⚜🕊روضه و توسل جانسوز ویژۀ شهادت حضرت اُم البنین سلام الله علیها تقدیم به همۀ مادران شهدا به نفسِ کربلایی حسن حسینخانی ┅┄
حالا سر سال است و من کوچهنشین هستم
من سائلِ هر سالۀ اُم البنین هستم
*گفت چی می خوای ؟ گفت هر ساله میومدم خرجِ سالمو از آقام می گرفتم و میرفتم .. گفت میتونی مشخصاتشُ بگی ؟ گفت دستای مهربون و رشیدی داشت .. نگاهِ نافذی داشت ... گفت اون دستا رو بریدن .. آی خانوم .. میومد تو قبرستانِ بقیع عکسِ چهار قبر می کشید به یادِ بچه هاش گریه می کرد ...*
چارتاییشون بویِ علی میدادن
خیلی برا فاطمه جون میدادن
یادش بخیر دور و برم که بودن
همه منو بهم نشون میدادن
دلم شکسته میدونم شکسته
قدم کمونه گمونم شکسته
روزا میام تو آفتاب میشینم
از چهار طرف سایبونم شکسته
کبوتر مدینه پر نداره
خونم ستاره و قمر نداره
دیگه منو اُم البَنین نخونید
اُم البَنین دیگه پسر نداره
اُم البَنین شدن چه دردسر داشت
تابوتشو معلوم نشد کی برداشت؟
غریبی امروزشو نبینید
اُم البنین یه روز چهار پسر داشت
*آی مادرای شهدا ...*
دیگه بهم شیرآفرین نمیگن
داره منو میکشه این نمیگن
اُم البَنین چقدر بهم میومد
دیگه بهم اُم البَنین نمیگن
کشته شدن ولی خبر نداشتم
به هیچ کدومشون نظر نداشتم
تا منو میبینید بگید حسین جان
اصلاً خیال کنید پسر نداشتم
همش میگفت برام گلاب نیارید
دیگه منو پیشِ رباب نیارید
سر مزارِ من اگه اومدید
هر چی آوردید ولی آب نیارید ...
*هی صدا میزد عروسِ فاطمه ... گیسو سفیدِ این قبیله منم ... رویِ منو نزن ای رباب .. بسه دیگه برو به زیرِ سایه ... ای رباب ای رباب ...*
اینجا که میشینی و لالا میگی
تا آسمون گریههایِ من میره
تو گریه بر بچۀ خود میکنی
آبروی بچههایِ من میره ....
.
|⇦•روضه و توسل به ساحتِ مقدس مادرِ ادب حضرت اُم البنین سلام الله علیها به نفس حاج سعید حدادیان تقدیم روح ملکوتی امام راحل و همۀ مادرانِ شهدا •✾•
گویند فقیری به مدینه به دلی زار
آمد به در خانه ی عباس علمدار
زد بوسه بر ان درگه و استاد مؤدب
گفتا به ادب با پسر حیدر کرار
کی صاحب این خانه یکی مرد فقیرم
بیمار و تهیدست و گرفتار و دل افکار
هر سال در این فصل از این خانه گرفتم
بر خرجی یکسالۀ خود هدیۀ بسیار
گفتا به زنان اُم بنین مادرِ عباس
با سوزِ دلِ سوخته و دیدۀ خون بار
کز زیور و زر هر چه که دارید بیارید
بخشید بر این مردِ فقیر از ره ایثار
خود سائل هر سالۀ عباس من است این
عباس دل آزرده شود گر برود زار
دادند بدو زیور و زر هر چه که می بود
از لطف و کرم عترت پیغمبر مختار
سائل که نگاهش به زر و سیم بیفتاد
بگذاشت ز غم گریه کنان چهره به دیوار
گفتند همه هستیِ این خانه همین بود
ای مرد عرب اشک مَیَفشان تو به رخسار
آن سائلِ دلباخته با گریه چنین گفت:
کی در همه جا بوده به خیل ضعفا یار
بر من در این خانه گدائیست بهانه
من عاشقِ عباسم ، نه عاشق دینار
من آمده ام بازویِ عباس ببوسم
من در پی گل روی نهادم سوی گلزار
هر سال زدم بوسه بر آن دستِ مبارک
هر بار شدم محو رخِ صاحب این دار
یک لحظه بگوئید که عباس بیاید
باشد که برم فیض از آن چهره دگر بار
ناگاه زنان شیونشان رفت به گردون
گفتند : فروبند لب ای مرد گرفتار
ای عاشق دلسوخته ، ای محو رخ دوست
ای سائل دلباخته ، ای طالب دیدار
دستی که زدی بوسه جدا گشت زِ پیکر
ماهی که تو دیدی به زمین گشت نگونسار
آن دست کزو خرجی یکساله گرفتی
شد قطع زِ تیغ ستم دشمن خونخوار
سر بر سر نی، دست جدا، تن به روی خاک
لب تشنه، جگر سوخته، دل شعله ای از نار
این طایفه هستند در این خانه سیه پوش
این خانه بود در غم عباس عزادار
این مادر پیری که قدش گشته خمیده
سر تا به قدم سوخته، چون شمع شب تار
این مادر دلسوختۀ چهار شهید است
گردیده دو تا قامتش از ماتم آن چهار
این مادر عباس همان اُم بنین است
دادند بنینش همه جان در ره دادار
*کاروان رسید مدینه ، اینجور نقل کردن یه بچۀ خردسال داره عباس این آقازاده سوارِ بر دوشِ اُم البنینِ .. کنارِ قبرِ پیغمبر شلوغِ مردا یه طرف ، زن ها یه طرف یه وقت دیدن این خانم آمد .. زن ها این صفوف رو شکافتند همه کنار رفتن یه عده ای اشاره می کنن بَشیر .. مراعات کن ...
اومد مقابلِ بشیر ، بشیر یه بشارتُ مژده بده یه خبرِ خوش بده .. بشیر حسینم برگشته ؟ خیلی وقته چشم به راهشم از حسینم چه خبر ؟
اُم البنین خبر داری عون رو کشتن ؟_فدایِ حسین از حسینم بگو ..
