#آغاز_محرم
#شب_اول_محرم
نان گرمِ روضه را از شور می گیریم ما
از تنور سرد دوزخ، نور می گیریم ما
سردرِ هر بیت، پرچم می زنیم از اشک خویش
آخرِ شیرین زبانی، شور می گیریم ما
از «شب اول»، چو مسلم، کوچه گردِ کوفه ایم
تو بگو آئینه، پیش کور می گیریم ما
فصلِ ماهیگیری ار رودِ گل آلودِ وفاست
پیش پای چشم مردم، تور می گیریم ما
در «شب دوم» صدای کاروان را بشنوید!
حالِ موسی را خبر از طور می گیریم ما
شد «شب سوم» بساط گریه هامان جور شد...
پس سراغِ سیلی ناجور میگیریم ما
شاعریم و تورمان کرده است خاتون حسین!
روضه ی فاش از رخِ مستور می گیریم ما
یک «شب سوم» برای درک این روضه، کم است
جسم زهرا را مثال از حور می گیریم ما
شاعریم و با رقیه ، اهل مضمون می شویم
پیش نور چهره اش منشور می گیریم ما
در «شبِ چارم» فقط: «دایی حسن»... «دایی حسین»
هردو خواهر زاده را منظور می گیریم ما
در حنابندانِ قاسم، از حسن جانِ حسین
حاجتِ خود، چشمِ دشمن، کور...! می گیریم ما
ما عوامیم و شبِ قاسم، اگر کِل می کشیم
روضه ای گمگشته را مشهور می گیریم ما
تا شب هشتم اگر عمرِ خماری راه داد
شیشه شیشه در بغل، انگور می گیریم ما
ای به قربانِ شبِ هشتم، در آغوش عبا،
آنچه باقی مانده از ساطور می گیریم ما
دست تاسوعا، به ذوق تشنگی پا می دهد
از لب مافوق خود، دستور می گیریم ما
ردّ دست ماه، روی چوب پرچم مانده است
مرز و بوم روضه را هاشور می گیریم ما
شد شبِ آخر! مناجات از عسل شیرین تر است
خیمه ها را کندوی زنبور می گیریم ما
صبح عاشوراست! دسته دسته مطرب می شویم
طبل و نی... سنج و دقل... شیپور می گیریم ما
صبح عاشورا... چه نزدیک است راه خیمه ها!
راه گودال است آنکه دور می گیریم ما!
صبح عاشورا... علی اصغر کفن پوشیده است!
از دل گهواره راه گور می گیریم ما
احمد بابایی
#مناجات_با_امام_حسین
#شب_اول_محرم
نان گرمِ روضه را از شور می گیریم ما
از تنور سرد دوزخ، نور می گیریم ما
سردرِ هر بیت، پرچم می زنیم از اشک خویش
آخرِ شیرین زبانی، شور می گیریم ما
*
از «شب اول»، چو مسلم، کوچه گردِ کوفه ایم
تو بگو آئینه، پیش کور می گیریم ما
فصلِ ماهیگیری ار رودِ گل آلودِ وفاست
پیش پای چشم مردم، تور می گیریم ما
در «شب دوم» صدای کاروان را بشنوید!
حالِ موسی را خبر از طور می گیریم ما
شد «شب سوم» بساط گریه هامان جور شد...
پس سراغِ سیلی ناجور میگیریم ما
شاعریم و تورمان کرده است خاتون حسین!
