بسم الله الرحمن الرحیم
#وفات_حضرت_امالبنین_سلامالله
پیرزن آمده هنگام خزانش چهکند
اینهمه داغ ربوده است توانش چهکند
خبر آمد که پسرهای تو را نیزه زدند
رفت از دست خدایا ضربانش چهکند
هرچه گفتند چه آمد سرشان گفت: حسین
گفت بی سایهی آن سروِ روانش چهکند
تا که گفتند عصای تو هم اُفتاد زمین
خم شد و ماند که با قدِ کمانش چهکند
پیشِ طفلانِ حرم پیش رُباب و زینب
غمِ شرمندگی اُفتاده به جانش چهکند
روضهها را همه خواندند و فقط داد کشید
اشک آبش شد و غم تکهی نانش ، چهکند
بعد از آن هیچ زمان پیشِ تنوری ننشست
جگرش سوخته و... سوخته جانش چهکند
خواند زینب دو سه خط روضه و اُفتاد زمین
مانده با خاطرهی چند جوانش چهکند
خواهری که به برش پنج برادر را داشت
پنج، سرنیزه نشین بُرده امانش چهکند
همسفر بودنِ با شمر برایش کم نیست
آه با حرمله و زخم زبانش چهکند
این سر از چند جهت وا شده ، آهسته بران
وای اگر نیزه دهد باز تکانش چهکند
میرود شامِ پُر از سنگ و غم و زخم ولی
مانده با جمعیت چشم چرانش چهکند
* *
نفس آخر و چشمش به در و بی پسر است
پیرزن مانده که بی فاتحهخوانش چهکند
آنکه نامادریاش آبروی مادرهاست
گر نیایند دگر گریه کنانش چهکند
(حسن لطفی ۴۰۲/۱۰/۰۵)
بسم الله الرحمن الرحیم
#وفات_حضرت_امالبنین_سلامالله
محرمانِ این حرم هستیم با أُمالْبَنِینَ
معنیِ یافاطمه یعنی که یا أُمالْبَنِینَ
عقل از درکِ مقامات بلندش عاجز است
عشق میگوید سلامالله عَلیٰ أُمالْبَنِینَ
زائرِ زهرا فقط این راز را فهمیده است
مصطفی بالاسر و پایینِ پا أُمالْبَنِینَ
مرقدِ این فاطمه پایینِ پای فاطمه است
نیست از آن قبرِ پنهان راه تا أُمالْبَنِینَ
زندگیات شد علی و بندگیات شد علی
آمدی تا قُرب تا حق تا خدا أُمالْبَنِینَ
با تو باید دید زهرایی شدن زینب شدن
با تو باید خواند ما اَدراک ما أُمالْبَنِینَ
در نجف نقشِ ضریحِ مرتضی یافاطمه است
در حرم دیدم به ایوانِ طلا أُمالْبَنِینَ
ابتدای این غزل از بیتِ زهرا شد شروع
ابتدایی که ندارد انتها أُمالْبَنِینَ
آمدی گفتی به اذنالله عشق آغاز شد
نامِ تو شد مادرِ آیینهها أُمالْبَنِینَ
از همان روزی که زینب گفت مادرجان به تو
از همان روزی که دختر شد تو را أُمالْبَنِینَ
مادری کردی برای تشنگیهای حسین
مادری کردی برای مجتبی أُمالْبَنِینَ
با کنیزان مینشستی و کنیزی کردهای
از خودت حتی زِ نامِ خود رها أُمالْبَنِینَ
"ای تمامِ مادران قربان این نامادری"
ای پس از سوءُ القضا حُسن القضا أُمالْبَنِینَ
چهار فرزندت فدای چهار فرزندِ علی
زندگی را ساختی با هشت تا أُمالْبَنِینَ
آه از روزی که آمد بِینِ آغوشت حرم
تکیه میدادی پس از آن بر عصا أُمالْبَنِینَ
در میانِ کاروانِ بچههایت رفتی و...