جعفرت رو کشن ؛ _فدایِ حسین میگم از حسینم بگو ..
عثمانتُ کشتن ؛ _میگم فدایِ حسین از حسین بگو ..
دید هرجوری حرف میزنه حماسه در حماسه متجلی ست .. گفت بزار براش روضه بخوانم .. اُم البنین خبر داری عمودِ آهنین به فرقِ عباست زدن ؟.. ناراحت شد ، بشیر میدونی داری چی میگی؟ پسرِ من قدِ رشیدی داشت ، دست هایِ بلند و قوی داشت ، مگه کسی میتونست انقدر بهش نزدیک بشه ؟.. عمود به فرقش بزنه ؟.. اگه بگی تیر باران شد کشته شد قبول میکنم .. پسرم یَلِ بی نظیرِ عربُ و عجمِ .. یه وقت دیدن شونه هایِ بشیر داره میلرزه .. صدا زد اُم البنین راست میگی به خدا ، اما اول کمین کردن پشتِ نخل هایِ علقمه .. دونه دونه دستاشُ بریدن .. تیر به چشمش زدن .. خبر داری رفته بود آب برا بچه هایِ حسین بیاره؟ .. تیر به مشکش زدن .. دیگه اینجا بود عمود به فرقش زدن .. یه دفعه همه زن هایِ مدینه صدایِ شیونُ و گریه شون بلند شد .. دیدن اُم البنین سلام الله علیها با همون جلالتُ جبروت ایستاده ، خم به ابرو نیاورده فقط نگاه کرد به بزرگانِ زن ها ؛ دیدید ، میبینید چی داره میگه:
دیگر مرا اُم البنین مخوانید
زیرا که من دیگر پسر ندارم
همه گریه کردن ، اُم البنین هنوز اشک نریخته .. تو احوالاتِ امام راحل هست وقتی خبر آقا مصطفی رو بهش دادن دیدن امام اصلاً گریه نمی کنه (این شوکت و بزرگیِ یه نفر) گفتن می خواید گریه کنه ؟یکی بیاد روضه بخواند.. تا اسم امام حسین اومد دیدن به پهنایِ صورت گریه می کرد این درسیِ که ما از اُم البنین یاد گرفتیم .. فرمود بشیر پسرام روگفتی ، منو پسرهامُ و هر کسی زیرِ این گنبد کبوده ، همه فدایِ حسین .. دیگه بیا از حسین بگو .. همچین که گفت بینِ دو نهرِ آب ذبح الحسین من القفا .. قتل الحسین عطشانا ..*
ای حسین ..
______
babolharam Hadadiyan.mp3
24.36M
.
#Terrorist_America ;
The path of the great Iranian people is to continue the path of Patriotic General, not cowardly and stupid people
#آمریکای_تروریست ؛
راه ملت بزرگ ایران ادامه راه سردار سلیمانی میهن پرست و شجاع است ، نه آدم های ترسو و احمق
.
|⇦•روضه و توسل تقدیم ساحتِ مقدس مادرِ ادب حضرت اُم البنین سلام الله علیها به نفسِ حاج کاظم غفار نژاد تقدیم روح ملکوتی امام راحل و همۀ مادرانِ شهدا •✾•
┅═•┄⊰↭⊱•┄═┅
«حَسْبُنَا اللَّهُ و نِعْمَ الْوَکیلُ نِعْمَ الْمَوْلى و نِعْمَ النَّصیرُ»
یا مَنْ اِسْمُهُ دَوآءٌ وَ ذِکْرُهُ شِفآءٌ ..
یا ربَّ الحُسَین بِحَقِّ الحُسَین. اِشفِ صَدرِ الحُسَین بِظُهورِ الحُجَّة یا صاحب الزمان ..
ای اُم بنین که فاطمه بودت نام
بر تربت توُ چهار شهیدِ تو سلام
دیروز کنارِ چهار فرزندِ علی
امروز کنارِ تربت چهار امام
نیستی زهرا ولی مانندِ زهرا اطهری
خانۀ شیرِ خدا را خانه دارِ دیگری
بعدِ زهرا ، بعدِ زینب از همه زن ها سری
ای تمام مادران قربانِ تو نامادری
پیش تو تعظیم کرده آسمان ها و زمین
مادری کردی تو بر مثلِ امیرالمومنین
با تو میشد عطر و بویِ فاطمه احساس کرد
عفت دامانِ تو ، عباس را عباس کرد
مانند نوری آمدی تابیدیُ بعد
با دستِ زهرا موردِ تاییدیُ بعد
خود را دم بیتِ ولایت دیدیُ بعد
آن چارچوبِ سوخت بوسیدیُ بعد
گفتی اگرچه در حرم تازه عروسم
من آمدم دستانِ زینب را بوسم
*دخترِ قبیلۀ بنی کلابِ ، طائفه دارِ ، فامیل داره .. از یه طرف داماد علی ابن ابیطالب امیرالمومنینِ ، نمیشه که این عروس رو تنها بدرقۀ خانۀ داماد کرد ، فامیل باهاش اومدن اما تا رسیدن به محلۀ بنی هاشم بی بی فرمود به دور و بری هاش این کوچه حرمت داره .. حواستون باشه ..*
کم کم پسرهایِ تو بال و پر گرفتند
دور و برت را مثلِ یک لشکر گرفتند
بویِ امیرِ فاتحِ خیبر گرفتند
درسِ شجاعت از خودِ حیدر گرفتند
گویی از اوصافِ عظیمِ تو همین حد
زینب پس از زهرا تو را مادر صدا زد
ای وای از روزی که قلبت را شکستند
حجاجِ زهرا بارِ بیت الله بستند
دیدی همه سرها گرفته رویِ دستند
با چه شکوهی رویِ محمل ها نشستند
بر زانویِ عباس زینب پا گذارد
شکرِ خدا که محملِ او پرده دارد
*آمادۀ حرکت شدن ، یه وقت دیدن اُم البنین اومد صدا زد عباس بیا بگو برادرات هم بیان .. پسراشو دورِ خودش جمع کرد گفت خوب دقت کنید چی میگم ؛ با حسین میرید بی حسین برگردید حلالتون نمی کنم ..*
اما پس از شش ماه شام غم سحر گشت
با دیدنِ یک صحنه ای چشم تو تر گشت
باور نمی کردی ولی دل با خبر گشت
از این مصیبت عالمی خونین جگر گشت
بالاترین روضه همین در عالمین است
از راه آمد زینب ، اما بی حسین است
*بشیر میگه امامِ سجاد به من فرمود بشیر در مدینه اعلامِ عزا کن ، بگو اون قافله ای که با حسین رفته حالا بی حسین برگشته .. میگه جار زدم تو مدینه ، آی اهلِ مدینه بیاید ببینید چه خاکی به سرمون شده .. بنی هاشم بیرون ریختن ، یکی میگه وا محمدا .. یکی میگه وا علیا .. خلاصه همه رو خبر کردم ؛ یه وقت دیدم اُم البنین داره میاد آقازاده هایِ عباسم بودن .. رفتم عرضِ ادب کنم ، اولین سوالی که پرسید گفت بشیر از حسین چه خبر؟ ..