روضه ی فاش از رخِ مستور می گیریم ما
یک «شب سوم» برای درک این روضه، کم است
جسم زهرا را مثال از حور می گیریم ما
شاعریم و با رقیه ، اهل مضمون می شویم
پیش نور چهره اش منشور می گیریم ما
در «شبِ چارم» فقط: «دایی حسن»... «دایی حسین»
هردو خواهر زاده را منظور می گیریم ما
*
در حنابندانِ قاسم، از حسن جانِ حسین
حاجتِ خود، چشمِ دشمن، کور...! می گیریم ما
ما عوامیم و شبِ قاسم، اگر کِل می کشیم
روضه ای گمگشته را مشهور می گیریم ما
تا شب هشتم اگر عمرِ خماری راه داد
شیشه شیشه در بغل، انگور می گیریم ما
ای به قربانِ شبِ هشتم، در آغوش عبا،
آنچه باقی مانده از ساطور می گیریم ما
دست تاسوعا، به ذوق تشنگی پا می دهد
از لب مافوق خود، دستور می گیریم ما
ردّ دست ماه، روی چوب پرچم مانده است
مرز و بوم روضه را هاشور می گیریم ما
شد شبِ آخر! مناجات از عسل شیرین تر است
خیمه ها را کندوی زنبور می گیریم ما
***
صبح عاشوراست! دسته دسته مطرب می شویم
طبل و نی... سنج و دقل... شیپور می گیریم ما
صبح عاشورا... چه نزدیک است راه خیمه ها!
راه گودال است آنکه دور می گیریم ما!
صبح عاشورا... علی اصغر کفن پوشیده است!
از دل گهواره راه گور می گیریم ما
احمد بابایی
#امام_زمان_عج
#شب_تاسوعا
ای قلب داغ دیدهٔ عالم بیا بیا
صاحب عزای ماه محرم بیا بیا
خیمه به خیمه، روضه شدم در فراق تو
ای همنشین گریهٔ نمنم بیا بیا
اشک فراق، شور شعور آفرین بود
شیرین شود ز فیض تو زمزم بیا بیا
شد شامل دعای تو هر کس به روضه ها
بهر فرج دعا کند هر دم بیا بیا
در خیمه ای که روضه عباس شد به پا
من با امید قول تو ماندم بیا بیا
ما نوکریم، خوب و بد از هم سوا نکن
ما را ببر به علقمه درهم بیا بیا
افتاد سرو علقمه و گفت یا اخا
نه مشک مانده است و نه پرچم بیا بیا
گر مشک تیر خورده صدا زد نرو نرو
اما گرفته است حرم، دم بیا بیا
چشم و دو دست و فرق سرش، وای مادرم
طوبای من گسسته شد از هم بیا بیا
سعید نسیمی
#امام_زمان_عج
#شب_تاسوعا
چشم بر راه تو ماندند پریشانی چند
ناله دارند تو را دست به دامانی چند
کاش باران بزند تا که بشویَد ما را
شرم دارد زِ شما چشم پشیمانی چند
به کجا این سرِ شب خاک به سر میریزی
تا کنارِ تو گشاییم گریبانی چند
گریه کردیم در این خیمه و آرام شدیم
چه لطیف است هوا در پسِ بارانی چند
من که از روضهی تان هیچ نمیفهم هیچ
تا به پایم نرود خار مغیلانی چند
غیر تو حال حرم را چه کسی میفهمد
کاش آواره شوم بین بیابانی چند
هرچه داریم حسین است حسین است حسین
خوشبحال جگر بی سر و سامانی چند
حتم دارم که بیایی شب عباسِ شماست
بشنوم از لبت ای کاش " عموجانی" چند
حسن لطفی
#امام_زمان_عج
#شب_تاسوعا
دو چشم تو مُحَرّم در مُحَرّم
پر از اندوه و اشک و حزن و ماتم
فقط یک حرف از غمهات کافیست
ز یادم میرود غمهای عالم
بُوَد ذکر سوارانت: اباالفضل
شود لبیک یارانت: اباالفضل
فرات خون شده چشمان عالم
بیا جان عموجانت اباالفضل
بیا تا قلب خسته جان بگیرد
بیا تا غصهها پایان پذیرد
