فریادهای اَحلی مِنَ العَسَلِ قاسم(ع)
تفسیرِ عِندَ رَبِّهِم یَرزَقُونِ قرآن است...
#قاسم_ابن_الحسن
مناجات و توسل به امام زمان روحی له الفدا اجرا شده شب ششم محرم به نفس حاج محمد رضا طاهری •ೋ
با غمت میخرم آقا خوشیِ عالم را
و به عالم ندهم تا به ابد این غم را
* مرحوم حاج آقای کوثری رحمت الله علیه که عمری برای حضرت امام روضه میخواندن نقل از پدرشونه که از روضه خوان های با اخلاص بودن داشت رد میشد دید بچه ها یه تکیه زده بودن توی محل، حاج آقا رو که دیدن گفتن حاج آقا فقط روضه های بزرگ میری نمیای برای ما یک روضه بخوانی؟! گفت چرا نمیام ! نشست کنار بچه ها روی زمین یه روضه خواندن و بچه ها اومدن یه چایی برای آقا آووردن دلش نیومد بخوره .. این بچه ها دست میکردن توی این لگن آب، کثیف شده بود آبه جوری که بچه ها نفهمن چایی رو خالی کرد پشت چادر؛ گفت بچه ها من برم به روضهم برسم .. تشکر کردن و رفتن .
شب خواب حضرت صدیقه سلام الله علیها رو دید، آقای کوثری سلام کرد به بی بی، بی بی جوابشو با ناراحتی داد گفت خانم جان مادر جان یک عمرِ دارم نوکریتونو میکنم چه خطایی از من سر زده ؟! فرمود اون چایی رو ما درست کردیم جلوت گذاشتیم .. حالا این بیت:
و به عالم ندهم تا به ابد این غم را
حرف دل همتونه .. هیچکس نمیتونه این گریه کردن برای حسین رو از ما بگیره ..*
ریشهی بیرقتان عزتمان بخشیده
از سرم باز مکن سایهی این پرچم را
نمک روضهی مارا خود زینب داده
شور ما زنده کند خیل بنی آدم را
دم من هست حسن باز دمم هست حسین
تا نفس هست نگیر از نفسم این دم را
دشمن شناس بود و سرباز بی بدل بود
فرزند بی مثالِ جنگ آور جمل بود
شمشیر میکشید و سر روی خاک میریخت
مثلِ علی اکبر در رزم بی مثل بود
ارثیهی پدر بود عشق عمو حسینش
در کربلا شد اثبات عشقی که بی خِلَل بود
ترسیده بود اَزرق چون در کشاکش جنگ
همواره کار قاسم آوردن اجل بود
*ازرق شامی از دلاوران سپاه ابن سعدِ ملعون بود وقتی این آقازاده اومد با اون هیبت که هیچ زرهی به تنش نخورد .. راوی میگه داشت میرفت به میدان پاش به رکاب اسب نمیرسید .. (عیبی نداره یه خورده جلوجلو بری به روضه* اما وقتی داشت از میدان میاوردش سینهی حسین به سینهی قاسم بود پاهاش به زمین میکشید ..
گفت کی میاد به جنگش؟! ازرق شامی گفت برای من که افت داره من یکی از بچه هامُ میفرستم چهارتا از بچه هاش که دلاور بودن فرستاد هرکدوم فرستاد قاسم بن الحسن به یه ضربهی شمشیر به درک واصلش کرد .. خودش گفت گناه عرب به گردن من باشه اگر داغشُ به دل مادرش نذارم .. اما داغشُ به دل مادرش قاسم گذاشت ..