تو خودم جرات گفتنشُ نداشتم ، گفتم بی بی جان عونتُ کشتن ، گفت بشیر از حسین چه خبر ؟.. بی بی جان عثمانتُ کشتن .. گفت میگم از حسینم چه خبر ؟.. جعفرت رو کشتن ، بشیر از حسین چه خبر ؟..
گفتم تا اسم عباس رو بیارم دیگه حرف عوض میشه .. اما تا گفتم عباس رو هم کشتن ، نهیب زد بشیر میگم از حسین چه خبر ؟.. میگه دیدم نمی تونم جواب بدم ..
بزار اینجور بگم صدا ناله ت بلند شه .. مجلسِ مادرِ قمر بنی هاشمِ .. مجلسِ مادرِ اون آقاییِ که هر وقت گرفتار میشیم صداش میزنیم .. میگه دیدم نمی تونم جواب بدم با دست اُسرا رو نشون دادم ، گفتم خودِ زینبِ کبری بهش میگه .. این خانمی که شش ماهِ این همه داغ دیده الان دلش یه آغوشِ مادرانه می خواد .. دید اُم البنین داره میاد گفت الان خودمُ مسندازم تو آغوشِ اُم البنبن دلمُ خالی میکنم .. اما تا اُم البنبن رسید به زینب زینبُ نشناخت .. از خودِ بی بی پرسید زینب کجاست ؟.. بگم صدا ناله ت بلند شه ..
فریاد زد اُم البنین گیسو سفیدم
مادر نبودی عصرِ عاشورا چه دیدم
از خیمه تا گودال با زحمت دویدم
با دستِ خود از پهلویش نیزه کشیدم
اُم البنین تاجِ سرم را سر بریدن
پیراهنش را از تنش بیرون کشیدن
اُم البنین دروازۀ کوفه قیامت ساختم من
بر مرکبِ طوفانِ خطبه تاختم من
تا چشم رویِ نیزه ها انداختم من
در یک نظر عباس را نشناختم من
از دردِ غیرت صورتش چرخاند مادر
بستند او را تا به نیزه وای مادر
____________________
babolharam GhafarNejad.mp3
19.75M
|⇦•روضه و توسل تقدیم ساحتِ مقدس مادرِ ادب حضرت اُم البنین سلام الله علیها به نفسِ حاج کاظم غفار نژاد تقدیم روح ملکوتی امام راحل و همۀ مادرانِ شهدا •✾•
______________
↫ پی نوشت :
#Terrorist_America ;
Death to USA is a belief.
The blood revenge of General Suleimani & abu mahdi al_muhandis is the conquest of #Quds and the Destruction of Israel.
Wait for the Iranian lions.
#آمریکای_تروریست ،
مرگ بر آمریکا یک اعتقاد است.
انتقام خونِ ژنرال سلیمانی و ابومهدی المهندس فتح #قدس و نابودیِ اسراییل هست .
منتظر شیر بچه های ایران باش.
#FoulMouthedTrump
┅═•┄⊰↭⊱•┄═┅
↶بابُ الحَرَم
@babolharam_net
|⇦• #قسمت_اول مناجات با امام زمان روحی له الفدا و توسل به ساحتِ مقدس مادرِ ادب حضرت اُم البنین سلام الله علیها به نفس حاج محمدرضا طاهری تقدیم روح ملکوتی امام راحل و همۀ مادرانِ شهدا •✾•.
آهم چرا از سوزِ هجرت آتشین نیست
قلبم چرا چون قبل از دوری غمین نیست
تو نیستی من بی خیالِ بودن تو
بی عارم و از ننگ، داغی بر جبین نیست
من را همیشه در بدی می بینی اما
دیگر شرارِ قهرت آقا، در کمین نیست
حق می دهم از من تو برداری نظر را
می دانم از لطفِ تو سهمم بیش از این نیست
آنقدر که غیر از تو را با چشم دیدم
چشمم دگر با گریه در روضه قرین نیست
دیگر ندارم انتظارِ دیدنت را
تقدیرِ این آلوده دامن، اینچنین نیست
تنها مسیری که نجاتِ من در آن است
جز کربلایِ روزهایِ اربعین نیست
روضه بخوانم، مادری جانسوز می گفت
بعد از حسین، ام البنین ، ام البنین نیست
.