یک نفر اما ندیدی آشنا أُمالْبَنِینَ
تا که گفتی پیرزن دنبالِ زینب آمدم
گفت حق داری که نشناسی مرا أُمالْبَنِینَ
جانِ من داغِ کجا اینقدر پیرت کرده است
گفت رفتم قتلگاهِ کربلا أُمالْبَنِینَ
ای بلا دیده کدامش در کجایش سخت بود
گفت : وای از شام از شامِ بلا أُمالْبَنِینَ
کربلا بود و هجومِ نیزها در نیزها
شام بود و ضربههایی بی هوا أُمالْبَنِینَ
کربلا و خندها بر رو زدنهای حسین
شام بود و ناسزا در ناسزا أُمالْبَنِینَ
خواندهای وَیلی عَلیٰ شِبلی علیکَ یاحسین
خواندهای لا تَدْعُوِنِّی وَیْکِ یا أُمالْبَنِینَ
(حسن لطفی
بسم الله الرحمن الرحیم
#وفات_حضرت_امالبنین_سلامالله
تمام عمر من و آستانِ امبنین
که در تمامیِ عمریم میهمانِ امبنین
"هزار دشمنم اَر میکنند قصدِ هلاک"
چه غم مرا که منم در امانِ امبنین
اگر هزار گره باشدم خیالی نیست
فقط همین که بگویم به جانِ امبنین
بقیع و خاکِ بقیع سرمههای مادرهاست
همان غبار که دارد نشان امبنین
دعای فاطمه با فاطمه اجابت شد
که گشت خانهی او آشیان امبنین
چه برکتی است سرِ سفرهاش نمیدانم
علی شد از همه دنیا از آن امبنین
نشسته پنج امامم کنار سفرهی او
و خوردهاند همه آب و نانِ امبنین
بزرگ ، دُختِ قبیله ، کنیزِ زینب شد
همینکه گشت علی میزبان امبنین
رسید و خانهی زهرا دوباره مادر دید
حسین دید به سر سایبان امبنین
رسید و گیسوی کلثوم شانه شد با هر....
نوازش نَفَسِ مهربانِ امبنین
گرفته است به دامن چهار جانش را
هزار شُکر که آمد به خانه امبنین
ولی چه حیف که غم آمد و زمانه نوشت
جگر خراش بود داستان امبنین
میان قافله خورشید و ماهِ او رفتند
به راه ماند ولی دیدگان امبنین
بشیر آمد و پیغام بی کسی آورد
خراب شد بخدا خانمان امبنین
برای چار جوانش نگفت اما گفت :
بگو حسین کجا هست؟ جانِ امبنین
همینکه دید شده بی حسین اُفتاد و
به روی خاک نشست آسمانِ امبنین
مدینه گفت که اُمالبنین نمیشد پیر
گرفت نالهی زینب توانِ امبنین
نه گاهواره رسید و نه کودک و نه رُباب
ولی رسید بجایش خزان امبنین
خمید و خاکِ دوعالم به رویِ معجر ریخت
عصا گرفت و سیه شد جهانِ امبنین
سکینه خورد زمین وقتِ دادِ زینب شد
میان روضهی اَبرو کمانِ امبنین
* * *
عروسِ سوختهی فاطمه رسید از راه
رُباب شد پس از آن روضهخوانِ امبنین
مدینه دید که بیبی چقدر روضه گرفت
چقدر روضه شنید از زبانِ امبنین :
حسین دست غریبی به روی زانو زد
برای جرعهی آبی به حرمله رو زد...
(حسن لطفی
بسم الله الرحمن الرحیم
#وفات_حضرت_ام_البنین_سلامالله
یا ام العباس سلام الله علیها
هر نفس هربار در هربار : یا امالبنین
هر تپش تکرار در تکرار یا امالبنین
نذرِ من شد سُفرهاش از مادرم آموختم
خواندهام بسیار در بسیار یا اُمالبنین
با گرههایی که کور است آمدیم و واشدند
رو به او گفتیم تا یکبار یا امالبنین
سینهام آماج غمها شد ولی زخمی ندید
تا نوشتم روی این دیوار یا امالبنین
بچه سیدها که بر زهرا توسل میکنند
با رعیت هرکه دارد کار : یا امالبنین
کار عباسش که مشکل شد مدد از او گرفت
نالههای سینهی سردار : یا امالبنین
چادرش بابالحوائج خانهاش بابُ المراد
چارهی هر مشکلِ دشوار یا امالبنین
با دلِ زهراییاش دین باوریاش را ببین
با امیرالمومنین همسنگریاش را ببین
بچههای فاطمه مادر صدایش میزنند
مادریاش را ببین نامادریاش را ببین
کارِ عباس است وقفِ زینبِینِ خانهاش
دائما میگفت زینب نوکریاش را ببین
بی حسیناش مینشست و میشکست و میشکست
روضه خوانیاش ببین نوحه گریاش را ببین
بسکه از خاکِ بقیع رویِ سر خود ریخته
چادرِ خاکی ، سرِ خاکستریاش را ببین
از همه شرمنده اما از ربابش بیشتر
مَشک را میگفت خاکِ روسریاش را ببین
روزها گِرد سکینه میزند بر سینهاش
آه زینب چهره نیلوفریاش را ببین
زینبش پیشش نشست و مُشت خود را باز کرد
گفت مادر ردِ خون انگشتریاش را ببین
(حسن لطفی
.