بیاور با خودت مشک عمو را
بیا تا کودکی عطشان نمیرد
ببین از دست رفته، صبر و چاره
صدای مادری آید دوباره
شده لالایی اش: «برگرد آقا
به حق این گلوی پاره پاره»
بیا آرام کن چشم تری را
نگاه نیمه جان و پرپری را
شده چشمان مقتل حلقهٔ اشک
بیا و پس بگیر انگشتری را
فدای اشکهای بیامانت
چه بارانیست امشب آسمانت
بیا ای التیام روی نیلی
بخوان از غصههای عمهجانت
یوسف رحیمی
#حضرت_عباس
#شب_نهم_محرم
#شب_تاسوعا
باز دور و بر ما معرکه برپا شده است
یا سر قامت رعنای تو دعوا شده است
تو مگر وعده ندادی به حرم آب بری
پس چرا جایگهت سینه صحرا شده است
تیرهایی که همه از پس نخلستان ریخت
با چه نظمی به میان بدنت جا شده است
جگرم پاره نکن پای نکش روی زمین
به خدا پشت و پناهم کمرم تا شده است
چون که در بین حرم خوش قد و بالا بودی
باورم نیست که اینگونه سرت وا شده است
چقدر فاصله افتاد به ابروهایت
از چه رو خورده به هم حالت گیسوهایت
خواستم بعد ظفرهای تو تکبیر کشم
مرهمی بر جگر مادر بی شیر کشم
حال باید بنشینم به کنار بدنت
با دلی سوخته از چشم ترت تیر کشم
مانده ام فرق تو با تکه عبایی بندم
یا که از پیکر تو نیزه و شمشیر کشم
باید اینبار به زینب عوض پاسخ خود
جسم صد چاک در آیینه به تصویر کشم
کودکان تا خبر از حال عمو پرسیدند
عکس شیر حرمم بسته به زنجیر کشم
تیر ها یک به یک از پای درت آوردند
ای برادر چه بلایی به سرت آوردند
باز برخیز که در معرکه گرداب کنی
لب خشکیده بر علقمه سیراب کنی
تو قرار است که با آب حرم برگردی؟
یا دل از زینب ماتم زده بی تاب کنی
یا بچسبان به رکاب علمت را بردار
تا که مشک حرم و قلب مرا آب کنی
چشم بر راه تو بر خیمه رباب است هنوز
تا به آغوش خودت اصغر او خواب کنی
شک ندارم که قرار است تو در خلستان
داغ خود را وسط سینه من قاب کنی
درصدد بود که دشمن بزند هست تو را
قرعه افتاد که اول بزند دست تو را
التماست بکنم تا نروی از بر من
ای امید حرم و قوت بال و پر من
تا که با قامت خم سوی تو را افتادم
هو کشیدند مرا ساقی آب آور من
باید اینبار تو را جمع کنم بین عبا
ارباً اربا شده ای مثل علی اکبر من
بوی یاس بدن و خنده بر لب از چیست؟
مادرت آمده دیدار تو یا مادر من؟
ای برادر غضب گوشه چشمت کافی است
تا که دشمن نرود دور و بر خواهر من
باید اول بدنت دور ز مرکب بکنم
فرصتی نیست تنت را که مرتب بکنم
شمر اینجاست که با خنده تماشات کند
قد رعنای تو در علقمه خیرات کند
سر ماهت ترکی دارد و ماندم که چه سان
زینبم با تو سر نیزه ملاقات کند
غیرت الله رجز سر بده شاید دشمن
نتواند به حرم چشم خودش مات کند
این جماعت به سرش نیت بد دارد تا
خواهرم راهی دروازه ساعات کند
شمر در دور و برت پرسه زنان میخندد
مادرم آمده ای کاش مراعات کند
زخم های بدنت با چه مداوا بکنم
کاش میشد کفنی بر تو مها بکنم
مجید قاسمی
#حضرت_عباس
#شب_نهم_محرم
#شب_تاسوعا
مشک برداشت که سیراب کند دریا را
رفت تا تشنگیاش آب کـند دریا را
آب روشن شد و عکـس قمر افتاد در آب