حضرت اُم البنین سلام الله علیها به نفس حاج محمدرضا طاهری
تقدیم روح ملکوتی امام راحل و همۀ مادرانِ شهدا
از همان روزهایِ کودکی ام
بوده ام آشنایِ اُمِّ بَنین
کامِ من را گرفت مادر ، با
نمکِ سفره های اُمِّ بَنین
رزقِ من باشد از اِعانه ی او
از عنایاتِ مادرانه ی او
آمده پشت درب خانه ی او
سائلِ بینوای اُمِّ بَنین
*ببین میتونی امشب،مثل اون سائلی که اومد مدینه،پشت درب خونه ی ام البنین باشید، اون سائل اومد در زد،صدایِ این سائل رو ام البنین میشناخت،فرمود به زنها که این سائل هر سال می اومد، عباسم دستش رو پُر می کرد،امسال که پسرم شهید شده،خوب نیست بخواد دست خالی برگرده،هر چی دارید بیارید..." خانوم این جوری میبخشه،آی گرفتار!حاجت دار!..مادرِ اباالفضلِ..." هر چی که بود گذاشتن تویِ یک پارچه ای آوردن دادن دست خانوم، دستش رو ام البنین از در بُرد بیرون، داد دستِ سائل،گفت: برو به سلامت..
سائل گفت: خانوم! من سائل هستم،فقیر هستم،وضعم خوب نیست،اما هر سال به عشقِ اون قد و قامت میام دَرِ این خونه...من فقط از اون دستا گدایی می کنم، دلم برا اون چشما تنگ شده...
یه وقت دیدن ام البنین پشت در داره ناله میزنه،سائل برو...جگرم آتیش گرفت،سائل اون دست ها رو کربلا قطع کردن...اون چشمِ قشنگ رو تیر زدن...*
کی شَوَد عشق را رقم بزنم ؟
گوشه ای از بقیع، قدم بزنم
دو سه تا مثنوی قلم بزنم
تا سحر در رثایِ اُمِّ بَنین
اول و آخرم، فدای حسین
تن و جان و سرم، فدای حسین
پدر و مادرم، فدای حسین
بچه هایم، فدایِ اُمِّ بَنین
خادمِ مُستَدامِ عباس است
آشنا با مَقامِ عباس است
موردِ احترامِ عباس است
هر که باشد گدایِ اُمِّ بَنین
هم مُسَمّا، به نامِ فاطمه بود
هم مَرامَش، مَرامِ فاطمه بود
مُقتدایش،امامِ فاطمه بود
من کجا و ثنایِ اُمِّ بَنین ؟
*هم نامِ حضرتِ فاطمه بود، هر موقع تویِ این خونه فاطمه صداش می کردن،بچه هایِ حضرتِ زهرا یادِ مادر می افتادن...عرضه داشت به امیرالمؤمنین،آقا جان! اسم من رو عوض کنید...امیرالمؤمنین می فرمودند: اسم به این قشنگی،فاطمه،ناراحتی؟ عرضه داشت: آقاجان! آری ناراحتم، هر موقع تویِ این خونه میگی فاطمه! می بینم زینب یه جا میشینه، حسن نگاهش به در دوخته میشه....*
نه فقط مادرِ چهار یَل است
در وفا بی نظیر و بی بَدَل است
ادبش بینِ اهلِ دل مثل است
شد ادب ؛ خاکِ پایِ اُمِّ بَنین
تا که آمد به بیتِ شیر خدا
گفت او کودکانِ فاطمه را
آمدم تا شَوَم کنیز شما
من فدایِ وفایِ اُمِّ بَنین
در کنارِ چهار صورتِ قبر
می نشست آن یگانه اسوه ی صبر
اشک می ریخت از دو دیده چو ابر
من بمیرم برای اُمِّ بَنین
پسرِ ارشدش پناهِ حسین
کاشف الکرب و تکیه گاهِ حسین
میر و آب آورِ سپاه حسین
اوست صاحبِ عزایِ اُمِّ بَنین
*حالا که اسم این آقا زاده اش اومد،اجازه بدید یه دونه هم از زبان عباسش بگم...*
به کنارم بیا، برادرِ من
کآمده مادرِ تو در بَرِ من
بنشسته، کنارِ پیکر من
مادری کرده جایِ اُمِّ بَنین
#شاعر محمود مربوبی
.
Taheri Vafat Hazrat Omolbanin 97-02.mp3
3.83M
|⇦• #قسمت_دوم روضه و توسل به ساحتِ مقدس مادرِ ادب حضرت اُم البنین سلام الله علیها
|⇦• #قسمت_سوم روضه و توسل به ساحتِ مقدس مادرِ ادب حضرت اُم البنین سلام الله علیها به نفس حاج محمدرضا طاهری
تقدیم روح ملکوتی امام راحل و همۀ مادرانِ شهدا •✾•
اصلاً حرفِ عباس میشه، دیگه وضع فرق میکنه، دیگه از اینجا به بعد،حرف،حرفِ عباسِ، روضه خونش هم مادرش ام البنینِ... گفت:...*
ای صاحبِ عَلَم کجایی ؟
آب آورِ حرم، کجایی ؟
عصایِ پیری ام کجایی ؟
خیلی دلم هواتُ کرده
هوای اون چشاتُ کرده
میگن که دستاتُ بُریدن
مَعجرِ زینبُ کشیدن
اشکایِ زهرا رو ندیدن
به گریه چشمام ناگزیره
الهی مادرت بمیره
کی قدوبالاتُ نظر زد؟
نیزه به سینه ت بی خبر زد؟
به چشمِ تو، تیرِسه پرزد؟
بقیع با ناله هام شِریکِ
قبرت میگن خیلی کوچیکِ
بعد تو محشری به پا شد!