ازرق که روی زمین افتاد قمر بنی هاشم گفت لا حول و لا قوة الّا بالله .. ابی عبدالله میگفت جانم قاسم ..*
هرکس که در جدالِ با چشم هایش افتاد
مستأصل و پریشان دنبال راه حل بود
تاریخ غبطه خورده إن تَنکرونی اش را
اینکه همیشه حرفش همراه با عمل بود
*گفت شهادت نزد تو چطوریه قاسمم؟! عرضه داشت احلی من العسل سه بار ابی عبدالله فرمود فِداکَ عَمُّکَ .. عمو جان فردا منم شهید میشم؟! فرمود به بلای عظیم دچار میشی قاسم .. من اینو خوندم برای این بیت یاد کنیم از اونی که عاشق شهادت بود*
یک عمر مثلِ قاسم در نزد حاج قاسم
طعم خوش شهادت احلی من العسل بود
*هرکاری کرد عمو اجازه نداد .. به دست و پای عمو افتاد .. دیشب خود عمو گفته قسمت توام میشه! چرا بهم اجازه نمیده؟! هرکاری کرد فرمود نه قاسمم برگرد خیمه .. تو امانت داداشم حسنی .. اومد تو خیمه زانوهای غم بغل گرفت .. جانم به این مادر، جانم به مادرای شهدایی که خودشون بچه های خودشونُ آماده میکردن میفرستادن میدان ..
اومد تو خیمه حضرت نجمه جلو آمد .. غصه نخور من نمیتونم ببینم پسرم زانوی غم بغل گرفته .. الان بهت یه چیزی میدم ببری پیش عموت، دیگه میدونم عموت نه نمیاره یه ساروق بسته ای رو باز کرد یه دستخطی رو بیرون آورد حضرت نجمه بوسید .. گفت اینو ببر بده عمو بهت اجازه میده بری میدان .. دیدن دست خط امام حسنُ گرفته با لبخند داره میاد سمت عمو .. عموجان بازم اجازه نمیدی؟! ببین بابام نوشته .. نوشته حسین جان کربلا من نیستم جونمو فدات کنم .. اما پسرام همراهتن .. نذار آبروم پیش مادرم زهرا بره .. (هرچی برای اینجا گریه کنی کمه والا) چرا که خود ابی عبدالله نوشتن برای این لحظه که قاسم دیگه دستای حسینُ بست با دستخط امام حسن .. دست انداخت گردن قاسم اینقدر گریه کرد روایت نوشته حَتی غُشی عَلیهِما .. هردو غش کردن پشت خیمه ها روی زمین افتادن .. (امشب غریب نوازی کن از بقیع امام حسن امشب یک نگاهت کنه بگه جانم به تو گریه کن ..) رفت میدان صدای ضعیف قاسمُ شنید ابی عبدالله نوشتن مثل عقاب خودشُ رسوند .. یه لحظه ای رسید بالای سرش، دید نانجیب نشسته کاکلِ قاسم توی دستشه .. میخواد سر از بدن قاسم جدا کنه .. ابی عبدالله هم شمشیرُ حواله کرد دست این نانجیب قطع شد صدای نحسش بلند شد قومش اومدن نجاتش بدن، همه با اسب ها اومدن .. این بدن زیر پای اسب ها ..*
سینه به سینه رو به حرم میبرم تو را
باشد به روی زخم پرم میبرم تو را
آنقدر خاطر تو برایم عزیز هست
حتی شده به روی سرم میبرم تورا
*من سریع میخونم رد میشم حقهشو ادا کن ..*
چه آبرویی از من تنها خریده ای
ای داغ مانده بر جگرم میبرم تو را
خیلی مواظبم که نریزی ز دست من
بر مژه های چشم ترم میبرم تو را
*عزیز دلم، حسین داره التماسش میکنه ..*
از هم مپاش کار مرا زار تر نکن
من قول داده ام ببرم میبرم تورا
در چشم مادرت به چه رویی کنم نگاه
ای بی زره شده سپرم میبرم تورا
بردند در عبا پسرم را ولی خودم
هرطور هست ای پسرم میبرم تورا
روشن شدهست چشم من از قد کشیدنت
سینه به سینه رو به حرم میبرم تورا
*بدن قاسمُ آوورد توی خیمهی دار الحرب، کنار بدن علی اکبر گذاشت .. خود حسین نشست مابین این دو بدن شروع کرد دعا کردن خدایا این قربانی ها رو از ما بپذیر .
داری پا میکشی رویِ خاکا
ای وای، دیگه شدی مثل زهرا
قاسم دیگه زره شد اندازت
ای وای به زیر سم مرکب ها
پُر خون شده بدنت
منو میکُشه نفس زدنت
کشته حسینُ غمت
که سینه به سینه میبرمت
عمو ، بمیرم برات ..