ماه میخواست که مهتاب کند دریا را
تشنه میخواست ببیند لـب او را دریا
پس ننوشید که سیراب کند دریا را
کوفه شد علقمه، شقّ القمری دیگر دید
ماه افتاد که محراب کند دریا را
تـا خجالت بکشد، سرخ شود چهره آب
زخم میخورد که خوناب کند دریا را
ناگهان موج برآمد که رسید اقیانوس
تا در آغوش خودش خواب کند دریا را
آب مهریّه ی گل بود والّا خـورشید
در توان داشت که مرداب کند دریا را
روی دست تو ندیده است کسی دریا را
چون خدا خواست که نایاب کند دریا را
سیدحمیدرضا برقعی
#حضرت_عباس
#شب_نهم_محرم
#شب_تاسوعا
تا نور قمر هست به سر، سایه سری هست
هر جا که علم رفته به بالا، خبری هست
هر جا که خط و خال و قد و قامت و ابروست
دنبال سرش چشم و نگاه و نظری هست
وقتی که تو را پور اباالغوث نوشتند
یعنی که برای دل زهرا ثمری هست
گفتند تو را کاشف کرب دل ارباب
با بودن تو از غم و غصه اثری هست؟
تا پشت و پناهش تویی قامت نکند خم
تا هست علمدار کنارش، کمری هست
یک لحظه کنار تو دل خیمه نلرزید
عباس اگر هست، یقینا سپری هست
حسین ایزدی
#حضرت_عباس
#شب_نهم_محرم
#شب_تاسوعا
اگر زمین بخورد، عرش را تکان بدهد
کسی که سرو قدش سایه بر جنان بدهد
به او همیشه مباهات می کند زینب
به کوه شانه ی او تکیه آسمان بدهد
به بارگاه پرش آسمان پناه آورد
پناه عالمیان را پرش امان بدهد
عجب نباشد اگر از خجالت آب شود
شبیه مشک خودش جرعه جرعه جان بدهد
جواب العطش خیمه را که مشک نداد
جواب کودک بی شیر را کمان بدهد
عقیق سرخ حسین از رکاب افتاده است
نگین سرخ بهانه به ساربان بدهد
بلند شو که پس از تو حسین می میرد
تو دست و پا بزنی و حسین جان بدهد
پس از تو آن که سرت را به دامنش دارد
سر بریده به دامان این و آن بدهد
پس از تو او سر خود را به طشت بگذارد
پس از تو زلف حسین تو بوی نان بدهد
لبی که بوسه روی دستهای تو میزد
پس از تو بوسه به لبهای خیزران بدهد
اگر شهید شوی گوشواره دق بکند
رقیه رنگ رخش را به ارغوان بدهد
محسن حنیفی
#حضرت_عباس
#شب_نهم_محرم
#شب_تاسوعا
یا غیاث المستغیثین کاشف الکرب الحسین
با تو دارم عهد دیرین کاشف الکرب الحسین
ای برایم عشق تو دین کاشف الکرب الحسین
زندگی شد با تو شیرین کاشف الکرب الحسین
رحمت ِ الله ، بر شیر حلال مادرم
شکر حق ساعت به ساعت من ابالفضلی ترم
ای مسیحای مسیحا معجزاتت محشر است
هر که بر آقایی ات ایمان ندارد کافر است
بین اصحاب الحسین شان تو چیزی دیگر است
آب دور قبر تو از آب زمزم بهتر است
آب هزار و چهارصد سال است سرگردان توست
غرق دریای وفا و غیرت و ایمان توست
سیدی هستم گدای روز و ماه و سال تو
ماه من یک عمرم کارم گشته استهلال تو
من همان هستم که مستم می کند تمثال تو
گریه بر تو مال من ، من هر چه دارم مال تو
گریه بر تو گریه بر داغ حسین فاطمه است
روضه گودال اصلا ابتدایش علقمه است
این زمانه ناگهان با کوفیان هم دست شد
دست دشمن باز شد تا جسم تو بی دست شد
پای کوبان لشکری ، از حال و روزت مست شد