کربلا تازه کربلا شد
حرمله پاش به خیمه وا شد
مثلِ علی یه کوه دردی
میگن رو نیزه گریه کردی
بعدِ تو دل، چاره شُ گم کرد
رقیه گوشواره شُ گم کرد
مادری گهواره شُ گم کرد
مثلِ خودت خونه خرابم
شرمنده ی رویِ ربابم
عطر خوش کوثرت اومد
رمق به چشم ترت اومد
فاطمه بالا سرت اومد
حسرتشُ به دل می ریزم
خوش به سعادت عزیزم
#شاعر وحید قاسمی
عباسِ من! بگو با مادرت
کی دستِ حیدریت رو بُریده ؟
کی چشماتُ، با سه شعبه زده؟
قدِ من از غمِ تو خمیده
ای عزیزِ جونم،وای از حرمله
چشماتُ درید،از اون فاصله
وای از مشکِ آب
هستم من خِجل
از رویِ رباب
موجِ غم به پا
رأسِ اصغرش
رویِ نیزه ها
افتادی از رویِ اسب،ماهِ من
گفتند که صاحبِ عَلَم افتاده
فرقت شکست،ای پناهِ حسین
آشوبِ غم تویِ حرم افتاده
ای عزیزِ جونم! مشکت پاره شد
زینب دیگه بی تو آواره شد
بی یاور شدن،زنها بعدِ تو
بی معجر شدن، زنها بعدِ تو
|⇦• #قسمت_پایانی روضه و توسل به ساحتِ مقدس مادرِ ادب حضرت اُم البنین سلام الله علیها به نفس حاج محمدرضا طاهری تقدیم روح ملکوتی امام راحل و همۀ مادرانِ شهدا •✾
┅═•┄⊰↭⊱•┄═┅
گفت: اومد تویِ خیمه ی خانوم زینب،تا چشمِ بی بی افتاد به اُم البنین، دیدن خانوم از جا بلند شد دوان دوان اومد جلویِ در...مادر رو بغل گرفت...مادر! نبودی ببینی چه به سرم آوردن کربلا...
میگه: از هر کدومِ بچه هاش که ام البنین سئوال کرد،زینب گفت: " قُتِلَ" کُشتنش...اما تا صدا زد: " اَینَ اَبَاالفَضل؟.." یه وقت دیدن پاهایِ زینب لرزید،افتاد رویِ زمین،... اُم البنین سرش رو انداخت پایین،از خیمه اومد بیرون...گفتند: خانوم! از عباس که چیزی نگفت...فرمود: نه من خودم فهمیدم چی شده،عباسِ من نیرویِ پاهای خواهر بود...تا صدا زدم: " اَینَ اَبَاالفَضل؟.." کجاست اباالفضلم؟ دیدم زینب رو زمین افتاد...
یه جا هم وقتی بشیر یکی یکی داره میگه، هر کدومِ پسرهاش رو گفت، ام البنین فرمود: فدایِ سَرِ حسینم...مثل کوه رو پاه ایستاده...ظاهراً یکی از بچه های عباس، تویِ آغوشِ ام البنینِ...بشیر گفت: اگه از اباالفضل بگم،شاید این خانوم دیگه اینجوری رویِ پا نَایسته،بِهَم بریزه،به اصرارِ بی بی، عرضه داشت: خانوم! شنیدم عباست رو هم کربلا کشتن، باز مثل کوه ایستاده...فرمود: گفتم فدایِ سَرِ حسینم...عباس،جگر گوشه ی من بود اما فدایِ حسین...از حسین برام بگو...تا گفت: "قُتِلَ الحُسین بِکربلا... ذُبِحَ العَطشانُ بِنینوا..." میگن دیدن دستای اُم البنین سست شد، این بچه رویِ خاک افتاد، خودش هم رویِ خاک نشست، هی صدا میزنه: ای غریبِ مادر...حسین...
یه حرفِ دیگه زد،گفت: اُم البنین! شنیدم تو علقمه با عمود آهن به فرق پسرت زدن...فرمود: بشیر هر چی گفتی باور کردم، اما مگه کسی جرأت داشت بیاد مقابل پسرم بایسته،بخواد با عمود آهن به فرقش بزنه؟ عرضه داشت: بی بی! حق باشماست،من بد گفتم،آخه اول دستای پسرت رو از بدن قطع کردن...
آقا امام زمان فرمودند: اگه خواستید روضه ی عموم اباالفضل رو بخوندید،اینطور بگید: هر سواری میخواد از رو اسب بیوفته،اول دستاش رو جلو میاره...اما عمویِ من دست در بدن نداشت...
هر چقدر کار دارید با ام البنین،اسم رمز اینه،زن و مرد، هر چقدر امشب چشمت به دستایِ خانوم ام البنینِ،چشمت به عطایِ دستِ ام البنینِ، دستِ گدایت رو بالا ببر،یک نفس،یک صدا،بگو: ای حسین....
↫ .
Taheri Vafat Hazrat Omolbanin 97-04.mp3
2.55M
|⇦• #قسمت_پایانی روضه و توسل به ساحتِ مقدس مادرِ ادب حضرت اُم البنین سلام الله علیها
#روضه و توسل جانسوز به حضرت اُم البنین علیها السلام به نفس سید رضا نریمانی •✾•
خبر برا اُم البنین آوردن خانم جان امیرالمومنین از جنگ برگشته عباس چهارده ساله ست .. این بچه رو بیرون از مدینه پشتِ دروازه های مدینه آورده داره آموزش میده و مشق شمشیر میکنه .. سریع اُم البنین اومد بیرونِ از مدینه دید آری عباس سوارِ بر مرکب امیرالمومنینم ایستاده هی میفرماید عباس شمشیرُ اینجور بگیر برو برگرد اینجور بزن .. اُم البنینم مودب ایستاده سرشُ پایین انداخته هی زیرِ لب میگه بارک الله عباسم .. قربونِ قد و بالات برم .. همچین که شمشیر میزد هی زیر لب میگفت ماشاالله عجب قدرتِ بازویی ، تا حالا تو لباسِ رزم ندیده بودمت .. خیر از جوونیت ببینی .. ان شالله دورِ سرِ حسین بگردی ..