چشمات به سویِ خیمه وا مونده
زیر چشم تو جای پا مونده
من رو خسخس سینه ات سوزونده
چند تا نیزه تو سینت جا مونده
ای وای کبوده تنت
میده شمشیرا بوی پیرهنت
پر خون شده روی تو
یه نیزه زدن به پهلوی تو
عمو ، بمیرم برات
✍️توصیههای سردار #شهید_حاج_قاسم_سلیمانی به مداحان:
#مداحی باید بر بستر روایت و در مسیر توسعهی #انقلاب باشد.
اگر مداحی تعلق به انقلاب نداشته باشد، قسم میخورم که این مداحی قابل قبول نیست.
.
حسين خم شده، واي به دومي، يا اينقدر استخوانهاي قاسم له شده، قدِ قاسم كشيده شد...*
بال هايِ اين كبوتر، به آسمون رسيده
نجمه بگو: ماشاءالله، عجب قدي كشيده
واويلتا، واويلا، واويلتا، واويلا...
.
روضه و توسل به حضرت قاسم ابن الحسن علیه السلام شب ششم محرم
به نفس حاج حيدر خمسه •ೋ
بیچاره ام، دل خسته ام، زارم، نزارم
باز آمدم چون ابرِ بارانی ببارم
*حالم خرابه، دهه داره تموم ميشه، همه دلخوشيم اينه كه نوكريم رو ديده باشي، ته كاري مادرت فاطمه بياد، يه اي والله بهم بگه برم...همه دلگرميم اينه آخرِ دهه بگي: بيا اينم حرم...قديم چقدر خوب بود، مَردم همه حسيني بودن، قديم ها مُحرم همه ي شهرمون سياه ميشد،اما الان بعضي مسئولين ميگن: ما پارچه سياهي نداشتيم بزنيم. اما مگه ما مُرديم، از خرجيِ زن و بچه هامون مي زنيم، پارچه سياه مي زنيم تويِ شهر...به مولا، امام حسين به ما نيازي نداره، بخدا از هركي بپرسي كه تا حالا امام حسين بدهكارت شده، ميگه: نه والله! من اگه يه شب نيام هيئت مي ميرم، برا هر كسي يه كاري كرده، مريضمون رو شفا داده، اولاد بهمون داده، كربلا بُرده مارو..."رفيقِ روزايِ بي كسي،مي دونم به دادم ميرسي"...*
قلبِ سیاه و چشمِ خشک آورده ام من
اشکم نمی آید، گره خورده به کارم
* اي رفيق! امام حسن خيلي غريبِ، هر جايِ اين ايران الان بري، اسمِ امام حسينِ، الهي بميرم، اسمي از امام حسن نيست...آخ بميرم، روزِ عاشورا، بچه ي امام حسن رو به جايِ گُل بارون،سنگ بارونش كردن...بذاريد از مناجات برم تويِ روضه...*
داره ميره به ميدون، مهپاره ي حجازي
اشكاتونُ بياريد، بريم يتيم نوازي
يك گُل و صد تا گُلچين، خزونه يا بهاره
اسباتونُ نياريد، بچه ام زره نداره
*اومد كنارِ ابي عبدالله، برا هر سواري كه مي رفت، مي اومد به آقا مي گفت: من كي بايد برم؟ هي شمشيرش رو آماده كرده بود،اومده بود كنارِ آقا، تا قبل از علي اكبر آروم بود، موقعِ رفتنِ علي اكبر اومد كنارِ ابي عبدالله، گفت: بذار من برم، آقا! فرمود: برو خيمه...
اكبر رو كه جنازه اش رو پاره پاره آوردن، رفت پيشِ ابي عبدالله، گفت: آقاجان! ديشب قولم داديد. آقا! يه نگاه به قد و بالاش كرد، گفت: چه جور بفرستمت؟ برو پيش مادرت فعلاً...رفت تويِ خيمه، نجمه ديد، الانِ همينجا قلبش بايسته، گفت: چي شده؟ گفت: نميذاره برم...
نجمه گفت: مادر! آروم باش، الان جون ميدي...قاسم زد رو پاش، گفت: كاش الان بابام بود، يتيمي همينِ، همه رفتن، من رو نميذاره برم...
