هر گرفتاری سراغ آستانش را گرفت
رزق و روزیِ تمام خاندانش را گرفت
خوش به حالِ سائلی که سائلِ عباس شد
خوش به حال آن که از عباس نانش را گرفت
*امشب راحت دَرِ خونه ي عباس دستت رو دراز كن، بگو: آقا! من گدايِ دَرِ خونه ي شما هستم، گدا مي اومد دَرِ خونه اش، در ميزد، قمر بني هاشم رزقِ سالش رو ميداد از بينِ در، اونم تشكر مي كرد مي رفت، آقاجان! خوب بيا بيرون ببينه شمارو، مي گفت: مي ترسم، چشمش به چشمم بيوفته خجالت بكشه، من نمي تونم خجالتش رو ببينم...
تا سالِ بعد از كربلا،گدا اومد دَرِ خونه رو زد، اُم البنين اومد در رو باز كرد، گفت: چيكار داري؟ گفت: من همون گدايِ هر ساله هستم، اومدم رزقِ سالم رو بگيرم، اُم البنين فرمود: صبر كن الان ميام، رفت رزقِ سالش رو آوُرد، گفت: خانوم! پس خودِ عباس كجاست، من ميخوام از دستايِ خودش بگيرم، اُم البنين گفت: دستِ عباس رو ميخواي؟ اين دستارو كنارِ علقمه از تن جدا كردن...*
خوش به حالِ سائلی که سائلِ عباس شد
خوش به حال آن که از عباس نانش را گرفت
روزِ محشر دست هايش دستگيري مي كند
دستِ خود را داد دستِ دوستانش را گرفت
هيچ كس اندازه ي عباس شرمنده نشد
كربلا بدجور از او امتحانش را گرفت
از خجالت آب شد، آب آورِ كرب و بلا
عصرِ تاسوعا امان نامه امانش را گرفت
چشم هايش پاسبان هاي بَناتِ خيمه بود
حرمله با تير چشمِ پاسبانش را گرفت
تيرها در پيكرش وقتِ زمين خوردن شكست
بس كه خون رفت از تنش آخر توانش را گرفت
صارَ کَالْقُنْفُذ برايِ تيرها جايي نماند
ناگهان سر نيزه اي حجمِ دهانش را گرفت
روضه و توسل به باب الحوائج حضرت اباالفضل العباس علیهما سلام اجرا شده شب نهم محرم
به نفس استاد حاج منصور ارضی •ೋ
السَّلامُ عَلَيْكِ مَوْلاتِي يا فاطِمَةُ الزهرا
یا كاشِفَ الْكَرْبِ عَنْ وَجْهِ الْحُسَیْنِ اِكْشِفْ كَرْبى بِحَقِ اَخْیكَ الْحُسَیْنِ
اگر دردمندیم اگر بی قراری
اگر سر به زیری اگر شرمساری
اگر زخم خوردی اگر پر غباری
چرا ناامیدی اباالفضل داری
بده دست خود را برو با ابالفضل
بزن روی سینه بگو یا ابالفضل
خوشا این کرامت خوشا این گدایی
نمی پرسد از تو که هستی کجایی
به یُمن ابالفضل در کربلایی
خیال تو راحت که حاجت روایی
نه تنها خودی ها نه تنها تنی ها
که قرص است بر او دل ارمنی ها
همه با مرامان اسیر مرامش
همه نامداران گرفتار نامش
حسین است امامش فدای امامش
غلامم غلامم غلامِ غلامش
اباالفضل لنگر حسین است کشتی
به قول رفیقان ابالفضل است مشتی
هوا داغ داغ و حرم قحط آب است
علی بی قرار و پریشان رباب است
عمو تشنه را آب دادن ثواب است
ببین هر طرف را که دیدم سراب است
بیا مشک بردار جانِ رقیه
که زخم است دیگر دهان رقیه
*وسط جنگِ صفین صدا زد حسین جان، عباس کجاست؟!.. رسید خدمت حضرت فرمود صورتش رو بپوشونید، گفت عباس جان برو به لشکر بزن .. لشکرُ زیر و رو کرد همه فرار میکردن .. رفت و برگشت، همه پرسیدن ابن جوان کی بود همه لشکرُ بهم ریخت ..