یه وقت امیرالمومنین صداش زد عباسم ؛ اومد جلو مودب دستِ راستتُ میخوام ببندم میخوام با یه دست بجنگی .. با یه دست مبارزه کنی ..دستِ راستُ بست ، شمشیرُ به دستِ چپ گرفت، محکم افسارِ اسبُ هم گرفته میزدُ برمیگشت (حالا ام البنین ایستاده پیشِ خودش میگه چرا آقا اینطوری میکنه ، یه وقت نیفته از رو اسب..) یهو امیرالمومنین دوباره صداش زد عباسم ، جواب داد جانم آقا ؛ میخوام دو تا دستتُ ببندم .. ایندفعه باید شمشیرُ به دهان بگیری و بری .. ( آقا باشه هر چی شما بگی ..) اُم البنینم ایستاده داره این صحنه رو میبینه .. یهو یادش افتاد وقتی هم به دنیا اومد این بازوانش رو مولا میبوسید .. اونجا هم سوال کرد نکنه آقاجان بازوهای بچه م ایراد داره ..
شمشیرُ به دهان گرفت رفت و برگشت .. ام البنین آرام آرام اومد جلو ، آقاجان سیدِ من مولایِ من ببخشید میدونم عباس نوجوانه ، آیا ازش خطایی سر زده؟.. اینجوری دارید تنبیهش میکنی؟.. یهو امیرالمومنین صدا زد این ذخر الحسینِ .. این ذخیرۀ حسینمِ ..
یه روزی میاد همین صحنه هایی که من اینجا انجام دادم و تو با چشمات دیدی برا عباست پیش میاد ..
اُم البنین، اول دستِ راستشُ میزنن ، بعد دستِ چپشُ ... باید عادت داشته باشه .. گفت آقا فدا سرِ حسین .. حسین به سلامت باشه ..
نشد از چهرهام غم را بگیری
زِ من اندوهِ عالم را بگیری
برای رفتنم اینسو و آنسو
نشد مادر که دستم را بگیری
تو خوردی تیغ پژمردم من اینجا
دو دستت را که زد مُردم من اینجا
همین که از رویِ مَرکب عزیزم
زمین خوردی زمین خوردم من اینجا
نه که امروز مادر درد دارم
که روز و شب سراسر درد دارم
از آن ساعت که با ضربه شکستند
سرت را بی هوا سردرد دارم
اگر بشکستهام مانندِ زهرا
ببین دلخستهام مانندِ زهرا
سرت را تا که رویِ نیزه بستند
سرم را بستهام مانند زهرا
مرا گفتند که بازو ندارد
دگر عباسِ تو اَبرو ندارد
بمیرد حرمله بد زد به چشمت
از آن لحظه دو چشمم سو ندارد
نشد بال و پَرِ خود را بگیرم
به دامن اصغرِ خود را بگیرم
من از شرمندگی پیشِ رُبابم
نشد بالا سرِ خود را بگیرم
پس از تو کاش زنجیری نمیماند
تو میخوردی و شمشیری نمیماند
تمامش کاشکی خرجِ تو میشُد
برایِ حرمله تیری نمیماند
"ببین مادر زِ گریه آب رفته
و از سردردها از تاب رفته
به نیزه دار گفتم بچه داری؟!
کمی آرام تازه خواب رفته"
عزیزم جان جانا نور عینا
به فرقم باد خاک عالمینا
نگاهم مانده بر در تا بیایید
حسینم وا حسینم وا حسینا
شاعر :#حسن_لطفی
انقدر عباس دعات میکنه امشب .. اومدی برا مادرش مجلس روضه و عزا گرفتی .. همچین که زمین افتاد ابی عبدالله اومد بالاسرش، آروم آروم این خون ها رو از جلو چصم عباس پاک کرد.. عباسم چشماتُ باز کن .. یهو همچین که چشمشُ باز کرد یه وقت دسد از گوشه های چشم داره اشک میریزه .. چرا گریه میکنی عباسم .. آخه مادرش خیلی سفارش کرده بود .. عباس با حسین میری با حسین بر میگردی .. صدا زد حسین جان الان تو بالاسرم نشستی .. تو سرِ منو به دامن گرفتی .. دارم چند ساعتِ دیگه رو میبینم .. آخ سرِ عزیزِ فاطمه ..
والشمر جالس نفسِ مادرش گرفت
سر را برید و جلویِ خواهرش گرفت
به سمتِ گودال از خیمه دویدم من
شمر جلوتر بود دیر رسیدم من
سرِ تو دعوا بود ناله کشیدم من
سر تو رو بردن دیر رسیدم من
یکی داره پیرهنُ میدزده
پیرهن که نه کفن میدزده
یکی داره با یه کهنه خنجر
سرُ از روی بدن میدزده
.
4_5794325973713291243.mp3
10.36M
.
مولا علی(ع) به برادرش عَقیل فرمود:
که برایم #همسری_شایسته را برگزین
که ثمره ی آن ،فرزندی شُجاع و برومند
در دفاع از #دین و #کیان_ولایت باشد
#نقش_زن
#حضرت_ام_البنین
#روضه و توسل جانسوز به حضرت اُم البنین علیها السلام به نفس استاد حاج منصور ارضی •✾
اُم البنين عليهاالسلام مي تونست كربلا بياد، هيچكي هم مانعش نبود،اما اُم البنين مي بايست بماند و روضه خواني كند، روضه خواني كارِ اُم البنينِ،با گفتن اينكه عباس چگونه جنگيد و چه جوري به شهادت رسيد...
رفقا! از حضرت عباس هيچي نمونده بود: يادتون باشه...ابي عبدالله رو امام سجاد هر جوري بود تويِ بوريا گذاشت...ولي بَدنِ اباالفضل عليه السلام رو ريختن تويِ يك كيسه اي...ديگه هيچي نمونده بود...قاسم سليماني چه جوري بود.
لذا اُم البنين روضه ميخوند و گريه مي كرد، و گريه كردنش هم فرق مي كرد با حضرت زهرا...توي روز گريه مي كرد، جنگش تويِ روز بود،گريه كردن نوعي جنگِ...يه جوري حضرت گريه مي كرد،ناله اش چه جوري بوده، كه مروان لعنت الله عليه گريه مي كرد...