بسمالله الرحمن الرحیم
#وفات_حضرت_ام_البنین_سلامالله
من و این یک نفس بشتاب مادر
مرا این لحظه ها دریاب مادر
شدم مثلِ رباب این روزِ آخر
عذابم میکند این آب ، مادر
نه دل گرمی نه تسکین مانده باقی
که داغی سخت و سنگین مانده باقی
ببین از پنج فرزندم برایت
فقط یک مَشکِ خونین مانده باقی
زِ تو حیف است بازویت بیاُفتد
و زخمی بینِ اَبرویت بیاُفتد
چه میشد وقتِ جان دادن عزیزم
سرم بر رویِ زانویت بیاُفتد
زمین خوردن تنت را هم بِهَم ریخت
حرامی پیکرت را هم بِهَم ریخت
حرم با تو زمین اُفتاد عباس
عمود آمد سرت را هم بِهَم ریخت
تو را بست از سرِ گیسو به نیزه
مگر تابَت دهد هر سو به نیزه
الهی بشکند دستانِ خولی
تو را محکم زد از پهلو به نیزه
سرت بر خاک بود و دردسر شد
که سرگرمیِ چندین رهگذر شد
سرت برگشت بر نیزه ولیکن
شکافِ اَبرویِ تو بازتر شد
هزاران تیر بر تَن تا پَر آمد
هزاران تیر بود و مادر آمد
مگر کم بود حجمِ تیر این سو
که غلطیدی و از آن سو در آمد
پُر است اینجا پَری آتش گرفته
لباس و مَعجری آتش گرفته
شنیدم روضهات را بارِ اول
خودم از دختری آتش گرفته
چقدر آن قافله شرمندهام کرد
نشانِ سلسله شرمندهام کرد
تو را نه ، کاش مَشکَت را نمیزد
بمیرد حرمله شرمندهام کرد
ببین این روزهای آخری را
شنیدم روضهی انگشتری را
خداوندا سنان از من گرفته
تمامِ لذتِ نامادری را
(حسن لطفی)
.
اللهم صل علی محمد و آل محمد و عجل فرجهم
شور شهید گمنام و حضرت اُمُّالبنین سلام اللّه علیها سبک شنیدم عبّاس ....
شهیدِ گمنام
بمیرم برا دل مادرت آه
شهیدِ گمنام
مگه چیزی مونده از پیکرت آه
شهیدِ گمنام
سی و چند ساله که رفتی میکشه
شهیدِ گمنام
مادرت هنوز پشتِ سرت آه
نگو چهار تا اُستخوون
تویِ تابوت رو شونههاست
شاهدن اهلِ آسمون
این روضهیِ کربوبلاست
واویلا واویلا /۴/
شهیدِ گمنام
رویِ خاک اگر چه تو گمنامی
شهیدِ گمنام
تویِ آسمون چقدر خوشنامی
شهیدِ گمنام
کامِ تو شیرین با وصلِ یاره
شهیدِ گمنام
کی میگه تو زندگی ناکامی
شک ندارم که جون دادی
رو زانویِ ثاراللّه
آخه تابوتِت داره
عطر و بویِ ثاراللّه
واویلا واویلا /۴/
یا امُّالشّهدا
شنیدم رسیده از چار تا پسر
یا امُّالشّهدا
به تو یا امُّالبنین فقط سِپر
یا امُّالشّهدا
نمیگی چی به سر قمر اومد
یا امُّالشّهدا
میگی از حسین آقام چه خبر
ماه که رو خاکا افتاد
شاهو تو گودال بردن
نگم سرش چی اومد
پیرْهنِ یارم بردن
واویلا واویلا /۴/
یا امُّالشّهدا
نمیگیری سراغی از بچّهت
یا امُّالشّهدا
میگیری از سکینه حلالیت
یا امُّالشّهدا
روضه اینه که علمدار افتاد
یا امُّالشّهدا
دخترِ فاطمه رفت اسارت
باورشم سخته ولی....