دوره ات کردند لشکر هر مفر ، بن بست شد
کینه ها از مرتضی داده چه کاری دست تو
آه عجب تیری نشسته بین چشم مست تو
ابن ملجم با عمودی فرق حیدر را شکست
بشکند دستش الهی ، بی هوا سر را شکست
هلهله ها حرمت سردار لشکر را شکست
این زمین خوردن دوباره قلب مادر را شکست
مشک پاره پاره سیرت کرد از این زندگی
بر زمین افتاد علم ، مُردی تو از شرمندگی
یک طرف زهرای اطهر بر سر و سینه زنان
یک طرف آقا نشسته پای جسمت قد کمان
یک طرف آسوده خاطر ، حرمله، شمر و سنان
یک طرف چشم انتظاری رباب نیمه جان
یک طرف از ترس می پیچد به خود صاحب علم
یعنی آقا زنده می ماند که برگردد حرم
از حرم تا علقمه آقا تو را می زد صدا
آه در آن هلهله ، زهرا تو را می زد صدا
با پیمبر از نجف ، مولا تو را می زد صدا
دل پریشان زینب کبری ، تو را می زد صدا
آه سرلشکر بمان ، اوضاع لشکر خوب نیست
حضرت باب الحوائج حال خواهر خوب نیست
ذکر آقا می شود هل من معین بی تو ، نرو
شاهزاده می شود ویران نشین بی تو نرو
سنگ باران می شود ناموس دین بی تو نرو
می خورد در کوچه ها زینب زمین بی تو نرو
تو نباشی بی حیایی ها فراوان می شود
با حرم برخورد مانند کنیزان می شود
محمد حسین رحیمیان
#حضرت_عباس
#شب_نهم_محرم
#شب_تاسوعا
به دشت کربلا خورشید سوزان، به عاشورا بسان آتشفشان بود
برون میریخت گرمای درون را،که پنداری زمین در آسمان بود
ز فرط تشنگی بی تاب بودند، تمام کودکان بی ستاره
لب خشکی ترک می خورد دائم،میان مهد طفلی شیرخواره
ملائک اشک ریزان بهر طفلان، تمام مشک ها بی آب بودند
دگر طفلان به گرد گاهواره تمامی تشنه و بیتاب بودند
عمو برداشت مشک خشک خود را به اذن آن شه بی سر به شط زد
صدف را پر ز دُرّ ناب می کرد دو دستش را به شط چون بال بط زد
به لب نزدیک برد او مشت پر آب چه چشمکها که بر لب آب می زد
زلال و پاک بود و گاه و بی گاه ز پاکی طعنه بر مهتاب می زد
به ناگه در درونش شعله انگیخت چو یاد از حال آن لب تشگان کرد
به روی شط چو می پاشید درّ را هوای کوی آن دلدادگان کرد
صدف بر دوش چون درّ در صدف داشت چون ماهی رقص در گرداب می کرد
دلش خوش بود و سرمست آن دلاور نگاهی بر دُر نایاب می کرد
به خود می گفت من میر سپاهم به اردوگاه من جای عطش نیست
به اردوگاه اگر خود را رسانم دگر راهی به بی آبی و غش نیست
سر توسن به نخلستان چو گرداند چو شیر نر به اردوگاه می تاخت
به دستش نیزه رقص مرگ می کرد پیاپی گرگی از گرگان می انداخت
در آن باران تیر و تیغ و شمشیر چو شیری در دل نخجیر می رفت
به چشمش زندگانی موج می زد ز بهر اصغر بی شیر می رفت
به ناگه ضربتی حس کرد آن شیر به سمت مشک بر دست یمینش
به روی خاک گویی دست و پا زد همان دم مادر ام البنینش
یکی دستش فتاد و مشک خود را به دست دیگرش انداخت چون کوه
مقاوم استوار و با صلابت چو شیری تاخت بر گرگان انبوه
به پشت نخل گرگی تیز دندان دگر دستش ز نامردی جدا کرد
به دندان مشک را بگرفت و توسن به سوی خیمه ی آل عبا کرد