همه جمع مي شدند، مي گفتند براي بچه هاش داره گريه ميكنه،بهش مي گفتند: خدا بهت صبر بده...اما اُم البنين مي گفت: واي حسين...همه فداي حسين....آنچه را زير اين آسمان وجود داره فدايِ حسين،ميخواد عباسِ من باشه يا هر كَسِ ديگه...هر جايي مي ديد مي نشست گريه كردن و زبون گرفتن...اول براي عباسش گريه مي كرد، همه كه جمع مي شدند،مي گفت: واي حسين...
ان شاءالله بريم كربلا، قبر عباس رو پايين ببينيم...آب دورِ قبر عباس هي مي چرخه و رَد ميشه..خيلي قبر كوچيكِ..چه جوري جمع كردن اين بدن رو؟....
هر چي اسب آوردن توي مدينه،پاهاي عباس به زمين چسبيده مي شد،خيلي قد بلند بوده...ماشاءالله به اين قد...بخدا اين عباس رو چشم زدن...
خلاصه عاقبت گشتن يه اسب عجيبي براش پيدا كردن، تا پاها رسيد به ركاب...اما با اين قد و بالا ، عقب، كنار ابي عبدالله با ادب ايستاده بود...
خَم اَبروي عباس رو دشمن كه مي ديد، مي لرزيد از ترس، اما خَم ابروش رو دختراي ابي عبدالله مي ديدن....جونم عمو...يه عمو دارم كسي جرأت نميكنه به ما نگاه كنه...چه برسه به اينكه مارو بزنه....
حالا دارن همه رو برای اُم البنین تعریف می کنند: اُم البنین! همچین که عباس رفتش، دشمن خیالش راحت شد، ابی عبدالله به ما دستور داد، زینب جان! به همه بگو این معجرهاشون رو دوتا گره بزنن...
زن ها بعد از عباس سریع زیور آلاتشون را در آوردن و توی کیسه ای ریختن و دَم خیمه گذاشتن تا دشمن حواسش به اینها باشه...اما دو تا دختر رو نشد گوشواره هاشون رو بردارن،نشد...
اُم البنین! ریختن تویِ خیمه...هیچ کسی نبود مگه سیلی خورده...هیچکی نبود مگر اینکه تازیانه خورد...
پریشانم، گرفتارم، حزین و زار می گردم
دلم تنگ است و دارم در پیِ دلدار می گردم
از آن وقتی که رفتی چشمِ من دیگر نمی بیند
کجایی ماهِ من! که با دو چشمِ تار می گردم
کمی از مَشک را دادند و گفتند از تو این مانده
به دنبالِ تو دارم با همین آثار می گردم
چه بر روزِ تنت آورده اند ای خوش قد و بالا
نمانده هیچ از پیکرت هر بار می گردم
حلالت باد شیرم، سربلندم کرده ای،مادر
که بین شهرمان با عزتی سرشار می گردم
فدایِ معجرِ زینب همه ایل و تبارِ من
خودم دور سرش یک عُمر مادر وار می گردم
به من سربسته می گویند تمامِ روضه هایش را
در آن حدی که من خود در پیِ اسرار می گردم
بیا لبریزِ مَرهم کن بدیِ روز و حالم را
اَقلاً تو بده ساقی جوابِ هر سؤالم را
بگو زینب چرا زخمِ عمیقی بر سرش مانده
و رَدِّ تازیانه بر رویِ بال و پرش مانده
به محضِ راه رفتن بند بندش درد می گیرد
چها شد اینقدر خون مُردگی بر پیکرش مانده
هنوز از ازدحامِ بینِ هر بازار می ترسد
نگو انگار که اوباش در دور و برش مانده
رقیه با قبیله بر نگشت از او خبر داری
حسین.......
.
Arzi - babolharam_net.mp3
8.62M
مادر! این لحظه ی آخر کمی از ماه بگو
از قد و قامت آن دلبر دلخواه بگو
روضه مشک بخوان پشت سرت گریه کنیم
یک دلِ سیر برای قمرت گریه کنیم
#حضرت_ام_البنین
.
#روضه و توسل جانسوز به حضرت اُم البنین علیها السلام تقدیم به همهٔ مادران شهداء به نفس حاج محمود کریمی •✾•
گداىِ خوشه چينم تا قيامت خِرمنِ او را
كه حسرت مي كِشد فردوس عطر گُلشنِ او را
چنان مشكل گشا ،باب الحوائج،كاشف الكرب است
گرفتند اوليا اللهِ عالم دامنِ او را
نديدم سربلندو سرفرازى را مگر اينكه
بديدم محضرِ اُم البنين خَم گردنِ او را
مُعَيَّن گشته مزد فاطميه دست اين بانوست
كه معنا كرده سفره دارِ زهرا بودنِ او را
اميرالمومنين همسر ، ابوفاضل پسر ، به به
بنازم اين مقام و جاه و شأن اَحسنِ او را
عباى مرتضى را وصله كه ميزد همه ديدند
كه نخ ميكرد جبرائيل بعضاً سوزنِ او را
* روزي كه وارد شد بر اميرالمؤمنين به عنوان نو عروس،هم حسن مريض بود و هم حسين...اول اومد نشت كنار اينها گريه كرد،آب آورد، پذيرايي كرد...اصلاً ديوانه ي حسن و حسين بود...*
{تا عليِ اكبر و قاسم به من گفتند: مادر!
در دلم گفتم: اكنون واقعاً اُم البنينم}
زيارت ميكنم جاى رباب و نجمه و زينب
مَزارِ اَطهرِ او را ، مُعلّا مَدفَنِ او را
اگر ديروز جارو كرد زيرِ پاىِ زينب را
كنون جارو كشند اينسان ملائك مَسكنِ او را
چنان جانسوز مرثيه ميان كوچه سرميداد
كه ميديدند مردم گريه هاى دشمنِ او را
به او گفتند عباست...صدا ميزد حسينم كو؟
نشانش داد زينب پاره ى پيراهنِ او را
#شاعر محمدجواد پرچمی
* هر چه ما بخونيم، روضه خوانيِ اُم البنین خودش نميشه...*
یا مَن رَاَی العَباس کَرّ عَلی جَماهیرِ النَّقَد
وَ وَراهُ مِن اَبناءَ حَیدَرَ کُلُّ لَیثٍ ذی لَبَد
اُنِّبئتُ ان ابنی اُصیبُ براسه مَقطوعِ یَد
وَیلی عَلی شِبلی اَمالَ بِراسه ضَربُ العَمَد
لو کانَ سَیفُکَ فیَ یَدیکَ لَما دَنی مِنه اَحد
*اگه شمشير دستش بود كسي جرأت نمي كرد بهش نزديك بشه... " عَمَدَ الحَديدُ بِكربلا، خَسَفَ القَمَر....*
.