میدونن عباس، معلم جنگش حسن است و حسین .. همونجوری که پیغمبر دستِ علی رو بست، حسین دستِ عباسُ بست .. همه که شهید شدن اومد عرضه داشت سینه م داره سنگینی میکنه .. اجازه بده منم برم جونمُ قربونت کنم .. بعضی ها نوشتن تا اومد، سکینه خانم جلو آمد عرضه داشت عموجان بچه ها دارن از تشنگی میمیرن .. گریه کنا خیلی به خدا سخته مشکِ خالی بگیری، مشکِ خالی برگردونی .. حالا اومده اجازه بگیره، آقاجان اجازه میدی من برم؟! فرمود آخه تو صاحب لوایِ منی .. یه مقدار دیگه اصرار کرد، فرمود تو پشت و پناهِ منی، یعنی اگه بری بدون پشت و پناهِ من میشکنه .. (زبان حال) حسین جان یادتِ بابامون تو بستر نشسته بود من اومدم برم بیرون صدام کرد گفت عباسم باشه!!.. خودِ مولا فرمود عباس جان تو ذخر الحسینی ..
دید خیلی اصرار میکنه، فرمود فقط برو آب بیار .. ای یل اُم البنین ..
بسوز ای دل بسوز از داستانم
غمی آتش زده بر روی جانم
امان از شر فامیل حسودم
امان از مکر قوم بد زمانم
حسین اینجا اسیر و شمر نا مرد
مسیر مکه را داده نشانم
خجالت می کشم از روی زینب
خودم را سوی خیمه می کشانم
چه بهتر اینکه صد دفعه بمیرم
اگر از دشمنم باشد امانم
هر آنچه هست هر کس من همینم
هر آنچه گفته مولایم همانم
من عباسم اباالفضلم امیرم
سپاه زینبم خشمِ عیانم
سپهدارم علمدارِ حسینم
اگر تا حشر هم اینجا بمانم
منم شمشیرِ حیدر در غلافش
من آن تیرم که در بند کمانم
اگر چه مادرم اُم البنین است
ولیکن زاده زهرا بخوانم
*جوابشُ اول نداد، ابی عبدالله فرمود به زبانِ ما، اگه تا قیامت دشمنم به تو رو کرد جوابشُ بده .. اومد پشت خیمه ها چی میگی؟! گفت امان نامه آوردم" منو داداشام امان نامه داریم اما پسرِ پیغمبر امان نداره!! امان نامه رو گرفت پاره کرد .. با خجالت اومد رفت پشتِ خیمه یه وقت دید یه دستِ مهربانی رو شونه ش خورد .. عباس جان اومدم ازت تشکر کنم، تو فهمیدی حسینم تنهاست*
اگر چه مادرم اُم البنین است
ولیکن زاده زهرا بخوانم
فدای چشم مولا چشم هایم
فدای دست مولا بازوانم
به امید خدا سقای لشکر
همیشه سربلند از امتحانم
همه در خیمه خاطر جمع هستند
که از آب گوارا می رسانم
خجل از بی قراری رباب و
تلظی های طفل نیمه جانم
اگر چه دست های من جدا شد
گرفتم مشک را بین دهانم
نخوردم جا ز بارانی که آمد
نداده تیر و سر نیزه تکانم
نخوردم بر زمین تا که نشاندند
عمودی را به روی استخوانم
*مگه کسی میتونه حریف عباس بشه .. اول نانجیب از پشتِ نخل ها اومد بیرون دستای عباس قطع کرد، حالا که دیگه دست در بدن نداره جلو آمد گفت عباس کو اون دست هایی که بهش مینازیدی؟! حضرت با غضب بهش نگاه کرد.. گفت تو دست نداری من دارم، چنان با عمودِ آهن زد به سر عباس سر متلاشی شد*
زمین خوردم شدم شرمندۀ تو
ولی شرمنده تر از بانوانم ..
