یه نگاه کرد عبدالله،گفت:خانوم! یه سئوال ازت دارم، چرا اینقدر شکسته شدی؟ چرا اینقدر پیر شدی که منِ عبدالله با یه نظر تو رو نشناختم، صدا زد: عبدالله! آخه اون چیزی که من دیدم،تو ندیدی، هر کی میدید دق می کرد، عبدالله میخوای بدونی من چی دیدم؟ واردِ گودال شدم، دیدم نیزه ها تو بدنِ حسینِ، سر که نداره، رگ های بریده رویِ این خاک هایِ داغِ کربلا، عبدالله! لباسِ حسین رو غارت کردن،عبدالله! داداشم یه نشونه داشت،یه انگشتری داشت، انگشت و انگشتر رو بریدن...
این دستت بیاد بالا،با تمامِ وجود صدا بزن: یا حسین!
اگر موقعیتشناس نباشید،
جریانات، شما را میربایند!
یکروز به جریان این حزب
و یک روز به جریانی دیگر...
#بصیرت
حُرّم که از کمندِ تو سر در می آورم
در شعله هایِ بی کسی ات پر می آورم
نفرینِ تو کتابِ دعاهایِ خیر بود
دارم به معجزاتِ تو باور می آورم
*منم امشب میخوام مثل حر بگم .. آقا :*
یا ایها العزیز! بِکُش یا مرا ببخش ..
هم تیر هم کتابِ مطهر می آورم
*یه وقت ابی عبدالله نگاه کرد دید از دور ، (فرماندۀ قدرقدرتی رو انتخاب کرده مشاور یزیدِ ملعون گفت فقط یه نفر می تونه مقابل حسین بایسته اونم حرِ ) حالا این فرمانده قدرقدرت به چه حالی داره میاد سمتِ خیمه هایِ حسین .. تا ابی عبدالله نگاه کرد دید داره حر با اون حال داره میاد فرمود عباسم زود برو استقبالش .. دستشُ بگیر بیارش .. ابی عبدالله فرمود سرتو بالا بگیر ارفع راسک .. سرتو بالا بیار خجالت نکش .. حالا که اومدی دیگه خجالت نکش ..گفت آقا تو منو بخشیدی اما :*
علیا مخدره زِ من آزرده خاطرند
رویم سیاه روی به کوثر می آورم
*معلومه رضایتِ زینبم شرط لازمه .. اومد پشتِ خیمه بی بی .. خانم جان! می دونم قلبتُ آزردم .. اما اومدم ازت اجازه بگیرم جونمُ فدایِ حسین کنم .. یه وقت صدایِ ناله زینب بلند شد ، حر خوش آمدی .. به موقع آمدی .. حر ؛ حسینم غریبه ...*
زینب اگر حلال کند عمر خویش را
از جان و دل ، به پات به آخر می آورم
جبرانِ آن دلی که شکستم نمی شود
هر چند سر به زیر شده سر می آورم
*گمان نکنید فقط حر دلِ امامُ شکسته ؛ من هر موقع این روضه رو می خونم میگم حداقل حر عاقبت به خیر شد .. در راه ارباب و مولاش به شهادت رسید. منِ بیچاره چقدر دل امام زمانُ شکوندم .. هر موقع حجت خدا منو تو گناه دیده سرشُ پایین انداخته فرموده تو دیگه چرا؟ تو که گریه کن جد غریبِ مایی ..*
در خون اگر به یاریِ تو دست و پا زنم
یک ذره انتظار تو را برمی آورم
با عرشیان به سیر توام خوش به حالِ من
من عاقبت به خیر توام خوش به حالِ من
*حر رفت .. همه صحابه رفتن .. از بنی هاشمم علی اکبر رفت .. قاسمم رفت .. حالا نوبت نوبت این مادر شهیده .. به یادِ همه پدر و مادرای شهدا ..
دست دو تا بچه هاشُ گرفته زینب .. آی مادرای شهدا ، امشب شب شماست .. هر چی ابی عبدالله فرمود خواهرم من ازت تقاضا می کنم این بچه ها تو خیمه بمونن ، گفت حسین جان یعنی منو قابل نمی دونی؟ .. لیلا سهمشُ داده .. نجمه قاسمش رو آورده .. ابی عبدلله هر چی زینب میگه ، سید الشهدا علیه السلام می فرماید نه!
اما می دونه چطور باید دل حسینُ به دست بیاره ... نشست تو خیمه گفت داداش ، تا الان بهت اینطوری نگفته بودم ، تورو به حقِ مادرم زهرا ...*
جونِ زینب ..