به چشمش تیر بود و دیده اش تار ز نورش ظلم ظلمت را شکافید
همان ماه بنی هاشم که مولا علی عباس نام آور بنامید
به مشکش تیر خورد و دید سقا که آب مشک چون جوی روان رفت
امیدش قطع شد همچون دو دستش ز خجلت آه، از او تاب و توان رفت
در آن میدان جنگ نابرابر به نامردی یل ام البنین را
ز پشت نخل بیرون شد چو دشمن به سر کوبید عمود آهنین را
صدای یا اخا ادرک اخایش ز فریادش تمامی رسم بشکست
رساند تا امام آنجا خودش را ز سنگی ابرویش را خصم بشکست
بگفتا یا اخا شرمنده گشتم بیا این درد بی درمان دوا کن
نه چشمی نه سر و دستی فقط زخم ،به دستت این لبان خشک وا کن
چنان می ریخت از رخسار شه اشک که از باران خون سیلی روان بود
وزیر خویش را در خون تپان دید شهادت نیز در سویش دوان بود
بفرمودش کمر بشکست مارا ز داغت ای اباالفضل دلاور
همیشه سید و سرور بخواندی چه شد این بار خواندیم برادر
بگفتا ناله ای آمد ز صحرا و دیدم قامت یاس کبودی
دو دست او به پهلو گفت با من مگر تا حال فرزندم نبودی
کنون شرمنده ام ای حضرت عشق به جای آب اشک دیده دارم
ز بهر خشکی لب های طفلان فقط قلب و دلی سوزنده دارم
تمنا می کنم سوی خیامت مبر سرو بلند چاک چاکم
خجالت می کشم از اهل بیتت چه می شد دست تو می کرد خاکم
ز بهر آب می رفتم نبردم به همراهم کمان و تیر و شمشیر
وگرنه وصل میکردم به دریا ز خون این ددان رودی ز نخجیر
در آن دم غوطه ور در خون خود بود نوازش های مولا کرد احساس
دو دست مه به روی دست خورشید غروب آفتابش دید عباس
مه هاشم اباالفضل دلاور علمدار و سپه دار و وفا دار
فراتر هاست معنایش به دوران جهانگیر و جهانبخش و جهاندار
یلی کز رزم او مبهوت گردند یلانی همچو سام و گیو و بهمن
به درگاهش چو خدمتکار و نوکر یلانی همچو سهراب و تهمتن
هماره روضه اش بس جانگداز است جواد این شعر از روی خوش عهدیست
به هر جا روضه ی سقا شنیدی بمان آنجا که رد پای مهدیست
جواد کریم زاده
شور؛ رو دست تو کسی نیومده.mp3
1.24M
#حضرت_عباس علیهالسلام
#شور
🔹رو دست تو کسی نیومده🔹
دست بالای دست زیاده اما
رو دست تو کسی نیومده
مرد داریم تا مرد ولی تو دنیا
رو دست تو کسی نیومده
دستم رو میگیری تو راه و بیراهه، دست خدا
با دست لطف تو راه عشق کوتاهه، تا کربلا
دست من و علمت، کم من و کرمت
میبری با یه نگات، دلمو تا حرمت
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
دست رو دست نذاشتی یکدم حتی
رو دست تو کسی نیومده
دستت رسیده به عرش اعلی
رو دست تو کسی نیومده
میگفتی: دست من افتاده، یاری کن، ای مشک من
تا خیمه، راهی نیست، آبروداری کن، ای مشک من
دست و من و سر من، فدای سر حسین
دست منو میگیره، دست مادر حسین
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
تو جنگاوری شبیه مولا
رو دست تو کسی نیومده
شمشیر میزدی میگفتن: سقا!
رو دست تو کسی نیومده!
آغاز و پایانی، تو جان و جانانی، صاحب علم
رزم تو طوفانی، تو مرد میدانی، صاحب علم
وقتی میزنی قدم، آرومه دل حرم
دل نمیبُریم ازت، به علم تو قسم
.