همچین که عمودُ زد از رویِ اسب افتاد .. داره همین روضه رو تو صحنِ عباس میخونه یه وقت دید یه آقایی وسط جمعیت بلند شد صدا زد ای مرد یه سوال دارم اگر سواری دست نداشته باشه بخواد از رو اسب بیاد رو زمین چه جوری میاد به زمین؟! به خدا عموی ما وقتی افتاد رو زمین تمام این تیرها به بدنش فرو رفت ..
↫
#سینه_زنی (تک) تقدیم به ساحت مقدس قمر منیر بنی هاشم حضرت عباس علیه السلام به نفس آقا سید مهدی حسینی •✾•
اگر خیلِ مژگانِ گیرا نبود «ابالفضل»
اگر برقِ چشمانِ آقا نبود «ابالفضل»
و اینقدر خوش قدّ و بالا نبود «ابالفضل»
چه میشُد که اینقدر زیبا نبود «ابالفضل»
ببین آخر از دور ، چشمش زدند
خدایا چه بدجور ، چشمش زدند
به سویِ حرم راه طفلان گرفت «ابالفضل»
که از بارشِ تیر باران گرفت «ابالفضل»
دو بازویِ او تیغِ بُران گرفت «ابالفضل»
ولی مَشک را او به دندان گرفت «ابالفضل»
نَفَس زد به تاب آمدم صبر کن
که خانم رُباب آمدم صبر کن
«یا عباس جیب الماء لسکینه ..»
چه شد حرمله روی زانو نشست «ابالفضل»
که تیرش میانِ دو اَبرو نشست «ابالفضل»
نوکِ نیزهای سمتِ پهلو نشست «ابالفضل»
عمودی به سر خورد و بر او نشست «ابالفضل»
عمو از سرِ زین زمین ریخت ریخت
سپاهی سرش از کمین ریخت ریخت
سر و وضعِ او را بِهَم ریختند ، اباالفضل
به نیزه عمو را بِهَم ریختند ، اباالفضل
به تیغی گلو را بِهَم ریختند ، اباالفضل
کشیدند و مو را بِهَم ریختند ، اباالفضل
حرامی همه پشتِ هم آمدند
پس از او ارازل حرم آمدند
پس از او دلِ زارِ خواهر شکست «ابالفضل»
یتیمی زمین خورد و از پَر شکست «ابالفضل»
و سیلی چنان خورد که سر شکست «ابالفضل»
که دندان شیریِ دختر شکست «ابالفضل»
یتیمی عمو گفت او را زدند
چه کج رویِ نیزه عمو را زدند
«یا عباس جیب الماء لسکینه ..»
شاعر : حسن لطفی
↫
#امام_زمان_محرم
#تاسوعا
نه صبحی داری و نه شب عزیزم
دلت آتیشه داری تب عزیزم
شبِ عباسه اما ناله داری
برایِ غصهی زینب عزیزم
نه صبری و نه تسکین مونده باقی
که داغی سخت و سنگین مونده باقی
نگیر از ما تو فیضِ روضهها رو
برایِ نوکرت این مونده باقی
بدون تو تو کارامون ضرر بود
که تو امروز و فردامون ضرر بود
تو را ای کاش برا دنیا میخواستیم
بدونِ تو تو دنیامون ضرر بود
بگو با بارِ این غمها چه کردی
پریشون توی این شبها چه کردی
یکی باید به فکرت باشه اما
بگو با نالهی زهرا چه کردی
الهی که الهی غم نبینی
بگو امشب کدوم خیمه میشینی؟
دلم میگه غبار آلوده آقا
میون هیئتِ اُمالبنینی
از آن سَروِ علی بنیاد صد حیف
از آن قامت از آن شمشاد صد حیف
دو دستی که عصایِ پیریَش بود
خداوندا زِ تَن اُفتاده صد حیف
🔳🔳🔳🔳🏴🏴🏴🏴🦋🦋
#مادر_شهید بود
و #همسر_شهید هم،
لکن #رسالت خود را حفاظت و
حراست از خاطراتِ شُهدای #کربلا میدانست...