نذار بی کسی تو ببینم حسین
جونِ زینب ..
نخواه بی تفاوت بشینم حسین
جون زینب ..
می خوام داغ بشینه رو سینم حسین
نجمه با داغِ قاسم ، لیلا با داغِ اکبر
نگو که دیگه چیزی ، نمونده واسه خواهر
نوبتی هم که باشه ، نوبتِ من رسیده
تا که مادر ببینه ، زینب مادر شهیده ..
ای جان حسین .. حسین جان ...
___________
جونِ زینب ..
نذار که بمونن پسرهایِ من
جونِ زینب ..
نذار خون به دل شن شبیه حسن
جونِ زینب ..
نذار که ببینن منو می زنن ..
مثلِ حسن نمی خوام ، اینا کابوس ببینن
تویِ کوچه و بازار ، داغِ ناموس ببینن
نمی خوام که ببینن ، رویِ دستام طنابه
نمی خوام که ببینن ، جام تو بزم شرابه
ای جان حسین .. حسین جان ..
هر جوری بود اجازۀ ابی عبدالله رو گرفت .. موهایِ بچه هارو شانه زده ، کفن تنشون کرده ، راهی میدانشون کرد ..
جنگِ نمایان کردن شیر بچه هایِ زینب تو میدان دارن میان رجز می خونن :
أَمیرِی حُسَیْنٌ وَ نِعْمَ الاَْمیرُ ..
عباس داره جنگشونُ می بینه لذت می بره .. ابی عبدلله داره می بینه لَا حَوْلَ وَ لَا قُوَّةَ إِلَّا بِاللَّهِ میخونه .. اما یه وقتی دشمن این دو تا آقازاده رو دوره کردن ..
لشکر که دور عون به غیظ ازدحام کرد
یک دشت نیزه پهلوی او استلام کرد
*بالا سر هر کدوم از این کشته ها زینب اومده ، گریه کرده ، ناله زده. باری از رو دوش ابی عبدلله برداشت . تنها شهدایی که عمۀ سادات از خیمه ها بیرون نیومد این دو تا آقازاده بودن .. امشب باید به جایِ زینبم ناله بزنی ..*
با چشم نیمه باز سر زانویِ حسین
از بس که زخم داشت محمد تمام کرد
عباس را صدا زد و از او کمک گرفت
وانگه به جمع کردن شان اهتمام کرد
از عمد رفت و آمد مرکب سوارها
مانند موم پیکرشان بی قوام کرد
با زحمتِ زیاد به ترتیبشان که چید
دستی گذاشت بر سرِ زانو قیام کرد
رویی که سر بلند کند را نداشت او
تشییعشان به شرم به سمتِ خیام کرد
پایِ کشیده رویِ زمین ، خندۀ سپاه
باید نشست ناله برایِ کدام کرد ؟..
دلشوره داشت کجا آن عقیله که
سرمایه هایِ عمر فدایِ امام کرد
آمد کنار اکبرُ نگذاشت جان دهد
زخم جگر خراشِ مرا التیام کرد
حالا رضا نشد به خجالت کشیدنم
در خیمه ماند و زهر تحمل به کام کرد
هر جا که آفتاب بد دهنی زخم کعبِ نی
بر ناقه راحتی به عقیله حرام کرد
گاهی سر محمدش از نیزه ، گاه عون
آمد به احترام به مادر سلام کرد
این گرمه سایبانی و پاسبانی اش
هم پایِ ناقه همرهی اش تا به شام کرد
*هیچ کسی نفهمید چرا زینب از خیمه بیرون نیومد .. تا این قافله برگشت مدینه .. وقتی برگشت ؛ عبدالله بن جعفر هی یک به یک تو این محمل هارو سر می زنه .. دنبال خانومش می گرده .. اومد مقابل محفل زینبم رسید ، نگاه کرد دید انگار بزرگ این قافله ایشونه. از زینب داره سوال می کنه ، خانم من زینبُ ندیدی؟ یه وقت یه آه کشید عمه سادات .. فرمود عبدالله حق داری زینبتُ نشناسی .. می دونم من اون زینبی نیستم که رفتم از مدینه ... تا گفت خانم چرا انقدر شکسته شدی؟ فرمود عبدالله نبودی ، جلو چشم من دشمن رو سینۀ حسین ...