Karimi - babolharam_net.mp3
4.06M
اُم البنین! ای مادر عشق
عروس خانهٔ كوثر عشق
پروراندی در دامن خود
یل و امیر لشكر عشق
#حضرت_ام_البنین
.
|⇦•ای مادرم کنیزُ..
#نماهنگ زیبا تقدیم به حضرت اُم البنین علیها السلام و همهٔ مادران شهداء به نفس کربلایی محمد حسین پویانفر •✾•
ای مادرم کنیزُ
بابایِ من غُلامت ..
ای مادرِ اباالفضل
جان ها فدایِ نامت ..
با نامِ عباست
خیلی گره وا شد
تا نذرِ تو کردم
دردم مُداوا شد
خالی نمی مونه
هیچ سائلی دستش
تا سفره ی بی بی
اُُم البنین هستش
تو دلبنی تو فرزندی
داری که ماه آسمون لقب داره
ماشالله بر تو مادر
از بس که بچه شیرِ تو ادب داره
« یا سیدی اباالفضل .. »
.
4_5800874643493489370.mp3
7.34M
.
آنقدری با #ادب بود
که به علی(ع) گفت تا دیگر او را
به نام اصلیاش که #فاطمه بود صدا نزند!
تا #حسنین(ع) با شنیدن نامِ فاطمه،
به یادِ مادرشان نیُفتند...
#ام_البنین
.
#روضه و توسل تقدیم به حضرت اُم البنین علیها السلام و همهٔ مادران شهداء به نفس حاج علی آینه چی •✾•
گفتم اُم البنین ، دلم وا شد
گره هایی که داشتم وا شد
مادرِ آب را صدا زدمُ ..
خشکسالم شبیه دریا شد
با ادب بود و رویِ دامانش
تا گلِ نازدانه ای جا شد
.. به مدينه نگفت مادر شد
گفت ، مولایِ شهر بابا شد
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
روضه هایی عجیب میخواند
از شب و روز کربلایِ حسین
با خجالت به زینبش میگفت
پسرانم همه فدایِ حسین ..
از خدا خواست که قدِ من را
ای خدا بیشتر هلالش کن
دست بر دامنِ سکینه گرفت
پسرم را بیا حلالش کن
بعدِ آن مشکِ پارۀ پسرش
شرم دارد از این جا چرا زنده است
هر کجا شیر خواره می بیند
از نگاهِ رباب شرمنده است
*اومد تو خیمه بی بی زینبُ ببینه؛ وارد خیمه شد و برگشت .. یه موقع زینب سلام الله علیها صدا زد مادر بیا درست آمدی ، من زینبم ..*
در کنارِ چهار قبر شریف
آن قدر گریه کرده بی حال است
ظهر امروز باز غش کرده
روضه خوان شهید گودال است
گفت زینب میان مردم شام
فکر رأس برادرت بودی؟
راستی این دفعه جواب بده
راضی از دست نوکرت بودی؟
گفته بودم که روز عاشورا
همه دم پیش خواهرش باشد
قبل از آن که کسی شهید شود
پیش مرگِ برادرش باشد ..
سرِ عباس را به نی دیدی
لبِ او خشک بود یا تر بود؟
خواب دیدم که آب ها را ریخت
نگران لبِ برادر بود
شاعر : مهدی نظری
*سفرۀ فاطمیه رو خانم اُم البنین داره جمع میکنه .. از همه التماسِ دعا .. بشیر وقتی صدا زد که همه پسرهات رو کشتن ، یکی یکی اسم برد ام البنین گفت از حسینم چه خبر؟!.. گفت عباستم کشتن ، خم به اَبرو نیاورد گفت بشیر عباسم ، پسرهام همه فدایِ عزیزِ زهرا .. از حسین چه خبر؟!..
یه وقت بشیر صدا زد خانم حسینم کشتن .. انقده گریه کرد از حال رفت .. وقتی بهوش آمد گفت بشیر تو حرف هات گفتی عمودِ آهن به فرقِ عباسم زدن .. اینو دیگه باور نمیکنم .. چه کسی جرات کرده عمود به سر عباس بزنه .. گفت خانم آخه اول دستاشُ از بدن جدا کردن .. گفت بازم باور نمیکنم ، تیغ به کف عباسم باشه کسی یارایِ مقابله کردنه باهاش رو نداشته و نداره ..عرضه داشت آخه خانم شمشیر به دست نداشت .. سوال کرد مگه کجا بوده؟.. گفت خانم رفته بود آخه آب بیاره نانجیبا دورش کردن ، مشکشُ سوراخ کردن .. یه وقت دیدن رو خاک ها نشست هی صدا میزنه حسین .. زینب جان ، سکینه جان ببخشید من شرمندۀ شما شدم .. عباسمُ حلال کنید .. یه بیت روضه و از همه التماسِ دعا ..
افتادنش زِاسب سبب شد که چوبِ تیر
در بینِ چشم بشکند و جا به جا شود ..
.
4_5800855857306537278.mp3
6.95M
کانَـت #ام_البنین تَخـرُجُ إِلَی البَقِیعِ
فَتَندُبُ بنیها أَشجَی نُدبَةٍ وَ أَحرَقَها
بُنیانگذار #گریه_سیاسی هم
#حضرت_ام_البنین(س) بود!
.