#ام_البنین
..
#سینه_زنی و توسل به باب الحوائج حضرت اباالفضل العباس علیه السلام اجرا شده شب تاسوعا به نفس سید رضا نریمانی •✾•
.
علمدارم بمون ، سپهدارم بمون
درتاب و در تبم ، ابالفضل
زمین خوردم پاشو ، کم آوردم پاشو
کفیل زینبم ، ابالفضل
کم آورده ، پیشت مردی
علمدارم ، وفاکردی
فقط میخوام ، که برگردی
گلامون ، آبرو میخوان
نمیخوان آب ، عمو میخوان
نمیخوان مشک ، سبو میخوان
تا از دستات ، عَلَم افتاد
توو خیمه خواهرم افتاد
چه ترسی توو ، حرم افتاد
میخونه روضه گوشواره
داره میلرزه گهواره
منو راحت نمیذاره
غمت ، چیشده پرچمت
"عباس باوفا ، سقای کربلا"
ای قمرِ علی ، یادآورِ علی
ای هاشمی نَسَب ، ابالفضل
فقط یه طور داداش ، تکون بخور یواش
لشگر میره عقب ، ابالفضل
ببین دارن کجا میرن
سراغ از خیمه میگیرن
مگه از جونشون سیرن
پاشو غوغای تو میشم
خودم دستای تو میشم
قد و بالای تو میشم
دلم داره گله پاشو
جلوی حرمله پاشو
ببین شد ولوله پاشو
میاد از خیمهها فریاد
جواب زجر و باید داد
رقیه از نفس افتاد
نرو ، قسم میدم تو رو
"عباس باوفا ، سقای کربلا"
ای خواهش حرم ، آرامش حرم
امیدِ خواهرم ، ابالفضل
دارم سوال ازت ، بهم بگو فقط
اینجا بود مادرم ، ابالفضل
شنیدی مس چه آهی داشت
نوای قتلگاهی داشت
زیرِ چشماش سیاهی داشت
شده بازوت مثل بازوش
یه روز که رد شدن از روش
جای در موند روی پهلوش
بابا حیدر تنش میسوخت
جلو چشماش زنش میسوخت
یه زن که دامنش میسوخت
یه زخمی که نمک میخورد
جلو مردش کتک میخورد
همینطور داشت تَرَک میخورد
جلو چشماش کتک میخورد
شاعر: #محمد_اسدالهی
↫
🏴 اشعار #شب_تاسوعا #شب_نهم_محرم
=======================
#حضرت_عباس
@shere_aeini
سخت است یل باشی ولی با دستِ بسته
لعنت بر آن کس که غرورت را شکسته
دیدند روی تو حرم حساس هستند
با یک امان نامه غرورت را شکستند
فامیلِ بد را تو نشد ساکت بسازی
با آبرویت پیش ِ زینب کرد بازی
اما تو فرزند امیرالمومنینی
در معرفت آیینهٔ ام البنینی
شمر و امیرش را چه رسوا ساختی تو
آب دهان بر نامه اش انداختی تو
گفتی که من تا آخرش پای حسینم
با نوکری او امیر عالمینم
ای کاش آقا دیده از دریا نبندد
با ریسمان صبر دستم را نبندد
ای کاش وقت حمله رویم را بگیرد
ترسم که حکم صبر ، بازویم بگیرد
سخت است یل باشی ولی با دست بسته
بینی که نا محرم حریمت را شکسته
من مرده باشم دست زینب را ببندند
وقت زمین خوردن به ناموسم بخندند
با تیر چشمانم الهی پاره باشد
اما نبینم خواهرم آواره باشد
من حاضرم نیزه به چشمانم نشیند
اما کسی یک موی زینب را نبیند
بر صورت من آی لشگر پا گذارید
پوشیه را از روی زینب بر ندارید
🔸 شاعر:
#قاسم_نعمتی
=========================