هر دو گریه کردند برا ابی عبدالله .. قدری آروم شد گفت خانم یه سوال ازت دارم عقده شده برا من. شنیدم هر کشته ای رو زمین افتاد بالا سرش رفتی .. مگه بچه هایِ من قابل نبودن؟.. چرا از خیمه بیرون نیومدی؟ فرمود عبدالله تو چرا این حرفُ می زنی؟ نیومدم حسین نگاهش به من نیفته از من خجالت بکشه .. (اما اینجا زینب حساب بی حساب شد) گفت حسین جان یادته از خیمه بیرون نیومدم نگام به نگات نیفته؟ خجالت ازم نکشی؟ برگشته اربعین اومده کربلا .. گفت حسین بیا تلافی کن ... همه بچه هاتو آوردم .. اما سه ساله ت گوشۀ خرابه .. بیا سراغِ رقیه رو از من نگیر .. (اشکاتُ کفِ دستت بگیر ، دستتو بیار بالا هر چقدر کارش داری صداش بزن) حسین ...
بحق زینب عجل لولیک الفرج ...
نجوا با امام زمان روحی له الفدا اجرا شده شبِ چهارم ماهِ محرم سال
به نفسِ سید رضا نریمانی✨
برای خیر من همیشه فتح باب میکنی
به رسم بنده پروری مرا خطاب می کنی
*آقا درُ رو به روم باز میکنه .. آقا ما رو اینجا دعوت میکنه .. آقا ما رو اینجا میکشونه ..*
بساط خانۀ کرم همیشه فرق میکند
دعا نکرده هم مرا تو مستجاب میکنی
*اصلاً نیاز نیست حرف بزنی ، اصلاً نیازی نیست خواسته تو بگی .. مخصوصاً امشب و فردا شب که سر و کار ما با کریمِ .. طرف اومد در خونۀ حاتمُ زد ، هر چی در زد دید کسی درو باز نمیکنه ، برگشت. تو راه که داشت می رفت حاتمُ دید. کجا بودی؟ هر چی در خونه اتُ زدم کسی درو باز نکرد .. حاتم دست گدا رو گرفت گفت بیا بریم ، گفت حالا میرم فردا میام ، یه روز دیگه میام . گفت نه نمیزارم ، تو از اینجا بری مردم چی میگن پشت سر حاتم .. یک نفرم زیادِ .. اگه یه نفرم از در خونه حاتم دست خالی برگرده دیگه به من حاتم نمیگن ...
خداشناسیِ من از محرمت شروع شد
زمان گریه در وجودم انقلاب میکنی
به ارضیان و عرشیان چقدر فخر میکنم
برایِ نوکری مرا که انتخاب میکنی
*تو همۀ این شهر دست گذاشتی رو من گفتی تو بیا .. به خدا این همه جمعیت تو شهر ما هست به تو میگه بیا مشکی بپوش .. به تو میگه بیا برای حسین ما گریه کن .. چی تو ما دیدی آقاجان .. آخه ما که جز بدی و خطا و زشتی چیزی برات نداشتیم ... آخه من که جز اینکه دلت رو میشکونم کار دیگری بلد نیستم آقا ..
گل نرگس بیا .. بیا .. (میبینم همه چشما گریونه ، اگه همه برای آقاشون دعا کنن بگن بیا آقا میاد بخدا ..)*
همین که دور میشوم مرا به روضه میکِشی
زمین که میخورم به سوی من شتاب میکنی
*همه الحمدلله اهل روضه ان .. مگه مادرش تو کوچه ها زمین نخورد .. هزاران مرد زمین بخورن اما یه زن زمین نخوره ..*
به گردش دو دیدهات شفاعت قیامت است
در این جهان به ما کرم علیالحساب میکنی
چه خوبم و چه بد، مرا به دست دیگران مده
خودت مرا عذاب کن، اگر عذاب میکنی
ددوباره خواب دیدهام پیاده سوی کربلا
روانهام زِ مرقد ابوتراب میکنی
بریز در سبویِ من کمی زِ جام معرفت
سبویِ خالیام اگر پر از شراب میکنی
به حرف دیگه ام بزنم، انقد شبها آماده ای منِ خواننده اصلاً چیزی بلد نیستم به شما بگم ..
به زیر دشنه هم دعا برام میکنی ..
همه گفتن همه نقل کردن ؛ مادرشم که داشت جون می داد ، برا شیعیانش هی دعا میکرد .. روایت داره پیغمبر یه وقت وارد شد دید بی بی داره گریه میکنه . چی شده دخترم؟ گفت بابا بچه ای که در رحم دارم با من حرف میزنه .. چند روزِ ، کار الانش نیست . اما امروز فرق کرده .. چرا؟ از دیروز تا قبلش وقتی باهام حرف میزد هی میگفت اَنَ الغَریب .. (پا به پای من میایی دیگه) اما از امروز حرفاش فرق کرده .. هی داره میگه انَ العَطشان .. انَ العَطشان .. پیغمبر شروع کرد روضه خواندن .. بی بی هم گریه کردن .. پیغمبر وقتی روضه اش تموم شد، بی بی هم مفصل گریه کرد ، عرضه داشت بابا کسی هست کربلا برا حسینم گریه کنه؟ (نکنه غریب باشه؟..)