به نیزه رفت سرِ امام
واویلتا بنتِ علی
نامحرما و بزمِ شام
واویلا واویلا /۴/
.
.
#شور_حضرت_عباس
#شور_حضرت_رقیه
[بند اول]
روزِ محشر میدونم تویی رمزِ نجاتم
افتخارم همینه نوکرِ نوکراتم
مهرِ تو بی نهایت تو شدی تاج سرم
ذکرت و دم میگیرم حتی بعد مماتم
همیشه میگم یا ابوفاضل
زندگیم خوبه با ابوفاضل
تویی عمویِ باوفام،قمر قمر قمر
تویی کلیدِ حاجتام،قمر قمر قمر
(یا ابوفاضل مددی قمر قمر قمر)
[بند دوم]
میگم از دختری ک شده هسته اباالفضل
میگه اسمش رو هرجا میشه خسته اباالفضل
وقتی سرهای عدو میزنه مولا قمر
میگه بی بی رقیه ناز شَسته اباالفضل
دم اعجازم یا رقیه مدد
میخونم بازم یا رقیه مدد
بدم ولی صدام بکن،رقیه جان مدد
تو روضه ها دعام بکن،رقیه جان مدد
(رقیه جان رقیه جان مدد مدد مدد)
.
#حضرت_زهرا سلام_الله_علیها
#امام_زمان عج
#زمزمه
۱۱۵۳
بیا آقا
بیا امروز توی روضهی زهرا
بمیرم واسه غریبی مولا
بیا آقا
ای بود و نبودم
ای تمام هستم
ای ماه دل آرا
دلتنگ تو هستم
میبینی
مادرت افتاد از نوا
یابن الحسن ای آقای ما
کارش بهجایی رسیده است
که در نمیاد ازش صدا
****
گل حیدر
توی شعله سوختی و شدی پرپر
دیدم مونده بودی تو به زیر در
گل حیدر
دیگه نمیتونی
تو برخیزی از جا
ای پا به ماهم
کشتن تورو با پا
میمیرم
که میزدنت چه بی خبر
تورو میزدن چهل نفر
بخدا سرم تیر میکشه
آخه زدنت از پشت سر
میمیرم
توو شلوغیا میزد تورو
یه غلام سیا میزد تورو
غلاف و لگد به جای خود
با هیزم چرا میزد تورو
****
در افتاده
درو هل دادن که مادر افتاده
به زیر در زهرا با سر افتاده
در افتاده
دیدم که چل تن
با کینه رسیدن
ناموس علی رو
بین خون کشیدن
رد شدن
از رو دری که افروخته بود
از رو مادری که سوخته بود
انقد کوبیدن با پا رو در
که میخو به سینه دوخته بود
دیدم که
زخم پهلوی تو کاری بود
از سینهت خونابه جاری بود
یه جوری درفشار دادن
روی زمین از تو باری بود
****
چه غمگینی
چرا راه نرفته تو میشینی
مغیره داره دست سنگینی
چه غمگینی
این جدایی والله
سخته واسه حیدر
بیتاب حسینی
این ساعت آخر
قرارِ
بعدیمون توی گودال
کنار تن پامال
وقتی که حسین ما
از عطش میره از حال
میبینی
که برش میگردونن
تنشو میسوزونن
استخون سینهشو
نعل اسبا میشکونن
****
.
#امام_زمان
ای که از حق دیدن ما را تمنا میکنی
پلک چشمت وا کنی ما را تو پیدا میکنی
آنقدر درگیر هجری که تمام لحظه ها
چشم خود را بسته و آشوب و بلوا می کنی
ناله از دست تو خود فریاد ماتم سر دهد
چشم طوفانی تر از طوفان دریا میکنی
در پی دیدار ما صحرا به صحرا می روی
جامه بر تن می دری خون در دل ما میکنی
روز و شب من با توام امّا ندیدی تو مرا
پرده از چشمت گشا ما را تماشا میکنی
روزیِّ هر روزهات از سفرهی ما می رسد
پس چرا روزی تو از مردم تمنا میکنی؟
سینهات را منزل امیال دنیا کردهای
شکوه از ما دائماً اینجا و آنجا میکنی
در گرفتاری بدادت ما رسیدیم و تو هم
بودن ما در کنارت را چه حاشا میکنی
می کشی آه از دلت انگار میجویی مرا
از چه در دیدار ما امروز و فردا می کنی
چشم پاک و روحعاری از گنه داری بیا
در میان اشک خود ما را تو پیدا میکنی
.