بخواند. پس از آن به اندازه‌اى که مى‌تواند قرآن خوانده سپس سجده کرده و بعد از سجود بگوید: «سُبْحانَ مَنْ لَبِسَ الْعِزَّ وَ فازَ بِهِ، سُبْحانَ مَنْ تَعَطَّفَ بِالْحِلْمِ وَ تَکَرَّمَ بِهِ، سُبْحانَ مَنْ أَحْصى کُلَّ شَیْ‌ءٍ وَ عَلِمَ بِهِ، سُبْحانَ مَنْ لا یَنْبَغِی انْ یُسَبَّحَ سِواهُ، سُبْحانَ ذِی الْعِزِّ وَ الْقُدْرَةِ، سُبْحانَ الْعَظِیمِ الاعْظَمِ. اسْأَلُکَ یا رَبِّ بِمَعاقِدِ الْعِزِّ مِنْ عَرْشِکَ وَ بِاسْمِکَ الْعَظِیمِ، وَ أَسْأَلُکَ بِالْمُسْتَجابِ مِنْ دُعاءِکَ، وَ بِنُورِ وَجْهِکَ انْ تُصَلِّیَ عَلى‌ مُحَمَّدٍ وَ آلِ مُحَمَّدٍ.» و سپس خواسته‌هاى خود را از خدا بخواهد. اگر حال این نماز را نداشت، پیش از این که از حرم خارج شود در زیر آسمان دو رکعت نماز خوانده آنگاه بازگشته و امام علیه‌السّلام را زیارت کند و اگر در غیر کربلا بود بعد از نماز ظهر و عصر و در زیر آسمان این دو رکعت را بجا آورده و سپس به محل دعاى خود برود. او باید این دو رکعت را به خوبى بجا آورد. زیرا به منزله هدیه‌اى است که انسان پیش از حضور در پیشگاه بزرگان آن را بعنوان هدیه به او تقدیم مى‌کند. 📚منبع المراقبات، میرزا جواد آقا ملکی تبریزی، ص۴۹۶