شما هستید؟ نه. باباش علی هست؟ نه. من هستم؟ نه. حسنم هست؟ نه دخترم .. یهو بی بی یه آهی کشید .. آه پسرم .. پس کی هست برای حسینم گریه کنه؟ پیغمبرِ خدا مژده شماها رو داده ... دخترم نگران نباش ، از امتِ من یک عده ای میان اینا مثلِ زنها برا حسینت داد میزنن ..
گفت بابا حالا که اینجوریِ ، من همه شونُ میخام شفاعت کنم ... کار همه شون با خودم باشه ... اصلاً من میخورم زمین که اینا نخورن .. اصلاً من میرم پشت در برا اینا .. من سیلی میخورم اینا زنده باشن .. حرف زیاده و وقتم کمه ، زود وارد روضه بشم امشب .. بعضی از روضه ها رو باید بی هوا بخونی .. آخه بعضی ها رو تو کربلا بی هوا زدن ..
بسم الله .. همچین که دید دورِ عمو رو گرفتن هر کسی داره میزنه از دور داره مشاهده میکنه ؛ نیزه بالا میره پایین میاد ، شمشیرها بالا میره ، پایین میاد ، از دور یه عده ایستادن دارن سنگ میزنن .. گرد و خاک هوا شده ، چه خبره؟ سر عموم داره چه بلایی میاد؟ ... والله لا افارق عمی .. عمه دستمُ رها کن .. من بدونِ عمو نمیتونم .. (بگم یا نه؟ پا به پای من بیایی) عمه من زنده باشم ببینم جلوی چشمام عمومُ میزنن ..؟ یه بار بابام تو کوچه ها زنده بوده دیده چطور مادرشُ زدن ...
دستشُ کشید از دست عمه .. دوید به سمت گودال ، تا وارد گودال شد. تنها کسی که غیر از زینب از نزدیک شاهدِ قتل حسین بود. تا اومد تو گودال دید عجب خبریه .. یه تیر تو سینه ست ، پیشونی شکسته ست ، یه نیزه تو پهلوِ .. سر تا پا پر تیر و تیغ و نیزه و شمشیر و سنگِ .. چه بلایی سر عموم آوردن .. یهو دید اون نامرد پرید تو گودال میخاد بشینه رو سینه عموش .. اومد جلو گفت نمیزارم ، مگر اینکه از رو جنازۀ من رد بشی .. تا شمشیر رو آورد بالا به حسین بزنه دستشُ آورد جلو شمشیر رو زد به دستش ، دستش به پوست آویزون شد ..
یهو ابی عبدالله بغلشُ باز کرد .. آی عبدالله بیا تو بغل من .. همچین که پرید تو بغل حسین .. اینکه گفتم بی هوا بعضی ها رو زدن اینجا میخام بهش بپردازم ، چرا بی هوا زدنش ؟.. تا پرید تو بغل حسین ، حرمله بلند شد .. تیر و برداشت .. اصلاً نگذاشت این دوتا بهم برسن .. تا پرید تو بغل عمو ، تیر و نامرد زد ..
دلم مثل بابام ، تویِ خون تیپیده
یه چیزایی دیدم ، که هیشکی ندیده
دیدم تویِ گودال ، عموم رفته از حال
زیر دست و پا تنش شد لگد مال
دیگه هر چی داشتن ، آوردن تو گودال
عموم رو غریب گیر آوردن تو گودال
جلوی عموم آب میخوردن تو گودال
همه سنگ و تیرا میخوردن تو گودال
دیدم .. زد تو گلو با نیزه
از اسب .. افتادم عمو با نیزه
جسمش .. شد زیر و رو با نیزه
بابام تویِ کوچه ، منم که تو اینجا
نشد که سپر شیم برا تو و زهرا
خدا رو هزار شکر ، همین جا میمیرم
نمی مونم اون وقت عزاتُ بگیرم
خدایی عذابه ، بی تو زنده موندن
ببینم که قاتل ، میخنده جلو من
بابام بعدِ کوچه ، شبا رو نخوابید
با چه حالی هر روز مغیره رو میدید؟
کشتن .. بابام رو وسط کوچه
دیده .. سیلی زدن تو کوچه
عمری .. سوزنده من رو کوچه