خانم يادِ وصيت امام مجتبي افتاد، بعضي ها ميگن: كاغذ نامه، بعضي ها ميگن: بازوبند...مهم دست نوشسته ي امام حسنِ،گفت: هر وقت ديدي حالِ بچه ام خرابِ، اين رو بهش بده، نجمه ديد قاسم داره جلوش پرپر ميزنه، گفت: مادر! اين امانتي رو بابات داده، ببين به كارِت مياد؟ گرفت: بدو رفت خيمه ي ابي عبدالله، گفت: عمو! اين رو مادرم داده، گفت: بابام داده به من. ابي عبدالله اين برگه رو ازش گرفت، اين رو بازش كرد، نيزه اش رو زد تويِ زمين، اين كاغذ رو هي به چشماش مي كشيد، كاش بابات بود، كاش حسن بودي، ببين كجا گير كردم،محاصره كردن من رو...
نامه رو گرفت: "مِن الحَسَن، اِلَي الحُسِين" گفت: قاسمم آماده شو بري ميدان...خندون اومد توي خيمه ي مادر،گفت: عمو گفته برو...تا گفت، ديدن نجمه مادرش افتاد رو زمين…تويِ كربلا دوتا زن چادر بستن، يكي خانوم رباب،يكي نجمه، چادرش رو بست از اين خيمه به اون خيمه، چي ميخواي نجمه؟ كسي زِره داره؟ علي اكبر كه جوشن داشت آن شد، زره گير نيآوُرد"يا الله..."
قاسم اومد راه بيوفته، ابي عبدالله ديد زره اندازه اش نيست، عمامه اش رو برداشت، نصف كرد، آوُرد بر بدن قاسم كرد، گفت: برو مواظبت هستم،حواست به منم باشه، از پشت نزنن تو رو، تا راه افتاد، نجمه و زينب اومدن جلو خيمه، نجمه مي گفت: بي بي جان! چقدر قاسم شبيه حسن شده، زينب ميگفت: "ماشاالله.." نجمه مي گفت: ببن چقدر خوب رزم ميكنه، "لاحول ولا قوة الا بالله" يه وقت گرد و خاك بالا رفت، گرد و غبار نشست، نجمه صدا زد: اون اسبِ قاسم نيست؟زينب گفت: آره نجمه. گفت: خانوم: بچه ام كو؟ بچه اش رو با نيزه زدن...صدا بالا رفت: عمو!عمو!....ياحسين*.
دوره اش كرده اند و دورانِ بلا آغاز شد
ديگر از هر سمت، كارِ سنگ ها آغاز شد
انتقام از قاسم بن المجتبي، آغاز شد
مادرش در خيمه افتاد، تا آغاز شد
بي زره بودن بلايي بر سرش آورده است
يك نفر از مركب بلندش كرده است
بر زمین افتاده هر اسبی ز رویش رد شده
استخوانهایش اسیرِ عده ای مُرتَد شده
آه! با پهلوی قاسم یک قبیله بد شده
قد کشیده، قد کشیده، قد کشیده، مَد شده
سینه اش مثل ضریح است و دخیلش نیزه هاست
هرکجایِ پیکرش را که ببینی جایِ پاست
*حسين رسيد بالا سرش، صدا مي اومد، قاسم رو نمي ديد، گرد و خاك نشست، ديد يكي رو سينه اش نشسته، موهاش رو گرفته، الانِ كه سر رو جدا كنه، داد زد: برو كنار، رسيد بالا سرش...پاي قاسم وقتي ميخواست عازمِ ميدان بشه، به لگامِ اسب نمي رسيد، يعني قدش كوچيك بوده..حسينِ پنجاه و هشت سالِ، رشيد، ميگن اومد بالا سرش، وقتي اومد بلندش كرد، سينه به سينه چسبيده بود، پاها رو زمين بود، اين رو دو جور معنا كردن، يا
گفت:
«من از شیعیان شما هستم»
+فرمود:
«اگر مُطیعِ سیرهی ما نیستی،
با این ادعا بر گناهان خود نیفزا!
و نگو از شیعیان شما هستم،
بلکه بگو من از دوستداران شما
و دشمنِ دشمنان شما هستم».
#امام_حسن_مجتبی
.